آشنايي با قرآن نام کتاب : آشنايي با قرآن، جلد ٤
تفسير سوره نور
نام نويسنده : استاد شهيد مرتضي مطهري
بسم الله الرحمن الرحيم
سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها ايات بيناتلعلكم تذكرون.الزانية و الزانى فاجلدوا كلواحد منهما ماة جلدة و لا تاخذكم بهما رافةفى دين الله ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخرو ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين.الزانىلا ينكح الا زانية او مشركة و الزانية لا ينكحها الازان او مشرك و حرم ذلك على المؤمنين.
اهميت عفاف از نظر قرآن
به مناسبت اينكه اين ايام، ايام وفات حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها)بانويى كه«سيدة نساء العالمين»و مظهر اعلاىعفاف در عالم اسلام است مىباشد، بنا شد كه سوره مباركه نور راتفسير كنيم و علت انتخاب اين سوره اين است كه تقريبا بيشتر آيات اين سوره[در اطراف مسائل مربوط به عفاف است] (١) .
مىفرمايد در اين سوره يك سلسله آيات روشن آوردهايم، باشد كه شما متذكر شويد و بيدار و هشيار گرديد.اينكه در ابتدامىفرمايد«سورهاى است كه نازل كردهايم»، تنها سورهاى كه با اينجمله شروع مىشود اين سوره است.ما بسيارى از سورهها داريم كه ازاولى كه شروع مىشود، به عنوان اين است كه«كتابى فرودآورديم»، يعنى به همه قرآن اشاره مىكند، ولى اينجا تنها به همينسوره اشاره مىكند.معلوم مىشود كه يك عنايتخاصى به مفاد اينسوره است.
معناى«سوره»را مىدانيد، هر قطعهاى از آيات قرآن كه بايك«بسم الله»شروع مىشود و بعد پايان مىپذيرد به طورى كه بعداز آن، «بسم الله»ديگرى هست، اين قطعه را«سوره»مىگويند.
قرآن از كتابهايى است كه فصل، باب و بخش ندارد ولىقطعه قطعه شدنش به صورت سوره سوره بودن است و هر سوره با يك«بسم الله»آغاز مىشود و«بسم الله»آغاز قطعه بعد نشان دهندهپايان سوره قبلى است و مىگويند كلمه«سوره»از همان مادهاىاست كه كلمه«سور»وضع شده است.در زبان عرب آن حصارىرا كه دور شهرها مىكشيدند كه يك شهر را در داخل خودش قرارمىداد و يك حائطى بود-يعنى يك ديوارى بود-كه بر تمام شهر ياقصبه و يا ده احاطه داشت، سور مىگفتند، «سور البلد»ديوار مرتفعىبود كه دور يك شهر مىكشيدند.كانه هر سورهاى در داخل يكحصار قرار گرفته است، از اين جهت به آن«سوره»مىگويند.قرآن راهم خود پيغمبر سوره سوره كرده است نه اينكه بعد مسلمين آن راسوره سوره كرده باشند. از اولى كه قرآن نازل شد، به صورت سوره سورهنازل شد.
آيه اول مخصوصا با تعبير «سورة انزلناها» و بعد هم با كلمه «فرضناها» اين مطلب را مىفهماند كه مسائل مربوط به عفافمسائلى بسيار جدى است، يعنى درست در جهت عكس آنچه بشرامروز فكر مىكند كه در جهتسهل كردن و ساده كردن و ناچيزشمردن روابط جنسى حركت مىكند و به غلط اسمش را آزادىمىگذارد و به اصطلاح در جهت«آزادى جنسى»گام برمىدارد، قرآنآنچه تحت عنوان حريمهاى عفاف مطرح مىكند و آنچه تحت عنوانمجازاتهاى بىعفتى بيان مىكند و آنچه تحت عنوان مجازات لكه داركردن زنهايى كه عفيفهاند و به دروغ متهم[به بىعفتى]مىشوندبيان مىكند و آنچه در باب ترغيب به ازدواج بيان مىكند و بالاخرههر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، مىخواهد بگويداينها مسائل بسيار بسيار جدى و فرض است و نمىشود اينها راكوچك شمرد، و يكى از بدبختيهاى دنياى امروز تحقير كردن اصولعفاف و تقواى در امور جنسى است كه بعد عرض مىكنيم.
«سورة انزلناها» سورهاى است كه فرود آوردهايم و رعايتمقررات اين سوره را فرض و حتم كردهايم، يعنى مهم مىشماريم، كوچك نمىشماريم. «و انزلنا فيها ايات بينات» و ما در اين سورهيك سلسله آيات بينه فرستادهايم، آيات بزرگ روشن فرستادهايم.
ممكن است مقصود تمام آيات سوره باشد يا آنطور كه علامهطباطبائى در تفسير الميزان مىفرمايند مقصود آن آياتى است كه دروسط سوره آمده و در واقع آن آيات ستون فقرات اين سوره است.ساير آيات سوره راجع به آداب و اخلاق جنسى است و آن آيات مربوطبه اصول عقايد است، كه وجه تناسبش را بعد بيان مىكنيم.به هرحال قرآن مىگويد ما اين سوره را فرود آوردهايم و مقررات و محتواىاين سوره را كه در زمينه آداب و اخلاق جنسى استحتم شمردهايم.
يك سلسله آيات بينه در آن فرود آوردهايم براى بيدارى و آگاهى بشر «لعلكم تذكرون» باشد كه شما يادآورى شويد، آگاهى پيداكنيد، از غفلتخارج گرديد.
شايد بدانيد كه فرق است ميان«تفكر»و«تذكر».تفكرآنجايى است كه يك مسالهاى را كه انسان به كلى نسبت به آنجاهل و نادان است و نمىداند، به انسان مىآموزند، كه قرآن دربسيارى از موارد، دم از تفكر مىزند.تذكر، در مسائلى است كهفطرت انسان خود به خود صحت آن مسائل را درك مىكند ولى بايديادآورى كرد و توجه داد.قرآن مخصوصا اينها را به عنوان«تذكر» بيان مىكند، شايد يك علتش احترام گزاردن به بشر است، ما شما رابه اين مسائل متوجه مىكنيم، يعنى مسائلى است كه اگر خودتان همبينديشيد مىفهميد، ولى ما شما را متذكر و متوجه مىكنيم.
آيه بعد، مربوط به مجازات فحشاء يعنى مجازات زناست(فحشاى به معنى زنا).مىفرمايد:
«الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماةجلدة و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله انكنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر و ليشهدعذابهما طائفة من المؤمنين.»
در اين آيه سه مطلب بيان شده است:اول اينكه زنا كار، اعماز مرد و زن، بايد مجازات شود و مجازاتش را هم قرآن تعيين كردهاست:«صد تازيانه».صد تازيانه بايد به مرد زنا كار زده شود و صدتازيانه به زن زناكار.
مطلب دوم:به مؤمنين آگاهى مىدهد كه در مورد اينمجازات مبادا تحت تاثير عواطفتان قرار بگيريد، مبادا دلتان رحم بيايدو بگوييد[با خوردن]صد تازيانه دردش مىآيد پس يك مقدار از آنرا اجرا نكنيم، كه اينجا جاى رحم نيست.مىگويد مبادا در اينجاعواطفتان به هيجان بيايد و سبب شود كه عملا تسامحى در اجراى اينحد قائل شويد و به اصطلاح امروز يك وقت فكر نكنيد اين عمل، «غير انسانى»است، نه، «انسانى»است.
مطلب سوم:اين مجازات را در خفا انجام ندهيد چون اينمجازات براى اين است كه ديگران عبرت بگيرند.حتما يك جمعىاز مؤمنين بايد در موقع اجراى اين مجازات حاضر و ناظر باشند وببينند.مقصود اين است كه وقتى اين حكم اجرا مىشود بايدبه گونهاى اجرا شود كه همه مردم آگاه شوند كه فلان مرد يا زنزناكار اين حد دربارهاش اجرا شد، نه اينكه مخفيانه اجرا شود، بايدعلنى اجرا شود.
راجع به قسمت اول كه دستور مجازات زناست چند مطلبرا بايد عرض كنم.يكى اينكه فلسفه مجازات زنا چيست؟غالباشما اگر كتابهايى را كه در اين زمينهها بحث كردهاند بخوانيدمىبينيد اينطور اظهار نظر مىكنند كه علت مجازات زنا-به اصطلاحآنها-«مرد سالارى»است.در دورههايى كه مرد حاكم بر خانوادهبوده-به معناى اينكه مرد مالك خانواده بوده و زن حقى نداشته و يك وسيلهاى در دست مرد بوده براى بهرهبردارى او، و مرد خودش رامالك زن مىدانسته است-وقتى كه زن زنا مىكرده است، از نظرمرد اينطور بوده كه زن يك چيزى را كه تعلق به او داشته، در اختيارديگرى قرار داده، و از اين جهت مجازات زنا برقرار شده است.
معلوم است كه از نظر قانون اسلام اين يك حرف بىاساسىاست.در اسلام مجازات زنا منحصرا براى زن نيست، هم مرد بايدمجازات شود و هم زن: «الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماةجلدة» تصريح مىكند:هم مرد زناكار و هم زن زناكار هر دو بايدمجازات شوند. اگر اينطور مىبود كه مرد هيچ محدوديت و ممنوعيتىنداشت و تنها زن بود كه از زنا ممنوع بود-كه شايد چنين مقرراتىدر بعضى جاهاى دنيا بوده كه فقط زن حق زنا كردن نداشته استولى مرد حق زنا كردن داشته-در اين صورت مىشد اين حرف راگفت كه فلسفه مجازات زنا«مرد سالارى»است.اما در اسلام هممرد ممنوع است از زنا كردن و هم زن، و معنايش اين است كه مردكاميابى جنسى خودش را تنها و تنها در محدوده ازدواج مىتواندانجام دهد، و ازدواج يعنى قبول كردن يك سلسله تعهدات ومسؤوليتها، و زن هم كاميابى جنسى خودش را تنها و تنها در محدودهازدواج مىتواند انجام دهد مقرون به قبول يك سلسله تعهدها ومسؤوليتها.پس مرد حق ندارد بدون اينكه مساله ازدواج در ميان باشدآزادانه به اصطلاح امروز غريزه جنسىاش را اشباع كند همچنانكهزن چنين حقى را ندارد.بنابر اين مساله حرمت زنا به زن اختصاصندارد، در مورد هر دو تعميم دارد.
حال مساله ديگرى مطرح است و آن اين است كه در عرفامروز اروپا زن و مرد فقط در وقتى كه به تعبير اسلام«محصن»و يا«محصنه»باشند از زنا كردن ممنوعند، يعنى يك مرد زن دار و يكزن شوهردار حق ندارند زنا كنند، اما براى مردى كه زن ندارد يا زنىكه شوهر ندارد هيچ منعى نيست كه زنا كند و طبعا مرد بىزن حقندارد با زن شوهر دار زنا كند و زن بىشوهر هم حق ندارد با مرد زندارزنا كند، ولى مرد بىزن و زن بىشوهر هيچ گونه ممنوعيتى ندارند.
حال چرا اينطور مىگويند؟آنها اينطور فكر مىكنند كه فلسفه حرمتزناى مرد زندار اين است كه با اين كار به زنش خيانت كرده و حقاو را از بين برده، و فلسفه حرمت زناى زن شوهردار هم اين است كهحق شوهرش را از بين برده، پس مردى كه زن ندارد تعهدى در برابركسى ندارد و زنى هم كه شوهر ندارد تعهدى در برابر كسى ندارد، پس براى آنها اشكالى نيست.
ولى از نظر اسلام در اينجا دو مساله مطرح است:يكمساله اينكه براى هيچ مرد و زنى در خارج از تشكيل عائله حقكاميابى جنسى نيست، چه مرد زن داشته باشد و يا نداشته باشد، وچه زن شوهر داشته باشد يا نداشته باشد.اسلام براى«عائله»آناهميت فوق العاده را قائل است كه در خارج از كانون خانوادگى، ارضاى كاميابى جنسى را ممنوع مىداند و تنها محيط خانوادگى راجاى ارضاى كاميابى جنسى مىداند، در محيط خارج از كانونخانوادگى به هيچ شكل اجازه نمىدهد كه مرد و زنى از يكديگراستمتاع كنند.
مساله دوم، مساله مجازات مرد زندار و زن شوهردار استكه اسلام دو مجازات قائل است و مجازاتش شدت پيدا مىكند.يكمجازات كلى قائل است كه همان صد تازيانه است و ديگرى«رجم»است:سنگسارى. يكى از چيزهايى كه پايه خانوادگى و محيط خانوادگى رامحكم مىكند، همين مساله است و علت اينكه پايه كانونخانوادگى در دنياى اروپا سست و متزلزل است همين است و امروزهم در جامعه ما به هر نسبت كه از فرنگيها پيروى كنيم كانونخانوادگى را متزلزل كردهايم.وقتى كه جامعه ما به دستور اسلامواقعا عمل مىكرد، يعنى پسرها واقعا قبل از ازدواج، با زنى و دخترىدر تماس نبودند و به اصطلاح فرنگيهاى امروز يك گرل فرند (GirL friend) نداشتند(رفيق دختر نداشتند)و دخترها همهمين طور، ازدواج براى يك پسر يا دختر يك آرزو بود.يك پسر بهسن پانزده سالگى كه مىرسيد، احساس طبيعى نياز به همسر در اوپيدا مىشد، يك دختر هم همين طور، و اين طبيعى است كه آرزوىيك پسر اين بود كه زن بگيرد چون به وسيله ازدواج از محدوديت وممنوعيت استفاده از زن خارج مىشد و به مرز آزادى استفاده از زنمىرسيد.آنوقت«شب زفاف كم از صبح پادشاهى نبود»چونروى خاصيت روانى، اولين موجودى كه اين پسر را به اين حظ و بهرهرسانده يعنى از محدوديت به آزادى رسانده همسرش بوده، و براىدختر هم اين پسر اولين كسى بوده كه او را از محدوديت به آزادىرسانده است.اين بود كه پسر و دخترهايى كه اصلا همديگر را نديدهبودند و ازدواج كرده بودند، آنچنان با يكديگر الفت مىگرفتند كهوضع عجيبى بود.(نمىخواهم بگويم كه نديدن، كار درستى است، نه، اسلام اجازه داده است كه ببينند، ولى اگر هم نديده بودند، وقتىبه يكديگر مىرسيدند تا لب گور به يكديگر عشق مىورزيدند).
اما سيستم فرنگى به پسر اجازه مىدهد كه تا زمانى كه زننگرفته روابط جنسىاش آزاد باشد و به دختر هم اجازه مىدهد تا شوهر نكرده روابط جنسىاش آزاد باشد.نتيجه اين است كه براى يكپسر، ازدواج محدوديت است و براى يك دختر هم ازدواج محدوديتاست.قبل از ازدواج، آزادى داشته با هر كسى[رابطه داشته باشد]، حال كه مىخواهد ازدواج كند به يك نفر محدود مىشود.اين استكه يك پسر وقتى زنى را مىخواهد بگيرد، مىگويد:«من از امروزيك زندانبان براى خودم درست كردم».يك دختر هم شوهرشبرايش زندانبان مىشود، يعنى از آزادى به محدوديت مىآيند.
ازدواج در سيستم فرنگى يعنى آزاد را محدود كردن، ازآزادى به محدوديت آمدن، و ازدواج در سيستم اسلامى يعنى ازمحدوديت به آزادى آمدن.ازدواجى كه پايه و خاصيت روانىاش ازمحدوديت به آزادى آمدن است به دنبال خود استحكام مىآورد و آنكه پايهاش از آزادى به محدوديت آمدن است اولا خودش استحكامندارد، يعنى زود منجر به طلاق مىشود، و ثانيا آن پسرى كه به تعبيرخود فرنگيها دهها و گاهى صدها دختر را«تجربه»كرده و آندخترى كه دهها و صدها پسر را تجربه كرده است مگر حالا با يكىپابند مىشود؟مگر مىشود پابندش كرد؟
اين است كه در اسلام علت اينكه زنا تحريم شده است فقطاين نيست كه اين، حق آن مرد است و آن، حق اين زن، پس مردىكه ازدواج نكرده تعهدى در مقابل زنى ندارد و زنى هم كه ازدواجنكرده تعهدى در مقابل مردى ندارد پس هيچ مانعى براى اين كارنيست، يك مردى كه تا آخر عمرش نمىخواهد ازدواج كند اومطلق العنان باشد و يك زنى هم كه تا آخر عمرش نمىخواهد ازدواجكند او هم مطلق العنان باشد.اسلام مىگويد ابدا چنين چيزىنيست، يا بايد محروميت را به صورت مطلق قبول كنى، يا ازدواج را بپذيرى و به تعهدها و مسؤوليتهاى ازدواج پايبند شوى.
اين است كه اسلام به طور شديد مىگويد زنا مجازات دارد وزنايى كه فقط جنبه زنا دارد و ديگر در آن پايمال كردن حق يك زنو پايمال كردن حق يك شوهر نيست تازيانه دارد.اسلام دربارهمردى كه در عين اينكه زن دارد و طبعا تحت فشار غريزه جنسىنيست و زنى كه شوهر دارد و طبعا تحت فشار غريزه نيست و روىهوسبازى زنا مىكنند به رجم و سنگسار كردن[فرمان مىدهد].
ببينيد تا چه حد اسلام براى اين مسائل اهميت قائل است!دنياىفرنگ ابتدا در اين حد مىگفت كه زنا در غير مورد مرد زن دار و زنشوهر دار جرم نيست، راسل مىگويد مگر اينكه يك جراحتى واردكند، اگر جراحتى وارد نكند عيب و اشكالى ندارد.كم كم به اينجارسيدند كه برتراند راسل صريحا مىگويد براى زن شوهردار و مردزندار هم هيچ مانعى نيست، چه اشكالى دارد كه يك زن شوهردارهم رفيق داشته باشد و عشقش در جايى باشد، هم همسر داشته باشدو هم معشوق؟عشقش را با او انجام دهد و بچه را در خانه اينبياورد، ولى تعهد بسپارد وقتى با معشوقش عشقبازى مىكند از وسايلجلوگيرى از بچهدار شدن استفاده كند.
مگر خود راسل اين حرف را باور كند!و الا هيچ آدم عاقلىباور نمىكند كه زنى مردى را دوست داشته باشد، عشقش با يك مردباشد ولى همسر يك شوهر باشد و فقط متعهد شده باشد كه براىشوهر خود بچه بياورد.هر زنى دلش مىخواهد كه بچهاى كهمىزايد و بچهاى كه جلوى چشمش استيادگار آن آدمى باشد كهاو را دوست دارد، نه يادگار آدمى كه از او تنفر دارد.آنوقت چهتضمينى هست كه از مردى كه او را دوست دارد آبستن نشود و بچهبه ريش شوهرش نبندد؟!
قرآن مثل اينكه عنايت به اين جهت دارد، مىگويد: انزلناها وفرضناها ما اينها را حتم كردهايم، اينها از قوانين تغيير ناپذير است، مقتضيات زمان اينها را تغيير نمىدهد و نمىتواند تغيير دهد، اينها جزءاصول زندگى بشر است و تغيير ناپذير.
بعد هم مىفرمايد: «و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله» بازشدت عمل نشان مىدهد، مىگويد:اينجا جاى رافت و گذشتنيست.همين قدر كه ثابتشد، ديگر حق گذشت ندارى.
در جمله بعد هم مخصوصا امر مىكند كه مبادا اجراى حكمحد مرد زناكار و زن زناكار را در پشت ديوارها و دور از چشم مردمانجام دهيد.حتما بايد در حضور مردم باشد و خبرش همه جا پخششود تا بدانند اسلام در مساله عفاف حساسيت فوق العاده دارد، چوناصل اجراى دستورهاى جزائى براى تاديب و تربيت اجتماع است.
يك زنى زنا كند و محرمانه او را ولو اعدام هم كنند، اثرى در اجتماعنمىبخشد.در صدر اسلام هم هر وقت چنين چيزى اتفاق مىافتاد-كه البته كم هم اتفاق افتاده چون اين قوانين را كه اجرا مىكردندزنا كم اتفاق مىافتاد-اعلام عمومى مىكردند.
در اينجا خوب است گفته شود به حكم«الجاهل اما مفرط اومفرط» (٢) دنياى اروپا تا قبل از اين دو سه قرن اخير كه قانون حاكمبر آن، قانون كليسا بود، در يك حد افراطى در محدود كردن روابطجنسى كوشش مىكرد و به اسلام در يك سلسله مسائل ايراد مىگرفت.
اساسا در قانون كليسا، ارتباط جنسى مطلقا ولو با زن شرعى يك كارپليد بود.از نظر آنها زن ذاتا موجودى پليد بود و عمل مقاربت ولو بازن شرعى عمل كثيفى بود و لهذا افراد مقدس و پاك و منزه، افرادىكه شايستگى داشتند به مقامات عالى روحانى برسند، كسانى بودندكه در همه عمر زنى را لمس نكرده و با زنى نزديكى نكرده بودند.
پاپ از ميان افرادى انتخاب مىشد-و اكنون هم چنين است-كهتمام عمر را مجرد بسر برده بودند، و اصلا نفس«تجرد»مقدس بود.
مىگفتند افرادى استعداد دارند اين عمل مقدس را انجام دهند كه درتمام عمر با هيچ زنى تماس نداشته باشند.اين افراد كم هستند.
همينها هستند كه بعدا كشيش و كاردينال مىشوند و بعضى به حدپاپ[شدن]مىرسند. مىگفتند:اما اكثر مردم كه نمىتوانند مجردباشند.اگر ما به اكثر مردم بگوييم مجرد زندگى كنند اينها مرتكبعمل زنا مىشوند كه پليدتر است، و بيشتر عمل جنسى انجاممىدهند.بنابر اين از باب«دفع افسد به فاسد»ازدواج را اجازهمىدادند.
اسلام بر عكس، تجرد و عزوبت را پليد مىداند و گفته است«زمين آدم عزب را لعنت مىكند كه بر آن بول كند» (٣) و ازدواج رامقدس مىشمارد.
كلمه«محصن»يا«محصن»در قرآن به دو معنا ذكرمىشود.گاهى محصن يا محصن در خصوص زن شوهر دار گفته مىشوديعنى آن كه در حصار ازدواج قرار گرفته، و گاهى اين كلمه به معنىزن عفيف است و لو زن مجردى باشد.اينجا معناى دوم مقصود است.
كسانى كه رمى مىكنند(رمى يعنى تيراندازى)و با تير تهمت، زنان پاكدامن را هدف قرار مىدهند و حرفى مىزنند كه نسبتناپاكدامنى به آنهاست و چهار شاهد هم نمىآورند[بايد حدبخورند].
اسلام البته هيچ مدعايى را بدون دليل نمىپذيرد.ولى بعضىاز مدعاهاست كه با گفتن حرف يك نفر هم قبول مىشود حتى اگرآن يك نفر زن باشد، مثل مسائل زنانهاى كه يك زن از طرف خودشبگويد.وقتى كسى مىخواهد زنش را طلاق دهد، چون طلاق درحال عادت جايز نيست، از زن مىپرسند تو پاكى يا در حال عادتى؟
اگر گفت پاكم، كافى است و اگر گفت در حال عادتم، حرفش[قبول]است.ديگر نمىگويند دو نفر شاهد اقامه كن، حرف خودشمعتبر است.در بعضى موارد حتما بايد دو شاهد مرد باشد مثل دعاوىمالى.ولى در دعاوى ناموسى آنجا كه پاى حرمت ناموس است، پاىلكه دار شدن عفاف است، اسلام مىگويد حتى دو شاهد عادل همكافى نيست.اگر دو شاهد عادل عادل كه مردم پشتسر آنها نمازمىخوانند و حتى از آنها تقليد مىكنند بيايند و شهادت دهند كهبه چشم خودمان ديديم كه فلان زن زنا كرد اسلام مىگويد كافىنيست، شما دو نفريد.سه نفر شاهد عادل هم اگر باشد مىگويدكافى نيست.اگر چهار نفر شاهد عادل بيايند شهادت بدهند، آنوقتاسلام حاضر است كه آن زن را متهم بشناسد و دليل را كافى بداند.
ممكن است بگوييد اگر چنين چيزى باشد چنداناتفاق نمىافتد.چهار شاهد عادل از كجا پيدا شوند تاشهادت دهند زنى زنا كرده است؟مىگوييم مگر اسلام درمساله زنا بنايش بر تجسس و تحقيق و تفتيش است؟اسلامكه مىگويد چهار شاهد، هدفش اين نيست كه بخواهد تجسس و تحقيق شود تا بگوييد با اين شرايط سنگين، در صد هزار مورد يكىهم اتفاق نمىافتد كه بيايند شهادت بدهند.اصلا اسلام مىخواهدزنا كمتر ثابتشود.شاهد نيامد، نيامد. اگر هزار زنا صورت بگيرد و مخفىبماند، از نظر اسلام آسانتر است از اينكه يك زن عفيفى كه زنانكرده، مورد اتهام قرار گيرد، و اين[براى اسلام]اهميت بيشترىدارد.اسلام نمىخواهد زنا انجام شود، ولى اينكه نمىخواهد زنا شود، از راه شاهد و مجازات نيست، بلكه راههاى ديگرى تعبيه كردهاست.اگر به راههاى تربيت فردى و مقررات اجتماعى[اسلام]عمل شود، زنا واقع نمىشود، نه اينكه زنا كه واقع شد مجازاتمىكنند و از راه مجازات جلوى زنا را مىگيرند.بله، مجازات هم قائلشده است، آنهايى كه اين تربيت در ايشان اثر نمىبخشد بدانند كهراه تازيانه خوردن و در مواردى راه كشته شدن آنها و گاهىكشته شدن از طريق سنگسار، باز است.
پس گفتيم چهار شاهد لازم است، و شهادت دادن براىشاهد خطر دارد.اگر يك نفر ديد كه زنى زنا مىكند و سه نفر ديگرآنجا نيستند كه با او شهادت دهند، بايد دهانش را ببندد، و يا دو نفراگر ديدند، بايد دهانهاشان را ببندند، سه نفر اگر ديدند، بايد دهانهاشانرا ببندند.اينكه مىگويم«بايد دهانهاشان را ببندند»چون اينطورنيست كه اگر آمدند شهادت دادند به آنها بگويند شهادتى كه داديدكافى نيست، چون كافى نيست برويد خانهتان!مىگويند شهادتداديد و نتوانستيد اثبات كنيد، پس«قاذف»(تهمت زن)هستيد، نفرى هشتاد تازيانه بايد بخوريد.اين است كه قرآن مىگويد آنها كهزنان عفيف را متهم مىكنند و چهار شاهد نمىآورند، و لو راستگوباشند اما چون با اين گفتن زنى را متهم كردهاند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد.
ولى آيا همين يك مجازات بدنى است؟نه، يك مجازاتاجتماعى هم هست: «و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا» براى هميشهشهادت اينها مردود است.ديگر اينها شهادتشان در هيچ موردى نبايدقبول شود.اينها بايد يك مجازات اجتماعى شوند، يعنى از آن روزديگر از اعتبار اجتماعى مىافتند، چرا؟چون يك زن عفيفهاى را بهزنا متهم كردهاند و نتوانستهاند اثبات كنند.
مجازات سوم: «اولئك هم الفاسقون» اينها فاسق هستند.دراينجا ميان مفسرين اختلاف است كه آيا اين «اولئك هم الفاسقون»
يك مجازات عليحده است غير از «لا تقبلوا لهم شهادةابدا» يا همان استيعنى ايندو مجموعا يكى است؟بعضىگفتهاند ايندو مجموعا يكى است، به اين صورت كه «اولئك همالفاسقون» به منزله علت است براى «و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا» ، يعنىاينها با اين تهمت زدن، فاسق شدند، چون فاسق شدند، شهادتشانقبول نيست و هر چيز ديگر كه شرطش عدالت است ازآنها قبول نيست، مثلا ديگر صيغه طلاق نزد آنهانمىشود جارى كرد، پشتسر آنها نمىتوان نمازجماعتخواند، اگر مجتهد باشند از آنها نمىتوان تقليدكرد، چون شرط همه اينها عدالت است، بنابر اين مجموعشيك مجازات است.
ولى بعضى گفتهاند دو مجازات است:يك مجازات اينكهشهادتشان قبول نمىشود، و ديگر اينكه فاسقاند، و چون فاسقاندساير آثار فسق بر آنها بار مىشود، و اينها قابل تفكيك است.اگر اينشاهدى كه نتوانسته مدعايش را اثبات كند توبه كند فسقش از بين مىرود، يعنى ما او را عادل مىدانيم، پشتسرش نماز مىخوانيم، اگر مجتهد باشد و از نظر علمى«جائز التقليد»باشد از او مىتوانتقليد كرد، باز اگر مجتهد باشد مىتواند قاضى شود(چون قاضى هم بايدعادل باشد)اما شهادتش ديگر قبول نمىشود، چون آن مجازات، مجازاتى جداست.اين است كه به عقيده بعضى علت اينكه شهادتچنين شخصى قبول نمىشود فسق او نيست، اين يك مجازاتجداگانه است.فاسق شمرده شدن از نظر اسلام يك مجازات است، مقبول الشهادة نبودن مجازات ديگرى است.
از اينجا معنى آيه بعد روشن مىشود.در آيه بعد مىفرمايد:
الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم مگر آنان كهبعد از اين توبه كنند و[خود را]اصلاح كنند، پس خداوند آمرزنده ومهربان است.در استثناى «الا الذين تابوا» سه احتمال در ابتدامىتوان داد:
يكى اينكه اگر شاهدى بعد از اينكه متهم كرد و نتوانستثابت كند توبه كرد بگوييم چون توبه كرده تازيانه به او نزنند، شهادتش هم قبول باشد و فاسق هم نيست.ولى اين احتمال را كسىنداده است.همين قدر كه كسى زنى را متهم كرد و نتوانست ثابتكند، تازيانه را حتما بايد بخورد.
احتمال دوم اين است كه اگر كسى توبه كرد، هم شهادتاو قبول باشد و هم فاسق شمرده نشود، يعنى تمام محروميتهاىاجتماعى برگردد و اعاده حيثيت بشود.
احتمال سوم اين است كه مجازات دومش براى هميشه باقىاست، يعنى شهادتش هيچ وقت قبول نمىشود و «الا الذين تابوا»
استثناى عبارت آخر است، يعنى آن مقدار از او اعاده حيثيت مىشود كه نماز جماعت مىتوان پشتسر او خواند و مىتوان از او تقليدكرد، قاضى هم مىتواند باشد، اما شهادتش هرگز قبول نمىشود، وبعيد نيست كه اين سومى درست باشد، يعنى «الا الذين تابوا من بعدذلك و اصلحوا» استثناى از«اولئك هم الفاسقون»باشد.آيه بعد:
و الذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداءالا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادات باللهانه لمن الصادقين.و الخامسة ان لعنت اللهعليه ان كان من الكاذبين .
اينجا يك سؤال مطرح مىشود و آن اينكه شما گفتيد كه اگرمردى زنى را متهم به زنا كرد بايد چهار شاهد بياورد.حال اگرچهار شاهد نداشت تكليفش چيست؟بايد بداند كه چون شاهدندارد، اگر شهادت دهد خودش را تازيانه مىزنند، پس وظيفهاشسكوت كردن است. حال اگر آن مردى كه ديده آن زن زنا مىكندشوهر آن زن باشد تكليفش چيست؟آيا او هم اگر چهار شاهد وجودداشت بيايد پيش حاكم شرعى اظهار كند كه زن من زنا كردهاست؟اگر بخواهد چهار شاهد پيدا كند آنها كارشان تمام شدهاست.اگر شاهد، غير شوهر بود، مىگفتند حال كه چهار شاهدنيست، سكوت كن، حرف نزن، به تو چه ربطى دارد؟اگر بگويى، خودت را تازيانه مىزنند.
شوهر وقتى پيش حاكم شهادت مىدهد بايد چهار بارسوگند به خدا بخورد و خدا را گواه بگيرد كه اينكه مىگويد راستاست و دروغ نمىگويد.يعنى يك بار شهادت دادن كافى نيست، بايد چهار بار باشد.چهار بار هم بايد توام با سوگند باشد.آيا اين مقداركافى است؟باز هم كافى نيست.در مرتبه پنجم بايد به خودشلعنت كند و بگويد:«لعنتخدا بر من اگر دروغ بگويم». آياهمين جا كار تمام مىشود و به زن مىگويند ثابتشد كه تو زناكردهاى؟نه.به زن تكليف مىكنند و مىگويند شوهرت«لعان»
كرد، يعنى چهار بار قسم خورد و يك بار هم خودش را لعنت كرداگر دروغگو باشد، تو چه مىگويى؟اگر زن اقرار كرد مجازاتمىشود و اگر هم سكوت كرد و از خود دفاع نكرد، باز مثل اقراراست، ولى يك راه ديگر جلوى زن مىگذارند، مىگويند تو هم بيامثل او قسم بخور.تو هم چهار بار قسم بخور كه شوهرت دروغمىگويد.چهار بار خدا را گواه بگير و قسم بخور كه شوهرت دروغمىگويد و در دفعه پنجم بگو«غضب خدا بر من اگر شوهرم راستمىگويد».اگر حاضر نشد اين كار را انجام دهد مىگويند معلوم استتو زنا كردهاى و مجازات مىشود.اما اگر حاضر شد و گفت من هماز خودم دفاع مىكنم، تكليف چه مىشود؟مرد چهار بار شهادتداده و خودش را هم لعنت كرده اگر دروغ گفته باشد، و زن هم چهاربار قسم خورده كه شوهرش دروغ مىگويد و براى پنجمين بار گفتهاست كه«غضب خدا بر من اگر شوهرم راست گفته باشد»، اسلامچه حكم مىكند؟آيا اينجا مرد را در حكم قاذف و تهمت زنمىشناسد و به او تازيانه مىزند؟نه.آيا زن را گناهكار مىشناسد واو را مجازات مىكند كه در اينجا مجازاتش رجم و سنگسار است؟
نه.پس چه مىكند؟اسلام مىگويد:حال كه كار به اينجا كشيدهاست، ميان شما جدايى مطلق بايد باشد و طلاق هم لازم نيست، همين عمل در حكم طلاق است، شما ديگر از يكديگر جدا هستيد، او اين طرف جو و او آن طرف جو، ديگر از اين ساعت زن و شوهرنيستيد.اين[عمل] در فقه اسلام«لعان»يا«ملاعنه»ناميدهمىشود.
يك نوبت در زمان پيغمبر اكرم(ص)و در حضور ايشاناين عمل صورت گرفت كه مىگويند شان نزول اين آيه همان است.
مردى به نام هلال بن اميه، روزى هراسان آمد خدمت رسولاكرم(ص)و گفت:يا رسول الله من به چشم خود زنم را ديدم كه بافلان مرد زنا مىكرد.پيامبر اكرم(ص)رويشان را برگرداندند.براىبار دوم و بار سوم نيز اين سخن را بر زبان آورد و گفتيا رسول اللهخدا خودش مىداند كه من راست مىگويم و دروغ نمىگويم.همينآيات نازل شد و پيامبر اكرم(ص)بعد از نزول آيات، هلال بن اميهرا احضار فرمود و زنش را هم احضار كرد.زنش از اشراف مدينه وفاميل دار و قبيلهدار بود.هلال هم با فاميل و قبيله خودش آمد.براىاولين بار پيغمبر اكرم(ص)مراسم«لعان»را اجرا كرد.به مرد فرمودبيا چهار بار قسم بخور و خدا را گواه بگير كه راست مىگويى، دفعهپنجم هم لعنتخدا بر تو اگر دروغگو باشى.آمد و با كمال رشادتاينها را گفت.به زن هم گفتند كه چهار بار قسم بخور كه شوهرتدروغ مىگويد.زن اول سكوت كرد و زبانش تقريبا بند آمد.نزديكبود اعتراف كند.نگاهى به چهره خويشاوندان خود كرد[و با خود]گفت:نه، من هرگز روى اينها را سياه نمىكنم و اسباب خجلت اينهارا فراهم نمىكنم.گفت:من اين كار را مىكنم.وقتى هلال بن اميهچهار بار خدا را قسم خورد و واستخودش را لعنت كند پيغمبراكرم(ص)فرمود بدان كه عذاب آخرت از عذاب دنيا خيلى شديدتراست، مبادا زن خود را به دروغ متهم كرده باشى؟از خدا بترس! گفت:نه يا رسول الله. خدا خودش مىداند كه من دروغ نمىگويم.
به زن هم بعد از چهار شهادت، وقتى خواست بگويد«غضب خدا برمن...»فرمود از غضب خدا بترس، آنچه در آخرت است از آنچه دردنياستخيلى شديدتر است، مبادا اگر حرف شوهرت حقيقت دارداو را تكذيب كنى!اين بود كه زبان زن بند آمد.يك مدتى همتوقف كرد و نزديك بود اعتراف كند اما سرانجام اين جمله را گفت.
پيغمبر اكرم(ص)فرمود ديگر از اين ساعتشما زن و شوهر يكديگرنيستيد.
بعد مىفرمايد: «و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان اللهتواب حكيم» اگر نبود فضل الهى و اگر نبود رحمت الهى و اينكهخداوند تبارك و تعالى تواب(توبه پذير)و حكيم است، مطلب طورديگرى بود، يعنى خداوند احكام شديدى بر شما نازل مىكرد.ممكناستشما فكر كنيد كه آنچه ما در اين زمينه براى شما بيان كردهايمدستورهاى شديدى است، ولى بدانيد اينها فضل و رحمت الهى ومظهر توبه پذيرى الهى است.مصلحتشما چنين ايجاب مىكند.
بعد از اين، آيات ديگرى داريم به نام آيات«افك».
«افك»يعنى تهمت كه مربوط به يك جريان تاريخى است.يكىاز همسران پيغمبر اكرم را در يك جريانى، منافقين مورد اتهام قراردادند.آن زن به عقيده اهل تسنن، عايشه بوده و به عقيده بعضى از اهلتشيع، ماريه قبطيه بوده ولى به عقيده بعضى ديگر هم عايشه بودهاست.شايد فكر كنيد كه كار بايد بر عكس باشد، بايد شيعههابگويند آن زن متهم عايشه بوده و سنيها بگويند آن زن متهم ماريه بودهاست.چرا سنيها اصرار دارند كه آن زن متهم عايشه بوده و شيعههاىمتعصب اصرار دارند كه آن زن متهم ماريه بوده است؟براى اينكه اين تهمت بعد به شكلى درآمد-چه از نظر وضع عمومى مردم و چهاز نظر آيات قرآن در شان آن زن متهم-كه براى آن زن متهم يكافتخار به شمار آمد، يعنى شك نماند كه اين اتهام درباره آن زن متهمدروغ بوده و او تطهير شد و صد در صد معلوم شد كه قضيه دروغ است.
اين است كه اهل تسنن اصرار دارند كه آن زن متهم كه پاكى او ازنظر اين عمل زشت صد در صد اثبات شد عايشه بوده و بعضى ازشيعهها مىخواهند اين افتخار را براى ماريه قبطيه ثابت كنند.حالجريان چه بوده است؟آيات افك را با داستان آن كه مفصل همهست ان شاء الله در جلسه بعد برايتان عرض مىكنم.و صلى الله علىمحمد و اله الطاهرين.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. [افتادگى از اصل نوار است.]
٢. نهج البلاغه، حكمت ٧٠ با اين عبارت:«لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا».
٣. نظير اين تعبير در روايات درباره «اغلف» يعنى مرد ختنه نكرده وارد شده است (بحار، ج ١٠٤/ص ١٢٦).
*****
بسم الله الرحمن الرحيم
...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ان الذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا تحسبوهشرا لكم بل هو خير لكم لكل امرىء منهم مااكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم لهعذاب عظيم.لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين .
درسى كه بايد از داستان افك آموخت
آيات به اصطلاح«افك»است.«افك»دروغ بزرگى(تهمتى)است كه براى بردن آبروى رسول خدا بعضى از منافقينبراى همسر رسول خدا جعل كردند.داستانش را قبلا به تفصيل نقلكرديم (١) .اكنون آيات را مىخوانيم و نكاتى كه از اين آيات استفادهمىشود-كه نكات تربيتى و اجتماعى بسيار حساسى است و حتىمورد ابتلاى خود ما در زمان خودمان است-بيان مىكنيم.آيهمىفرمايد: «ان الذين جاؤا بالافك عصبة منكم» آنان كه«افك»
را ساختند و خلق كردند، بدانيد يك دسته متشكل و يك عده افراد بههم وابسته از خود شما هستند.قرآن به اين وسيله مؤمنين و مسلمين رابيدار مىكند كه توجه داشته باشيد در داخل خود شما، از متظاهرانبه اسلام، افراد و دستهجاتى هستند كه دنبال مقصدها و هدفهاىخطرناك مىباشند، يعنى قرآن مىخواهد بگويد قصه ساختن اين«افك»از طرف كسانى كه ساختند روى غفلت و بىتوجهى وولنگارى نبود، روى منظور و هدف بود، هدف هم بىآبرو ساختنپيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود، كه به هدفشان نرسيدند.قرآنمىگويد آنها يك دسته به هم وابسته از ميان خود شما بودند، و بعدمىگويد اين شرى بود كه نتيجهاش خير بود، و در واقع اين شر نبود:
«لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم» ، گمان نكنيد كه اينيك حادثه سوئى بود و شكستى براى شما مسلمانان بود، خير، اينداستان با همه تلخى آن به سود جامعه اسلامى بود.حال چرا قرآناين داستان را خير مىداند نه شر و حال آن كه داستان بسيار تلخىبود؟داستانى براى مفتضح كردن پيغمبر اكرم ساخته بودند وروزهاى متوالى-حدود چهل روز-گذشت تا اينكه وحى نازل شدو تدريجا اوضاع روشن گرديد.خدا مىداند در اين مدت بر پيغمبراكرم و نزديكان آن حضرت چه گذشت!
اين را به دو دليل قرآن مىگويد خير است:يك دليل اينكهاين گروه منافق شناخته شدند.در هر جامعهاى يكى از بزرگترينخطرها اين است كه صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافقهمه در يك صف باشند.تا وقتى كه اوضاع آرام استخطرى ندارد. يك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحيه منافقين بزرگترينصدمهها را مىبيند.لهذا به واسطه حوادثى كه براى جامعه پيشمىآيد باطنها آشكار مىشود و آزمايش پيش مىآيد، مؤمنها در صفمؤمنين قرار مىگيرند و منافقها پرده نفاقشان دريده مىشود و در صفىكه شايسته آن هستند قرار مىگيرند.اين يك خير بزرگ براى جامعهاست.
آن منافقينى كه اين داستان را جعل كرده بودند، آنچهبرايشان به تعبير قرآن ماند«اثم»بود. «اثم»يعنى داغ گناه.تا زندهبودند، ديگر اعتبار پيدا نكردند.
فايده دوم اين بود كه سازندگان داستان، اين داستان راآگاهانه جعل كردند نه ناآگاهانه، ولى عامه مسلمين ناآگاهانه ابزاراين«عصبه»قرار گرفتند.اكثريت مسلمين با اينكه مسلمان بودند، با ايمان و مخلص بودند و غرض و مرضى نداشتند بلند گوى اين«عصبه»قرار گرفتند ولى از روى عدم آگاهى و عدم توجه، كه خودقرآن مطلب را خوب تشريح مىكند.
اين يك خطر بزرگ است براى يك اجتماع، كه افرادشناآگاه باشند.دشمن اگر زيرك باشد خود اينها را ابزار عليه خودشانقرار مىدهد، يك داستان جعل مىكند، بعد اين داستان را به زبانخود اينها مىاندازد، تا خودشان قصهاى را كه دشمنشان عليهخودشان جعل كرده بازگو كنند.اين علتش ناآگاهى است و نبايدمردمى اينقدر ناآگاه باشند كه حرفى را كه دشمن ساخته ندانستهبازگو كنند.حرفى كه دشمن جعل مىكند وظيفه شما اين است كههمان جا دفنش كنيد.اصلا دشمن مىخواهد اين پخش بشود.شمابايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد، تا به اين وسيله با حربه سكوت نقشه دشمن را نقش بر آب كنيد (٢) .
فايده دوم اين داستان اين بود كه اشتباهى كه مسلمينكردند[مشخص شد]، يعنى حرفى را كه يك عصبه(يك جمعيتو يك دسته به هم وابسته)جعل كردند، ساده لوحانه و ناآگاهانه ازآنها شنيدند و بعد كه به هم رسيدند، گفتند:چنين حرفى شنيدم، آنيكى گفت:من هم شنيدم، ديگرى گفت:نمىدانم خدا عالم است، باز اين براى او نقل كرد و نتيجه اين شد كه جامعه مسلمان، ساده لوحانه و ناآگاهانه بلندگوى يك جمعيت چند نفرى شد.
اين داستان«افك»كه پيدا شد يك بيدار باش عجيبىبود.همه چشمها را به هم ماليدند:از يك طرف آنها را شناختيم واز طرف ديگر خودمان را شناختيم.ما چرا چنين اشتباه بزرگى رامرتكب شديم، چرا ابزار دست اينها شديم؟!
يك دوستخيلى قديمى داريم، خانهاش هم خيلى دوردست است.نمىخواهم حتى اسم محلهاش را هم ببرم.از آننقطههاى خيلى دور دست تهران آمده بود اينجا.بعد كه تفسير تمامشد و من مىخواستم به منزل بروم گفت ما يك ماشين ناقابل داريم، با همديگر سوار شديم.در بين راه گفت:مىدانى من براى چهكارى به اينجا آمدم؟مىگفتند در مسجد الجواد«اشهد ان عليا ولىالله»نمىگويند، من گفتم بروم ببينم واقعا نمىگويند.گفتم: خداپدرت را بيامرزد كه باز لااقل اين قدر حرص داشتى كه بيايى ببينىآيا مىگويند يا نمىگويند.حال يك كسى مىآيد مثلا راجع بهمسجد الجواد مىگويد در مسجد الجواد«اشهد ان عليا ولى الله»
نمىگويند، آن يكى مىگويد من هم شنيدم«اشهد ان عليا ولى الله»
نمىگويند، يك وقت مىبينى همه مردم مىگويند ما شنيديم درمسجد الجواد«اشهد ان عليا ولى الله»نمىگويند!
اسلام چه مىگويد؟مىگويد هر وقت چنين چيزى شنيدى ابدا به زبان نياور.اگر دغدغه دارى خودت برو تحقيق كن، تو كهحوصله تحقيق كردن ندارى ديگر چرا بازگو مىكنى؟!حق بازگوكردن ندارى.
... (٣) نصف آن ده يهودى بودند و نصف ديگر مسلمان.از آنده تا«چتل» (٤) دو فرسخ راه بود. يهوديها مىگفتند چتل مال ماست، اينجا را ما ساختيم، اين مزار مال ماست.مسلمانان همان دهمىگفتند خير، مال ماست.يهوديها مىگفتند اين مال ماست به دليلاينكه مناره ندارد، مسلمانها مىگفتند مال ماست به دليل اينكه منارهدارد.با همديگر دعوا مىكردند.دست و سرها شكست و آدمها كشتهشد.دليل آنها اين بود كه مناره ندارد و دليل اينها اين بود كه منارهدارد.همت اين را كه دو فرسخ بروند و ببينند مناره دارد يا ندارد، نداشتند.
فايده دوم[داستان افك]همين بود كه به مسلمين يكآگاهى و يك هوشيارى داد.در خود قرآن آورد كه براى هميشهبماند، مردم بخوانند و براى هميشه درس بگيرند كه مسلمان!
ناآگاهانه ابزار قرار نگير، ناآگاهانه بلندگوى دشمن نباش.
خدا مىداند اين يهوديها-در درجه اول-و بهاييها كه ابزاردستيهوديها هستند چقدر از اين جور داستانها جعل كردند.گاهىيك چيزى را يك يهودى يا يك مسيحى عليه مسلمين جعل كرده، آنقدر شايع شده كه كم كم داخل كتابها آمده، بعد آنقدر مسلم فرضشده كه خود مسلمين باورشان آمده است، مثل داستان كتابسوزىاسكندريه.
بعد از آمدن اسكندر به مشرق زمين و فتح كردن مصر و ايران وهندوستان، شهرى در آنجا ساختند كه نام آن«اسكندريه»شد.
گروهى مردم عالم به آنجا رفتند و كتابخانهاى تشكيل دادند و آنكتابخانه در واقع يك مدرسه بود و كتابهاى بسيار زيادى در آنجاجمع شد.امروز تاريخ مسلمين و حتى مسيحيت اين مطلب را روشنكرده است كه قبل از آن كه مسلمين اسكندريه را فتح كنند، دردو سه نوبت اين كتابخانه غارت و آتش زده شد.بعد از آن كهامپراطور روم شرقى به مسيحيت گرايش پيدا كرد، چون فلسفه راضد مسيحيت مىدانست، حوزه اسكندريه را متلاشى كرد. شنيدهايدكه هفت نفر از فيلسوفان آمدند به ايران(به دربار انوشيروان)پناهندهشدند. كتابخانهاى باقى نماند.امروز مورخين مسيحى مثل ويلدورانت و سايرين ثابت كردهاند كه قبل از اينكه مسلمين اسكندريهرا فتح كنند كتابخانه اسكندريه در چند نوبت آسيب ديد كه وقتىمسلمين رفتند، كتابخانهاى وجود نداشت.
از طرف ديگر جزئيات وقايع فتوحات مسلمين را چه درايران، چه در مصر و چه در جاهاى ديگر، مورخين مسلمان و مسيحىنوشتهاند، مخصوصا جزئيات وقايع فتح اسكندريه را مورخين مسيحىهم نوشتهاند.بعدها در قرن دوم و سوم كتابهاى بسيار عظيم مثل تاريخيعقوبى، تاريخ طبرى و فتوح البلدان(بلاذرى)-كه اينها متعلقبه همان قرون اول اسلامى است و سلسله اسنادشان هم منظم و مرتباست-نوشتهاند.حتى يك نفر مورخ ننوشته است كه كتابخانهاىدر آن وقت در اسكندريه وجود داشته و مسلمين آتش زدند.ويل دورانت مىنويسد:«يك كشيش، آن وقتساكن اسكندريه بوده، تمام جزئيات وقايع فتح اسكندريه را كشيش معاصر آن زمان نوشتهاست، كتابش در دست است، هيچ اسمى از كتابسوزى نبرده».
يكمرتبه در اواخر قرن ششم هجرى-يعنى بعد از ششصد سال-و درقرن هفتم يكى دو نفر كه مورخ هم نيستند و مسيحى هستند، بدوناينكه مدركى نشان بدهند، براى اينكه اين تهمت را از مسيحيت رفعكنند، گفتند:وقتى كه عمر و عاص به اسكندريه آمد، يك كتابخانهبسيار عظيمى را در آنجا ديد، به خليفه نامه نوشت كه تكليف ما بااين كتابخانه چيست؟خليفه نوشت كه يا آنچه در اين كتابهاستموافق با قرآن است، پس قرآن ما را بس، و يا مخالف با قرآن است، چيزى كه مخالف با قرآن باشد به درد ما نمىخورد، همه را آتش بزن.
همه را يكجا آتش زد.بعدها در قرن هشتم و نهم، كم كم خودمسلمين هم از اين كتابهاى مجعول، همين داستان را نقل كردندبدون اينكه فكر كنند اگر چنين قضيهاى مىبود مورخين قرون اولنقل مىكردند.
چندين قرينه ديگر در دروغ بودن اين داستان هست كه ديگراز بحثخودم دور مىمانم.يك وقت من سه سخنرانى در موضوع«كتابسوزى اسكندريه»كردم و دروغ بودن آن را ثابت كردم (٥) . شبلىنعمان هم رسالهاى در اين موضوع نوشته است، و از نظر محققين، علما و مورخين اين مطلب شك ندارد كه دروغ است.اما دشمنآگاهانه، ابزارهاى دست دشمن هم آگاهانه ولى دوستان ناآگاهانهاينها را نقل مىكنند.كار به جايى رسيده كه در كتاب فلسفه و منطقسال ششم دبيرستانها (٦) وقتى مىخواهند براى قضيه منفصله در منطقمثال بزنند مىگويند نظير آن چيزى كه خليفه مسلمانها راجع بهكتابخانه اسكندريه گفت:«اگر موافق قرآن است، قرآن ما را بس، واگر مخالف است، چيزى كه مخالف قرآن است، به درد مانمىخورد، پس آتش بزنيد».در كتابهاى دبيرستانى آوردهاند كهمسلمين كارشان كتاب آتش زدن بوده است.
شبلى نعمان نيز مىگويد:انگليسيها كه آمدند هندوستان رااحتلال كردند و بعد مدارسى تاسيس كردند كه روى برنامه خودشاناداره مىكردند، در كتابهاى منطق وقتى مىخواستند براى قضيهمنفصله حقيقيه (٧) مثال بزنند مخصوصا همين مطلب را به عنوانمثال ذكر مىكردند، براى اينكه در مغز بچههاى مسلمين وبچههاى هندوها فرو كنند كه شما ملتى هستيد كه از قديمكتابها را آتش مىزديد.(اين را او مىگويد.من بعد كه در كتابهاىدبيرستانى خودمان اين مطلب را ديدم فهميدم كه حسابى هست).
بعد ما مىبينيم در كتابهاى دبيرستانى ايران هم همينها را آوردهاند، وما بدون اينكه ببينيم مدرك دارد يا نه، زبان به زبان (٨) بازگومىكنيم به طورى كه هر جا دروغ بودن آن را مىگوييم يك عدهمىگويند:عجب!اين قضيه دروغ است!ما خيال نمىكرديم دروغباشد.
اين كه قرآن مىگويد: «لا تحسبوه شرا لكم بل هو خيرلكم» در واقع مىخواهد بگويد اينها درس است برايتان، مسلمين!قرآنتانرا بخوانيد و تفسير كنيد كه از اينها پند مىگيريد، ديگر ناآگاهانه بلندگوىشايعاتى كه دشمنان شما براى شما جعل مىكنند قرار نگيريد. «انالذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خيرلكم لكل امرىء منهم ما اكتسب من الاثم» بعد مىگويد آن بدبختهاكه اين داستان را جعل كرده بودند، هر كدامشان به اندازه خودشانداغ گناه را كسب كردند، عواقب گناه را متحمل شدند.قرآنمىگويد:يك نفر از اينها بود كه قسمت معظم اين گناه را او به عهدهگرفت(مقصود«عبد الله بن ابى»است كه«عبد الله بن ابى بنسلول»هم مىگويند): «و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم»
آنكه قسمت معظم اين گناه را به گردن گرفت، خدا عذابى بزرگبراى او آماده كرده است، غير از اين داغ بدنامى دنيا كه تا دنيادنياست، به نام«رئيس المنافقين»شناخته مىشود، در آن جهانخداوند عذاب عظيمى به او خواهد چشانيد.
«لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمناتبانفسهم خيرا»
قرآن مىتوانست به اين تعبير بگويد:اى مسلمانها!چرا آنوقت كه شنيديد، به برادران مسلمانتان گمان بد برديد و گمان خوبنبرديد؟اگر چنين مىگفتيك مطلب سادهاى گفته بود.ولى قرآنهمين مطلب را با بيان ديگر مىگويد، نمىگويد«چرا به برادرانمؤمن و خواهران مؤمنتان گمان بد برديد؟»، مىگويد
«چرا به خودتان گمان بد برديد؟»يعنى توجه داشتهباشيد، شما يك پيكريد، شما به قول مولوى«نفس واحد»هستيد:
«مؤمنان هستند نفس واحده».همه مسلمانها و مؤمنين بايد اينطورحساب كنند كه اعضاى يك پيكرند، اگر تهمتى به يك مؤمن زدهمىشود آن را به خودشان تلقى كنند.اين يك نكته كه به جاى اينكهبگويد چرا به برادران مؤمن گمان خير نبرديد مىگويد چرا به خودتانگمان خير نبرديد، يعنى مسلمان«من»و«او»نبايد داشته باشد، مسلمان بايد بداند عرض برادر مسلمان عرض اوست، آبروى برادرمسلمان آبروى خودش است.
نكته دوم اينكه باز نمىگويد چرا«شما»به خودتان گمانخوب نبرديد؟، مىگويد:چرا«مؤمنين و مؤمنات»به خودشان گمانخوب نبردند؟اولا زن و مرد را با هم ذكر مىكند، يعنى زن و مردندارد، و ثانيا كلمه«ايمان»را دخالت مىدهد، مىخواهد بگويدايمان ملاك وحدت و اتحاد است، مؤمنان از آن جهت كه مؤمنهستند نفس واحد هستند، يعنى ملاك وحدت و اتحاد را هم بيانمىكند.در واقع مىخواهد بگويد:اى مردان مؤمن و اى زنان مؤمن، آيا اگر به شما چنين تهمتى زده بودند حاضر بوديد تهمتى را كهبه خودتان زدهاند بازگو كنيد، هر جا بنشينيد بگوييد به من چنينتهمتى زدهاند و درباره من چنين حرفى مىزنند؟هيچ وقت دربارهخودتان چنين حرفى مىگفتيد؟چطور اگر درباره شما حرفى بزنندخودتان مىفهميد كه بايد سكوت كنيد، و حرف بدى را كه مردمبراى شما جعل كردهاند ديگر خودتان اشاعه نمىدهيد، ولى وقتى كهدرباره برادران و خواهران مؤمن خودتان حرفى را مىشنويد، همانكارى را كه درباره خودتان مىكنيد درباره آنها نمىكنيد؟ «لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افكمبين» آن وقتى كه شنيديد، چرا مؤمنين گمان خوب درباره خودشاننبردند؟چرا همان جا كه شنيدند نگفتند اين يك دروغ بزرگاست؟پيغمبر اكرم يك ماه يا بيشتر سكوت كرد.مسلمانان غافلبه جاى اينكه روز اول بگويند «هذا افك مبين» اين واقعه دروغ است، واقعه جعل شده را بازگو كردند، نشستند و گفتند«شنيديم»و آن رانقل مجالسشان كردند.قرآن مىگويد:شما روز اول بايد مىگفتيد «هذا افك مبين» .پس بعد از اين آگاه باشيد اين افكها كه در ميانشما جعل مىشود، فورا بگوييد «هذا افك مبين» .
لو لا جاؤا عليه باربعة شهداء فاذ لم ياتوا بالشهداءفاولئك عند الله هم الكاذبون» .شما در كارتان قانون و حسابداريد، اسلام براى شما وظيفه معين كرده، شرعا وظيفه داريد كه هرتهمتى نسبت به يك مسلمان شنيديد مادامى كه بينه شرعى اقامهنشده است، بگوييد دروغ است، در نزد خدا دروغ است.مقصود ازجمله«در نزد خدا دروغ است»اين است كه در قانون الهى دروغاست.
تكليف بسيار روشنى است.بعد از اين ما بايد بدانيم اگرفردى درباره فردى يا درباره مؤسسهاى حرفى زد ما چه وظيفهاىداريم.آيا وظيفه داريم سكوت كنيم؟آيا وظيفه داريم حتى بگوييم«ما كه نمىدانيم، خدا عالم است»؟، «من چه مىدانم، شايد باشدشايد نباشد»؟، آيا وظيفه داريم در مجالس نقل كنيم، بگوييم«چنين چيزى مىگويند»؟وظيفهمان چيست؟ مادامى كه بينهشرعى اقامه نشده است و مادامى كه شرعا بر ما ثابت نشده، بايدبگوييم دروغ است.فقط وقتى كه شرعا ثابتشد و يقين پيدا كرديم-مثلا در مورد زنا چهار شاهد عادل و در مورد غير زنا دو شاهد عادلشهادت دادند، به چشم خودمان ديديم يا به گوش خودمان شنيديم(اين بينه شرعى است)-آنگاه وظيفه ديگرى داريم.مادامى كهبينه شرعى نيست، نه حق داريم بازگو كنيم، نه حق داريم بگوييم«نمىدانيم»يا بگوييم«شايد هست، شايد نيست»و نه حق داريمسكوت كنيم، بلكه وظيفه داريم بگوييم دروغ است.هر وقتشرعاثابتشد، آن وقت وظيفه ما مبارزه كردن است.البته در هر موردىيك وظيفهاى داريم.در بعضى از مسائل بايد ما مبارزه كنيم، دربعضى مسائل حاكم شرعى بايد وظيفهاش را انجام بدهد، مثل موردزنا. قرآن مىگويد:شما اى مسلمين، شما هم با اين زبان به زبانكردن، دهان به دهان كردن، گناه بزرگى مرتكب شديد، ولى خدا ازاين گناهان مىگذرد و گذشت.متوجه باشيد كه بعد از اين ديگر اينكار را نكنيد «و لو لا فضل الله عليكم و رحمته» اگر نبود براىشما مسلمانها رحمت الهى در دنيا و در آخرت «لمسكم فيماافضتم فيه عذاب عظيم» هر آينه مىرسيد به شما به خاطر حرف ونقلهاى بدون دليل كه در آن وارد شديد عذاب عظيم، هم در دنيا وهم در آخرت. فقط لطف خدا جلوى عذاب دنيا و آخرت را گرفت.
پس متوجه باشيد، ديگر چنين كارى نكنيد.
كدام گناه و افاضه؟در چه چيزى ما فرو رفته بوديم و غورمىكرديم و حرفش را مىزديم؟ «اذ تلقونه بالسنتكم» آنگاه كهبه زبان خودتان تلقى مىكرديد، يعنى زبان به زبان در ميان شمامىگشت «و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم» يك چيزى كهاصلا در دل شما جا نداشت، چون نمىدانستيد «و تحسبونه هينا»
خيال مىكرديد يك امر كوچكى است، اما «و هو عند الله عظيم» و حال آنكه اين در نزد خدا خيلى بزرگ است، صحبت آبروى مسلميناست و اينجا مخصوصا آبروى پيغمبر است. «و لو لا اذ سمعتموهقلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا» چرا آن وقتى كه شنيديد، نگفتيدكه ما حق نداريم در اين باره حرف بزنيم، حق نداريم اين را بازگوكنيم؟(بلكه گفتيم بايد منفى سخن بگوييم، يعنى اگر كسىگفت، ما بگوييم:دروغ است، نه تنها مثبتحرف نزنيم و خودش راپخش نكنيم، بلكه بايد منفى حرف بزنيم، يعنى در جواب ديگرانبگوييم:دروغ است.اين را در جمله دوم مىفرمايد)بايد مىگفتيد:
«ما يكون لنا ان نتكلم بهذا» براى ما چنين حقى نيست كه دراين باره سخنى بگوييم، بلكه «سبحانك هذا بهتان عظيم» بايدبگوييم سبحان الله، اين يك بهتان و دروغ بسيار بزرگ است.
«يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا» خدا موعظه مىكند شمامسلمانها را كه مبادا ديگر به مانند اين قضيه برگرديد و تكرار كنيد، تادامنه قيامت متوجه باشيد كه ديگر ابزار دستيك جمعيت نشويد، دروغهاى دشمنان را عليه خودتان اشاعه ندهيد «و يبين الله لكمالايات و الله عليم حكيم» خدا اينطور آيات خودش را براى مصلحتشما بيان مىكند، خدا همه چيز را مىداند، از خفايا آگاه است وحكيم است و بر اساس حكمتش اين آيات را براى شما نازل فرمودهاست.
حديثى در كتب حديث هست كه مضمون آن اين است كههر وقت اهل بدعت را ديديد[با آنها مبارزه كنيد.]«بدعت»يعنىكسى در دين خدا چيزى را وارد كند كه از دين نيست، از پيش خودچيزى را جعل كند كه مربوط به دين نيست.
همه وظيفه دارند كه با بدعت مبارزه كنند.مثلا صلوات فرستادن، همه وقتخوب است.شما در هر شرايطى كه صلواتبفرستيد، يك عمل مستحبى را انجام دادهايد.فرض كنيد يكگوينده حرف مىزند، در وسط حرف خودش، براى اينكه رفعخستگى كرده باشد، به جمعيت مىگويد:صلواتى بفرستيد.اين امرخوبى است.اما اگر شما فكر كنيد كه در اسلام يك چنين سنتىهست كه در وسط حرف گوينده، صلوات بفرستيد، و به عنوان يكامر اسلامى اين كار را بكنيد اين«بدعت»است، بدانيد چنيندستورى در اسلام نرسيده كه در وسط موعظه يك نفر صلواتبفرستيد.
يك عادتى در ميان ما ايرانيها هست كه اگر از آن پرهيزكنيم خوب است و آن اين است كه وقتى چراغ را روشن مىكنندصلوات مىفرستند.ممكن است بگوييد صلوات هر وقتخوب است.
من هم قبول دارم، هر وقتخوب است، اما در ايران اين كار يكپرونده بدى دارد، در ايران سابقه آتش پرستى وجود دارد، سابقهاحترام به آتش وجود دارد، نكند يك وقت آن باطن روحيههاى احترامبه چراغ و تعظيم آتش دخالت كند.شما مىبينيد اسلام مىگويد اگرمىخواهى نماز بخوانى، با اينكه وقتى نماز مىخوانى توجهتبه خداست، اما اگر يك فردى روبروى تو هست، مكروه است، چون بويىاز آدم پرستى دارد، اگر يك عكسى روبروى شما هست مكروه است، چونبويى از شكل پرستى دارد، اگر چراغ هم روبروى شما هست نماز خواندنمكروه است، چون بويى از آتش پرستى در آن هست.حالا وقتى كهچراغ را روشن مىكنند صلوات نفرستيد چون بويى از آتش پرستىمىدهد.غرضم اين است كه اينها را«بدعت»مىگويند.
خيلى چيزها هست كه بدعت است، و در ميان مردم مخصوصا خانمها از اين بدعتها هست، مثل آش ابو دردا، آش بىبىسهشنبه، سفره حضرت ابو الفضل.ما چنين چيزهايى در اسلامنداريم.در اسلام، ما يك چيزى به نام سفره حضرت ابو الفضلنداريم.يك مطلب هست: يك كار خيرى بكنيد، مثلا فقرا را اطعامكنيد، ثواب دارد، بعد ثوابش را نثار حضرت رسول كنيد، نثارحضرت امير كنيد، نثار حضرت زهرا كنيد، نثار حضرت امام حسن، امام حسين، هر يك از ائمه، يا نثار حضرت ابو الفضل بكنيد.اگرنثار يكى از اموات خودتان بكنيد، مانعى ندارد. اگر شما سفرهاى درمنزلتان تشكيل بدهيد به شرط آنكه آداب و تشريفات زنانهاش را-كهمن نمىدانم چى هست و اگر كسى خيال بكند جزء آداب اسلامىاست باز بدعت مىشود-حذف كنيد، اگر اطعام مسلمان باشد، بالخصوص اطعام فقرا، و ثوابش هديه به حضرت ابو الفضل باشد، مانعى ندارد، اما اگر كارهايى با آداب و تشريفاتى انجام شود وخيال كنيد اين هم از اسلام است، اين، بدعت و حرام است.
افرادى پيدا مىشوند كه در دين بدعت ايجاد مىكنند.يككسى مىآيد مىگويد من نايب خاص امام زمان هستم، مثل عليمحمدباب.اين را«اهل بدعت»مىگويند.در حديث است اگر اهلبدعت پيدا شدند، با اهل بدعت مبارزه كنيد و عالم بايد مبارزه كندو حق ندارد ساكت باشد، و در يك حديث تعبير چنين است:«وباهتوهم»يعنى مبهوتشان كنيد، بيچارهشان كنيد، يعنى با آنهامباحثه كنيد و دليلهايشان را بشكنيد. «فبهت الذى كفر» (٩) چنانكهابراهيم، آن كافر زمان خودش را مبهوت كرد، شما هم مبهوتش كنيد.
بعضى آدمهاى كم سواد اين«باهتوهم»را اين جور معنىكردند:به آنها تهمت بزنيد و دروغ ببنديد.بعد مىگويند:اهل بدعتدشمن خدا هستند و من دروغ عليه او جعل مىكنم.با هر كسى همكه دشمنى شخصى داشته باشد مىگويد:اين ملعون، اهل بدعتاست.صغرى و كبرى تشكيل مىدهد، بعد هم شروع مىكند به دروغجعل كردن عليه او.شما ببينيد اگر جامعهاى به اين بيمارى مبتلاباشد كه دشمنهاى شخصى خودش را اهل بدعت بداند و حديث«باهتوهم»را هم چنين معنى كند كه دروغ جعل كن، با دشمنهاىخودش چه مىكند! آن وقت است كه شما مىبينيد دروغ اندر دروغجعل مىشود.
يك وقتى يك مرد عالم و بزرگى(عالم هم گاهى اشتباهمىكند)به من رسيد و گفتشنيدهام فلان كس(يك آدمى كه يكمسلمان كامل عيار است)-العياذ بالله، اصلا من نمىتوانم حتى اينرا به زبان بياورم، حالا از باب موعظه است، براى اينكه بدانيد چهاجتماع ننگينى ما داريم، البته آن عالم شنيده بود و مرد خوبى است، گفتشنيدهام فلان كس-گفته است چقدر خوب شد-العياذبالله-كه محسن حضرت زهرا سقط شد، براى اينكه اگر او هممىماند دوازده مصيبت براى اسلام درست مىكرد!گفتم:تو آخر چرااين حرف را مىزنى؟!او يك مسلمان است، من او را از نزديكمىشناسم، او وقتى فضائل ائمه گفته مىشود، اشكش مىريزد.ببينتا كجاها عليه يكديگر جعل مىكنند.آن وقت اينچنين جامعهاى كهكارش جعل است، كارش بهتان و تهمت زدن است، قرآن وعدهعذاب داده است.آيه بعد اين است: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذينامنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة و اللهيعلم و انتم لا تعلمون.»
دنباله همين مطلب است و تاكيد بيشترى درباره اينكهمؤمنين(مسلمانان)بلندگوى اشاعه حرفهاى بد و زشت عليه خودشاننباشند.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١. [نوار مذكور در دست نيست ولى خلاصه داستان به نقل اهل سنت اين است كه عايشه همسر پيامبر هنگام بازگشت مسلمين از يك غزوه، در يكى از منزلها براى قضاى حاجت داخل جنگلى شد، در آنجا طوق(روبند)او به زمين افتاد و مدتى دنبال آن مىگشت و در نتيجه از قافله بازماند و توسط صفوان كه از دنبال قافله براى جمع آورى از راه ماندگان حركت مىكرد، با تاخير وارد مدينه شد.به دنبال اين حادثه منافقين تهمتهايى را عليه همسر پيامبر شايع كردند.]
٢. مثلا يك وقتى شايع بود و شايد هنوز هم در ميان بعضيها شايع است، يك وقتىديدم يك كسى مىگفت:اين فلسطينيها ناصبى هستند.«ناصبى»يعنى دشمن علىعليه السلام.ناصبى غير از سنى است.سنى يعنى كسى كه خليفه بلا فصل را ابو بكرمىداند و على عليه السلام را خليفه چهارم مىداند و معتقد نيست كه پيغمبر شخصى رابعد از خود به عنوان خليفه نصب كرده است.مىگويد پيغمبر كسى را به خلافت نصبنكرد و مردم هم ابوبكر را انتخاب كردند. سنى براى امير المؤمنين احترام قائل استچون او را خليفه چهارم و پيشواى چهارم مىداند، و على را دوست دارد.ناصبى يعنىكسى كه على را دشمن مىدارد.سنى مسلمان است ولى ناصبى كافر است، نجساست.ما با ناصبى نمىتوانيم معامله مسلمان بكنيم.حال يك كسى مىآيد مىگويد اينفلسطينيها ناصبى هستند.آن يكى مىگويد.اين به آن مىگويد، او هميك جاى ديگر تكرار مىكند، و همين طور، اگر ناصبى باشند كافرند و در درجه يهوديهاقرار مىگيرند.هيچ فكر نمىكنند كه اين، حرفى است كه يهوديها جعل كردهاند.در هرجايى يك حرف جعل مىكنند براى اينكه احساس همدردى نسبت به فلسطينيها را از بينببرند. مىدانند مردم ايران شيعهاند و شيعه دوستدار على و معتقد است هر كس دشمنعلى باشد كافر است، براى اينكه احساس همدردى را از بين ببرند، اين مطلب را جعلمىكنند.در صورتى كه ما يكى از سالهايى كه مكه رفته بوديم، فلسطينيها را زيادمىديديم، يكى از آنها آمد به من گفت:فلان مساله از مسائل حجحكمش چيست؟بعدگفت من شيعه هستم، اين رفقايم سنىاند.معلوم شد داخل اينها شيعه هم وجود دارد. بعد خودشان مىگفتند بين ما شيعه و سنى هست.شيعه هم زياد داريم.همين ليلا خالدمعروف شيعه است.در چندين نطق و سخنرانى خودش در مصر گفته من شيعهام.ولىدشمن يهودى يك عده مزدورى را كه دارد، مامور مىكند و مىگويد:شما پخش كنيدكه اينها ناصبىاند.قرآن دستور داده در اين موارد-اگر چنين نسبتهايى نسبت به افرادىكه جزو شما هستند و مثل شما شهادتين مىگويند، شنيديد-وظيفهتان چيست.
٣. [افتادگى از نوار است.]
٤. [ظاهرا نام يك مزار است].
٥. [رجوع شود به مقاله«كتابسوزى ايران و مصر»در كتاب خدمات متقابل اسلام وايران.اين مقاله تفصيل يافته سخنرانيهاى مذكور است.]
٦. [در زمان طاغوت].
٧. قضيه منفصله حقيقيه مثل«عدد يا جفت استيا طاق»يا:«الآن يا روز استياشب».
٨. تعبير«زبان به زبان»از قرآن است.
٩. بقره/٢٥٨.