بسياری از مورخين و محدثين معتبر سنی و شيعه نوشته و روايت كرده اند، و از جمله مسعودی در مروج الذهب می نويسد: چون عثمان بن عفان كه از بنی اميه بود به خلافت رسيد با جمعی از بنی اميه وارد خانه اش شد. در آن هنگام ابوسفيان كه نابينا شده بود به حضار گفت: آيا غير از بنی اميه كسی در ميان شما هست؟ حضار گفتند: نه، ابوسفيان گفت: ای بنی اميه! خلافت اسلامی را مانند گوئی بازيچه خود قرار دهيد كه قسم به كسی كه ابوسفيان به او سوگند ياد می كند من پيوسته آن را برای شما می خواستم و از اين پس حكومت اسلامی به وراثت به كودكان شما می رسد. «قال يا بنی اميه؛تلقفوها تلقف الكرة، فوالذی يحلف به ابوسفيان مازلت ارجوها لكم ولتصبرن الی صبيانكم وراثة »
عثمان ناراحت شد و از وی روی برگردانيد. چون اين خبر به مهاجرين و انصار رسيد، عمار ياسر درمسجد پيغمبر ايستاد و گفت: ای جماعت قريش! وقتی شما خلافت اسلامی را از خاندان پيغمبرتان گرفته و گاهی به اين دهيد و زمانی به آن، ايمن نيستيم كه خدا آن را از چنگ شما درآورد و به ديگری دهد، چنانكه شما از دست اهلش درآورديد، و به غير اهلش داديد!
سپس مقداد برخاست و گفت: كار زشتی مانند آزاری را كه شما بعد از پيغمبر نسبت به خاندانش مرتكب شديد نديده ام.
عبدالرحمن بن عوف (معركه گير خلافت و داماد عثمان) گفت: ای مقداد! به تو چه؟
مقداد گفت: به خدا من اهل بيت پيغمبر را به خاطر محبتی كه پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم به آنها داشت دوست می دارم، و يقين دارم كه حق با آنها و در ميان آنها است.
ای عبدالرحمان! از قريش تعجب می كنم كه به بركت خاندان پيغمبر چنين جايگاهی در ميان مردم يافته اند، ولی هم اكنون گرد آمده اند تا حكومت اسلامی را از دست اهل بيت پيغمبر درآورند.
ای عبدالرحمان! به خدا قسم اگر ياورانی داشتم، مانند روزی كه در جنگ بدر در التزام پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم با قريش جنگ كردم، با آنها پيكار می نمودم. (تا آنها نتوانند خلافت اسلامی را قبضه كنند).
سپس مسعودی می نويسد: ميان مخالفان و طرفداران خلافت عثمان و بنی اميه سخن به درازا كشيد، و ما همه را دركتابهای ديگر خود «مرآت الزمان» و «اخبار الشوری و الدار» آورده ايم. (مروج الذهب جلد ١ ص ٣٥١)
نكته جالبی كه در سخن ابوسفيان هست و بايد به آن توجه داشت اين است كه او حتی تا پايان عمر هم مسلمان بنود. زيرا می گويد: «قسم به كسی كه ابوسفيان به او سوگند ياد می كند!» و طبق معمول مسلمانان نه گفت: «به خدا قسم» بلكه چون می دانست غير ازبنی اميه كسی در مجلس نيست باطن خود را آشكار ساخت و گفت: قسم به كسی كه ابوسفيان به او سوگند ياد می كند، كه لابد «لات» يا «هبل» يا«عزی» بوده است.
ديگر اينكه او خلافت اسلامی را به باد مسخره گرفته و می گويد حال كه آن را به چنگ آورده ايد، مانند گوئی با آن بازی كنيد، و از اين به بعد كودكان بنی اميه چنين خواهند كرد، چنانكه پسر معاويه، و نوه اش يزيد پليد و ساير خلفای بنی اميه پس از او اسلام را به بازی گرفتند، و كردند آنچه كردند و باز هم «رضی الله عنه » هستند!