قرآن كريم در بيان يك اصل كلى، تعبير «شاكله» را به كار برده است.اين اصل كلى با خطاب به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم اين گونه بيان مىشود:
«قل كل يعمل على شاكلته »;(٢)
«بگو كه هر كسى بر اساس شاكله خويش عمل مىكند.».
مىبينيد كه اين امر به عنوان يك قاعده كلى و اساسى بيان شده است. هرانسانى رفتار و عمل او برخاسته از «شاكله» او است. بين اعمال فرد و«شاكله» او همواره تناسب و رابطه برقرار است. كردار و شخصيت رفتارىهر انسانى ريشه در «شاكله» او دارد و تفسير و تحليل عملكرد هر شخص رابايد در «شاكله» او جستجو نمود. اين كلمه با كلمات «شكل، تشكيل وتشكل» هم خانواده و از يك ريشه است. گفتهاند «شكل» در اصل به معنىبستن چهارپايان به كار مىرود. برخى نيز «شاكله» را از شكل به معنىهيات و قيافه شمردهاند. به معنى مثل و مانند نيز گفتهاند. به هر صورت«شاكله» يا به معناى سجيه و صفت اخلاقى و تربيتى و باورهاى آدمى استكه با معناى نخست تناسب دارد چرا كه سجايا و اوصاف اخلاقى تربيتى وباورهاى موجود، انسان را مقيد مىسازد كه به تناسب آنها حركت كند; و يابه معناى «راه و مذهب» است; با اين تناسب كه وقتى انسان در مسيرىعبور مىكند گويا آن را در پيش گرفته و خود را بدان مقيد ساخته است وكسى كه مذهب و روشى را انتخاب كرده گويا به آن ملتزم شده و از آنتخلف نمىكند.
به هرحال، اصل مذكور، عمل انسانى را مبتنى بر «شاكله» او مىداند;يعنى بين آن دو، تناسب و هماهنگى مىبيند. مىتوان «شاكله» را در مقايسهبا عمل، همانند «جان و روح» دانست كه در بدن سرايت دارد و به تعبيردقيق تر، بر بدن اشراف دارد و اين بدن است كه با اعضاء و اعمالش، شكل وساختار روحى فرد را به نمايش مىگذارد. هم دانش روز پذيرفته است وهم تجربه نشان مىدهد كه ميان اوصاف و حالات نفسانى و بين رفتار آدمىرابطهاى ويژه برقرار است. به عنوان مثال، هيچگاه رفتار و برخورد يكانسان شجاع و يك انسان ترسو در مواجهه با يك صحنه ترسناك، يكساننيست. چنان كه بين صفات نفسانى و بين نوع ساختار وجودى انسان نيزرابطه خاصى وجود دارد. برخى طبيعتى زودرنج دارند، برخى به سرعتخشمگين مىشوند، عدهاى حس انتقامجويى در آنان قوى است، برخىعلاقه ويژهاى به خوردن و ديگر خواستهاى غريزى دارند ولى بعضى درنقطه مقابل اينهايند. البته اينها هيچ يك به معنى سلب اراده از شخصنيست; فقط بيان كننده زمينههاى گوناگونى است كه در افراد وجود داردولى اختيار و قدرت انتخاب را در افراد ناديده نمىگيرد. قرآن عزيز، با مثالزمين و سرزمين پاك كه گياه در آن مىرويد، و زمين شورهزار و نامطلوبىكه حاصلى در بر ندارد، به گونهاى ديگر نيز به اين واقعيت مىپردازد.(٣)
اين نوع رابطه، واقعيتى است كه ميان ذات انسانى و ملكات اخلاقى وتربيتى و رفتار او وجود دارد. البته اين تناسب و رابطه را بايد از نوع رابطهداخلى و درونى دانست چرا كه نوعى ديگر از بستگى و ارتباط ميان رفتار واوصاف و بين اوضاع و احوال و عوامل خارجى وجود دارد كه به آداب وسنن و رسوم و عادات اجتماعى برمىگردد. اينها نيز انسان را به مسيرىموافق و مناسب خويش مىكشانند و او را از رفتارى در جهتخلاف آنهاباز مىدارند. پس مىتوان رفتار و شخصيت فرد را نه تابعى از اوضاع وشرايط اجتماعى، بلكه متاثر و هماهنگ با آن دانست.
نتيجه اينكه، در يك برداشت و به بيانى آسان مىتوان گفت «شاكله»انسانى، شكل و محتواى عمل او را ترسيم مىكند و در واقع شكلدهنده بهحركت و رفتار او است. به بيانى ديگر، «شاكله» را بايد عبارت از همانمجموعه عوامل و اجزائى دانست كه شخصيت انسانى او را تشكيل مىدهد.نتيجه مىگيريم كه هرانسانى بر اساس نوع شخصيتى كه دارد عمل مىكند واز آنجا كه همواره بين عمل انسان و شكلگيرى شخصيت و شاكله اوتاثيرگذارى متقابل وجود دارد پس نوع شخصيتى كه دارد هرچند ترسيمگررفتار و اعمال او است ولى همين رفتار و عملكرد در تثبيت و استقرار وثبات آن شخصيت نقش مستقيم دارد. اين تاثيرگذارى گاه تا جايى پيشمىرود كه موجب رسوخ كامل اوصاف خوب يا بد نفسانى در جان آدمىمىشود تا جايى كه جدايى از آن دشوار مىنمايد و يا غيرممكن. برخىآيات و رهنمودهاى دينى كه سخن از بسته بودن قلب و چشم و گوش جمعىگمراه به ميان آورده است و آنان را قابل هدايت نمىداند اشاره به همينواقعيت است. اينها كسانىاند كه شخصيت و شاكلهاشان چنان در مسير كفرو تربيت غيرانسانى و گمراهى ثبات يافته است كه «انذار» پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نيز بهحالشان سودى نمىبخشد.(٤)
اگر رفتار و اعمال انسان همواره برخاسته از نوع شخصيت و شاكله وسجاياى تربيتى و باورهاى درونى او است پس نشان دهنده نوع شخصيت اونيز مىباشد. فردى كه گرفتار تكبر و خودبينى است نشانهها و آثار اين،بخش از «شاكله» او را مىتوان در كلام و سكوت و قيام و قعود و حركت وسكون او شاهد بود. پس رفتار آدمى را بايد نماينده شخصيت درونى اودانست. شخصيت اجتماعى انسانى تنها نمودى از شاكله و شخصيت درونىاو است.