آشنايي با قرآن نام کتاب : آشنايي با قرآن، جلد ٢
نام نويسنده : استاد شهيد مرتضي مطهري
سوره حمد
بسم الله الرحمن الرحيم(١)
الحمد لله رب العالمين(٢) الرحمن الرحيم(٣) مالك يوم الدين(٤) اياك نعبد و اياك نستعين(٥) اهدنا الصراط المستقيم(٦) صراط الذين انعمت عليهم; غير المغضوب عليهم; و لا الضالين(٧)
بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر
ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است(٢) خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است(٣) خداوندى كه مالك روز جزا است(٤) پروردگار تنها تو را مىپرستيم و فقط از تو يارى مىجوييم(٥) ما را به راه راست هدايت فرما(٦) راه كسانى كه مشمول عمتخود ساختى; نه راه كسانى كه بر آنها غضب كردى; و نه راه گمراهان(٧)
بسم الله . . .
در قرآن مكتوب از همان آغاز كه قرآن به كتابت درآمده است در اول هر سورهاى باستثناى - سوره برائت -بسم الله الرحمن الرحيم است; يعنى سوره با بسم الله آغاز مىشود. ولى دير زمانى است كه بين شيعه و سنى بر سر اينكه آيا اين آيه جزء هر سوره استيا نه، اختلاف عظيمى وجود دارد. اهل تسنن آن را جزء هيچ سورهاى نمىدانند و شروع هر سوره را با بسمالله از قبيل شروع هر كار ديگر با بسمالله مىشمارند كه بسمالله جزء آن كار نيست; بلكه در عمل گاهى سورهها را بدون بسمالله آغاز مىكنند. در نماز حمد و يا هر سورهاى را كه احيانا بخواهند بعد از حمد بخوانند بدون بسمالله مىخوانند.
شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السلام بشدت با اين مسئله مخالفت دارند، تا آنجا كه ائمه اطهار فرمودهاند خداى بكشد كسانى را كه بزرگترين آيه از آيات قرآن را از قرآن حذف كردهاند. اگر بسم الله را از اول سورهها برداريم ديگر اين آيه را ما در قرآن نداريم جز در سوره نمل كه آنهم در ضمن نقل قولى است كه قرآن از ملكه سبا مىكند، كه هنگاميكه نامه سليمان را قرائت كرد گفت: انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم. اين نامه را سليمان است و اينگونه آغاز مىگردد: بسم الله ... الى آخر
در هر حال شيعه آن را مسلم جزء قرآن مىداند، نه اينكه آن را جداى از قرآن محسوب مىكند و مانند آنكه در آغاز هر امرى، بسم الله را مىافزايد، و در قرائت قرآن هم اين آيه را از خارج بر آن اضافه كند. (١)
آغاز كارها به نام خدا
توجه داريد كه آيه مورد بحث روى هم يك جار و مجرور است و يك جمله تمام نيست. متعلق اين جار و مجرور محذوف است. مفسرين در اينكه متعلق محذوف آن چيست نظرهاى گوناگون دادهاند، از جمله، «استعين» (يارى مىطلبيم) - «ابتداء» (ابتدا مىكنم) و «اسم» (نشانه و علامت مىنهيم)، كه احتمال اخير قوىتر بنظر مىرسد.
در نامگذارىها، هدفها و انگيزهها مختلف است، گاهى شخص مؤسسهاى را بنام فردى نام مىگذارد، بمنظور هدفى مادى كه مىتواند در سايه اين نام بآن غرض نائل گردد. و يا چنانكه معمول است مولود جديد را بنام شخصى كه در گذشته مورد علاقه بوده مىنامند و مىخواهند با اين نامگذارى شخص مورد نظر، حياتى جديد يافته و به بقاء اين نام زنده بماند.
ولى اينكه به بشر دستور داده شده است كه كارهايش را بنام خدا بنامد، روى چه انگيزهاى مىتواند باشد؟ براى اين است كه كارهاى انسان جنبه قدس و عبادت پيدا كند و بنام او بركتيابد.
انسان كه احساس فطرى از خداوند دارد و او را به عنوان يك موجود قدوس و منبع خيرات مىشناسد، وقتى كارش را بنام او ناميد معنايش اين استكه در سايه قدس و شرافت و كرامت او، اين عمل نيز مقدس گردد.
و چون آغاز كردن به نام كسى مفهومش اين استكه او را موجودى قدوس و منزه از جميع نقصها و سرچشمه كمالات داسنته، و مىخواهد كه عملش را با انتساب به او بركت بخشد; لذا كارها را بنام هيچكس حتى نام پيغمبر، نمىتوان آغز كرد و اين است معنى تسبيح نام الله كه در اول سوره اعلى به آن دستور داده شده است.
تعبير «يسبح لله» و يا «سبح لله» و يا «سبحان الله» تسبيح براى خداوند و يا تسبيح خداوند مكرر در قرآن آمده است ولى تسبيح نام الله در قرآن تنها در اول سوره اعلى است كه مىفرمايد: سبح اسم ربك الاعلى; تسبيح كن نام پروردگار بزرگت را.
بنظر مىرسد كه بهترين نظريه در اينجا نظر صاحب الميزان است كه مىفرمايد معنى تسبيح نام خدا اينستكه آنجا كه مقام تقديس و تكريم است نام مخلوق در رديف نام الله قرار نگيرد و يا در حائى كه نام الله بايد برده شود، نام موجود ديگرى بميان نيايد. يعنى نه با نام خدا نام ديگرى را و نه بجاى نام خدا نام ديگرى را، كه هر دو شرك است.
اخيرا در ميان گروهى كه دم از مبارزه با شرك مىزنند عملى رايجشده كه خود از مظاهر شرك است. بجاى اينكه كارها را به نام خدا بنامند و بنام او آغاز كنند، مىگويند: بنام خلق! اگر قرار شود كه نام پيغمبر را در كنار نام خدا قرار دادن شرك باشد، پس اگر بنام خلق هم آغاز كنيم جانشين براى خدا ساختن است و اين دستور قرآن است كه نام خدا همواره تسبيح گردد و كارهاى بشر بنام او ناميده شود; و نه بنام ديگرى. و بدين وسيله اعمال او قداستيافته و در سايه او تبرك جويد.
الله
الله يكى از نامهاى خداست. نامگذارىهائى كه براى افراد و يا اشياء مىكنند گاهى از نوع علامت است و گاهى از نوع وصف.
در قسم اول گرچه اسماء خودشان داراى معانى هستند ولى معناى آنها منظور نظر نگرديده; بلكه تنها براى تشخيص و بازشناسى اين اسم گذاشته شده است و لذا حكم يك علامت را بيشتر ندارد. چه بسا در اينگونه موارد معناى نام علاوه بر اينكه حكايتگر اوصاف صاحب نام نيست، ممكن است ضد آنهم باشد مثل آنكه نام غلامان سياه را كافور مىنهادند! (بر عكس نهند نام زنگى كافور)
در قسم دوم نام، حكايتگر شانى از شئون صاحب نام است و صفتى از صفات او را بيان مىكند.
پروردگار متعال نامى كه صرفا جنبه علامت داشته باشد، ندارد و تمام نامهاى او، نمايانگر حقيقتى از حقايق ذات مقدس او است.
در قرآن كريم در حدود صد اسم براى خداوند آمده است كه در واقع صد صفت است كه نمونه آنها را در همين سوره ملاحظه مىنمائيد:الله، رحمن، رحيم، مالك يوم الدين، ولى هيچكدام جامعيتى را كه اين نام دارد، ندارند; چون آنها هر كدام يكى از كمالات او را نشان مىدهند ولى اين نام، نمايانگر ذات مستجمع جمع صفات كماليه است.
كلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه بخاطر كثرت استعمال حذف گرديده است.
درباره ريشه لغت الله چند نظر وجود دارد بعضى گفتهاند اين كلمه از اله مشتق است و بعضى ديگر گفتهاند كه از وله گرفته شده است و اله فعال بمعناى مفعول است مانند كتاب بمعناى مكتوب.
اگر از اله مشتق شده باشد يعنى ذات شايسته پرستش كه كامل از جميع جهات است. چون موجودى كه خودش مخلوق ديگرى است و يا داراى نقص است; شايسته پرستش نخواهد بود، پس همينكه گفته مىشود الاله يعنى آن ذاتى كه بگونهايست كه او را بايد پرستش كرد و قهرا اين معانى در اين كلمه نهفته است، ذات مستجمع جميع كماليه و مبرا از هر گونه سلب و نقص.
و اگر از وله مشتق شده باشد، وله يعنى تحير، واله يعنى حيران و يا بمعنى عاشق و شيدا است و از اين جهتخداوند را الله گفتهاند كه عقلها در مقابل ذات مقدسش حيران و يا متوجه و عاشق او و پناهنده به اويند.
سيبويه، از ائمه علماى صرف و نحو ادبيات عرب است و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجرى زندگى مىكرده است. وى كه در فن خودش نبوغ داشته و كتابش را كه با الكتاب معروف است در اين فن نظير منطق ارسطو در منطق و مجسطى بطلميوس در علم هيئت، شمردهاند و سخنش در ادب عربى سند محسوب مىگردد و از طرفداران اين نظر است كه ريشه كلمه الله «وله» به معناى حيرت در مقابل عظمت و يا وله و عشق است:
مثنوى مولوى نظر او را نقل كرده و مىگويد.
معنى الله گفت آن سيبويه يولهون فى الحوائج هم لديه گفت الهنا فى حوائجنا اليك و التمسناها و جدناها لديك
مولوى آن حالتى را ياد آورى مىكند كه انسان دردى پيدا كرده و بيچاره گشته و بىاختيار بسوى نقطهاى روى مىآورد وپناهنده مىشود، او «الله» است!!
صد هزاران عاقل اندر وقت درد جمله نالان پيش آن ديان فرد بلكه جمله ماهيان در موجها جمله پرندگان در اوجها بلكه جمله موجها بازيكنان ذوق و شوقش را عياناندر عيان (٢)
تنها انسانها نيستند كه در وقت نياز بسوى او روى مىآورند; ماهىهاى دريا در ميان امواج و پرندگان در اوج آسمانها; بلكه همان موجهاى بيجان هم نالان در پيش الله هستند!!
و احتمال قوى دارد كه اله و وله دو لهجه از يك لغت باشد، يعنى اول وله بوده و بعد آنرا بصورت اله استعمال كردهاند; و وقتى آنرا بصورت اله تلفظ نمودند معنى پرستش هم پيدا كرده است; بنابراين معنى الله چنين مىشود: آن ذاتى كه همه موجودات; ناآگاهانه واله او هستند و او تنها حقيقتى است كه شايستگى پرستش دارد.
ترجمه الله
مىتوان گفت كه در فارسى لغتى مترادف كلمه الله كه بشود جاى آن گذارد نداريم، و هيچكدام رساننده تمام معنى الله نيستند. زيرا اگر بجاى الله «خدا» بگذاريم رسا نخواهد بود، چون خدا مخفف «خودآى» است و رساننده تعبيرى است كه فيلسوفان مىكنند، يعنى «واجب الوجود» و يا شايد به كلمه غنى كه در قرآن آمده است نزديكتر باشد تا به الله. و اگر خداوند استعمال شود باز رسا نخواهد بود زيرا خداوند يعنى صاحب، و اگر چه الله خداوند هم هست ولى مرادف با خداوند نيت; خداوند يك شان از شئون الله است.
الرحمن الرحيم (١)
بجاى اين دو كلمه نيز در فارسى نمىتوان واژهاى يافت كع عينا ترجمه آن باشد و اينكه بخشنده مهربان معمولا ترجمه مىكنند ترجمه رسائى نيست. زيرا بخشنده ترجمه جواد است و مهربان ترجمه رؤف و هر دو از صفات پروردگار است كه در قرآن آمده است.
جواد (بخشنده) يعنى كسيكه چيزى دارد و بدون عوض به ديگران مىبخشد. ولى رحمان و رحيم هر دو از رحمت مشتقند و در كلمه رحمتيك معنا اضافهاى نهفته است و آن اينكه:
در مواردى كه موجودات; نيازمند و مستحق است; بالفظ و يا با زبان تكوين دستش دراز است و به اصطلاح قابل ترحم است و استحقاق دارد كه چيزى به او برسد; در اينگونه موارد رحمت است. منتهى; رحمت انسان وقتى به مستحقى مىرسد كه تحت تاثير حالت او قرار گيرد; و رقت قلبى رد او پديد آيد، ولى خداى متعال از اين امور منزه است.
پس وقتى مىگوييم رحمان و رحيم دو معنا در ذهن ما مجسم مىگردد: يكى نياز عظيم و فراوان مخلوقات كه گوئى سراسر مخلوقات با زبان قابليتهاى خودشان همه دست نياز بدرگاه بىنياز او دراز كرده و التماس مىكنند، و ديگر اينكه او رحمت بىحساب خويش را بسوى آنان فرستاده و نيازهاى آنان را تامين نموده است.
اين استكه بعضى از مترجمان اخير وقتى ديدهاند كه هيچ كلمهاى رساننده معانى اين كلمات نيست; آيه شريفه; بسم الله الرحمن الرحيم را «به نام الله رحمن الرحيم»; ترجمه نمودهاند.
فرق رحمان با رحيم چيست؟ قبلا بايد توضيح بدهيم كه در زبان عربى كلماتى كه بر وزن فعلان است دلالت بر كثرت مىكند مثل عطشان كه به معناى عطش كثير است. و كلماتى كه بر وزن فعيل است كه اصطلاحا آنرا صفت مشبه مىگويند دلالت بر نوعى ثبات و دوام مىكند.
رحمان كه بر وزن فعلان است دلالت بر كثرت و وسعت مىكند و مىرساند كه رحمتحق همه جا گسترش پيدا كرده و همه چيز را فرا گرفته است.
اصولا هر چيزى; چيز بودنش مساوى با رحمتحق است چون وجود و هستى عين رحمت است; چنانكه در سوره اعراف آيه ٥٦ آمده است و رحمت و سعت كلى شىء (رحمت من همه چيز را فرا گرفته است) و در دعاى كميل مىخوانيم و برحمتك التى وسعت كلى شىء.
اين گونه رحمتحق استثناء ندارد; و اينطور نيست كه شامل انسانها باشد و غير انسانها را شامل نشود و يا در انسانها تنها انسانهاى مؤمن را فرا گيرد، خير; بلكه سراسر گيتى مشمول رحمانيتحق است و يا عين آن استيعنى آنچه در عالم هستى هست رحمتحق است.
درسى كه مىتوان از جمله بسم الله الرحمن الرحيم آموخت اين است كه آنچه كه از خدا به عالم مىرسد دو گونه نيست; خير و شر. بلكه آنچه از او مىرسد جمله نيكو و رحمت است و اين رحمتشامل جماد و نبات و حيوان و انسان به تمام اقسامش مىگردد چون اصولا فاتحه و گشايش هستى با رحمتحق است.
و اما رحيم كه بر وزن فعيل است دلالت بر رحمت لاينقطع و دائم حق مىكند. رحمان كه دلالت بر رحمت واسعه پروردگار مىكرد و شامل همه موجودات مىگشت ولى بالاخره در اين عالم يك سلسله از موجودات پس از هستى معدوم مىشوند و فانى مىگردند. ولى رحيم نوعى از رحمت است كه جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است كه از طريق ايمان و عمل صالح; خود را در مسير نسيم رحمتخاصه حق قرار دادهاند!!
پس پرودگار يك رحمت عام دارد و يك رحمتخاص. با رحمت عام خودش همه موجودات را آفريده است كه از جمله آنان انسان است.
انسان كه تنها موجود مكلف است و خودش مسئول خويش است اگر وظائف و تكاليفى كه به عهدهاش نهاده شده بود انجام دهد; مشمول رحمتخاص الهى خواهد شد. رحمان اشاره به آن رحمت بىحسابى است كه همه جا كشيده و مؤمن و كافر و حتى انسان و جماد و نبات و حيوان ندارد ولى رحيم اشاره به رحمتخاص است كه به انسانهاى مطيع و فرمانبردار اختصاص دارد. (٣)
الحمد لله
در اينجا هم بايد بگوئيم كه ما لغتى در فارسى نداريم كه ترجمان كلمه حمد باشد. البته دو كلمه است كه نزديك به معناى حمد است و آنها در فارسى معادل دارند و معمولا براى ترجمه حمد از معادل آنها استفاده مىشود. يكى از مدح كه معادل آن ستايش است و ديگرى شكر ك به سپاس ترجمه مىشود. ولى هيچكدام به تنهائى رساننده معناى حمد نيست.
كلمه مدح نزديك به حمد است و حتى بعضى احتمال قوى مىدهند كه دو تلفظ از يك كلمه باشند. چنانكه در زبان عربى نظائر آنها زياد داريم مثل خلص و لخص و ايس و يئس كه هر دو حروفشان يكى است ولى جايشان عوض شده است.
مدح به معناى ستايش است; ستايش از احساسهاى مخصوص انسانس است، يعنى اين انسان است كه داراى اين درجه از ادراك و احساس است كه وقتى در مقابل كمال و جلال; زيبائى و بهاء قرار مىگيرد; اين احساس; بصورت عكس العمل در او پيدا مىشود كه او را ستايش كند; اين احساس در حيوان نيست. حيوان نه آن كمال و جلال و عظمت را درك مىكند و نه قدرت دارد كه ستايشگر اين اوصاف باشد.
البته گاهى عمل ستايش; در انسان بصورت پستى ظاهر مىگردد كه آنرا چاپلوسى مىگويند و از صفات رذيله محسوب مىگردد. چاپلوسى درموردى است كه انسان امر بى حقيقى را ستايش مىكند. و بسيار زشت است كه انسان آن قدرتى كه خداوند به او داده است تا كمالها و جمالها و عظمتهات و زيبائيهاى واقعى را ستايش كند; آن را در پاى موجودى كه هيچ ارزش ستايش ندارد;از روى طمع مصرف نمايد. اين قدرت براى اين است كه انسان آن احساس عالى را;يعنى تمجيد و تكريم و تنظيم يك كمال را; ارضاء و اشباع نمايد; نه اينكه در دمتحس طمع كه نوعى پستى است قرار دهد. در ستايشهاى واقعى هيچگونه طمعى در كار نيست; بلكه امريست فطرى و طبيعى انسان هنگاميكه به هنر زيبائى برخورد مىكند; مثلاورق قرآنى كه سالها پيش توسط بايسنقر نوشته شده مىبيند محو زيبائى آن مىگردد بىاختيار آن را ستايش مىكند. اگر كسى در اينجا از انسان سؤال كند چرا ستايش مىكنى مگر كسى چيزى در مقابل اين ستايش مىدهد؟ چه جواب مىدهيم؟ خواهيم گفت مگر لازماست چيزى بدهند؟! من انسانم و انسان از آن جهت كه انسان است وقتى در مقابل عظمتى و جلالى و جمالى و كمالى قرار گرفت قهرا خاضع مىشود و خضوع خود را بصورت ستايش اظهار مىدارد. اين معناى كلمه مدح است ولى حمد تنها اين مفهوم نيست.
احساس پاكيزگى ديگرى در انسان وجود دارد كه باز از امتيازات انسان است كه آنرا «سباسگزارى» مىگويند و ترجمه كلمه «شكر» است. و آن در وقتى است كه از ناحيه كسى به انسان خيرى برسد، انسانيت انسان اقتضا مىكند كه نسبت به او اظهار امتنان بنمايد. فرض كنيد هنگامى كه انسان با اتومبيلش از محلى در حال عبور است اگر با اتومبيل ديگرى برخورد كند كه او حق عبور دارد و مىتواند از راه استفاده كند، در چنين حالى اگر او توفق كرد و اجازه داد كه ما قبلا عبور كنيم، ادب انسانى كه مقتضاى فطرت پاك او است اقتضا مىكند كه با گفتن كلمه «متشكرم» و يا عملا با تكان دادن سر يا دست از او سپاسگزارى بعمل آورد. اين صفت به اين حد در حيوان وجود ندارد و از مختصاد انسان است. و اينكه خداى متعال در قرآن سؤال مىكند هر جزاء الاحسان الا الاحسان، سؤالى است كه مخاطب آن فطرت سليم انسانى است و وجدان پاك انسان پاسخگوى آن است.
و اينكه گفته شده استكه اگر هر كس خودش را بشناسد، خدا را نيز مىشناسد، مطلب بسيار عظيم و درستى است. شناخت كامل انسان خويش را، راهى است كه بشناخت الله منتهى مىگردد. يكى از راههاى شناختن انسان همان شناختن احساسهاى خاص انسانى است كه يكى از آنها همين احساس سپاس است كه فرمانده آن وجدان است و به تعليم و تربيتهاى محيط مربوط نيست و از آداب و رسوم محلى بشمار نمىرود. و اختصاص به اقليمى غير اقليمى ندارد. آداب و رسوم است كه با تغيير زمان و مكان دگرگون شده و حتى گاهى عينا متضاد مىشود. مثل كلاه از سربرداشتن و گذاشتن كه هر دو علامت احترام است ولى هر كدام در جامعهاى مرسوم است و در هيچ جامعهاى ديده نشده است كه پاداش نيكى را بدى بدهند و با اينكه اين جزء رسوم محلى است توجيه نمايند!!
حمد
نه مدح خالص است و نه سپاسگزارى خالص; پس چيست؟ مى توان گفت اگر هر دو بهم تركيب كنيم; حمد است. يعنى مقامى كه هم لايق ستايش است بدليل عظمت و جلال و حسن كمال و بهاء و زيبائى كه دارد، و هم لايق سپاسگزارى است بدليل احسانها و نيكىها كه از ناحيه او رسيده است; آنجاست كه كلمه حمد بكار مىرود.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- شيعيان در مسئله فوق اتفاق نظر دارند ولى ميان اهل تسنن اختلاف نظر است; بعضى با نظر شيعه موافقاند و بعضى سخت مخالف و بعضى قائل به تفصيل هستند.
ابن عباس، ابن مبارك; عاصم; كسائى، ابن عمر، ابن زبير، ابن هريره عطاء; طاووس و نيز امام فخر رازى در تفسير كبير; و جلال الدين سيوطى در اتقان كه مدعى تواتر روايات هستند; از طرفداران نظريه جزئيت مىباشند. بعضى مانند مالك و ابو عمرو و يعقوب مىگويند كه جزء هيچ سورهاى نيست و تنها براى اوائل سورهها تيمنا نازل گشته و نيز براى فواصل سورهها مىباشد.
ولى بعضى از پيروان مسلك شافعى و حمزه قائل به تفصيلاند كه مىگويند تنها در سوره حمد جزء سوره است ولى در سورههاى ديگر نيست.
به احمد بن حنبل بعضى قول اول را نسبت دادهاند (تفسير ابن كثير ج ١ ص ١٦) و بعضى قول تفصيل را (تفسير آلوسى ج ١ ص ٣٩)اما راجع به قرائت آن در نماز از نظر فقهاء عامه:
١- الحنفية قالوا يسمى الامام و المنفرد سرا ٢- المالكية قالوا يكره الاتيان بالتسمية فى الصلوة المفروضة ٣- الشافعية قالوا البسمله آية من الفاتحد فالاتيان بها فرض ٤- الحنابلة قالو التسمى سنه و ليست آية من الفاتحه (نقل با تلخيص از كتاب الفقه على المذاهب الاربعه) ولى شيعه بدليل رواياتى كه از اهل بيت نقل شده است و نيز به سيره مسلمين تمسك كرده و همگى فتوا به جزئيت و وجوب قرائت دادهاند. ورايات را مىتوانيد در كتابهاى فروع كافى باب قرائة القرآن ص ٨٦ و استبصار باب الجهر بالبسمله ج ١ ص ٣١١ و تهذيب باب كيفية الصلوة و صفتها ص ١٥٢ و وسائل الشيعه باب ان البسملد آية من الفاتحه ج ١ ص ٣٥٢ مرجعه فرمائيد.
٢- مثنوى چاپ كلاله خاور ص ٣٤ بيت ٣٧
٣- در روايات فرق رحمان و رحيم اينچنين بيان شده است: عن الصادق (ع) (فى حديث) و الله اله كل شى، الرحمن لجميع خلقه; الرحيم بالمومنين خاصه (كافى - توحيد صادق - تفسير عياشى)
كه در اين حديث رحمن حاكى از رحمت پروردگار است نسبت به تمام موجودات و رحيم تنها به مؤمنين.
*****
حمد مخصوص خداوند است
بعيد نيست كه در معنى حمد; مفهوم ديگرى نيز دخالت داشته باشد و آن مفهوم پرستش است پس در مفهوم حمد سه عنصر در آن واحد دخيل است: ستايش; سپاس; پرستش; به عبارت ديگر حمد; ستايش سپاسگزارانه پرستشانه است. شايد اينكه طبق اين آيه: حمد مخصوص خداوند است و غير او محمودى نيست، از اين جهت است كه در مفهوم حمد; مفهوم پرستش هم هست.
مفسرين در اين جهت اتفاق نظر دارند كه معنى آيه اين است كه تمام «حمد»ها از آن خدا است. اگر در كلمه حمد غير از سپاسگزارى مفهوم خضوع و فروتنى عابدانه نباشد، و تنها معناى حمد سپاسگزارى باشد; چرا نبايد انسان در مقابل وسائط انسانى كه خدا براى او قرار داده استسپاسگزارى كند؟ مخلوقاتى كه خدا به وسيله آنها خيرى به انسان مىرساند; نيز بايد سپاسگزارى و قدردان آنها بود. تا آنجا كه گفته شده است «من لم يشكرالمخلوق لم يشكر الخالق» هر كس مخلوق را سپاسگزار نباشد; خالق را سپاسگزار نبوده است. پدر; مادر; معلم و تمام آنها كه همواره وجود انسان مشمول خيرها و احسانهاى آنان بوده است همه را بايد شكرگزار بود، هيچ گاه نمىتوان بعذر اينكه من شكر خدا را مىكنم و به بندگان كارى ندارم، آنان را فراموش كرد و شكر نعمتشان را بجاى نياورد. ولى بايد توجه داشت كه اين طور نيست كه يك جا بنده را بايد شكر كرد و يك جا خدا را، بلكه در همان حال كه بنده را سپاسگزارى مىكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه بنده استقلال ندارد، در همان چيزى كه از ناحيه بنده به انسان رسيده استخداوند پيش از آن استحقاق شكر دارد.
پس از اينجا كه حمد مخصوص الله است معلوم مىگردد كه معنايش تنها سپاسگزارى نيست بلكه ستايش و پرستش نيز در آن گنجانده شده است.
خداوند به دليل اين كه يگانه شايسته پرستش است و به دليل اين كه رحمن و رحيم است او را ستايش و سپاس و پرستش مىكنيم.
خلاصه اينكه حمد يك احساس پاك درونى انسانى است و از اعماق روح هر انسان سرچشمه مىگيرد كه جمال و جلال را بستايد و در مقابل عظمتخاظع باشد. و اين استكه سوره حمد مستلزم معرفت الهى استيعنى تا انسان نسبت به خداوند معرفت كامل پيدا نكند نمىتواند يك سوره حمد را درست و صحيح و به صورت واقعى كه لقلقه لسان نباشد، بخواند.
مثلا ملاحظه كنيد كه شما وقتى به انسانى برخورد مىكنيد كه داراى روح بسيار متعالى و بزرگى است و داراى ملكات و فضائلى تشخيص مىدهيد، و هنگاميكه به او نيازى پيدا كرديد دريافتيد كه وى بدون هيچ گونه چشم داشتى در رفع نياز شما دريغ نداشته و خير و احسان او بشما رسيده است، اكنون كه شما در مقابل عظمت روحى اين شخص خاضع گشتهايد اگر نامى از او در محفلى برده شود شما همچون بلبلى كه در مقابل گل قرار گرفته، عاشقوار به مدح او سخن آغاز كرده و از ته دل او را مىستائيد! اين ستايش از عمق روحتان سرچشمه گرفته و چه بسا با اين ستودن، احساس لذت و راحت مىنمائيد!!
در نماز، انسان يك چنين حالتى داريد و ما معتقديم و بارها گفتهايم كه عبادت لازمه شناختخداوند است و تا خدا شناسى كامل نگردد عبادت اوج نمىگيرد.
در اين جا نكته جالبى كه شايان توجه است اين است كه بعد از الحمدلله چهار صفت ديگر آمده است (رب العالمين - الرحمن - الرحيم - مالك يوم الدين) كه البته هر كدام درى بسوى معرفتحق است كه توضيح خواهيم داد.
ولى تا آنجا كه اين صفات نيامده و فقط حمد را اختصاص به الله - ذاتى كه شايسته پرستش و ستايش است - داده عاليترين درجه را مىرساند. يعنى ذاتى كه قطع نظز كارهاى او و احسان او بخودم، و قبل از اينكه من به آغاز و انتهاى علم و دانش و آفرينش خودم و اين گيتى پهناور نظر داشته باشيم، او خودش شايسته حمد است و او را بايد بستائيم!! البته اين درجه را همه كس نمىتواند ادعا كند و آن على بن ابيطالب است كه مىگويد:
الهى ما عبدتك طمعا فى جنتك و لا خوفا من نارك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.
پروردگارا!اين كه من ترا پرستش مىكنم نه براى بهشت توست و نه براى ترس از جهنمت. اگر بهشت و جهنمى هم خلق نمىكردى من تو را چون شايسته پرستش هستى عبادت مىكردم.
پرستش من براى اين نيست كه مرا خلق كردى و به من احسان نمودى و نه چون در آخرت به عبادت كنندگان بهشت مىدهى، بلكه چون تو هستى و تو لايق پرستشى!! (١)
و به قول سعدى :
گر از دوست چشمت باحسان اوست تو در بند خويشى نه در بند دوست خلاف طريقت بود كاولياء تمنا كنند از خدا جز خدا (٢)
رب العالمين
درباره كلمه رب نيز بايد بگوئيم كه در فارسى كلمهاى كه بتوانيم معادل آن قرار دهيم نداريم. گاهى به معناى تربيت - كننده معنى مىكنند ولى بايد توجه داشت كه رب از ماده ربب است نه از ربى، و تربيت كننده كلمهاى است كه معادل مربى قرار مىگيرد و مربى از ماده ربى است. و گاهى آن را صاحب اختيار ترجمه مىكنند چنانچه عبدالمطلب گفت: انارب الابل و للبيت رب من صاحب اختيار شتر هستم و خانه صاحب اختيارى دارد.
در هر حال هيچكدام از اين كلمات به تنهايى رساننده معنى رب نيست، گرچه هر دو صفت جدا جدا از اوصاف خداوند به شمار مىآيند ولى گويا در كلمه رب هم مفهوم خداوندگارى و صاحب اختيارى نهفته است و هم معناى تكميل كننده و پرورش دهنده. خداست كه هم صاحب اختيار عالم است و هم كمال رسان همه عالم است.
البته خداوند عالم عوالمى خلق كرده است كه موجودات آن عوالم بدلائلى خاص، هر كمالى كه مىتوانند داشته باشند از همان اول دارند.
و بعبارت ديگر هيچ گونه استعداد و قوهاى در آنها وجود ندارد بلكه همه به فعليت رسيدهاند يعنى از اوليكه آفريده شدهاند با تمام كمال ممكنشان آفريده شدهاند و به تعبير ديگر «بدء» و «عود»شان يعنى آغاز و انجامشان يكى است. آنها از همان حيث كه مخلوق و مبدع به ابداع الهى مىباشند مربوب او هستند. خداوند از همان حيث كه خالق و مبدع آنهاست، «رب» آنها است.
ولى عالمى كه ما در آن زندگى مىكنيم يعنى عالم دنيا يا عالم ماده، عالم تدريج است، و نظامش چنين است كه وجودها از نقص آغاز مىشوند و بسوى كمال سير مىكنند.
«بدء» و «عود»شان يكى نيست. آغاز و انجامشان دو تا است. آنها از يك حيث مخلوق خداوندند و از حيث ديگر «مربوب» او.
عالم طبيعت در عين اينكه خود در مجموع عالمى است غير از عوالم ديگر، به اعتبار اينكه داراى انواع گوناگون است و هر نوع با نظام مخصوص زندگى مىكند. و در حقيقت هر نوعى برايخود نيز عالمى دارد، همگى همين طورند. عالم جماد، عالم گياه. عالم حيوان عالمى انسان، عالم افلاك٧ همه از نقص بسوى كمال در حركتند. هيچ كدامشان در آغاز آفرينش بصورت كامل آفريده نشدهاند. اين خداوند است كه موجودات همه اين عوالم را به كمال نهائى مىرساند. رب العالمين است.
از قرآن استفاده مىشود، اصولا اين جهان، جهان پرورش است انسان كه خود نيز به گروههاى مختلف، خوبها بدها تقسيم مىگردد همگى در حال پرورش يافتن هستند. و جالب اين است كه گوئى جهان يك محيط مساعد كشاورزى است و هرگونه بذرى در آن پاشيده مىشود، پرورش مىيابد، در اين عالم نه تنها خوبها تكامل مىيابند، بلكه بدها «يعنى كسانى كه تخم بدى مىكارند» نيز در نظام اين جهان مراحل خود را طى مىكنند. در سوره بنى اسرائيل مىفرمايد:
من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا(١٨) و من اراد الاخره و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا(١٩) كلانمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا(٢٠)
خلاصه مضمون اين آيات اين استكه: هر كس كه طالب دنيا باشد، و بذر دنيائى بكارد، ما هم او را مدد رسانده و بذرى كه پاشيده است به ثمر مىرسانيم ولى آن اندازه كه بخواهيم و براى هر كس كه خود اراده كنيم. يعنى آنجاست قطعى و لايتخلف در كار نيست كه حتما هر كس ثمره نقد و عاجل بخواهد كارش را به نتيجه برسانيم.
علت اينكه بذر دنيا طلبى نتيجهاش صد در صد قطعى نيست اين جهت است كه دنيا پر از تزاحم و آفات و موانع است نه اينكه اين جهان براى پرورش اين بذرها ساخته نشده است.
بعد مىفرمايد: ولى بطور قطعى چنين كسى كه هدفش را محصور و محدود به دنيا كرده و از مسير شايسته انسان خارج شده است از جهنم سر در خواهد آورد.
و اما اگر كسى هدف دنيائى نداشته باشد و بذر آخرتى بكارد و در راه آن سعى و كوشش كند، اين عمل هيچگاه ضايع نمىگردد و به نتيجه مىرسد. «كلا نمد هولاء و هولاء» هم آن دسته را ما مدد مىكنيم و به اين دسته مدد مىرسانيم.خلاصه اينكه نظام اين عالم اينگونه ساخته شده كه هر كس هر بذرى بپاشد اين مساعد براى پرورش دادن است و همان بذر را پرورش مىدهد، منتهى اينكه يك نوع بذرها صد در صد به نتيجه مىرسد، و آن بذرى است كه بر صراط مستقيم باشد. بعضى بذرهاست كه گرچه امكان پرورش دارد ولى به نتيجه رسيدنش كليت ندارد. و از اينجاست كه افرادى كه كارهاى ناشايستى انجام مىدهند و با نقشههائى كه طرح مىكنند و به نتيجه مىرسند، نمىتوانند بدينگونه عمل خويش را توجيه كنند كه اگر كار ما مورد اشكال بود، ما به نتيجه نمىرسيديم. خير! هر تئورى كه كه در عمل به نتيجه برسد، دليل بر حقانيتش نيست، اين نظام جهان است كه «كلا نمد هولاء هولاء» هر كس هر بذرى بپاشد رشد و احيانا به نتيجه مطلوب مىگردد.
الرحمن الرحيم (٢)
قبلا درباره اين كلمه تا اندازهاى بحث كرديم و اينك اضافه مىكنيم كه توصيف پرورگار به اين دو صفت معرفت بسيار كامل مىخواهد. زيرا رحمن يعنى آنكه رحمتش فراوان است، و نه آن مقدار كه تنها، از كلمه فراوان مىفهميم بلكه يعنى آنكه همه هستى از ناحيه اوست و هر چه از او بپرسد رحمت و نيكوست. و رحيم يعنى آنكه فيضش دائما به انسانها مىرسد.
اين دو صفت، اولى مربوط به نظام هستى است و دومى مربوط به عالم خاص انسانهاست. براى توصيف پروردگار به صفت اول، آنقدر عرفان عميق براى بنده لازم است كه جهان را سراسر رحمتاندر رحمت ببينند و فكر ثنويت را از خود دور كنند و پديدههاى جهان را به خير و شر تقسيم نكند، و بلكه سراسر هستى را بدليل آنكه ناشى از اوستيك كاسه خير و رحمت محض بداند. و اين همان مسئلهاى است كه در عدل الهى مطرح است.
اين نكتهاى است كه دائما، عبد بايد با خويش بازگو كند چنانكه در دعاهاى وارده به آن سفارش شده است. و در دعائى بعد از تكبير پنجم از تكبيرهاى مستحبى قبل از نماز چنين آمده است:
لبيك و سعديك و الخير فى يديك و الشر ليس اليك...
بنده نمازگزار خود را بجاى اولياء خدا گذاشته كه پروردگار او را خوانده و مىگويد: آمدم، آمدم، آمدم، برضايت و به تعبير رساتر، به سر آمدم!الخير فى يديك، خير منحصرا در دست توست، و الشر ليس اليك و شر به تو بازنمىگردد!
خدا را به صفت رحمان شناختن، به معنى شناختن جهان است به عنوان مظهر تام حكمت بالغه الهى و نظام اتم پروردگار. و در هنگام ستايش الله به اين صفت، چنان ديدى انسان بايد داشته باشد كه نظام خير است. نظام رحمت است. نظام نور است. شر، نقمت و ظلمت امور نسبى و غيرحقيقى مىباشد. بديهى است كه هر انديشه خامى نمىتواند مدعى گردد كه من چنين ديدى از جهان دارم. و انسان با زور و تعبد هم نمىتواند چنان ديدى در خود ايجاد كند. اينكه قرآن از ما مىخواهد كه خدا را با اين صفات ثناگوئيم، مىخواهد او را و جهان را بدينگونه بشناسيم، و اينگونه شناختن فرع اين است كه از راه صحيح عقلانى و برهانى مطالب شامخ را درك كنيم. اينها به طور ضمنى دعوت بع تفكر در مسائل الهيات و تاييد امكان چنين معرفتهائى است.
و اما صفت دوم كه صفت رحيم است، در اينجا نيز بايد بگوئيم كه شناخت «الله» به اين صفت مستلزم آن است كه انسان به مقام و موقعيتخودش در ميان موجودات عالم شناخت كامل داشته باشد.
امتيازى كه انسان در ميان موجودات دارد اينستكه فرزند بالغ اين جهان است!! فرزند نابالغ اين خانواده كه تحت قيوميت و سر پرستى اجبارى پدر و مادر باشد، نيست. بلكه از نظر عقل و خرد به آن درجه از رشد رسيده كه به او گفتهاند بايد خودت راه را انتخاب كنى! در حالى كه موجودات ديگر تحت تكفل جبرى عوامل اين عالمند، اين انسان است كه بدليل رشد عقلى او، آزادى و اختيار دارد و مىتواند از دو راه يكى را انتخاب كند.
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (سوره دهر آيه ٣)
راه راست و كج هر دو در جلو انسان قرار گرفته، اگر انسان راه راست و صراط مستقيم حق را بپمايد آن وقت است كه يك نوع رحمت و عنايتخاصى از ناحيه خدا شامل حالش مىگردد و گوئى عالم به گونهاى ساختهشده كه هر كس راه خدا را برود، پروردگار او را مدد مىكند، راهنمايى و هدايتش مىكند (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) دلش را نور بخشيده و قلبش را نيرو مىدهد، اسباب و وسائل را براى راهش مهيا مىسازد، رزق «من حيث لايحتسب» به او مىرساند، و بالاخره به مرحلهاى مىرسد كه احساس مىكند بمرحله داد و ستد با خداى خويش رسيده است چون مىبيند هر چه كه او در كردار خالصانهتر رفتار مىكند، عنايات الهى بيشتر شامل حالش مىگردد. در اين وقت است كه بنده به مرحله رضا و تسليم رسيده است.
مالك يوم الدين
- در رسالههاى عمليه خواندهايد كه در قرائت نماز اين آيه را بدو وجه مىتوان خواند: مالك يوم الدين - و ملك يوم الدين ببينيم اين دو قرائت آيا باعث مىشود كه دو معنى مختلف براى آيه تصور گردد؟
ملك و مالك در استعمالات روزمره هر كدام معناى مستقل دارند اولى يك رابطه سياسى است و دومى يك رابطه اقتصادى. آنجا كه انسان با چيزى رابطه مالكيت پيدا مىكند، به اين نحو است كه مىتواند از آن بهرهبردارى كند و آنجا كه ملك مىگويد يعنى قدرتى مافوق ديگرى دارد، و براى خود حق تدبير و سياسيت قائل است.
ولى در هر دو مورد هيچگونه واقعيتى در كار نيست. بلكه يك قرار داد صرف است. يعنى اينكه مىگوييم فلان كس مالك فلان خانه است، يعنى درحال حاضر قرار بر اين است كه چنين اعتبار شود و آنجا كه گفته مىشود فلان شخص ملك فلان ناحيه است نيز بيش از يك اعتبار نيست، و لذا هر دو مورد اگر اعتبار عوض شود بلافاصله ديگر وجود ندارد، يعنى ممكن است لحظهاى ديگر مالك آن خانه و ملك آن ناحيه اشخاص ديگرى باشند و رابطه با افراد جديد برقرار گردد.
در اينگونه موارد كه ملك بودن و مالك بودن با اعتبار تشكيل مىگردد، اين دو معنى با يكديگر كمال امتياز را دارند، يعنى ملك كار مالك را نمىكند و مالك نمىتوانند كارهاى ملك را انجام دهد. يكى ملك است ديگرى ملك.
ولى در بعضى موارد اين روابط حقيقى است. مثلا اگر كسى بگويد من مالك قواى بدنى خويش هستم، معنايش اين است كه در بهره گيرى از آنها صاحب حق و مختارم، يعنى قوهاى در وجود من هست كه من هر وقت بخواهم از آن استفاده مىكنم و مثلا با آن سخن مىگويم و هر وقت نخواهم بهرهبردارى نمىكنم. اينجاست كه چنانكه ملاحظه مىكنيد ملك با مالك هر دو مصداقا يكى است. يعنى هم مالك اعضاء و جوارح خودمان هستيم و هم ملك و مسلط بر آنها، بدليل اينكه يك امر تكوينى است نه قرار دادى و مجازى محض.
در مورد پرودگار، كه خالق تمام جهان است و ارادهاش قاهر بر همه عالم است وحدت ملك با مالك بخوبى روشن است و آنجاست كه رابطه حقيقى بين مالك و مملوك برقرار است. لذا در قيامت راجع به ملك در قرآن آمده است. لمن الملك اليوم، لله الواحد القهار مؤمن آيه ١٦.
بالاتر اينكه در آيه ديگر آمده است قل اللهم مالك الملك. بگو اى خداى مالك ملك. در اين ملك و صاحب اختيارى در مديريت به عنوان يك امر مملوك فرض شده است. مفاد لمن الملك اليوم نيز همين است و به اصطلاح «لام» افاده ملك مىكند. معنى آيه اين است كه مالك كيست؟ پاسخ اين است كه خدا است. پس معلوم مىشود كه ملك و ملك اين قدرها از يكديگر جدا نيستند و آنطور كه گفته مىشود دو قلمرو جداگانه ندارند.
آيا فقط خداوند مالك و ملك روز قيامت است و در دنيا نيست؟
خير، بلكه خداوند مالك و ملك حقيقى هم دنيا و هم آخرت است. فرقش اين است كه بشر چون در دنيا چشم حقيقت بين ندارد، مالكها و ملكهاى اعتبارى و مجازى را مىسازد. خود را و ديگرى را مالك بر اشياء و ملك آنها مىداند و مىگويد من مالك اين خانهام ولى هنگامى كه حقايق جهان برايش مكشوف شد و نگاهى واقعبينانه بر جهان افكند آنگاه خواهد ديد كه همه ملكها و مكلها ساختگى بوده و مالك و ملك حقيقى هستى اوست. و لقد كشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد.
روايت ذيل نيز همين مطلب را بيان مىفرمايد:
عن جابر عن ابى جعفر(ع) انه قال الامر يومئذ و اليوم كله لله يا جابر اذا كان يوم القيامه بادت الحكام، فلم يبق حاكم الا الله (٣)
اياك نعبد . . .
اياك نعبد و اياك نستعين: پروردگاراتنها و تنها ترا مىپرستيم و تنها و تنها از تو استعانت مىجوئيم.
با اينكه انسان گمان مىكند; كه توحيد يكى از مسائل اسلام است و هزاران مسئله ديگر در اسلام در كنار توحيد قرار گرفته است، ولى وقتى با نگاهى دقيقتر مىنگرد مىبيند اسلام سراسرش توحيد استيعنى تمام مسائل آن چه آنها كه مربوط به اصول عقائد است و چه آنها كه به اخلاقيات و امور تربيتى و يا به دستور العملهاى روزانه ارتباط دارد همگى يكجا و يكپارچه توحيد است.
در منطق اصطلاحى وجود دارد كه مىگويند. تحليل و تركيب اين دو كلمه كه در آنجا در فكر بكار مىرود از علوم طبيعى اتخاذ شده است. و مراد اين است كه همانطور كه در عالم ماده تجزيه و تركيب است، يعنى همه مركبات تجزيه مىشود به عناصر اوليه و اگر آنعناصر را تركيب كنند دو مرتبه آن مركب تشكيل مىگردد، و در انديشهها و فكرها نيز همين طور است. تمام انديشههها و افكار بشر را فيلسوفان مىگويند به اصل عدم تناقض بر مىگردد. يعنى اگرتحليل و تجزيه بكنند، بازگشت به اين اصل مسلم بديهى مىنمايد.
در اسلام چنين اصلى وجود دارد كه همان توحيد است، يعنى تمام مبانى اسلامى را اگر تحليل كنيم بازگشت به توحيد مىكند.
اگر نبوت و معاد را كه دو اصل ديگر از اصول اعتقادى هستند و يا امامت را مورد تحليل قرار دهيم در شكل ديگر، توحيد است. و اگر دستورهاى اخلاقى و يا احكام اجتماعى اسلامى را مورد بررسى قرار دهيم در شكل ديگر، توحيد است. و اگر دستورهاى اخلاقى و يا احكام اجتماعى اسلامى را مورد بررسى قرار دهيم در شكل توحيد خودنمائى مىكنند.
ما اين بحث را اينك بهمين مقدار اكتفاء مىكنيم و تفصيل بيشتر آن را به مورد ديگرى ايكال مىنمائيم. در تفسير الميزان، در موارد متعددى اين مطلب بيان شده است.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- در نهج البلاغه تلقى عبادت براى عابدين به سه نحو تقسيم شده است آنجا كه مىفرمايد: قوم عبدو الله رغبة فتلك عبادة التجار و قوم عبدو الله رهبة فتلك عبادة العبيدو قوم عبدو الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.
گروهى براى احسانهاى خدا او را عبادت مىكنند كه آنان بازرگانانند و گروهى از ترس او را عبادت مىكنند، آنان نيز بردگانند. و گروهى نيز از روى شكر عبادت مىكنند. اين گروه آزادگانند.
٢- بوستان سعدى
٣- الميزان ج ٢٠ ص ٢٢٩