آشنايي با قرآن نام کتاب : آشنايي با قرآن، جلد ٣
نام نويسنده : استاد شهيد مرتضي مطهري
جلسه اول
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارضتخافون ان يتخطفكم الناس فآويكم و ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون.يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون.و اعلمواانما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عنده اجر عظيم.ياايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفرعنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم.
ترجمه آيه اول : به ياد آوريد زمانى را كه جمعيتى اندك بوديد ومردمى ناتوان در روى زمين به شمار مىآمديد.بيم آن داشتيد كه مردم ديگر شما را بربايند.پس خداى متعال شما را ماوى داد و با يارىخودش،يارى و تاييد و تقويت نمود و شما را از نعمتهاى پاكيزه و خوببرخوردار كرد.همه اينها براى اين است كه شما شاكر و سپاسگزارباشيد.
به طور كلى قرآن كريم همواره كوشش مىكند كه اعتمادمسلمين و مؤمنين را به ايمانشان جلب كند.يعنى مىخواهد به آنهابفهماند كه ايمان داشتن و مسلمان درست و واقعى بودن چه آثار ونتايجخوبى دارد.خيلى كوشش مىكند كه توجه ما را به اين نكته جلبكند،و هرگز تايجخوب ايمان و مسلمانى را تنها محول نمىكندبه دنياى ديگر،و به اصطلاح حواله به نسيه نمىكند كه به مردم بگويدبياييد چنين عمل كنيد،زحمات عبادت را تحمل كنيد و نتيجهايمانتان را فقط در دنياى ديگر از ما بخواهيد،بذرى است كهمحصولش انحصارا در دنياى ديگر به انسان مىرسد.اين يك منطقاست ولى منطق قرآن اين نيست.البته منطق قرآن يك منطق مادى همنيست كه بگويد بذرى كه اينجا مىپاشيد محصولش را همين جامىبريد و استفاده مىنماييد.اينطور نيست كه نظر فقط به منافع مادى،آن هم در دنيا باشد.به انسانها ثابت مىكند كه در همين دنيا آثار ونتايجخوبى مىبريد،نتايج آن مختص به آخرت و آن دنيا نيست.لذامىفرمايد: و اذكروا اذ انتم قليل... فراموش نكنيد آثار را دردنيا. اينها را ببينيد اعتمادتان جلب مىشود،اطمينان بيشترى پيدامىكنيد.البته مخاطب، مسلمانان آنروزند:خداوند شما مردم را قبل ازاينكه به اسلام گرايش و به خدا ايمان پيدا كنيد،در آن وقتى كه ضعيف بوديد و كفار مىخواستند شما را از بين ببرند،در وضع نوينىقرار داد[و به اوضاع شما]بهبودى بخشيد.شما جماعتى اندك بوديد،از بركت اسلام و ايمان،كثير شديد و بر عدهتان افزوده شد.قرآنمىگويد: مستضعفون فى الارض در روى زمين مردمى ناتوان بودهبه حساب نمىآمديد.كلمه«مستضعف»از ماده ضعف و ضعيفاست،يعنى ناتوان شمرده شده.
شما همين حالا بعضى ملتها را مىبينيد كه آنها را به حسابنمىآورند،ولى روى بعضى ديگر حساب مىكنند. و اذكروا اذ انتمقليل مستضعفون فى الارض. به ياد آريد زمانى را كه شما ناتوانبوديد و روى شما حساب نمىشد،ولى اكنون به خاطر اسلام و مسلمانىروى شما حساب مىشود.نه تنها ديگران روى شما حساب نمىكردندبلكه ضعف و ناتوانى شما به قدرى زياد شده بود كه خودتان هم روىخودتان حساب نمىكرديد.نزديك بود مردمى حمله كنند شما را بربايندمثل كركسى كه گنجشكى را بربايد.ترس داشتيد حمله كنند و هستى ونيستى شما را ببرند.ولى پس از ايمان و به كار بستن دستورات اسلام وقرآن،شما را ماوى داد.ببينيد! آثارش را خدا در همين دنيا ظاهرمىكند:شما ضعيف شدگان را تقويت كرد. ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات از نعمتهاى پاكيزهاى كه محروم بوديد در هميندنيا به شما داد.از اين دنياى پر از نعمت كه ديگران استفاده مىكردندو شما محروم بوديد روزيهاى پاكيزهاى نصيب شما كرد و شما از آنهااستفاده كرديد.ولى بايد دانست كه هدف نهايى اين نيست.اينمقدمه است براى توجه به خدا و نعمتهاى الهى.اين،اول دادن نعمتها است براى هدفى كه آن،شكر و سپاسگزارى خداست: لعلكمتشكرون.
معنى شكر
«شكر»كلمهاى است كه در قرآن زياد با آن برخورد داريم.
معنى«شكر»اين است كه انسان در مقابل فردى كه از او خيرى بهوى رسيده است اظهار قدردانى كند و مثلا بگويد:من ممنون هستم.آيامعنى«شكر خدا»همين است كه بگوييم: «الهى شكر»؟نه،اشتباهاست.«الهى شكر»صيغه شكر است نه خود شكر.خود شكر چيزديگرى است.مثل اينكه كلمه استغفر الله صيغه توبه است نه خودتوبه.توبه،پشيمانى از گناه و تصميم به عدم تكرار است.اظهار الهىاستغفرك و اتوب اليك[اظهار صيغه توبه است نه خود توبه]. پسشكر يك معنى دقيقى دارد و آن عبارت است از قدردانى،اندازه شناسى،حق شناسى. لهذا«شكر»هم درباره بنده نسبت بهخدا و هم خدا نسبت به بنده به كار مىرود: ان الله شكور حليم ،خدا شكور استيعنى او طاعت بندگان را قدرشناس است.هر طاعتىكه بنده مىكند حقى دارد.خدا اجر بندهاش را ضايع نمىگرداند.
يعنى از عمل بنده قدردانى مىكند،آن را از بين نمىبرد.بنده اگربخواهد قدرشناس و شاكر باشد بايد قدر نعمتهاى خدا را بداند،يعنى هرنعمتى را بداند براى چه هدف و منظورى است و در همان مورد مصرفكند.در تعريف«شكر»چنين گفتهاند:استعمال الشىء فيما خلقالله لاجله.به كار بردن شىء در راهى كه به خاطر آن آفريده شده.
آيا شكر مثلا چشم كه خدا به ما داده اين است كه بگوييم:خداياشكر كه به من چشم دادى؟ نه.عقل،فكر،عاطفه،احساسات، فرزند،مال،سلامت،و هر نعمتى كه دارى،اگر اين نعمت را از مسيرخودش منحرف نكنى و در مسير ديگر استفاده نكنى،شاكرى.مثلازبان را خداوند عبث نيافريده است.با اين زبان مىشود حقايق راقلب كرد،دروغ گفت،به مردم آزار رسانيد،دشنام داد،بديهاى مردمرا پخش كرد،اشاعه فحشاء كرد،جعل كرد،ولى واقعا بايد حساببكنيم آيا دستخلقت زبان را براى همين به ما داده:تهمت،غيبت،دشنام؟يا اينكه مقاصد خود را به ديگران بفهمانيم.فهماندن مقاصدخود به ديگران،تعليم،ارشاد،نصيحت،شكر زبان است.پس بايدهميشه نعمتها را در راه خودش مصرف كرد.مثلا فكر و انديشه صدىهشتاد مردم در راه شيطنتها صرف مىشود در حالى كه مىتوان در راهعلم و دانش و خير و صلاح مردم به كار برد.
اى مؤمنان!ضعيف بوديد،محروم بوديد،خداوند نعمتهائىنصيب شما كرد و شما را از چنگال دشمنان رهانيد.بايد بدانيد نعمتهارا در چه راهى بايد مصرف كنيد.اين معنى لعلكم تشكرون است.
مفاد آيه،توجه دادن مردم به وضع سابق است كه عده آنها اندك بود،مردمى ضعيف بودند و خودشان و ديگران آنها را به حساب نمىآوردند،خداوند در كنف قدرت خود آنها را تقويت و تاييد كرد،روزيها رانصيب آنان كرد تا آن نعمتها را در راهى كه خداوند فرموده و سعادتآنها در آن است مصرف كنند.
يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و رسوله و تخونوااماناتكم و انتم تعلمون. اى اهل ايمان!به خدا و پيغمبر خيانتنكنيد زيرا به خودتان هم خيانت مىكنيد(مضمون آيه اين است).در اينجا نهى شده از خيانت به خدا و پيغمبر و مسلمين،و خيانتخودشانبه خودشان.احكام الهى امانت است نزد شما.آنها را ترك و تحريفنكنيد.همچنين به سنت پيغمبر،به مسلمين و خودتان[خيانت نكنيد].
خيانت به مسلمين،خيانت به خدا و پيغمبر هم هست.
شان نزول اين آيه اين است كه در جريان جنگ بدر،يكآدم ضعيف الايمان به خاطر حفظ مال و فرزند خود،يكى از اسرارمسلمين و جامعه اسلامى را افشا كرد،جاسوسى كرد.قرآن مىگويدبه خدا و پيغمبر و خودتان خيانت نكنيد.پيغمبر اكرم اسرار سياسى راخيلى مكتوم مىكرد مگر ضرورت ايجاب مىنمود.لذا نوشتهاند[اتفاقنيفتاد كه]پيغمبر آهنگ و تصميم جنگى داشته باشد و كسى بداند.
فقط مىفرمود آماده باشيد مىخواهيم به اين طرف برويم.مگر درمواقعى مانند جنگ تبوك كه فرمودند صد فرسخ[راه در پيش داريم]،دشمن قوى است،روم است نه قريش و عرب (١) . برويد به طرفتبوك.سى هزار نفر بدون تجهيز كافى،به طورى كه اكثرا مركب عادىنداشتند. زمين حره است،آتشفشانى و در مقام تشبيه مانند جگرگوسفند.
بزرگترين خيانتها خيانت به اجتماع است
در اين مواقع پيغمبر اكرم تصميم خود را به كسى نمىگفت مگرموارد خاص.در جنگ بدر افشاء كرد.يكى از مسلمين ضعيف الايمانتصميم پيغمبر و مسلمين به جنگ با قريش را به آنها خبر داد.زن و بچهو مال او نزد آنها بود و خيال مىكرد اگر بگويد،مال و عيال او را حفظكرده برايش نگهدارى مىنمايند.آيه،خطاب كلى است ولى نظر بهيك شخص معين است: يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله ورسوله .حضرت امير در نامه به يكى از حكام مىفرمايد: ان اعظمالخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة (٢) بزرگترينخيانتها خيانت به اجتماع است نه فرد.شما خداى نخواسته اگر به مالكسى كه نزد شما استيا ناموس او خيانت كنيد خيانت به يك فردكردهايد به طور مستقيم،و به يك اجتماع به طور غير مستقيم. خيانتجاسوسى،خيانت به اجتماع است،و فظيعترين و شنيعترين خيانتهااين است كه كسى با پيشوايان مسلمين به غش رفتار كند.مانند اينكهدر كشتى،كسى ناخدا را كه در نهايت صدق نيت كشتى را به ساحلنجات مىبرد گمراه كند.در اين صورت خيانت به ناخدا خيانت بهتمام ساكنين كشتى است.
از اين آيه انسان مىفهمد كه قرآن چقدر به مسائل اجتماعىاهميت مىدهد.
و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عندهاجر عظيم .بدانيد ثروت و فرزندان،براى شما فتنه يعنى مايه آزمايش هستند.(چون خيانت آن شخص به خاطر مال و زن و بچهاش بود).
فتنه در قرآن يعنى آزمايش.بدانيد همين مال و ثروت وسيله آزمايشند.
يعنى هم شما زن و بچه نباشد.اينجاست كه مساله آخرت پيش مىآيد.
شما نبايد به اينها به عنوان ايدهآل نگاه كنيد بلكه اينها وسيله هستند.
يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ويكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم .
«تقوا»از ماده«وقى»به معنى خود نگهدارى است،اين كه انسان دريك حالى باشد كه بتواند خود را نگهدارى كند.تقواى الهى نگهدارىخود است از آنچه بد است،براى خدا.
تقوا و گشايش در كار
قرآن مىگويد اگر متقى واقعى باشيد دو اثر دارد.يكى اينكهگشايش در كار به وجود مىآيد در اثر تاثير معنوى آن.واقعا اگر كسىپاك و با تقوا زندگى كند،يك سلسله گرهها برايش پيش نمىآيد،واگر پيش بيايد حل مىشود.خاصيت دوم تقوا اين است كه برروشنبينى مىافزايد. ابتدا به نظر مشكل مىآيد.روشنبينى چهارتباطى دارد به تقوا؟!بستگى دارد به مغز و كار آن. تقوا چه تاثيرىدارد در بينش؟ولى اين اشتباه است.اگر انسان متقى باشد،روشنبينتر است زيرا تقوا صفاى روح مىآورد;تقوا آن تيرگيهايى راكه باعث مىشود انسان از روشنبينىهايى كه مخصوص خود اوستاستفاده نكند از بين مىبرد.
چون غرض آمد هنر پوشيده شد صد حجاب از دل به سوى ديده شد
تقوا و روشن بينى
شما اگر نسبت به موضوعى تعصب بورزيد نمىتوانيد آن را آنطورى كه هست بگيريد.تقوا گرد و غبار تعصب را پاك مىكند، كينهتوزى را فرو مىنشاند،در نتيجه عقل،آزاد فكر مىكند. سعدىمىگويد:
حقيقتسرائى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبينى كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گر چه بينا است مرد تو را تا دلت باشد از حرص باز نيايد به گوش دل از غيب راز
در اين زمينه دو جمله از حضرت امير(ع)است كه عالى است ومطلب را مىشكافد:
١-اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع (٣) .
«مصرع»به معنى خوابگاه و محلى است كه انسان به زمين مىخورد.
(مثلا محلى كه پشت پهلوان به خاك رسيده است«مصرع»است).
بيشترين نقطههايى كه پهلوان عقل به زمين مىخورد آن جايى استكه برق طمع در دل پيدا مىشود.
٢-عجب المرء بنفسه احد حساد عقله (٤) خوش آمدانسان از خود،خودپسندى يكى از حاسدان عقل است.حسود دشمناست با محسود و مىخواهد او را زمين بزند و نابود كند. عجبمىخواهد عقل را از مقام خودش ساقط كند.چرا تقوا بينش رامىافزايد؟زيرا تقوا كه آمد،طمع نيست،عجب نيست،هوا و هوسنيست،گرد و غبار نيست،روشنايى است.در فضا اگر مه يا دودبيايد،از يك مترى اشياء را نمىبينيم.تقوا صفا است،صاف بودنفضاى روح است.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- ما امسال مشرف شديم به حج.گفتيم يكى از سنتها اين است كه آثار پيغمبر را ببينند. خواستيم«خيبر»را كه در شمال مدينه است ببينيم.(ما ايرانيها كه معمولا با اتومبيل كمتراتفاق مىافتد از آن طرف برويم،شمال مدينه را نمىبينيم).ماشين سوارى گرفتيم به قصدديدن خيبر و تبوك.از مدينه تا تبوك صد فرسخ است و من تعجب كردم كه چه تصميممهمى بوده[حركت دادن]جيش العسره(لشكر مشقت)به طرف تبوك،كه به عللخاصى مثل كمبود آذوقه،گرماى شديد فصل خرماپزان،اين لشكر به اين نام خوانده شد.
٢- نهج البلاغه،نامه ٢٦.
٣- نهج البلاغه،حكمت ٢١٩.
٤- نهج البلاغه،حكمت ٢١٢.
*****
جلسه دوم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ويكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذوالفضل العظيم .
در اين آيه مطلبى بيان شده است كه در واقع مشتمل بر سهمطلب است:
آثار تقوا
مىدانيم كلمه تقوا در اصطلاح قرآن و اسلاماصطلاح خاصى است.در عرف عوام و دهاتيها تقوا و طهارت را برابرمىدانند(رعايت پاكى و نجسى)ولى در اصطلاح قرآن،تقوا يكحالت روحى و ملكه اخلاقى است كه هر گاه اين ملكه در انسان پيداشد،قدرتى پيدا مىكند كه مىتواند از گناه پرهيز كند اگر چه گناه بر او عرضه شود.تقوا اولياء حق را نگهدارى مىكند و مصونيت مىدهد.
ملكه و فضيلت تقوا در روح انسان اثر مىگذارد و او را از ارتكابلغزشها و گناهها باز مىدارد.
اثر تقوا در دنيا
در قرآن سه اثر براى تقوا بيان شده.يكى اثر روحى است كهدر دنيا پيدا مىشود،و دو تا در آخرت ظهور پيدا مىكند.در دنيا-همانطور كه در آيه هم ذكر شده-به انسان روشنبينى مىدهد،چون انسان را روشن مىكند.بايد بدانيم همانطور كه در بيرون خودروشنايى و تاريكى مىبينيم و بيرون وجودمان تاريك يا روشنمىشود،در درون و ضمير خود نيز روشنائى و تاريكى احساس مىكنيم.
ضمير بعضى روشن است و گويى در آن چراغى نصب شده است،وبه عكس،ضمير بعضى تاريك است در اثر خاموشى چراغ باطن;واين قطعا حقيقتى است.افراد روشن ضمير اولين چيزى كه دارند ايناست كه بهتر از ديگران خوبيها و بديها را احساس مىكنند،عيبها ونقصها را مىبينند و اعتراف مىنمايند.ولى افرادى كه درونى تاريكدارند،واضحترين و بزرگترين عيب خود را نمىبينند.و منحصر بهاين نيست.نكتهاى را فيلسوفان توجه كردهاند و آن اينكه انسان بيرونخودش را از آئينه و عينك وجود خودش مىبيند.ما يكديگر يا جهانرا با عينك وجود خودمان مىبينيم.اگر اين عينك سفيد و بىغبارباشد اشياء و جهان را همانطور كه هستسفيد و روشن مىبينيم،و اگرتيره و سياه باشد جهان را تيره و سياه مىبينيم،و اين نكته بسيار جالب است.ملاى رومى مىگويد:گر بگردى تو...
امتحان كن:دور خود بچرخ،بعد بايست،مىبينى تماماطرافت مىچرخد،در حالى كه اينطور نيست بلكه سر تو مىچرخد.
اگر انسان با تقوا و روشن و پاك و صاف باشد،كوچك را كوچك،سفيد را سفيد،و سياه را سياه خواهد ديد.
اگر چه اين مطلب يك مقدار شوخى است ولى يادم هستخطيب بسيار فاضل و مبرز مرحوم اشراقى قمى كه شايد خيلى از آقاياناسم ايشان را شنيده باشند يا سخنرانيشان را ديده باشند،و از خطباىتقريبا درجه اول ايران،و هم فاضل بود و هم سخنور،يك وقتى درقم، بالاى منبر،افتاده بود تو دنده انتقاد از قميها.(خيلى انسان معتقدخوبى هم بود).مىخواست بگويد اين مردم عوام قم ما خيلى خرافاتىهستند.و از جمله مىگفت قميها به گربه سياه خيلى احترام مىگزارند،وفكر مىكنند كه گربه سياه از ما بهتران است،و لهذا وقتى گربه سياهمىآيد فورا از بهترين غذاهاشان و گوشتخالص برايش مىاندازند.
بر عكس براى گربههاى ديگر اهميتى قائل نيستند،آن مقدارى هم كهشرعا بايد به او داد نمىدهند،و لهذا همه گربههاى ديگر در قم منقرضشدهاند و فقط گربه سياهها ماندهاند.هر چه نگاه مىكنى در اين شهرگربه سياه مىبينى،آن هم چاق و چله.از منبر آمد پائين.طلبه خيلىخوشمزهاى بود خرمآبادى.اتفاقا مرحوم اشراقى عينك سياه بهچشمش زده بود.وقتى آمد نشست،آن طلبه به همان زبان خرمآبادى وخيلى ساده و لطيف گفت:قربانت!ما كه تو اين شهر گربه سياهنمىبينيم.تو عينك سياه به چشمت زدهاى،همه گربهها را سياه مىبينى. خيلى مرحوم اشراقى خنديد.حالا حساب اين است:آدمعينك سياه كه به چشمش بزند-اگر چه آن داستان شوخى بودهمه گربهها را سياه مىبيند.
قرآن مىگويد تقوا داشته باشيد تا عينك درونيتان سفيدباشد و جهان را همچنانكه هست ببينيد. ان تتقوا الله يجعل لكمفرقانا اگر تقواى الهى داشته باشيد،اگر درونتان پاك باشد، اگرتيرگيها را از درون خود زايل بكنيد خداوند در دل شما مايه تميز قرارمىدهد;يعنى خدا در دل شما چيزى قرار مىدهد كه با آن حقايق راخوب تميز مىدهيد،يعنى به شما روشنى مىدهد.پس انسان در اثر تقوادرونش روشن مىشود و به همين جهت روشنبين مىشود. وقتى كهروشنبين شد،اولا خودش را خوب مىبيند،خوب اندازهگيرىمىكند،زيادتر از آنچه هست نمىبيند،كمتر از آنچه هست نيزنمىبيند.تيرگيها و عيبهاى خودش را خوب مىبيند.و ثانيا در اثر اينروشنبينى،به حكم اينكه انسان طورى ساخته شده كه جهان را باعينك وجود خودش مىبيند،وقتى تقوا داشته باشد و عينك وجودشپاك باشد،جهان را بهتر مىبيند، بهتر تشخيص مىدهد.واقعااشخاصى كه با تقوا هستند،اگر آنها را با يك فرد ديگرى نظير خودشانكه از هر جهت مثل خودشان باشند منهاى تقوا،در نظر بگيريم،مىبينيم قضاوتهاى او خيلى بهتر از اين ديگرى است.اين است كهمىگوئيم به اينگونه اشخاص الهام مىشود;آدم پاكى است،به اوالهام مىشود.اين اثر تقوا است در دنيا.
اثر اخروى تقوا
اثر تقوا در آخرت اين است كه گناهان گذشته را پاكمىكند،كفاره عمل گذشته است، يعنى[گناهان گذشته را]محومىكند: و يكفر عنكم سيئآتكم .مقصود اين است كه اثر گناهانگذشته را جبران مىكند.چون تقواى واقعى[همراه با]توبه است.
كسى كه يك آلودگيهايى در گذشته داشته،هنگامى با تقوا خواهد بودكه از آن آلودگيها توبه كند.پس اثر آن گناهان گذشته پاك مىشود،مجازات اخروى هم از انسان سلب مىشود.يعنى خدا ديگر بندهبا تقوايش را به خاطر گناهان گذشتهاش مجازات نمىكند. و اللهذوالفضل العظيم خدا صاحب فضل و بزرگ است.قرآن كريم دراين آيات مىخواهد ما را توجه بدهد كه اگر ايمان ما ايمان واقعى باشدو اگر عمل ما عمل اسلامى باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمانباشد،مشمول انواعى از عنايتهاى الهى خواهيم بود و موفقيتها خواهيمداشت.از جمله همان آيهاى است كه خواندم: ان تتقوا الله يجعللكم فرقانا تقوا داشته باشيد تا روشنبين باشيد.و اين خودش چهموفقيت بزرگى است كه يك فرد يا يك جامعه روشنبين باشد.
گاهى قرآن داستان نقل مىكند بر همين اساس،يعنى جريانهائى ازتاريخ مسلمين نقل مىكند كه به موجب اين جريانها نشان مىدهد كهدر صدر اول خداوند چگونه پيغمبر خودش را و به تبع،مؤمنينى را كههمراه او بودند،چون بر راه حق و بر راه خدا و بر راه تقوا بودند مؤيد كردو از چه مضايق و تنگناهايى نجات داد و بر عكس دشمنان آنها را با آن همه قدرت و سطوت،با آن همه طنطنه و طمطراق نيست و نابود كرد.
همه اينها را به صورت درس عملى بيان مىكند.
امداد الهى در هجرت رسول اكرم (ص)
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين .در اين آيهيكى از فرازهاى حساس تاريخ اسلام بيان مىشود و نشان مىدهد كهچگونه در سختترين شدائد،خداوند اسلام و مسلمين را نجات داد.
چرا؟چون واقعا اسلام و ايمان حكمفرما بود.يكى از آن سختترينشدائد،مسئله هجرت پيغمبر اكرم(ص)است.جريانى كه منتهى شدبه هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه بسيار حيرتانگيز است.پيغمبراكرم در ده سال اول بعثتشان كه جناب ابو طالب پدر بزرگوار علىعليه السلام هنوز در قيد حيات بود-و او رئيس بنىهاشم و مورداحترام همه قريش بود-به واسطه حمايت ابو طالب كمتر مورد آزار قرارمىگرفت.بعد از وفات ابو طالب،به فاصله چند روز همسر بزرگوارشانخديجه سلام الله عليها نيز از دنيا رفت.اين زن واقعا مصداق يار غمگساربود و از نظر روحى به قدرى انطباق داشت با رسول خدا كه بايد گفتدر جهان نظير نداشت.اين زن بسيار فداكار و عاقله بود;مالش،جانش،هستيش،خوشى،سعادت و همه چيز خود را به پاى رسولاكرم ريخت.بعد از وفات ابو طالب و خديجه،سختگيرى بر رسول اكرمبه حد اعلا رسيد.در اين ميان خدا وسيله عجيبى فراهم كرد:
مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با همجنگ داشتند.يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مىآيد به مكه براىاينكه از قريش استمداد كند.وارد مىشود بر يكى از مردم قريش. كعبه از قديم معبد بود-گو اينكه در آن زمان بتخانه بود-و رسمطواف كه از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت.
هر كس كه مىآمد،يك طوافى هم دور كعبه مىكرد.اين شخص وقتىخواست برود به زيارت كعبه و طواف بكند،ميزبانش به او گفت:
«مواظب باش!مردى در ميان ما پيدا شده،ساحر و جادوگرى كهگاهى در مسجد الحرام پيدا مىشود و سخنان دلرباى عجيبى دارد.يكوقتسخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بىاختيار مىكند.سحرى درسخنان او هست».اتفاقا او موقعى مىرود براى طواف كه رسولاكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان قرآنمىخواندند.در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزىنشنود.مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصى خيلى او را جذبكرد.(رسول اكرم سيماى عجيبى داشتند).گفت نكند اين همانآدمى باشد كه اينها مىگويند؟يك وقت با خودش فكر كرد كه عجبديوانگى است كه من گوشهايم را پنبه كردهام.من آدمم،حرفهاى اورا مىشنوم.پنبه را از گوشش انداخت بيرون.آيات قرآن را شنيد.
تمايل پيدا كرد.اين امر منشا آشنايى مردم مدينه با رسول اكرم(ص) شد.بعد آمد صحبتهايى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانهاى با حضرترسول كردند تا اينكه عدهاى از اينها[به مكه]آمدند و قرار شد در موسمحج در يكى از شبهاى تشريق يعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خوابهستند بيايند در منا،در عقبه وسطى،در يكى از گردنههاى آنجا، رسول اكرم(ص)هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند.در آنجا رسولاكرم فرمود من شما را دعوت مىكنم به خداى يگانه و...و شما اگر حاضريد ايمان بياوريد،من به شهر شما خواهم آمد.آنها هم قبول كردندو مسلمان شدند،كه جريانش مفصل است.زمينه اينكه رسولاكرم(ص)از مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد.اين اولين[حادثه]بود.بعد حضرت رسول(ص)مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و اودر آنجا به مردم قرآن تعليم داد.اينهايى كه ابتدا آمده بودند،عده اندكىبودند;به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگرى مسلمان شدند وتقريبا جو مدينه مساعد شد.قريش هم روز بروز بر سختگيرى خودمىافزودند،و در نهايت امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم رايكسره كنند.در«دار الندوة»تشكيل جلسه دادند،كه اين آيه قرآناشاره به آنهاست.«دار الندوة»در حكم مجلس سناى مكه بوده.مكهاساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى يا جمهورى،و نهتابع يك مركزى بود.يك نوع حكومت ملوك الطوايفى داشتند.قرارىداشتند كه از هر قبيلهاى چند نفر با شرايطى و از جمله اينكه از چهلسال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كهپيش مىآيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصميم مىگرفتند،ديگر مردم قريش عمل مىكردند.«دار الندوة»يكى از اطاقهايى بودكه در اطراف مسجد الحرام بود.الآن آن محل خراب شده و داخلمسجد الحرام است.
در آنجا پيشنهادهايى كردند،گفتند بالاخره بايد به يك شكلىآزادى را از محمد سلب كنيم،يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يالااقل شرش را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم،هر جا مىخواهد بروددر اينجاست كه هم شيعه و هم سنى نوشتهاند پير مردى در اين مجلس ظاهر شد-با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راهبدهند-و گفت من اهل نجد هستم.گفتند اينجا جاى تو نيست.
گفت نه،من راجع به همين موضوعى كه قريش در اينجا بحث مىكنندصحبت و فكر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد.و در اخباروارد شده كه اين پير مرد انسان نبود و شيطان بود كه به صورت يكپير مرد مجسم شد.به هر حال در تاريخ،او به نام«شيخ نجدى»معروفشد كه در آن مجلس شيخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظرشيخ نجدى تصويب شد.آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را بفرستندپيغمبر را بكشد رد شد.همان شيخ نجدى گفت اين عملى نيست.اگرشما يك نفر بفرستيد،قطعا بنىهاشم به انتقام خون محمد او را خواهندكشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته مىشود و حاضر شوداين كار را انجام دهد.گفتند او را حبس مىكنيم.گفتحبس هممصلحت نيست زيرا باز بنىهاشم به اعتبار اينكه به آنها برمىخورد كهفردى از آنها محبوس باشد،اگر چه به تنهايى زورشان به شما نمىرسد ولىممكن است در موقع حج كه مردم جمع مىشوند،از نيروى مردماستمداد كنند و محمد را از حبس بيرون بكشند.پيشنهاد تبعيد شد.
گفت اين از همه خطرناكتر است.او مردى خوش صورت و خوش بيان وگيرا است.الآن به تنهايى در اين شهر افراد شما را به تدريج داردجذب مىكند.[يك وقت مىبينيد]رفت در ميان قبايل عرب چندينهزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح آمد سراغ شما.درآخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به اين شكلكه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند،و از بنى هاشم هم يك نفر باشد(چون از بنى هاشم،ابو لهب را در ميانخودشان داشتند)و دسته جمعى او را بكشند و به اين ترتيب خونش رالوث كنند،و اگر بنى هاشم ادعا كردند،مىگوييم قبيله شما هم شركتداشتند.حداكثر اين است كه به آنها ديه مىدهيم.ديه ده انسان را همخواستند،مىدهيم.
همان شبى كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرابكنند وحى الهى بر پيغمبر اكرم نازل شد(همان حرفى كه به موسىگفته شد: ان الملا ياتمرون بك يقتلوك فاخرج):و اذ يمكربك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون ويمكر الله و الله خير الماكرين .از مكه بيرون برو.خواستند شبانهبريزند.ابو لهب كه يكى از آنها بود مانع شد. فتشب ريختن به خانهكسى صحيح نيست.در آنجا زن هست،بچه هست،يك وقت اينهامىترسند يا كشته مىشوند.بايد صبر كنيم تا صبح شود.(باز همينمقدار وجدان و شرف داشت).گفتند بسيار خوب.آمدند دور خانهپيغمبر حلقه زدند و كشيك مىدادند،منتظر كه صبح بشود و درروشنايى بريزند خانه پيغمبر.اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين ومورخين است و در اين جهتحتى يك نفر تشكيك نكرده است كهپيغمبر اكرم،على عليه السلام را خواست و فرمود على جان!تو امشببايد براى من فداكارى بكنى.عرض كرد يا رسول الله!هر چه شما امربفرماييد.فرمود امشب،تو در بستر من مىخوابى و همان برد و جامهاىرا كه من موقع خواب به سر مىكشم به سر مىكشى.عرض كرد:بسيارخوب.قبلا على عليه السلام و«هند بن ابى هاله»آن نقطهاى كه رسول اكرم بايد بروند در آنجا مخفى بشوند يعنى غار ثور را در نظر گرفتند،چونقرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانهاى در كارباشد و اين دو،مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند.شب،على(ع) آمد خوابيد و پيغمبر اكرم(ص)بيرون رفت.در بين راه كهحضرت مىرفتند به ابو بكر برخورد كردند.حضرت،ابو بكر را باخودشان بردند.در نزديكى مكه غارى است به نام غار ثور;در غربمكه و در يك راهى است كه اگر كسى بخواهد به مدينه برود از آنجانمىرود.مخصوصا راه را منحرف كردند.پيغمبر اكرم(ص)با ابو بكررفتند و در آن محل مخفى شدند.قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعىبريزند و اينقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند-نه با شمشير كه بگوينديك نفر كشته-كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگويند كىكشت،بگويند هر كسى يك وسيلهاى داشت و ضربهاى زد.اولصبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا بيروننرود.ناگاه كسى از جا بلند شد.نگاه كردند ديدند على است.اينصاحبك رفيقت كجا است؟فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديدكه از من مىخواهيد؟گفتند پس چه شد؟فرمود:شما تصميم گرفتهبوديد كه او را از شهرتان تبعيد كنيد،او هم خودش تبعيد شد.خيلىناراحتشدند.گفتند بريزيم همين را به جاى او بكشيم;حالا خودشنيست جانشينش را بكشيم.يكى از آنها گفت او را رها كنيم،جواناست و محمد فريبش داده است. فرمود:به خدا قسم اگر عقل مرا درميان همه مردم دنيا تقسيم كنند،اگر همه ديوانه باشند عاقل مىشوند.ازهمهتان عاقلتر و فهميدهترم. حضرت رسول(ص)را تعقيب كردند.دنبال اثر پاى حضرترا گرفتند تا به آن غار رسيدند.ديدند اينجا اثرى كه كسى به تازگىدرون غار رفته باشد نيست.عنكبوتى هست و در اينجا تنيده است،ومرغى هست و لانه او.گفتند نه،اينجا نمىشود كسى آمده باشد.تاآنجا رسيدند كه حضرت رسول(ص)و ابو بكر صداى آنها را مىشنيدندو همين جا بود كه ابو بكر خيلى مضطرب شده و قلبش به طپشافتاده بود و مىترسيد.اين آيه قرآن است،يعنى روايت نيست كهبگوييم فقط شيعهها قبول دارند و سنيها قبول ندارند.آيه اين است: الاتنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا .يعنى اگر شمامردم قريش پيغمبر را يارى نكنيد، خدا او را يارى كرد و يارى مىكندهمچنان كه در داستان غار،پيغمبر را يارى كرد،در شب هجرت درحالى كه آن دو در غار بودند.«هما»نشان مىدهد كه غير از پيغمبر يكنفر ديگر هم بوده است كه همان ابو بكر است. اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا .(كلمه«صاحب»اصلا در لغت عرب يعنى همراه. حتى به حيوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مىگويد:صاحب).
آنگاه كه پيغمبر به همراه خود گفت:نترس،غصه نخور،خدا با ماست.
فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها (١) خداوند وقارخودش را بر پيغمبر نازل كرد. ديگر نمىگويد وقار را بر هر دو نفر نازلكرد.رحمتخودش را بر پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تاييد نمود.
نمىگويد هر دو را تاييد كرد.حالا بگذريم از اين قضيه.
تا به اين مرحله رسيد،از همان جا برگشتند.گفتند مانفهميديم اين چطور شد؟به آسمان بالا رفتيا به زمين فرو رفت؟مدتىگشتند.پيدا نكردند كه نكردند.سه شبانهروز يا بيشتر پيغمبراكرم(ص)در همان غار بسر بردند.آن دلهاى شب كه مىشد،هند بنابى هاله كه پسر خديجه است از شوهر ديگرى،و مرد بسيار بزرگوارىاست محرمانه آذوقه مىبرد و برمىگشت. قبلا قرار گذاشته بودند مركبتهيه كنند.دو تا مركب تهيه كردند و شبانه بردند كنار غار،آنها سوارشدند و راه مدينه را پيش گرفتند.
حالا قرآن مىگويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايى بهچه نحوى كمك و مدد كرد. آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياستبه كار بردند ولى نمىدانستند كه خدا اگر بخواهد، مكر او بالاتر است. واذ يمكر بك الذين كفروا و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيلهبه كار مىبرند براى اينكه يكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند:
ليثبتوك («اثبات»معنايش حبس است.چون كسى را كه حبسمىكنند در يك جا ثابت و ساكن نگه مىدارند.عربوقتى مىگويد«اثبت»يعنى حبس كن)براى اينكه تورا در يك جا ثابت نگه دارند يعنى زندانيت كنند. اويقتلوك يا خونت را بريزند. او يخرجوك يا تبعيدت كنند. ويمكرون آنها مكر مىكنند.قريش به مكر و حيلههاى خودشان خيلىاعتماد داشتند و مثلا مىگفتند چنان مىكنيم كه خونش لوث بشود،ولىنمىدانستند كه بالاى همه اين تدبيرها و نقشهها تقدير و اراده الهى است و اگر بندهاى مشمول عنايت الهى بشود،هيچ قدرتى نمىتواند اورا از ميان ببرد.
معنى مكر و مكر خدا
«مكر»نقشهاى است كه هدفش روشن نيست.اگرانسان نقشهاى بكشد كه آن نقشه هدف معينى در نظر دارد اما مردم كهمىبينند خيال مىكنند براى هدف ديگرى است،اين را مىگويند«مكر».خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مىآورد كه انساننمىداند اين حادثه براى فلان هدف و مقصد است،خيال مىكند براىهدف ديگرى است،ولى نتيجه نهائيش چيز ديگرى است.اين استكه خدا هم مكر مىكند يعنى خدا هم حوادثى به وجود مىآورد كهظاهرش يك طور است ولى هدف اصلى چيز ديگر است.آنها مكرمىكنند،خدا هم مكر مىكند،و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتراست.
و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنامثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين . مىدانيم كه ابزار پيغمبر،معجزه پيغمبر و آن چيزى كه براى پيغمبر نظير عصاى موسى بود، قرآنبود و بس،و پيغمبر غير از قرآن مدد كار ديگرى نداشت.يك فرد،تنهاى تنها مبعوث مىشود و با نيروى قرآن تدريجا افراد را جمع مىكند وتشكيل نيرو مىدهد.اين بود كه مسئلهاى كه درباره پيغمبر مطرح بودمسئله قرآن بود.قريش ناچار بودند كه با اين وسيله پيغمبر به مبارزهبپردازند.پيغمبر مىگفت اين كتاب،سخن خدا و مافوق سخن بشراست.آنها مىبايست پاسخى تهيه كنند.[مسائلى كه درباره قرآنمطرح بود]يكى مسئله زيبايى و فصاحت و بلاغت قرآن بود.ديگر،خبرها و داستانهايى بود كه پيغمبر راجع به انبياء گذشته مىگفت و قريش به كلى از اينها بىخبر بودند.آنها براى اينكه با پيغمبر مبارزهكنند، رؤسايشان گاهى مىآمدند پارازيت مىدادند به صورت ادعاولى هيچگاه عمل نمىكردند. و اذا تتلى عليهم آياتنا هنگامى كهآيات ما بر اينها تلاوت مىشود قالوا قد سمعنا مىگويند ما همشنيديم لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر ما هم بخواهيم مىتوانيم مثلشبگوييم اما نمىخواهيم بگوييم.خيلى حرف عجيبى است!اگرمىتوانستيد،همان ساعت اول مىگفتيد.
ابوى ما نقل مىكردند كه يك استاد بنايى بود از اين بناهاىخود ساخته به قول امروزيها.يك وقت او را آورده بودند يك ضربى درمنزل ما بزند.گفتند كه اين آمد يك ضربى زد،وقتى آخرهاى كاررسيد،يكدفعه آمد پائين.گفتيم خوب دفعه اولش است،اشتباه كرد.
دو مرتبه همه اينها را جمع كرد و از نو ضربى زد.دفعه دوم هم آمد پائين.
دفعه سوم هم همينطور.ابوى ما رفته بودند ناراحت كه بابا تو كه بلدنيستى چرا مردم و خودت را معطل مىكنى؟!روز اول بگو من بلد نيستمضربى بزنم.تو،هم خودت را ناراحت كردى هم ما را،خوب بگو من بلدنيستم.گفته بود:«آقاى حاج شيخ اين چه حرفى استشما مىزنيد؟!
من اگر ميلم باشد ضربى مىسازم».من نمىدانم اين ميل كىمىخواهد پيدا بشود؟!
اينها هم گفتند اگر ميلمان باشد مثل قرآن مىگوييم،حالانمىخواهيم بگوييم.اين سخن براى اين بود كه بلكه بعضى ازمستضعفين و بيچارهها را گول بزنند.مىگفتند مگر محمد چهمىگويد؟!داستانها و افسانههاى گذشته را مىگويد.خوب ما هم مىتوانيم افسانههاى گذشته را بگوييم.مردى از اينها به نامنضر بن الحارث براى همين كار آمد به ايران(رؤساى قريش با ايرانهم روابط داشتند)و مقدار زيادى از افسانههاى قديم ايرانى رستم واسفنديار و كيكاووس و جمشيد و از اين حرفها را جمع كرد و بعد گفت:
مردم!بياييد تا برايتان داستان بگويم.اگر محمد(ص)برايتان داستانمىگويد من هم برايتان داستان مىگويم.اما كسى نرفتحرفش راگوش بكند.چون داستانهاى قرآن افسانه نيست. گفتند لو نشاءلقلنا مثل هذا ميل ما نيست و الا اگر ميل ما باشد،مثل اينمىتوانيم بگوييم. چيزى نيست،اينها افسانههاى گذشتگان است،وافسانههاى گذشتگان موضوع مهمى نيست.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- سوره توبه،آيه ٤٠.
*****
جلسه سوم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندكفامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم.
نقاشى روحيهها
قرآن روحيهها را نقاشى مىكند،جملههايى را كه افرادمىگويند و خودشان نمىتوانند توضيح بدهند بيان مىكند: اللهم انكان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماءاو ائتنا بعذاب اليم. خدايا اگر حق همين است،و سخن حق وقرآنى كه پيغمبر مدعى است منحصر به همين است;اگر اين راستاست،حق است و اين پيغمبر راستگو است و هر چه مىگويد از جانبتو مىگويد(انتظار مىرود كه در ادامه آيه بگويد«پس ما مىپذيريم»
يا«خدايا آن را بر ما آشكار كن».اگر انسان حقيقتجو باشد چنينمىگويد.ولى مىگويد اگر چنين است)سنگى از آسمان بر سر مابفرست و ما را نابود كن،يا به شكل ديگرى عذاب دردناكى بر مابفرست.يعنى من تاب و تحمل شنيدن اين حقيقت را ندارم.اگر حق وحقيقت است فورا سنگى از آسمان بر سرم بفرست تا من چنين روزىرا نبينم.من مىخواهم آن طورى كه دلم مىخواهد راست باشد و الا ازحقيقت بيزارم.
قرآن زبان حال آنها را بيان كرده ولى آيا در عالم فقط همانها آنطور بودهاند؟ما نبايد به خودمان خوشبين باشيم.مسلما آن حالتواقعى تسليم در مقابل حقيقت،صد در صد در ما نيست.على عليه السلامدر جواب از تعريف اسلام فرمودند:الاسلام هو التسليم در مقابلچه؟ شخص؟نه،بلكه تسليم در مقابل حق،يعنى وقتى مواجه با حقشد،حالت طغيان و عصيان نداشته باشد.فرق اصول دين و فروع ديناين است كه فروع،آن چيزهايى است كه انسان بايد عمل بكند;امادر اصول،علم يا يقين لازم است.ولى آيا در اصول،علم يا يقين كافىاست؟اينطور نيست.البته اعتقاد و علم لازم است.تا عقل چيزى رانفهمد نمىتواند قبول كند.ولى غير از اعتقاد،در مقابل اصول دين،تسليم لازم است،يعنى تمرد نداشتن.اسلام يعنى بىتمردى. اينكهكسى بگويد اگر حقيقت اين است مرا بكش،اين ايمان نيست زيرا ايمان آن است كه انسان در مقابل چيزى كه راست است تسليم و رامباشد.
آيا شيطان كافر استيا مؤمن؟كافر.آيا به خدا يقينداشت؟بله،علم داشت،از ما بهتر بود.در مقابل خدا مىگويد به عزتخودت همه آنها را گمراه مىكنم: فبعزتك لاغوينهم اجمعين (١) .
همچنين مىگويد: رب فانظرنى الى يوم يبعثون (٢) .اعتقاد به خدا وقيامت داشت.تنها داشتن اعتقاد و علم،براى ايمان كافى نيست بلكهانسان بايد نسبت به آنچه اعتقاد دارد رام باشد. و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا (٣) .بايد خودمان را بشناسيم.اگرحقيقتى را كه مىشناسيم و مىدانيم،منكر مىشويم،پس ما جاهديم ومؤمن نيستيم.بشر صرف اينكه به يك مطلب علم پيدا كند كافىنيست كه مؤمن باشد بلكه بايد حالت عصيان و تمرد نيز نداشته باشد.
آن زمانى را توجه كن كه آن مردم مىگفتند ما تاب ديدن چنينحقيقتى را نداريم. و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كانالله معذبهم و هم يستغفرون خدا چنان نيست كه اين مردم راعذاب كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى،و خدا چنان نيست كهآنها را عذاب كند در حالى كه گنهكارند و استغفار مىكنند.درنهج البلاغه نقل شده كه خدا دو امان داشت،اول رسول خدا و دوماستغفار.ايها الناس!يك امان رفت،امان ديگر را ميان خودتان حفظكنيد.آيا مقصود از عذاب چيست؟در اصطلاح مفسرين عذاباستيصال[داريم و عذاب]عادى و غير استيصال.اول،عذابهائى استكه براى قومى جنبه فوق العاده دارد مثل صاعقه،باد،مسخ و غيره.
انواع عذاب
در قرآن در آيات مكررى كلمه عذاب ذكر شده،عذابهائى كهشكل مذكور را نداشته و شكل ديگر دارد مثل آيهاى كه مىگويد:
قومى مسلط بر قوم ديگر شدند و اينها به دست آنها ذليل شدند.در سورهانعام مىفرمايد: قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا منفوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيقبعضكم باس بعض (٤) خدا قادر است كه عذابى را از بالاى سر شمافرود آورد يا از زير پاى شما بجوشاند،و يا شما را فرقه فرقه نمايد،يا بدىبعضى از شما را به بعض ديگر بچشاند.عذاب از بالاى سر[يعنى]اقوياى شما را بر شما مسلط كند.[و عذاب از زير پاى شما يعنى]تحتتسلط زير دستها باشيد.آيه ديگر: قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ويخزهم و ينصركم عليهم (٥) شما را مسلط مىكند.
مقصود از آيه مورد بحث اين است كه خداوند شما را تا پيغمبردر ميانتان هست و استغفار مىكند معذب نخواهد كرد.آيا مقصود،عذابى مانند عذاب قوم لوط استيا عذابى ديگر مثل گرفتاريها؟ظاهراشامل هر دو مىشود.و آيا مقصود اين است كه جسم پيغمبر در ميانمردم باشد؟ظاهر همين است،ولى بعيد نيست كه منظور،سنت واحكام پيغمبر و تعليمات او باشد. در اين صورت معنى آيه چنينمىشود:و مادامى كه تو در ميان آنها باشى-يعنى مادام كه دستوراتو تعليمات تو در ميان آنها باشد-و يا حالت توبه و بازگشت وپشيمانى داشته باشيد، خداوند شما را عذاب نمىكند.ظاهرا منظور ايناست كه اگر ملت اسلام از عذابهايى از قبيل عذابهاى عاد و ثمود درامان باشند،از عذابهاى ديگر در امان نيستند.اگر پيغمبر رفت، عذابپشتسرش آمده است.قرآن عذابهائى را ذكر مىكند از قبيل تسلطاغنيا بر ضعفا،و از همه بالاتر فرقه فرقه شدن كه نيروها عليه يكديگر بهكار مىافتد و دشمن شاد مىشود.اينها عذابهاى الهى است و ما كانالله ليعذبهم و انت فيهم تا تو در ميان مردم باشى خدا اينها راعذاب نخواهد كرد.تو نباشى ولى تعليمات تو باشد،باز هم خدا عذابنمىكند.و در صورت استغفار و بازگشت نيز خدا آنها را عذاب نمىكند.
قريش و مسجد الحرام و كعبه
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام،و ما كانوا اولياءه ان اولياؤه الا المتقون .اشارهاى بهخصوص قريش دارد و شامل بعد از قريش هم مىشود.مىگويد مردمقريش مستحق عذاب هستند.اينها صاد و مانع مردم از مسجد الحرامشده و خودشان را اولياء و متوليان مسجد الحرام مىدانند.قريشخودشان را متوليان كعبه و مسجد الحرام مىدانستند،مىگفتند كعبهمال ما است،هر كه را مىخواستند راه مىدادند يا راه نمىدادند. چوناينها در مكه ساكن بودند خانهها و زمينها را مال خودشان مىدانستند.
قرآن با اين فكر مبارزه كرد.گفت هيچكس تا دامنه قيامتحق ندارد ادعا كند من اختياردار مسجد الحرام و كعبه هستم.ايندو متعلق به عموممردم متقى و مسلمان است.آيهاى است در سوره حج: سواء العاكففيه و الباد (٦) .مردم بومى و كسانى كه از خارج مىآيند مساويند.
درباره خانههاى مكه يكى از گرفتاريها اجاره خانه است،آنهم اجارههاى سنگين.ما خيال مىكنيم حق دارند اجاره بگيرند.
حتى در فقه اهل تسنن هم به اين نحو نيست.در نهج البلاغه[نامهاىاست از حضرت امير به] قثم بن عباس[زمانى كه از طرف آنحضرت]والى مكه بود.مىفرمايد:مر اهل مكة الا ياخذوا منساكن اجرا (٧) .اهل مكه حق ندارند از افرادى كه به آنجا مىآينداجارهاى بگيرند زيرا حكم وقفى را دارد;و حق هم ندارند مانع ديگرانبشوند.حتى پيغمبر دستور داد دربهاى دو لنگهدار بگذارند...لذا شهرمكه تعلق دارد به تمام مسلمين دنيا و كسى حق ندارد به[كسانى كهبه اين شهر مىآيند]اعتراض كند.
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام جلوى مردم را مىگيرند و خودشان را متولى مىدانند و ما كانوااولياءه صاحب اختيار نيستند ان اولياءه الا المتقون.
[صاحب اختيار آن فقط متقين هستند].و لكن اكثرهم لا يعلمون[اكثر آنها]سر اين نكته را نمىدانند.
مسجد الحرامى كه اكنون مىبينيم،در صدر اسلام اينقدربزرگ نبود.در واقع فاصله كعبه تا مسجد الحرام حدود پانزده متر بيشترنبود.مسجد الحرام حدود ٣٢ در ٣٢ متر بود و كعبه ٤ متر عرض و كمىبيشتر طول داشت.در صدر اسلام خانههاى اطراف را خريدند ومسجد الحرام را توسعه دادند.در زمان مهدى عباسى خليفه سوم عباسىتصميم گرفتند بار ديگر آن را توسعه بدهند.خلفاى اسلام در توسعه آنسعى داشتند رعايت كنند[كه خانههاى مردم را] به زور نگيرند زيرابرخى اين كار را غصب مىدانستند.مهدى مىخواست مسجد الحرامرا توسعه بدهد.برخى گفتند نمىفروشيم.عدهاى از فقهاى اهل تسننگفتند خانه خودشان است دلشان بخواهد مىفروشند و نخواهدنمىفروشند.بعضى ديگر گفتند مسجد الحرام است،به زور مىشودگرفت.معمولا مشكلى مىشد و به ائمه اطهار عليهم السلام رجوعمىكردند.امام باقر(ع)استدلال عجيبى كرد،ثابت نمود چونمسجد الحرام است،اگر مصلحت مسجد الحرام ايجاب كند،رضايتصاحب خانه شرط نيست.فرمود آيا اول كعبه اينجا بود و مردم به خاطركعبه اينجا آمدند يا اول مردم آمدند بعد كعبه را ساختند؟مثلا مردمىمىآيند نقشهاى مىكشند،خانههايى بنا مىكنند،بعد مىگويند زمينىوقف مسجد نمائيم.اول مردم تملك زمينها را كردهاند بعد قسمتى از آنرا اختصاص به مسجد دادهاند.پس مسجد وارد شده بر مردم.تماممسجدهاى دنيا اينطور بوده حتى مسجد پيغمبر(ص).در همه دنيا يكنقطه است كه اول مسجد در آنجا بنا شده و بعد مسجد،آن سرزمين رااحياء كرده،و آن،سرزمين مكه است زيرا مكه وادى غير ذى ذرع بودو مالكى نداشت،ابراهيم(ع)آمد براى اولين بار كعبه را در آنجا براى مردم ساخت و اختصاص داد به عبادت كه تا دامنه قيامت بيايندمناسك انجام دهند.پس اول ابراهيم آمد آن را ساخت،بعد مردمآمدند.حق كعبه و مسجد الحرام محفوظ است.مردم تا جايى كه مزاحمكعبه و مسجد الحرام نشوند[در تملك زمين آزادند].وقتى استدلالگفته شد همه[آن را پذيرفتند].
سرزمين مكه وضع خاصى دارد.قرآن نيز همين منطق را پيروىمىكند.مىگويد آنها مستحق عذابند،متوليان مسجد الحرام متقيانعالمند.حرمى است متعلق به مسلمانان دنيا و متقيان.
آيه ديگر: و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء وتصدية .اين آيه،متمم آيه قبلى است.قرآن عمل اين اولياء را كهخودشان را صاحب اختيار مىدانستند،نشان مىدهد كه با كعبه چهكردند.ابراهيم(ع)به دستور خدا خانه را ساخت و خداوند در ضمنآيهاى فرمود خانه مرا پاكيزه كنيد براى طواف كنندگان،براى توحيد وعبادت خداى يگانه.سرنوشت اين را به كجا كشاندند؟ و اتخذوامن مقام ابراهيم مصلى (٨) .يكى از كارهائى كه بايد انجام مىشد نمازبود. آنقدر از سر و ته آن زدند و بر آن افزودند كه به صورت سوتكشيدن و كف زدن درآمد.و حال آنكه عبادتها توقيفى هستند يعنى درعبادت خدا،از نظر كيفيت و كميت نبايد اعمال سليقه شود،بلكهبايد همان طور كه براى ما بيان كردهاند،بدون كم و زياد اجرا شود.
چون و چرا بردار نيست.اينكه عدهاى عربى بخوانند،عدهاى فارسى،عدهاى تركى،و خلاصه هر كس به زبان ملى خود بخواند[اعمال سليقهاست].يا بگوئيم در مسافرتها،قديم نماز دو ركعتى بوده ولى اكنون چون باهواپيما مسافرت مىكنند بايد چهار ركعتى بخوانند زيرا اين سفر مشقتندارد.اگر در عبادتها سليقه را دخالت بدهيم به تدريج چيزى از آب درمىآيد كه مصداق اين شعر مىشود:
بس كه ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببينى نشناسيش باز
نمازى كه به شكل سوت كشيدن مىخواندند،يكمرتبهاينطور نشد بلكه اول يك گوشه آن را تغيير دادند بعد گوشه ديگر،وهمينطور.در طول نسلهاى متوالى به اين شكل درآمد،زيرا هر نسلى ازنسل قبل خبر ندارد[و فكر مىكند آنچه به دستش رسيده از اول به همينصورت بوده است].بعد از چندين نسل به چيزى شبيه مىشود كه بااصل آن شباهتى ندارد.
راجع به اينكه قرآن و نماز را مثلا به فارسى بخوانند،ذكرتجربهاى كه خارجيها در مورد ترجمه پى در پى يك جمله به زبانهاىمختلف كردهاند بىفايده نيست.اگر سخنى مثلا به زبان فارسى باشد وكسى آن را به زبان عربى ترجمه كند،بعد تركى،انگليسى،فرانسه،آلمانى،روسى و...تجربه كردهاند ديدهاند از جمله اول يك ذره در جملهچهلم باقى نيست.
ممكن است بپرسيد چرا انسان در بعضى مسائل،فهميده يانفهميده بايد متعبد باشد،مانند اخفات نماز ظهر؟البته فلسفه دارد،تامل بكن،اما هيچوقت فكر نكن كه به خاطر فلسفه انجام مىدهى، بلكه بگو انجام مىدهم و سعى مىكنم بيشتر بفهمم.نمازى كهابراهيم(ع)مىخواند به صورت كف زدن نبود،تدريجا به اين صورتبدعت درآمد.قرآن مىگويد متوليان كعبه نمازشان بجز سوت كشيدن وكف زدن چيز ديگرى نيست.عذاب الهى را بچشند به موجب كفر وعنادى كه در مقابل حق و حقيقت داشتند.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- [اين جلسه علاوه بر اينكه نوار آن در دست نيست،متن پياده شده آن نيز به شكلخلاصهبردارى و آنهم به صورت غير منقح بوده است،لهذا ممكن است برخى عبارات آنعين جملات استاد نباشد].
٢- سوره ص،آيه ٨٢.
٢- سوره ص،آيه ٧٩.[پروردگارا پس مهلتم ده كه تا روز قيامت زنده بمانم].
٣- سوره نمل،آيه ١٤.[و با اينكه پيش نفس خود به يقين دانستند(معجزه خداست)از روى ستمگرى و نخوت آن را انكار كردند].
٤- سوره انعام،آيه ٦٥.
٥- سوره توبه،آيه ١٤.[با كافران بجنگيد تا خدا آنان را به دستشما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها مسلط نمايد].
٦- سوره حج،آيه ٢٥.
٧- نهج البلاغه،نامه ٦٧.
٨- سوره بقره،آيه ١٢٥.[و دستور داده شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد].