25%

زندگى امام هادى عليه السلام

در دوّمين روز از ماه رجب سال ۲۱۲ هجرى، مدينه منوره و قريه (صريا) به پيشواز ولادت نخستين فرزند امام جوادعليه‌السلام شتافت و موجى از سرور و خوشحالى اين بيت هاشمى را فرا گرفت. پدرش او را به نام جدّش. رضا ، ونياى اكبرش اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خواند و كنيه اش را ابو الحسن ناميد.

القاب با مسمّاى حضرتش از سيما و سيرت بزرگواروپاك او حكايت مى كنند. القاب او عبارتند از: نجيب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقيه، امين، مؤتمن، طيّب و متوكّل.

چون به شهر سامرّاء منتقل شد و در محلهّ اى به نام عسكر مسكن گرفت، عسكرى يا فقيه عسكرى نيز خوانده مى شد.

برخى گفته اند: شهر سامرّاء را عسكر مى ناميدند چون جايگاه ارتش وسپاه بود و از همين رو امام هادى را (عسكرى) مى خواندند.

مادرش سمانه غربيه نام داشت. كودك در زير سايه پدرش رشد و نموكرد وپدرش اورا به دانش امامت مى پروريد و هر روز درفشى از علوم ومعارف دينى براى او بر مى افراشت و وى را مى فرمود كه بدآنها اقتدا كند.

در محرم سال ۲۲۰ هجرى كه معتصم امام جوادعليه‌السلام را به عراق فراخواند، آن حضرت فرزند خويش را در دامانش نشاند و از او پرسيد: دوست دارى از سوغات عراق چه چيزى به تو هديه كنم؟ فرزندش پاسخ داد: شمشيرى كه گويى شعله آتش است(۳۰)

امّا او نه آن شمشير را ديد و نه پدرش را كه او هرگز از اين سفر بازنگشت. شايد در روز ۲۹ ذى قعده سال ۲۲۰ هجرى، زمانى كه هشت سال بيشتر از عمر او نمى گذشت، وقتى خانواده اش او را هراسان ديدندواز او پرسيدند: تو را چه مى شود؟

گفت: به خدا پدرم در اين لحظه ازدنيا رفت. به او گفتند: چنين مگو. امّا او پاسخ داد: به خدا اين چنين است كه مى گويم.

آن روز را يادداشت كردند، و همان بود كه اين كودك گفته بود.(۳۱)

وصيت پدرش در مورد جانشينى او قبلاً به سران طائفه شيعه رسيده بود. از اين رو پس از مرگ آن حضرت همه اجتماع كردند و امامت را بدو سپردند. (در اين باره در فصل نخست به تفصيل سخن گفتيم).

در باقى دوران خلافت معتصم و نيز دوران خلافت واثق در همان شهرپدر خويش اقامت كرد. آوازه نيكى او در همه جا پيچيده بود. چون متوكّل به خلافت نشست ترسيد كه مبادا امامعليه‌السلام بر ضدّ او دست به كارقيام و شورش شود از اين رو وى را به سوى خود طلبيد تا هم از نزديك اورا تحت نظر داشته باشد و هم بتواند در مواقع ضرورى براحتّى بر وى فشاروارد كند.

به نظر مى رسد كه متوكّل پس از آنكه نامه هاى پى در پى از حجازمبنى بر آنكه اهالى مكّه و مدينه به آن حضرت گرايش دارند دريافت كرد، خواستار آمدن آن حضرت به نزد خود شد.

چنين مى نمايد كه متوكّل همسر خويش را در پى تحقيق از كسانى كه اين نامه ها را براى او فرستاده بودند، روانه كرد.

از نحوه دعوت امام چنين بر مى آيد كه متوكّل از ناحيه آن حضرت بشدّت احساس نگرانى مى كرده زيرا با فرستادن گروهى بطور مخفيانه، چنان كه گذشت، درصدد تحقيق و تفحُص از اين امر بوده است.

متوكّل طى يك نامه ملاطفت آميز به امام هادىعليه‌السلام آن حضرت را به سوى خود فرا خواند. در اين نامه چنين آمده بود:

اميرالمؤمنين چنين ديد كه عبد اللَّه بن محمّد را به خاطر نا ديده انگاشتن حق شما و كوچك شمردن منزلت و شأن شما و نيز نسبت دادن برخى از مسائل به شما از مسئوليّت جنگ و نماز در مدينه از منصب ومقام بر كنار دارد.

زيرا اميرالمؤمنين بى گناهى شما را در آن مسائل بخوبى مى داند و از صدق نيت و نيكو كارى و گفتار شما با خبر است ومى داند كه شما در صدد گرفتن كار خلافت نيستيد.(۳۲)

عبد اللَّه بن محمد، قبلاً نامه اى به متوكّل نگاشته و امام را متهم ساخته بود كه قصد دارد بر ضدّ خليفه دست به قيام و شورش زند.

امامعليه‌السلام نيزنامه اى به متوكّل نوشت و ساحت خود را از اين اتهام مبرّا كرد. متوكّل درادامه نامه فوق چنين مى نويسد:

اميرالمؤمنين به جاى عبداللَّه بن محمّد، محمّد بن فضل را والى مدينه مقرر كرده است و به او فرموده است كه تو را مورد احترام و تجليل قراردهد و به فرمان و نظر تو گوش سپارد تا بدين ترتيب به خداى واميرالمؤمنين تقرّب جويد.

امير المؤمنين به (ديدار) شما مشتاق است و دوست مى دارد بار ديگربا شما تجديد عهد كند و به سيماى شما بنگرد.(۳۳)

چون امام هادىعليه‌السلام به سامرّاء آمد، متوكّل بر آن شد تا از قدرومنزلت آن حضرت در نزد مردم بكاهد. از اين رو دستور داد امام را پيش از آنكه به نزد وى ببرند براى سه روز در كاروانسراى گدايان منزل دهند.

غافل از آنكه منزلت امام در پيشگاه خدا يابندگان پاك سرشت او بسته به منزلى كه در آن سكنى مى گيرد و يا ثروتى كه دارد نيست، بلكه بسته به ميزان زهد او در دنيا و اشتياقش بدانچه نزد خداست، مى باشد. بنابر اين صبر و شكيب او بر اهانتها و آزارها، آن هم در راه خدا، جز بر ميزان نزديكى او به خداوند نخواهد افزود.

يكى از پيروان امام هادىعليه‌السلام به نام صالح بن سعد، در همان مكان متواضع به خدمت آن حضرت رسيده به وى گفت: فدايت شوم! اينان خواسته اند نور تو را خاموش سازند و تو را در ميان مردم رسوا كنند وبراى همين در اين جاى ناپسند فرودت آورده اند. لكن امامعليه‌السلام يكى از كرامات خويش را به وى نماياند و آنگاه فرمود:

«هر جا كه باشيم اين براى ما مهيّاست ما در سراى گدايان نيستيم».(۳۴)

به نظر مى رسد كه آن حضرت در مدّت اقامت خود در سامرّاء رهبرى خط مكتبى را، به راههاى مختلف در دست داشته و از سكونت در اين شهر ناخشنود نبوده است چنان كه مى فرمايد:

«مرا بر خلاف ميلم به سُرّمن راى آوردند و اگر مرا از اينجا اخراج كنند باز هم به رغم ميل من است. راوى گويد: پرسيدم چرا؟ فرمود: چون هواى اين شهر پاك و آبش گوار است و بيمارى اش كم».(۳۵)

متوكّل عبّاسى كه مراتب بُغض و كينه ورزى وى در حقّ اهل بيتعليهم‌السلام و پيروانشان بر كسى پوشيده نيست، با اين تصميم در حقيقت مى خواست بزرگ ترين و نيرومندترين مخالفانش را در نزديكى خويش جاى دهد، تا او را راحت تر تحت نظر بگيرد و هر گاه كه خود خواست به زندگى اوخاتمه بخشد.

امّا آن حضرت به اذن خداوند تدبيرى انديشيد و تصميم گرفت تا عمق هيأت حاكمه نفوذ كند و نزديك ترين ياران خليفه را زيرنفوذ خويش در آورد و چنين نيز كرد. تا آنجا كه مادر متوكّل براى امامعليه‌السلام نذر مى كند. شايد اينگونه روايات گوشه اى از ابعاد تأثير امام هادى را در كاخ حكومتى بيان كند: