يكى از اهالى كوفه كه معروف به احمد بن صالح بود حكايت كند:
من داراى چهار دختر بودم و نسبت به مخارج و هزينه زندگى آن ها سخت در مضيقه بودم و توان تمين مايحتاج آن ها را نيز نداشتم.
در سال ٢٥٩ عازم شهر سامراء گشتم و چون به سامراء رسيدم، به منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليهالسلام وارد شدم تا شايد توسّط آن حضرت، كمكى بشوم و بتوانم با كمك حضرت لباس و آذوقه اى براى آن ها تهيّه كنم.
همين كه وارد منزل حضرت شدم، بدون آن كه سخنى بگويم، به من خطاب نمود و فرمود: اى احمد! دخترانت در چه وضعيّتى هستند؟
عرض كردم: در خير و خوبى و سلامتى.
امامعليهالسلام فرمود: يكى از آن ها كه آمنه نام دارد، همين امروز از دار دنيا رفت، و آن ديگرى كه به نام سكينه است فردا مى ميرد، و دوتاى ديگر آن ها - يعنى؛ خديجه و فاطمه - در اوّلين روز همين ماهى كه در پيش است از دنيا مى روند.
و چون با شنيدن اين خبر گريان شدم، امامعليهالسلام اظهار داشت: براى چه گريه مى كنى؟
آيا براى دلسوزى و غم مرگ آن ها گريان شدى؟
و يا براى آن كه در كنار آن ها نيستى و نمى توانى آن ها را كفن و دفن نمائى، اين چنين گريه مى كنى؟
عرض كردم: هنگامى كه از نزد آن ها آمدم هيچ گونه خرجى و لباس و خوراك نداشتند.
حضرت فرمود: بلند شو، ناراحت نباش، من به وكيل خود - عثمان بن سعيد - گفته ام: مقدارى پول براى تجهيز كفن و دفن آن ها بفرستد و چون هزينه خاك سپارى آن ها انجام گرديد، هنوز ته كيسه، مبلغ سه هزار درهم باقى مى ماند و اين همان مقدارى است كه تو براى درخواست آن آمده اى.
گفتم: اى سرورم! قصد داشتم مبلغ سه هزار درهم از شما تقاضا كنم براى جهيزيّه و ازدواج آن ها؛ وليكن شما آن را هزينه رفتن به خانه آخرتشان قرار دادى.
به هر حال مدّتى در سامراء ماندم تا اوّلين روز ماه فرا رسيد و دو مرتبه خدمت حضرت رسيدم، همين كه در محضر ايشان نشستم، فرمود: اى احمد بن صالح، خداوند تو را در مرگ چهار دخترت صبر و سلامتى دهد، ديگر صلاح نيست اينجا بمانى، حركت كن و به سمت كوفه روانه شو.
پس حركت كردم و چون به كوفه رسيدم، دريافتم كه تمام غيب گوئى هاى حضرت، صحّت داشت و مقدار سه هزار درهم در كيسه، براى من باقى مانده بود كه آن ها را بين فقراء و مستمندان تقسيم كردم.(٣٣)