آشنايي با قرآن نام کتاب : آشنايي با قرآن، جلد ٣

نام نويسنده : استاد شهيد مرتضي مطهري


جلسه اول
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض‏تخافون ان يتخطفكم الناس فآويكم و ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون.يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون.و اعلمواانما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عنده اجر عظيم.ياايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفرعنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم.
ترجمه آيه اول : به ياد آوريد زمانى را كه جمعيتى اندك بوديد ومردمى ناتوان در روى زمين به شمار مى‏آمديد.بيم آن داشتيد كه مردم ديگر شما را بربايند.پس خداى متعال شما را ماوى داد و با يارى‏خودش،يارى و تاييد و تقويت نمود و شما را از نعمتهاى پاكيزه و خوب‏برخوردار كرد.همه اينها براى اين است كه شما شاكر و سپاسگزارباشيد.
به طور كلى قرآن كريم همواره كوشش مى‏كند كه اعتمادمسلمين و مؤمنين را به ايمانشان جلب كند.يعنى مى‏خواهد به آنهابفهماند كه ايمان داشتن و مسلمان درست و واقعى بودن چه آثار ونتايج‏خوبى دارد.خيلى كوشش مى‏كند كه توجه ما را به اين نكته جلب‏كند،و هرگز تايج‏خوب ايمان و مسلمانى را تنها محول نمى‏كندبه دنياى ديگر،و به اصطلاح حواله به نسيه نمى‏كند كه به مردم بگويدبياييد چنين عمل كنيد،زحمات عبادت را تحمل كنيد و نتيجه‏ايمانتان را فقط در دنياى ديگر از ما بخواهيد،بذرى است كه‏محصولش انحصارا در دنياى ديگر به انسان مى‏رسد.اين يك منطق‏است ولى منطق قرآن اين نيست.البته منطق قرآن يك منطق مادى هم‏نيست كه بگويد بذرى كه اينجا مى‏پاشيد محصولش را همين جامى‏بريد و استفاده مى‏نماييد.اينطور نيست كه نظر فقط به منافع مادى،آن هم در دنيا باشد.به انسانها ثابت مى‏كند كه در همين دنيا آثار ونتايج‏خوبى مى‏بريد،نتايج آن مختص به آخرت و آن دنيا نيست.لذامى‏فرمايد: و اذكروا اذ انتم قليل... فراموش نكنيد آثار را دردنيا. اينها را ببينيد اعتمادتان جلب مى‏شود،اطمينان بيشترى پيدامى‏كنيد.البته مخاطب، مسلمانان آنروزند:خداوند شما مردم را قبل ازاينكه به اسلام گرايش و به خدا ايمان پيدا كنيد،در آن وقتى كه ضعيف بوديد و كفار مى‏خواستند شما را از بين ببرند،در وضع نوينى‏قرار داد[و به اوضاع شما]بهبودى بخشيد.شما جماعتى اندك بوديد،از بركت اسلام و ايمان،كثير شديد و بر عده‏تان افزوده شد.قرآن‏مى‏گويد: مستضعفون فى الارض در روى زمين مردمى ناتوان بوده‏به حساب نمى‏آمديد.كلمه‏«مستضعف‏»از ماده ضعف و ضعيف‏است،يعنى ناتوان شمرده شده.
شما همين حالا بعضى ملتها را مى‏بينيد كه آنها را به حساب‏نمى‏آورند،ولى روى بعضى ديگر حساب مى‏كنند. و اذكروا اذ انتم‏قليل مستضعفون فى الارض. به ياد آريد زمانى را كه شما ناتوان‏بوديد و روى شما حساب نمى‏شد،ولى اكنون به خاطر اسلام و مسلمانى‏روى شما حساب مى‏شود.نه تنها ديگران روى شما حساب نمى‏كردندبلكه ضعف و ناتوانى شما به قدرى زياد شده بود كه خودتان هم روى‏خودتان حساب نمى‏كرديد.نزديك بود مردمى حمله كنند شما را بربايندمثل كركسى كه گنجشكى را بربايد.ترس داشتيد حمله كنند و هستى ونيستى شما را ببرند.ولى پس از ايمان و به كار بستن دستورات اسلام وقرآن،شما را ماوى داد.ببينيد! آثارش را خدا در همين دنيا ظاهرمى‏كند:شما ضعيف شدگان را تقويت كرد. ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات از نعمتهاى پاكيزه‏اى كه محروم بوديد در همين‏دنيا به شما داد.از اين دنياى پر از نعمت كه ديگران استفاده مى‏كردندو شما محروم بوديد روزيهاى پاكيزه‏اى نصيب شما كرد و شما از آنهااستفاده كرديد.ولى بايد دانست كه هدف نهايى اين نيست.اين‏مقدمه است براى توجه به خدا و نعمتهاى الهى.اين،اول دادن نعمتها است براى هدفى كه آن،شكر و سپاسگزارى خداست: لعلكم‏تشكرون.

معنى شكر
«شكر»كلمه‏اى است كه در قرآن زياد با آن برخورد داريم.
معنى‏«شكر»اين است كه انسان در مقابل فردى كه از او خيرى به‏وى رسيده است اظهار قدردانى كند و مثلا بگويد:من ممنون هستم.آيامعنى‏«شكر خدا»همين است كه بگوييم: «الهى شكر»؟نه،اشتباه‏است.«الهى شكر»صيغه شكر است نه خود شكر.خود شكر چيزديگرى است.مثل اينكه كلمه استغفر الله صيغه توبه است نه خودتوبه.توبه،پشيمانى از گناه و تصميم به عدم تكرار است.اظهار الهى‏استغفرك و اتوب اليك[اظهار صيغه توبه است نه خود توبه]. پس‏شكر يك معنى دقيقى دارد و آن عبارت است از قدردانى،اندازه شناسى،حق شناسى. لهذا«شكر»هم درباره بنده نسبت به‏خدا و هم خدا نسبت به بنده به كار مى‏رود: ان الله شكور حليم ،خدا شكور است‏يعنى او طاعت بندگان را قدرشناس است.هر طاعتى‏كه بنده مى‏كند حقى دارد.خدا اجر بنده‏اش را ضايع نمى‏گرداند.
يعنى از عمل بنده قدردانى مى‏كند،آن را از بين نمى‏برد.بنده اگربخواهد قدرشناس و شاكر باشد بايد قدر نعمتهاى خدا را بداند،يعنى هرنعمتى را بداند براى چه هدف و منظورى است و در همان مورد مصرف‏كند.در تعريف‏«شكر»چنين گفته‏اند:استعمال الشى‏ء فيما خلق‏الله لاجله.به كار بردن شى‏ء در راهى كه به خاطر آن آفريده شده.
آيا شكر مثلا چشم كه خدا به ما داده اين است كه بگوييم:خداياشكر كه به من چشم دادى؟ نه.عقل،فكر،عاطفه،احساسات، فرزند،مال،سلامت،و هر نعمتى كه دارى،اگر اين نعمت را از مسيرخودش منحرف نكنى و در مسير ديگر استفاده نكنى،شاكرى.مثلازبان را خداوند عبث نيافريده است.با اين زبان مى‏شود حقايق راقلب كرد،دروغ گفت،به مردم آزار رسانيد،دشنام داد،بديهاى مردم‏را پخش كرد،اشاعه فحشاء كرد،جعل كرد،ولى واقعا بايد حساب‏بكنيم آيا دست‏خلقت زبان را براى همين به ما داده:تهمت،غيبت،دشنام؟يا اينكه مقاصد خود را به ديگران بفهمانيم.فهماندن مقاصدخود به ديگران،تعليم،ارشاد،نصيحت،شكر زبان است.پس بايدهميشه نعمتها را در راه خودش مصرف كرد.مثلا فكر و انديشه صدى‏هشتاد مردم در راه شيطنتها صرف مى‏شود در حالى كه مى‏توان در راه‏علم و دانش و خير و صلاح مردم به كار برد.
اى مؤمنان!ضعيف بوديد،محروم بوديد،خداوند نعمتهائى‏نصيب شما كرد و شما را از چنگال دشمنان رهانيد.بايد بدانيد نعمتهارا در چه راهى بايد مصرف كنيد.اين معنى لعلكم تشكرون است.
مفاد آيه،توجه دادن مردم به وضع سابق است كه عده آنها اندك بود،مردمى ضعيف بودند و خودشان و ديگران آنها را به حساب نمى‏آوردند،خداوند در كنف قدرت خود آنها را تقويت و تاييد كرد،روزيها رانصيب آنان كرد تا آن نعمتها را در راهى كه خداوند فرموده و سعادت‏آنها در آن است مصرف كنند.
يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و رسوله و تخونوااماناتكم و انتم تعلمون. اى اهل ايمان!به خدا و پيغمبر خيانت‏نكنيد زيرا به خودتان هم خيانت مى‏كنيد(مضمون آيه اين است).در اينجا نهى شده از خيانت به خدا و پيغمبر و مسلمين،و خيانت‏خودشان‏به خودشان.احكام الهى امانت است نزد شما.آنها را ترك و تحريف‏نكنيد.همچنين به سنت پيغمبر،به مسلمين و خودتان[خيانت نكنيد].
خيانت به مسلمين،خيانت به خدا و پيغمبر هم هست.
شان نزول اين آيه اين است كه در جريان جنگ بدر،يك‏آدم ضعيف الايمان به خاطر حفظ مال و فرزند خود،يكى از اسرارمسلمين و جامعه اسلامى را افشا كرد،جاسوسى كرد.قرآن مى‏گويدبه خدا و پيغمبر و خودتان خيانت نكنيد.پيغمبر اكرم اسرار سياسى راخيلى مكتوم مى‏كرد مگر ضرورت ايجاب مى‏نمود.لذا نوشته‏اند[اتفاق‏نيفتاد كه]پيغمبر آهنگ و تصميم جنگى داشته باشد و كسى بداند.
فقط مى‏فرمود آماده باشيد مى‏خواهيم به اين طرف برويم.مگر درمواقعى مانند جنگ تبوك كه فرمودند صد فرسخ[راه در پيش داريم]،دشمن قوى است،روم است نه قريش و عرب (١) . برويد به طرف‏تبوك.سى هزار نفر بدون تجهيز كافى،به طورى كه اكثرا مركب عادى‏نداشتند. زمين حره است،آتشفشانى و در مقام تشبيه مانند جگرگوسفند.

بزرگترين خيانتها خيانت به اجتماع است
در اين مواقع پيغمبر اكرم تصميم خود را به كسى نمى‏گفت مگرموارد خاص.در جنگ بدر افشاء كرد.يكى از مسلمين ضعيف الايمان‏تصميم پيغمبر و مسلمين به جنگ با قريش را به آنها خبر داد.زن و بچه‏و مال او نزد آنها بود و خيال مى‏كرد اگر بگويد،مال و عيال او را حفظكرده برايش نگهدارى مى‏نمايند.آيه،خطاب كلى است ولى نظر به‏يك شخص معين است: يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله ورسوله .حضرت امير در نامه به يكى از حكام مى‏فرمايد: ان اعظم‏الخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة (٢) بزرگترين‏خيانتها خيانت به اجتماع است نه فرد.شما خداى نخواسته اگر به مال‏كسى كه نزد شما است‏يا ناموس او خيانت كنيد خيانت به يك فردكرده‏ايد به طور مستقيم،و به يك اجتماع به طور غير مستقيم. خيانت‏جاسوسى،خيانت به اجتماع است،و فظيع‏ترين و شنيع‏ترين خيانتهااين است كه كسى با پيشوايان مسلمين به غش رفتار كند.مانند اينكه‏در كشتى،كسى ناخدا را كه در نهايت صدق نيت كشتى را به ساحل‏نجات مى‏برد گمراه كند.در اين صورت خيانت به ناخدا خيانت به‏تمام ساكنين كشتى است.
از اين آيه انسان مى‏فهمد كه قرآن چقدر به مسائل اجتماعى‏اهميت مى‏دهد.
و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عنده‏اجر عظيم .بدانيد ثروت و فرزندان،براى شما فتنه يعنى مايه آزمايش هستند.(چون خيانت آن شخص به خاطر مال و زن و بچه‏اش بود).
فتنه در قرآن يعنى آزمايش.بدانيد همين مال و ثروت وسيله آزمايشند.
يعنى هم شما زن و بچه نباشد.اينجاست كه مساله آخرت پيش مى‏آيد.
شما نبايد به اينها به عنوان ايده‏آل نگاه كنيد بلكه اينها وسيله هستند.
يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ويكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم .
«تقوا»از ماده‏«وقى‏»به معنى خود نگهدارى است،اين كه انسان دريك حالى باشد كه بتواند خود را نگهدارى كند.تقواى الهى نگهدارى‏خود است از آنچه بد است،براى خدا.

تقوا و گشايش در كار
قرآن مى‏گويد اگر متقى واقعى باشيد دو اثر دارد.يكى اينكه‏گشايش در كار به وجود مى‏آيد در اثر تاثير معنوى آن.واقعا اگر كسى‏پاك و با تقوا زندگى كند،يك سلسله گرهها برايش پيش نمى‏آيد،واگر پيش بيايد حل مى‏شود.خاصيت دوم تقوا اين است كه برروشن‏بينى مى‏افزايد. ابتدا به نظر مشكل مى‏آيد.روشن‏بينى چه‏ارتباطى دارد به تقوا؟!بستگى دارد به مغز و كار آن. تقوا چه تاثيرى‏دارد در بينش؟ولى اين اشتباه است.اگر انسان متقى باشد،روشن‏بين‏تر است زيرا تقوا صفاى روح مى‏آورد;تقوا آن تيرگيهايى راكه باعث مى‏شود انسان از روشن‏بينى‏هايى كه مخصوص خود اوست‏استفاده نكند از بين مى‏برد.

چون غرض آمد هنر پوشيده شد صد حجاب از دل به سوى ديده شد

تقوا و روشن بينى
شما اگر نسبت به موضوعى تعصب بورزيد نمى‏توانيد آن را آن‏طورى كه هست بگيريد.تقوا گرد و غبار تعصب را پاك مى‏كند، كينه‏توزى را فرو مى‏نشاند،در نتيجه عقل،آزاد فكر مى‏كند. سعدى‏مى‏گويد:
حقيقت‏سرائى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبينى كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گر چه بينا است مرد تو را تا دلت باشد از حرص باز نيايد به گوش دل از غيب راز
در اين زمينه دو جمله از حضرت امير(ع)است كه عالى است ومطلب را مى‏شكافد:
١-اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع (٣) .
«مصرع‏»به معنى خوابگاه و محلى است كه انسان به زمين مى‏خورد.
(مثلا محلى كه پشت پهلوان به خاك رسيده است‏«مصرع‏»است).
بيشترين نقطه‏هايى كه پهلوان عقل به زمين مى‏خورد آن جايى است‏كه برق طمع در دل پيدا مى‏شود.
٢-عجب المرء بنفسه احد حساد عقله (٤) خوش آمدانسان از خود،خودپسندى يكى از حاسدان عقل است.حسود دشمن‏است با محسود و مى‏خواهد او را زمين بزند و نابود كند. عجب‏مى‏خواهد عقل را از مقام خودش ساقط كند.چرا تقوا بينش رامى‏افزايد؟زيرا تقوا كه آمد،طمع نيست،عجب نيست،هوا و هوس‏نيست،گرد و غبار نيست،روشنايى است.در فضا اگر مه يا دودبيايد،از يك مترى اشياء را نمى‏بينيم.تقوا صفا است،صاف بودن‏فضاى روح است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- ما امسال مشرف شديم به حج.گفتيم يكى از سنتها اين است كه آثار پيغمبر را ببينند. خواستيم‏«خيبر»را كه در شمال مدينه است ببينيم.(ما ايرانيها كه معمولا با اتومبيل كمتراتفاق مى‏افتد از آن طرف برويم،شمال مدينه را نمى‏بينيم).ماشين سوارى گرفتيم به قصدديدن خيبر و تبوك.از مدينه تا تبوك صد فرسخ است و من تعجب كردم كه چه تصميم‏مهمى بوده[حركت دادن]جيش العسره(لشكر مشقت)به طرف تبوك،كه به علل‏خاصى مثل كمبود آذوقه،گرماى شديد فصل خرماپزان،اين لشكر به اين نام خوانده شد.
٢- نهج البلاغه،نامه ٢٦.
٣- نهج البلاغه،حكمت ٢١٩.
٤- نهج البلاغه،حكمت ٢١٢.


*****

جلسه دوم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ويكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذوالفضل العظيم .
در اين آيه مطلبى بيان شده است كه در واقع مشتمل بر سه‏مطلب است:

آثار تقوا
مى‏دانيم كلمه تقوا در اصطلاح قرآن و اسلام‏اصطلاح خاصى است.در عرف عوام و دهاتيها تقوا و طهارت را برابرمى‏دانند(رعايت پاكى و نجسى)ولى در اصطلاح قرآن،تقوا يك‏حالت روحى و ملكه اخلاقى است كه هر گاه اين ملكه در انسان پيداشد،قدرتى پيدا مى‏كند كه مى‏تواند از گناه پرهيز كند اگر چه گناه بر او عرضه شود.تقوا اولياء حق را نگهدارى مى‏كند و مصونيت مى‏دهد.
ملكه و فضيلت تقوا در روح انسان اثر مى‏گذارد و او را از ارتكاب‏لغزشها و گناهها باز مى‏دارد.

اثر تقوا در دنيا
در قرآن سه اثر براى تقوا بيان شده.يكى اثر روحى است كه‏در دنيا پيدا مى‏شود،و دو تا در آخرت ظهور پيدا مى‏كند.در دنيا-همانطور كه در آيه هم ذكر شده-به انسان روشن‏بينى مى‏دهد،چون انسان را روشن مى‏كند.بايد بدانيم همانطور كه در بيرون خودروشنايى و تاريكى مى‏بينيم و بيرون وجودمان تاريك يا روشن‏مى‏شود،در درون و ضمير خود نيز روشنائى و تاريكى احساس مى‏كنيم.
ضمير بعضى روشن است و گويى در آن چراغى نصب شده است،وبه عكس،ضمير بعضى تاريك است در اثر خاموشى چراغ باطن;واين قطعا حقيقتى است.افراد روشن ضمير اولين چيزى كه دارند اين‏است كه بهتر از ديگران خوبيها و بديها را احساس مى‏كنند،عيبها ونقصها را مى‏بينند و اعتراف مى‏نمايند.ولى افرادى كه درونى تاريك‏دارند،واضح‏ترين و بزرگترين عيب خود را نمى‏بينند.و منحصر به‏اين نيست.نكته‏اى را فيلسوفان توجه كرده‏اند و آن اينكه انسان بيرون‏خودش را از آئينه و عينك وجود خودش مى‏بيند.ما يكديگر يا جهان‏را با عينك وجود خودمان مى‏بينيم.اگر اين عينك سفيد و بى‏غبارباشد اشياء و جهان را همانطور كه هست‏سفيد و روشن مى‏بينيم،و اگرتيره و سياه باشد جهان را تيره و سياه مى‏بينيم،و اين نكته بسيار جالب است.ملاى رومى مى‏گويد:گر بگردى تو...
امتحان كن:دور خود بچرخ،بعد بايست،مى‏بينى تمام‏اطرافت مى‏چرخد،در حالى كه اينطور نيست بلكه سر تو مى‏چرخد.
اگر انسان با تقوا و روشن و پاك و صاف باشد،كوچك را كوچك،سفيد را سفيد،و سياه را سياه خواهد ديد.
اگر چه اين مطلب يك مقدار شوخى است ولى يادم هست‏خطيب بسيار فاضل و مبرز مرحوم اشراقى قمى كه شايد خيلى از آقايان‏اسم ايشان را شنيده باشند يا سخنرانيشان را ديده باشند،و از خطباى‏تقريبا درجه اول ايران،و هم فاضل بود و هم سخنور،يك وقتى درقم، بالاى منبر،افتاده بود تو دنده انتقاد از قميها.(خيلى انسان معتقدخوبى هم بود).مى‏خواست بگويد اين مردم عوام قم ما خيلى خرافاتى‏هستند.و از جمله مى‏گفت قميها به گربه سياه خيلى احترام مى‏گزارند،وفكر مى‏كنند كه گربه سياه از ما بهتران است،و لهذا وقتى گربه سياه‏مى‏آيد فورا از بهترين غذاهاشان و گوشت‏خالص برايش مى‏اندازند.
بر عكس براى گربه‏هاى ديگر اهميتى قائل نيستند،آن مقدارى هم كه‏شرعا بايد به او داد نمى‏دهند،و لهذا همه گربه‏هاى ديگر در قم منقرض‏شده‏اند و فقط گربه سياه‏ها مانده‏اند.هر چه نگاه مى‏كنى در اين شهرگربه سياه مى‏بينى،آن هم چاق و چله.از منبر آمد پائين.طلبه خيلى‏خوشمزه‏اى بود خرم‏آبادى.اتفاقا مرحوم اشراقى عينك سياه به‏چشمش زده بود.وقتى آمد نشست،آن طلبه به همان زبان خرم‏آبادى وخيلى ساده و لطيف گفت:قربانت!ما كه تو اين شهر گربه سياه‏نمى‏بينيم.تو عينك سياه به چشمت زده‏اى،همه گربه‏ها را سياه مى‏بينى. خيلى مرحوم اشراقى خنديد.حالا حساب اين است:آدم‏عينك سياه كه به چشمش بزند-اگر چه آن داستان شوخى بودهمه گربه‏ها را سياه مى‏بيند.
قرآن مى‏گويد تقوا داشته باشيد تا عينك درونيتان سفيدباشد و جهان را همچنانكه هست ببينيد. ان تتقوا الله يجعل لكم‏فرقانا اگر تقواى الهى داشته باشيد،اگر درونتان پاك باشد، اگرتيرگيها را از درون خود زايل بكنيد خداوند در دل شما مايه تميز قرارمى‏دهد;يعنى خدا در دل شما چيزى قرار مى‏دهد كه با آن حقايق راخوب تميز مى‏دهيد،يعنى به شما روشنى مى‏دهد.پس انسان در اثر تقوادرونش روشن مى‏شود و به همين جهت روشن‏بين مى‏شود. وقتى كه‏روشن‏بين شد،اولا خودش را خوب مى‏بيند،خوب اندازه‏گيرى‏مى‏كند،زيادتر از آنچه هست نمى‏بيند،كمتر از آنچه هست نيزنمى‏بيند.تيرگيها و عيبهاى خودش را خوب مى‏بيند.و ثانيا در اثر اين‏روشن‏بينى،به حكم اينكه انسان طورى ساخته شده كه جهان را باعينك وجود خودش مى‏بيند،وقتى تقوا داشته باشد و عينك وجودش‏پاك باشد،جهان را بهتر مى‏بيند، بهتر تشخيص مى‏دهد.واقعااشخاصى كه با تقوا هستند،اگر آنها را با يك فرد ديگرى نظير خودشان‏كه از هر جهت مثل خودشان باشند منهاى تقوا،در نظر بگيريم،مى‏بينيم قضاوتهاى او خيلى بهتر از اين ديگرى است.اين است كه‏مى‏گوئيم به اينگونه اشخاص الهام مى‏شود;آدم پاكى است،به اوالهام مى‏شود.اين اثر تقوا است در دنيا.

اثر اخروى تقوا
اثر تقوا در آخرت اين است كه گناهان گذشته را پاك‏مى‏كند،كفاره عمل گذشته است، يعنى[گناهان گذشته را]محومى‏كند: و يكفر عنكم سيئآتكم .مقصود اين است كه اثر گناهان‏گذشته را جبران مى‏كند.چون تقواى واقعى[همراه با]توبه است.
كسى كه يك آلودگيهايى در گذشته داشته،هنگامى با تقوا خواهد بودكه از آن آلودگيها توبه كند.پس اثر آن گناهان گذشته پاك مى‏شود،مجازات اخروى هم از انسان سلب مى‏شود.يعنى خدا ديگر بنده‏با تقوايش را به خاطر گناهان گذشته‏اش مجازات نمى‏كند. و الله‏ذوالفضل العظيم خدا صاحب فضل و بزرگ است.قرآن كريم دراين آيات مى‏خواهد ما را توجه بدهد كه اگر ايمان ما ايمان واقعى باشدو اگر عمل ما عمل اسلامى باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان‏باشد،مشمول انواعى از عنايتهاى الهى خواهيم بود و موفقيتها خواهيم‏داشت.از جمله همان آيه‏اى است كه خواندم: ان تتقوا الله يجعل‏لكم فرقانا تقوا داشته باشيد تا روشن‏بين باشيد.و اين خودش چه‏موفقيت بزرگى است كه يك فرد يا يك جامعه روشن‏بين باشد.
گاهى قرآن داستان نقل مى‏كند بر همين اساس،يعنى جريانهائى ازتاريخ مسلمين نقل مى‏كند كه به موجب اين جريانها نشان مى‏دهد كه‏در صدر اول خداوند چگونه پيغمبر خودش را و به تبع،مؤمنينى را كه‏همراه او بودند،چون بر راه حق و بر راه خدا و بر راه تقوا بودند مؤيد كردو از چه مضايق و تنگناهايى نجات داد و بر عكس دشمنان آنها را با آن همه قدرت و سطوت،با آن همه طنطنه و طمطراق نيست و نابود كرد.
همه اينها را به صورت درس عملى بيان مى‏كند.

امداد الهى در هجرت رسول اكرم (ص)
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين .در اين آيه‏يكى از فرازهاى حساس تاريخ اسلام بيان مى‏شود و نشان مى‏دهد كه‏چگونه در سخت‏ترين شدائد،خداوند اسلام و مسلمين را نجات داد.
چرا؟چون واقعا اسلام و ايمان حكمفرما بود.يكى از آن سخت‏ترين‏شدائد،مسئله هجرت پيغمبر اكرم(ص)است.جريانى كه منتهى شدبه هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه بسيار حيرت‏انگيز است.پيغمبراكرم در ده سال اول بعثتشان كه جناب ابو طالب پدر بزرگوار على‏عليه السلام هنوز در قيد حيات بود-و او رئيس بنى‏هاشم و مورداحترام همه قريش بود-به واسطه حمايت ابو طالب كمتر مورد آزار قرارمى‏گرفت.بعد از وفات ابو طالب،به فاصله چند روز همسر بزرگوارشان‏خديجه سلام الله عليها نيز از دنيا رفت.اين زن واقعا مصداق يار غمگساربود و از نظر روحى به قدرى انطباق داشت با رسول خدا كه بايد گفت‏در جهان نظير نداشت.اين زن بسيار فداكار و عاقله بود;مالش،جانش،هستيش،خوشى،سعادت و همه چيز خود را به پاى رسول‏اكرم ريخت.بعد از وفات ابو طالب و خديجه،سختگيرى بر رسول اكرم‏به حد اعلا رسيد.در اين ميان خدا وسيله عجيبى فراهم كرد:
مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با هم‏جنگ داشتند.يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مى‏آيد به مكه براى‏اينكه از قريش استمداد كند.وارد مى‏شود بر يكى از مردم قريش. كعبه از قديم معبد بود-گو اينكه در آن زمان بتخانه بود-و رسم‏طواف كه از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت.
هر كس كه مى‏آمد،يك طوافى هم دور كعبه مى‏كرد.اين شخص وقتى‏خواست برود به زيارت كعبه و طواف بكند،ميزبانش به او گفت:
«مواظب باش!مردى در ميان ما پيدا شده،ساحر و جادوگرى كه‏گاهى در مسجد الحرام پيدا مى‏شود و سخنان دلرباى عجيبى دارد.يك‏وقت‏سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى‏اختيار مى‏كند.سحرى درسخنان او هست‏».اتفاقا او موقعى مى‏رود براى طواف كه رسول‏اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان قرآن‏مى‏خواندند.در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزى‏نشنود.مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصى خيلى او را جذب‏كرد.(رسول اكرم سيماى عجيبى داشتند).گفت نكند اين همان‏آدمى باشد كه اينها مى‏گويند؟يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب‏ديوانگى است كه من گوشهايم را پنبه كرده‏ام.من آدمم،حرفهاى اورا مى‏شنوم.پنبه را از گوشش انداخت بيرون.آيات قرآن را شنيد.
تمايل پيدا كرد.اين امر منشا آشنايى مردم مدينه با رسول اكرم(ص) شد.بعد آمد صحبتهايى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه‏اى با حضرت‏رسول كردند تا اينكه عده‏اى از اينها[به مكه]آمدند و قرار شد در موسم‏حج در يكى از شبهاى تشريق يعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب‏هستند بيايند در منا،در عقبه وسطى،در يكى از گردنه‏هاى آنجا، رسول اكرم(ص)هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند.در آنجا رسول‏اكرم فرمود من شما را دعوت مى‏كنم به خداى يگانه و...و شما اگر حاضريد ايمان بياوريد،من به شهر شما خواهم آمد.آنها هم قبول كردندو مسلمان شدند،كه جريانش مفصل است.زمينه اينكه رسول‏اكرم(ص)از مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد.اين اولين[حادثه]بود.بعد حضرت رسول(ص)مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و اودر آنجا به مردم قرآن تعليم داد.اينهايى كه ابتدا آمده بودند،عده اندكى‏بودند;به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگرى مسلمان شدند وتقريبا جو مدينه مساعد شد.قريش هم روز بروز بر سختگيرى خودمى‏افزودند،و در نهايت امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم رايكسره كنند.در«دار الندوة‏»تشكيل جلسه دادند،كه اين آيه قرآن‏اشاره به آنهاست.«دار الندوة‏»در حكم مجلس سناى مكه بوده.مكه‏اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى يا جمهورى،و نه‏تابع يك مركزى بود.يك نوع حكومت ملوك الطوايفى داشتند.قرارى‏داشتند كه از هر قبيله‏اى چند نفر با شرايطى و از جمله اينكه از چهل‏سال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كه‏پيش مى‏آيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصميم مى‏گرفتند،ديگر مردم قريش عمل مى‏كردند.«دار الندوة‏»يكى از اطاقهايى بودكه در اطراف مسجد الحرام بود.الآن آن محل خراب شده و داخل‏مسجد الحرام است.
در آنجا پيشنهادهايى كردند،گفتند بالاخره بايد به يك شكلى‏آزادى را از محمد سلب كنيم،يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يالااقل شرش را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم،هر جا مى‏خواهد بروددر اينجاست كه هم شيعه و هم سنى نوشته‏اند پير مردى در اين مجلس ظاهر شد-با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راه‏بدهند-و گفت من اهل نجد هستم.گفتند اينجا جاى تو نيست.
گفت نه،من راجع به همين موضوعى كه قريش در اينجا بحث مى‏كنندصحبت و فكر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد.و در اخباروارد شده كه اين پير مرد انسان نبود و شيطان بود كه به صورت يك‏پير مرد مجسم شد.به هر حال در تاريخ،او به نام‏«شيخ نجدى‏»معروف‏شد كه در آن مجلس شيخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظرشيخ نجدى تصويب شد.آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را بفرستندپيغمبر را بكشد رد شد.همان شيخ نجدى گفت اين عملى نيست.اگرشما يك نفر بفرستيد،قطعا بنى‏هاشم به انتقام خون محمد او را خواهندكشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته مى‏شود و حاضر شوداين كار را انجام دهد.گفتند او را حبس مى‏كنيم.گفت‏حبس هم‏مصلحت نيست زيرا باز بنى‏هاشم به اعتبار اينكه به آنها برمى‏خورد كه‏فردى از آنها محبوس باشد،اگر چه به تنهايى زورشان به شما نمى‏رسد ولى‏ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مى‏شوند،از نيروى مردم‏استمداد كنند و محمد را از حبس بيرون بكشند.پيشنهاد تبعيد شد.
گفت اين از همه خطرناكتر است.او مردى خوش صورت و خوش بيان وگيرا است.الآن به تنهايى در اين شهر افراد شما را به تدريج داردجذب مى‏كند.[يك وقت مى‏بينيد]رفت در ميان قبايل عرب چندين‏هزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح آمد سراغ شما.درآخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به اين شكل‏كه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند،و از بنى هاشم هم يك نفر باشد(چون از بنى هاشم،ابو لهب را در ميان‏خودشان داشتند)و دسته جمعى او را بكشند و به اين ترتيب خونش رالوث كنند،و اگر بنى هاشم ادعا كردند،مى‏گوييم قبيله شما هم شركت‏داشتند.حداكثر اين است كه به آنها ديه مى‏دهيم.ديه ده انسان را هم‏خواستند،مى‏دهيم.
همان شبى كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرابكنند وحى الهى بر پيغمبر اكرم نازل شد(همان حرفى كه به موسى‏گفته شد: ان الملا ياتمرون بك يقتلوك فاخرج):و اذ يمكربك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون ويمكر الله و الله خير الماكرين .از مكه بيرون برو.خواستند شبانه‏بريزند.ابو لهب كه يكى از آنها بود مانع شد. فت‏شب ريختن به خانه‏كسى صحيح نيست.در آنجا زن هست،بچه هست،يك وقت اينهامى‏ترسند يا كشته مى‏شوند.بايد صبر كنيم تا صبح شود.(باز همين‏مقدار وجدان و شرف داشت).گفتند بسيار خوب.آمدند دور خانه‏پيغمبر حلقه زدند و كشيك مى‏دادند،منتظر كه صبح بشود و درروشنايى بريزند خانه پيغمبر.اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين ومورخين است و در اين جهت‏حتى يك نفر تشكيك نكرده است كه‏پيغمبر اكرم،على عليه السلام را خواست و فرمود على جان!تو امشب‏بايد براى من فداكارى بكنى.عرض كرد يا رسول الله!هر چه شما امربفرماييد.فرمود امشب،تو در بستر من مى‏خوابى و همان برد و جامه‏اى‏را كه من موقع خواب به سر مى‏كشم به سر مى‏كشى.عرض كرد:بسيارخوب.قبلا على عليه السلام و«هند بن ابى هاله‏»آن نقطه‏اى كه رسول اكرم بايد بروند در آنجا مخفى بشوند يعنى غار ثور را در نظر گرفتند،چون‏قرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانه‏اى در كارباشد و اين دو،مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند.شب،على(ع) آمد خوابيد و پيغمبر اكرم(ص)بيرون رفت.در بين راه كه‏حضرت مى‏رفتند به ابو بكر برخورد كردند.حضرت،ابو بكر را باخودشان بردند.در نزديكى مكه غارى است به نام غار ثور;در غرب‏مكه و در يك راهى است كه اگر كسى بخواهد به مدينه برود از آنجانمى‏رود.مخصوصا راه را منحرف كردند.پيغمبر اكرم(ص)با ابو بكررفتند و در آن محل مخفى شدند.قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعى‏بريزند و اينقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند-نه با شمشير كه بگوينديك نفر كشته-كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگويند كى‏كشت،بگويند هر كسى يك وسيله‏اى داشت و ضربه‏اى زد.اول‏صبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا بيرون‏نرود.ناگاه كسى از جا بلند شد.نگاه كردند ديدند على است.اين‏صاحبك رفيقت كجا است؟فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديدكه از من مى‏خواهيد؟گفتند پس چه شد؟فرمود:شما تصميم گرفته‏بوديد كه او را از شهرتان تبعيد كنيد،او هم خودش تبعيد شد.خيلى‏ناراحت‏شدند.گفتند بريزيم همين را به جاى او بكشيم;حالا خودش‏نيست جانشينش را بكشيم.يكى از آنها گفت او را رها كنيم،جوان‏است و محمد فريبش داده است. فرمود:به خدا قسم اگر عقل مرا درميان همه مردم دنيا تقسيم كنند،اگر همه ديوانه باشند عاقل مى‏شوند.ازهمه‏تان عاقل‏تر و فهميده‏ترم. حضرت رسول(ص)را تعقيب كردند.دنبال اثر پاى حضرت‏را گرفتند تا به آن غار رسيدند.ديدند اينجا اثرى كه كسى به تازگى‏درون غار رفته باشد نيست.عنكبوتى هست و در اينجا تنيده است،ومرغى هست و لانه او.گفتند نه،اينجا نمى‏شود كسى آمده باشد.تاآنجا رسيدند كه حضرت رسول(ص)و ابو بكر صداى آنها را مى‏شنيدندو همين جا بود كه ابو بكر خيلى مضطرب شده و قلبش به طپش‏افتاده بود و مى‏ترسيد.اين آيه قرآن است،يعنى روايت نيست كه‏بگوييم فقط شيعه‏ها قبول دارند و سنيها قبول ندارند.آيه اين است: الاتنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا .يعنى اگر شمامردم قريش پيغمبر را يارى نكنيد، خدا او را يارى كرد و يارى مى‏كندهمچنان كه در داستان غار،پيغمبر را يارى كرد،در شب هجرت درحالى كه آن دو در غار بودند.«هما»نشان مى‏دهد كه غير از پيغمبر يك‏نفر ديگر هم بوده است كه همان ابو بكر است. اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا .(كلمه‏«صاحب‏»اصلا در لغت عرب يعنى همراه. حتى به حيوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مى‏گويد:صاحب).
آنگاه كه پيغمبر به همراه خود گفت:نترس،غصه نخور،خدا با ماست.
فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها (١) خداوند وقارخودش را بر پيغمبر نازل كرد. ديگر نمى‏گويد وقار را بر هر دو نفر نازل‏كرد.رحمت‏خودش را بر پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تاييد نمود.
نمى‏گويد هر دو را تاييد كرد.حالا بگذريم از اين قضيه.
تا به اين مرحله رسيد،از همان جا برگشتند.گفتند مانفهميديم اين چطور شد؟به آسمان بالا رفت‏يا به زمين فرو رفت؟مدتى‏گشتند.پيدا نكردند كه نكردند.سه شبانه‏روز يا بيشتر پيغمبراكرم(ص)در همان غار بسر بردند.آن دلهاى شب كه مى‏شد،هند بن‏ابى هاله كه پسر خديجه است از شوهر ديگرى،و مرد بسيار بزرگوارى‏است محرمانه آذوقه مى‏برد و برمى‏گشت. قبلا قرار گذاشته بودند مركب‏تهيه كنند.دو تا مركب تهيه كردند و شبانه بردند كنار غار،آنها سوارشدند و راه مدينه را پيش گرفتند.
حالا قرآن مى‏گويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايى به‏چه نحوى كمك و مدد كرد. آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياست‏به كار بردند ولى نمى‏دانستند كه خدا اگر بخواهد، مكر او بالاتر است. واذ يمكر بك الذين كفروا و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيله‏به كار مى‏برند براى اينكه يكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند:
ليثبتوك («اثبات‏»معنايش حبس است.چون كسى را كه حبس‏مى‏كنند در يك جا ثابت و ساكن نگه مى‏دارند.عرب‏وقتى مى‏گويد«اثبت‏»يعنى حبس كن)براى اينكه تورا در يك جا ثابت نگه دارند يعنى زندانيت كنند. اويقتلوك يا خونت را بريزند. او يخرجوك يا تبعيدت كنند. ويمكرون آنها مكر مى‏كنند.قريش به مكر و حيله‏هاى خودشان خيلى‏اعتماد داشتند و مثلا مى‏گفتند چنان مى‏كنيم كه خونش لوث بشود،ولى‏نمى‏دانستند كه بالاى همه اين تدبيرها و نقشه‏ها تقدير و اراده الهى است و اگر بنده‏اى مشمول عنايت الهى بشود،هيچ قدرتى نمى‏تواند اورا از ميان ببرد.

معنى مكر و مكر خدا
«مكر»نقشه‏اى است كه هدفش روشن نيست.اگرانسان نقشه‏اى بكشد كه آن نقشه هدف معينى در نظر دارد اما مردم كه‏مى‏بينند خيال مى‏كنند براى هدف ديگرى است،اين را مى‏گويند«مكر».خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مى‏آورد كه انسان‏نمى‏داند اين حادثه براى فلان هدف و مقصد است،خيال مى‏كند براى‏هدف ديگرى است،ولى نتيجه نهائيش چيز ديگرى است.اين است‏كه خدا هم مكر مى‏كند يعنى خدا هم حوادثى به وجود مى‏آورد كه‏ظاهرش يك طور است ولى هدف اصلى چيز ديگر است.آنها مكرمى‏كنند،خدا هم مكر مى‏كند،و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتراست.
و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنامثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين . مى‏دانيم كه ابزار پيغمبر،معجزه پيغمبر و آن چيزى كه براى پيغمبر نظير عصاى موسى بود، قرآن‏بود و بس،و پيغمبر غير از قرآن مدد كار ديگرى نداشت.يك فرد،تنهاى تنها مبعوث مى‏شود و با نيروى قرآن تدريجا افراد را جمع مى‏كند وتشكيل نيرو مى‏دهد.اين بود كه مسئله‏اى كه درباره پيغمبر مطرح بودمسئله قرآن بود.قريش ناچار بودند كه با اين وسيله پيغمبر به مبارزه‏بپردازند.پيغمبر مى‏گفت اين كتاب،سخن خدا و مافوق سخن بشراست.آنها مى‏بايست پاسخى تهيه كنند.[مسائلى كه درباره قرآن‏مطرح بود]يكى مسئله زيبايى و فصاحت و بلاغت قرآن بود.ديگر،خبرها و داستانهايى بود كه پيغمبر راجع به انبياء گذشته مى‏گفت و قريش به كلى از اينها بى‏خبر بودند.آنها براى اينكه با پيغمبر مبارزه‏كنند، رؤسايشان گاهى مى‏آمدند پارازيت مى‏دادند به صورت ادعاولى هيچگاه عمل نمى‏كردند. و اذا تتلى عليهم آياتنا هنگامى كه‏آيات ما بر اينها تلاوت مى‏شود قالوا قد سمعنا مى‏گويند ما هم‏شنيديم لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر ما هم بخواهيم مى‏توانيم مثلش‏بگوييم اما نمى‏خواهيم بگوييم.خيلى حرف عجيبى است!اگرمى‏توانستيد،همان ساعت اول مى‏گفتيد.
ابوى ما نقل مى‏كردند كه يك استاد بنايى بود از اين بناهاى‏خود ساخته به قول امروزيها.يك وقت او را آورده بودند يك ضربى درمنزل ما بزند.گفتند كه اين آمد يك ضربى زد،وقتى آخرهاى كاررسيد،يكدفعه آمد پائين.گفتيم خوب دفعه اولش است،اشتباه كرد.
دو مرتبه همه اينها را جمع كرد و از نو ضربى زد.دفعه دوم هم آمد پائين.
دفعه سوم هم همينطور.ابوى ما رفته بودند ناراحت كه بابا تو كه بلدنيستى چرا مردم و خودت را معطل مى‏كنى؟!روز اول بگو من بلد نيستم‏ضربى بزنم.تو،هم خودت را ناراحت كردى هم ما را،خوب بگو من بلدنيستم.گفته بود:«آقاى حاج شيخ اين چه حرفى است‏شما مى‏زنيد؟!
من اگر ميلم باشد ضربى مى‏سازم‏».من نمى‏دانم اين ميل كى‏مى‏خواهد پيدا بشود؟!
اينها هم گفتند اگر ميلمان باشد مثل قرآن مى‏گوييم،حالانمى‏خواهيم بگوييم.اين سخن براى اين بود كه بلكه بعضى ازمستضعفين و بيچاره‏ها را گول بزنند.مى‏گفتند مگر محمد چه‏مى‏گويد؟!داستانها و افسانه‏هاى گذشته را مى‏گويد.خوب ما هم مى‏توانيم افسانه‏هاى گذشته را بگوييم.مردى از اينها به نام‏نضر بن الحارث براى همين كار آمد به ايران(رؤساى قريش با ايران‏هم روابط داشتند)و مقدار زيادى از افسانه‏هاى قديم ايرانى رستم واسفنديار و كيكاووس و جمشيد و از اين حرفها را جمع كرد و بعد گفت:
مردم!بياييد تا برايتان داستان بگويم.اگر محمد(ص)برايتان داستان‏مى‏گويد من هم برايتان داستان مى‏گويم.اما كسى نرفت‏حرفش راگوش بكند.چون داستانهاى قرآن افسانه نيست. گفتند لو نشاءلقلنا مثل هذا ميل ما نيست و الا اگر ميل ما باشد،مثل اين‏مى‏توانيم بگوييم. چيزى نيست،اينها افسانه‏هاى گذشتگان است،وافسانه‏هاى گذشتگان موضوع مهمى نيست.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- سوره توبه،آيه ٤٠.


*****

جلسه سوم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك‏فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم.

نقاشى روحيه‏ها
قرآن روحيه‏ها را نقاشى مى‏كند،جمله‏هايى را كه افرادمى‏گويند و خودشان نمى‏توانند توضيح بدهند بيان مى‏كند: اللهم ان‏كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماءاو ائتنا بعذاب اليم. خدايا اگر حق همين است،و سخن حق وقرآنى كه پيغمبر مدعى است منحصر به همين است;اگر اين راست‏است،حق است و اين پيغمبر راستگو است و هر چه مى‏گويد از جانب‏تو مى‏گويد(انتظار مى‏رود كه در ادامه آيه بگويد«پس ما مى‏پذيريم‏»
يا«خدايا آن را بر ما آشكار كن‏».اگر انسان حقيقتجو باشد چنين‏مى‏گويد.ولى مى‏گويد اگر چنين است)سنگى از آسمان بر سر مابفرست و ما را نابود كن،يا به شكل ديگرى عذاب دردناكى بر مابفرست.يعنى من تاب و تحمل شنيدن اين حقيقت را ندارم.اگر حق وحقيقت است فورا سنگى از آسمان بر سرم بفرست تا من چنين روزى‏را نبينم.من مى‏خواهم آن طورى كه دلم مى‏خواهد راست باشد و الا ازحقيقت بيزارم.
قرآن زبان حال آنها را بيان كرده ولى آيا در عالم فقط همانها آن‏طور بوده‏اند؟ما نبايد به خودمان خوشبين باشيم.مسلما آن حالت‏واقعى تسليم در مقابل حقيقت،صد در صد در ما نيست.على عليه السلام‏در جواب از تعريف اسلام فرمودند:الاسلام هو التسليم در مقابل‏چه؟ شخص؟نه،بلكه تسليم در مقابل حق،يعنى وقتى مواجه با حق‏شد،حالت طغيان و عصيان نداشته باشد.فرق اصول دين و فروع دين‏اين است كه فروع،آن چيزهايى است كه انسان بايد عمل بكند;امادر اصول،علم يا يقين لازم است.ولى آيا در اصول،علم يا يقين كافى‏است؟اينطور نيست.البته اعتقاد و علم لازم است.تا عقل چيزى رانفهمد نمى‏تواند قبول كند.ولى غير از اعتقاد،در مقابل اصول دين،تسليم لازم است،يعنى تمرد نداشتن.اسلام يعنى بى‏تمردى. اينكه‏كسى بگويد اگر حقيقت اين است مرا بكش،اين ايمان نيست زيرا ايمان آن است كه انسان در مقابل چيزى كه راست است تسليم و رام‏باشد.
آيا شيطان كافر است‏يا مؤمن؟كافر.آيا به خدا يقين‏داشت؟بله،علم داشت،از ما بهتر بود.در مقابل خدا مى‏گويد به عزت‏خودت همه آنها را گمراه مى‏كنم: فبعزتك لاغوينهم اجمعين (١) .
همچنين مى‏گويد: رب فانظرنى الى يوم يبعثون (٢) .اعتقاد به خدا وقيامت داشت.تنها داشتن اعتقاد و علم،براى ايمان كافى نيست بلكه‏انسان بايد نسبت به آنچه اعتقاد دارد رام باشد. و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا (٣) .بايد خودمان را بشناسيم.اگرحقيقتى را كه مى‏شناسيم و مى‏دانيم،منكر مى‏شويم،پس ما جاهديم ومؤمن نيستيم.بشر صرف اينكه به يك مطلب علم پيدا كند كافى‏نيست كه مؤمن باشد بلكه بايد حالت عصيان و تمرد نيز نداشته باشد.
آن زمانى را توجه كن كه آن مردم مى‏گفتند ما تاب ديدن چنين‏حقيقتى را نداريم. و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان‏الله معذبهم و هم يستغفرون خدا چنان نيست كه اين مردم راعذاب كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى،و خدا چنان نيست كه‏آنها را عذاب كند در حالى كه گنهكارند و استغفار مى‏كنند.درنهج البلاغه نقل شده كه خدا دو امان داشت،اول رسول خدا و دوم‏استغفار.ايها الناس!يك امان رفت،امان ديگر را ميان خودتان حفظكنيد.آيا مقصود از عذاب چيست؟در اصطلاح مفسرين عذاب‏استيصال[داريم و عذاب]عادى و غير استيصال.اول،عذابهائى است‏كه براى قومى جنبه فوق العاده دارد مثل صاعقه،باد،مسخ و غيره.

انواع عذاب
در قرآن در آيات مكررى كلمه عذاب ذكر شده،عذابهائى كه‏شكل مذكور را نداشته و شكل ديگر دارد مثل آيه‏اى كه مى‏گويد:
قومى مسلط بر قوم ديگر شدند و اينها به دست آنها ذليل شدند.در سوره‏انعام مى‏فرمايد: قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من‏فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق‏بعضكم باس بعض (٤) خدا قادر است كه عذابى را از بالاى سر شمافرود آورد يا از زير پاى شما بجوشاند،و يا شما را فرقه فرقه نمايد،يا بدى‏بعضى از شما را به بعض ديگر بچشاند.عذاب از بالاى سر[يعنى]اقوياى شما را بر شما مسلط كند.[و عذاب از زير پاى شما يعنى]تحت‏تسلط زير دستها باشيد.آيه ديگر: قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ويخزهم و ينصركم عليهم (٥) شما را مسلط مى‏كند.
مقصود از آيه مورد بحث اين است كه خداوند شما را تا پيغمبردر ميانتان هست و استغفار مى‏كند معذب نخواهد كرد.آيا مقصود،عذابى مانند عذاب قوم لوط است‏يا عذابى ديگر مثل گرفتاريها؟ظاهراشامل هر دو مى‏شود.و آيا مقصود اين است كه جسم پيغمبر در ميان‏مردم باشد؟ظاهر همين است،ولى بعيد نيست كه منظور،سنت واحكام پيغمبر و تعليمات او باشد. در اين صورت معنى آيه چنين‏مى‏شود:و مادامى كه تو در ميان آنها باشى-يعنى مادام كه دستورات‏و تعليمات تو در ميان آنها باشد-و يا حالت توبه و بازگشت وپشيمانى داشته باشيد، خداوند شما را عذاب نمى‏كند.ظاهرا منظور اين‏است كه اگر ملت اسلام از عذابهايى از قبيل عذابهاى عاد و ثمود درامان باشند،از عذابهاى ديگر در امان نيستند.اگر پيغمبر رفت، عذاب‏پشت‏سرش آمده است.قرآن عذابهائى را ذكر مى‏كند از قبيل تسلط‏اغنيا بر ضعفا،و از همه بالاتر فرقه فرقه شدن كه نيروها عليه يكديگر به‏كار مى‏افتد و دشمن شاد مى‏شود.اينها عذابهاى الهى است و ما كان‏الله ليعذبهم و انت فيهم تا تو در ميان مردم باشى خدا اينها راعذاب نخواهد كرد.تو نباشى ولى تعليمات تو باشد،باز هم خدا عذاب‏نمى‏كند.و در صورت استغفار و بازگشت نيز خدا آنها را عذاب نمى‏كند.

قريش و مسجد الحرام و كعبه
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام،و ما كانوا اولياءه ان اولياؤه الا المتقون .اشاره‏اى به‏خصوص قريش دارد و شامل بعد از قريش هم مى‏شود.مى‏گويد مردم‏قريش مستحق عذاب هستند.اينها صاد و مانع مردم از مسجد الحرام‏شده و خودشان را اولياء و متوليان مسجد الحرام مى‏دانند.قريش‏خودشان را متوليان كعبه و مسجد الحرام مى‏دانستند،مى‏گفتند كعبه‏مال ما است،هر كه را مى‏خواستند راه مى‏دادند يا راه نمى‏دادند. چون‏اينها در مكه ساكن بودند خانه‏ها و زمينها را مال خودشان مى‏دانستند.
قرآن با اين فكر مبارزه كرد.گفت هيچكس تا دامنه قيامت‏حق ندارد ادعا كند من اختياردار مسجد الحرام و كعبه هستم.ايندو متعلق به عموم‏مردم متقى و مسلمان است.آيه‏اى است در سوره حج: سواء العاكف‏فيه و الباد (٦) .مردم بومى و كسانى كه از خارج مى‏آيند مساويند.
درباره خانه‏هاى مكه يكى از گرفتاريها اجاره خانه است،آن‏هم اجاره‏هاى سنگين.ما خيال مى‏كنيم حق دارند اجاره بگيرند.
حتى در فقه اهل تسنن هم به اين نحو نيست.در نهج البلاغه[نامه‏اى‏است از حضرت امير به] قثم بن عباس[زمانى كه از طرف آن‏حضرت]والى مكه بود.مى‏فرمايد:مر اهل مكة الا ياخذوا من‏ساكن اجرا (٧) .اهل مكه حق ندارند از افرادى كه به آنجا مى‏آينداجاره‏اى بگيرند زيرا حكم وقفى را دارد;و حق هم ندارند مانع ديگران‏بشوند.حتى پيغمبر دستور داد دربهاى دو لنگه‏دار بگذارند...لذا شهرمكه تعلق دارد به تمام مسلمين دنيا و كسى حق ندارد به[كسانى كه‏به اين شهر مى‏آيند]اعتراض كند.
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام جلوى مردم را مى‏گيرند و خودشان را متولى مى‏دانند و ما كانوااولياءه صاحب اختيار نيستند ان اولياءه الا المتقون.
[صاحب اختيار آن فقط متقين هستند].و لكن اكثرهم لا يعلمون[اكثر آنها]سر اين نكته را نمى‏دانند.
مسجد الحرامى كه اكنون مى‏بينيم،در صدر اسلام اينقدربزرگ نبود.در واقع فاصله كعبه تا مسجد الحرام حدود پانزده متر بيشترنبود.مسجد الحرام حدود ٣٢ در ٣٢ متر بود و كعبه ٤ متر عرض و كمى‏بيشتر طول داشت.در صدر اسلام خانه‏هاى اطراف را خريدند ومسجد الحرام را توسعه دادند.در زمان مهدى عباسى خليفه سوم عباسى‏تصميم گرفتند بار ديگر آن را توسعه بدهند.خلفاى اسلام در توسعه آن‏سعى داشتند رعايت كنند[كه خانه‏هاى مردم را] به زور نگيرند زيرابرخى اين كار را غصب مى‏دانستند.مهدى مى‏خواست مسجد الحرام‏را توسعه بدهد.برخى گفتند نمى‏فروشيم.عده‏اى از فقهاى اهل تسنن‏گفتند خانه خودشان است دلشان بخواهد مى‏فروشند و نخواهدنمى‏فروشند.بعضى ديگر گفتند مسجد الحرام است،به زور مى‏شودگرفت.معمولا مشكلى مى‏شد و به ائمه اطهار عليهم السلام رجوع‏مى‏كردند.امام باقر(ع)استدلال عجيبى كرد،ثابت نمود چون‏مسجد الحرام است،اگر مصلحت مسجد الحرام ايجاب كند،رضايت‏صاحب خانه شرط نيست.فرمود آيا اول كعبه اينجا بود و مردم به خاطركعبه اينجا آمدند يا اول مردم آمدند بعد كعبه را ساختند؟مثلا مردمى‏مى‏آيند نقشه‏اى مى‏كشند،خانه‏هايى بنا مى‏كنند،بعد مى‏گويند زمينى‏وقف مسجد نمائيم.اول مردم تملك زمينها را كرده‏اند بعد قسمتى از آن‏را اختصاص به مسجد داده‏اند.پس مسجد وارد شده بر مردم.تمام‏مسجدهاى دنيا اينطور بوده حتى مسجد پيغمبر(ص).در همه دنيا يك‏نقطه است كه اول مسجد در آنجا بنا شده و بعد مسجد،آن سرزمين رااحياء كرده،و آن،سرزمين مكه است زيرا مكه وادى غير ذى ذرع بودو مالكى نداشت،ابراهيم(ع)آمد براى اولين بار كعبه را در آنجا براى مردم ساخت و اختصاص داد به عبادت كه تا دامنه قيامت بيايندمناسك انجام دهند.پس اول ابراهيم آمد آن را ساخت،بعد مردم‏آمدند.حق كعبه و مسجد الحرام محفوظ است.مردم تا جايى كه مزاحم‏كعبه و مسجد الحرام نشوند[در تملك زمين آزادند].وقتى استدلال‏گفته شد همه[آن را پذيرفتند].
سرزمين مكه وضع خاصى دارد.قرآن نيز همين منطق را پيروى‏مى‏كند.مى‏گويد آنها مستحق عذابند،متوليان مسجد الحرام متقيان‏عالمند.حرمى است متعلق به مسلمانان دنيا و متقيان.
آيه ديگر: و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء وتصدية .اين آيه،متمم آيه قبلى است.قرآن عمل اين اولياء را كه‏خودشان را صاحب اختيار مى‏دانستند،نشان مى‏دهد كه با كعبه چه‏كردند.ابراهيم(ع)به دستور خدا خانه را ساخت و خداوند در ضمن‏آيه‏اى فرمود خانه مرا پاكيزه كنيد براى طواف كنندگان،براى توحيد وعبادت خداى يگانه.سرنوشت اين را به كجا كشاندند؟ و اتخذوامن مقام ابراهيم مصلى (٨) .يكى از كارهائى كه بايد انجام مى‏شد نمازبود. آنقدر از سر و ته آن زدند و بر آن افزودند كه به صورت سوت‏كشيدن و كف زدن درآمد.و حال آنكه عبادتها توقيفى هستند يعنى درعبادت خدا،از نظر كيفيت و كميت نبايد اعمال سليقه شود،بلكه‏بايد همان طور كه براى ما بيان كرده‏اند،بدون كم و زياد اجرا شود.
چون و چرا بردار نيست.اينكه عده‏اى عربى بخوانند،عده‏اى فارسى،عده‏اى تركى،و خلاصه هر كس به زبان ملى خود بخواند[اعمال سليقه‏است].يا بگوئيم در مسافرتها،قديم نماز دو ركعتى بوده ولى اكنون چون باهواپيما مسافرت مى‏كنند بايد چهار ركعتى بخوانند زيرا اين سفر مشقت‏ندارد.اگر در عبادتها سليقه را دخالت بدهيم به تدريج چيزى از آب درمى‏آيد كه مصداق اين شعر مى‏شود:
بس كه ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببينى نشناسيش باز
نمازى كه به شكل سوت كشيدن مى‏خواندند،يكمرتبه‏اينطور نشد بلكه اول يك گوشه آن را تغيير دادند بعد گوشه ديگر،وهمينطور.در طول نسلهاى متوالى به اين شكل درآمد،زيرا هر نسلى ازنسل قبل خبر ندارد[و فكر مى‏كند آنچه به دستش رسيده از اول به همين‏صورت بوده است].بعد از چندين نسل به چيزى شبيه مى‏شود كه بااصل آن شباهتى ندارد.
راجع به اينكه قرآن و نماز را مثلا به فارسى بخوانند،ذكرتجربه‏اى كه خارجيها در مورد ترجمه پى در پى يك جمله به زبانهاى‏مختلف كرده‏اند بى‏فايده نيست.اگر سخنى مثلا به زبان فارسى باشد وكسى آن را به زبان عربى ترجمه كند،بعد تركى،انگليسى،فرانسه،آلمانى،روسى و...تجربه كرده‏اند ديده‏اند از جمله اول يك ذره در جمله‏چهلم باقى نيست.
ممكن است بپرسيد چرا انسان در بعضى مسائل،فهميده يانفهميده بايد متعبد باشد،مانند اخفات نماز ظهر؟البته فلسفه دارد،تامل بكن،اما هيچوقت فكر نكن كه به خاطر فلسفه انجام مى‏دهى، بلكه بگو انجام مى‏دهم و سعى مى‏كنم بيشتر بفهمم.نمازى كه‏ابراهيم(ع)مى‏خواند به صورت كف زدن نبود،تدريجا به اين صورت‏بدعت درآمد.قرآن مى‏گويد متوليان كعبه نمازشان بجز سوت كشيدن وكف زدن چيز ديگرى نيست.عذاب الهى را بچشند به موجب كفر وعنادى كه در مقابل حق و حقيقت داشتند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١- [اين جلسه علاوه بر اينكه نوار آن در دست نيست،متن پياده شده آن نيز به شكل‏خلاصه‏بردارى و آنهم به صورت غير منقح بوده است،لهذا ممكن است برخى عبارات آن‏عين جملات استاد نباشد].
٢- سوره ص،آيه ٨٢.
٢- سوره ص،آيه ٧٩.[پروردگارا پس مهلتم ده كه تا روز قيامت زنده بمانم].
٣- سوره نمل،آيه ١٤.[و با اينكه پيش نفس خود به يقين دانستند(معجزه خداست)از روى ستمگرى و نخوت آن را انكار كردند].
٤- سوره انعام،آيه ٦٥.
٥- سوره توبه،آيه ١٤.[با كافران بجنگيد تا خدا آنان را به دست‏شما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها مسلط نمايد].
٦- سوره حج،آيه ٢٥.
٧- نهج البلاغه،نامه ٦٧.
٨- سوره بقره،آيه ١٢٥.[و دستور داده شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد].