چهل مثل از قرآن كريم

نام كتاب : چهل مثل از قرآن كريم
نام نويسنده : حسين حقيقت جو (جناتى ) پيشگفتار ... وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون
(حشر / ٢١)
((اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم ، شايد در آن بينديشند!)).
كتاب حاضر شامل چهل((مثل))از مثل هاى تعليمى و تربيتى قرآن مجيد، در موضوعهاى مختلف ، عقيدتى ، اخلاقى ، تاريخى ، سياسى و اجتماعى است كه به ترتيب از سوره((بقره))تا سوره((تحريم))به شيوه نوينى استخراج شده است ؛ نخست پس از ذكر عنوان هر مثل در آغاز صفحه ، متن آيه (يا آيات ) مورد مثل ، همراه ترجمه آورده شده ، آنگاه وجه شباهت بين مثل و ممثل ذكر و در پايان تحت عنوان نكته (يا نكته ها) با استفاده از سخنان پيشوايان دين و نظرات مفسران بزرگ قرآن كريم ، درسها، پند آموزيها و عبرت گيريهايى كه هدف اصلى از آوردن مثلهاى قرآنى مى باشد، بيان گرديده است .
هدف از گردآورى اين مثلها، تنبه و بيدارى و عبرت آموزى است ، زيرا استفاده از مثل ، يكى از بهترين شيوه ها و مؤ ثرترين روشها و ساده ترين و عمومى ترين راههاى تربيتى است .
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى در مثالهاى قرآن ، نوعا مسائل معنوى ، عقلى و عقيدتى كه غير قابل ديدن با چشم سر است ، به محسوسات و چيزهاى قابل رؤ يت تشبيه شده تا آن مطالب معنوى ، در ذهن جايگزين و اطمينان بخش گردد. زيرا انس و الفت انسان بيشتر با محسوسات و اشياى ديدنى است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار تا اندازه اى دورتر مى باشد، مثالها و تشبيهاى معقول به محسوس ، آنها را از فاصله دوردست نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد.
گاه مى شود يك مثال به جا و مناسب و هماهنگ با مقصود، مطلب را براى همه قابل فهم مى سازد بسيارى از مسائل علمى كه در شكل اصلى خودش ‍ تنها براى خواص قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته شد، براى همگان قابل درك مى گردد و هركس در هر حد و پايه اى از معلومات باشد، مى تواند از آن بهره گيرد. علاوه بر اين ، مثال هماهنگ و منطبق با مقصود، نقش به سزايى در مجاب كردن و خاموش ساختن افراد لجوج دارد. بنابراين مثل در توضيح و تفهيم و اثبات حقايق و مغلوب كردن لجوجان نقش انكار ناپذيرى دارد.
سفره گسترده و غذاى آماده الهى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) طى گفتارى ، قرآن كريم را به طعام گسترده الهى تشبيه نموده و فرمودند:
ان هذا القران ماءدبة الله فتعلموا من ماءدبته ما استطعتم؛ (١) اين قرآن غذاى آماده الهى است ، لذا آنچه توان داريد، از خوان نعمت خداوند بهره جوييد)).
آرى ، قرآن مجيد طعام گسترده و سفره پر نعمت الهى است كه هر كس به اندازه ظرفيت وجودى خودش ، از اين خوان پر بركت برخوردار مى گردد؛ دانشمندان ، فيلسوفان ، عارفان و افراد عامى هر كدام به اندازه توان و پيمانه تفكر و معرفت خويش از آن بهره مند مى گردند.
نكته ظريفى كه از اين حديث شريف نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) استفاده مى شود، اين است كه مى فرمايد: قرآن غذاى آماده الهى است ، نه سفره گسترده بدون غذا كه هركس غذاى خود را در آن نهد و بخورد. بنابراين كسى كه خواسته ها، برداشتها و تفسيرهاى شخصى خود را بر قرآن تحميل نمايد و به عنوان تفسير و نظر قرآن عرضه كند، هيچ گاه از اين خوان گسترده الهى بهره مند نخواهد شد.
شرط برخوردارى از اين غذاى آماده معنوى اين است كه انسان ذهنش را از پيش داوريها و القائات جوى محيط خالى كند و بسان گرسنه اى كه خود را محتاج به غذا مى داند، بر خوان الهى مؤ دب زانو زند و معارف قرآن را از اهلش و كسانى كه اين كتاب آسمانى بر آنها نازل شده است ، فرا گيرد.
اركان مثل و تشبيه در اين قسمت بى تناسب نيست كه جهت آگاهى و يادآورى خوانندگان گرامى ، اختصارا به اركان مثل و تشبيه اشاره شود.
تمثيل و تشبيه داراى چهار ركن است :
١ -((مشبه)): چيزى كه آن را تشبيه مى كنند.
٢ -((مشبه به)): چيزى كه به آن تشبيه مى گردد.
٣ -((وجه شبه)): صفت و حالت مشتركى كه ميان((مشبه))و((مشبه به))وجود دارد و سبب تشبيه مى شود.
٤ -((ادات تشبيه)): كلماتى كه در تشبيه به كار برده مى شود.
ادات تشبيه در عربى عبارتند از: كاف (ك )، كاءن ، مثل ، شبه و غيره و در فارسى عبارتند از: مثل ، مانند، چون ، همچون ، همچو، بسان ، بگونه ، همانند، همسان و... .
مثال عربى
مثل نورالمؤ من كمشكوة؛ مثل نور مؤ من ، همانند مشكات (چراغدان و نورافكن ) است)).
در اين تشبيه((مشبه))نور مؤ من ،((مشبه به))مشكات كاف (ك )،((ادات تشبيه))و((وجه شباهت))نور و روشنايى است . در اين عبارت((نور ايمان))كه غير محسوس و غير قابل ديدن است ، به نور و روشنايى چراغ كه محسوس و قابل رؤ يت مى باشد، تشبيه گرديده است . اين گونه تمثيل ها را، تشبيه معقول به محسوس مى نامند.
مثال فارسى
سر از البرز بر زد قرص خورشيد چو خون آلوده دزدى سر ز مكمن در اين بيت ، خورشيد،((مشبه))، دزد خون آلود،((مشبه به))، كلمه چو،((ادات تشبيه))و((وجه شباهت))قرمزى است كه صفت مشتركى است ميان خورشيد به هنگام طلوع و رنگ دزد آنگاه كه از كمينگاه بيرون آيد.
تمثيل و تشبيه داراى اقسام زيادى است كه در كتابهاى معانى و بيان به طور مبسوط پيرامون آن بحث شده است . علاقه مندان مى توانند جهت اطلاع بيشتر به كتب مربوطه مراجعه نمايند.
در پايان اميد وارم خداوند متعال تمثيلهاى اين كتاب را مايه تدبر، تفكر و بيدارى خوانندگان قرار دهد... وتلك الاءمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (٢) ؛((اين مثلهايى است كه براى مردم مى آوريم ، تا در آن تفكر و انديشه كنند)).
قم
٢٩/١١/١٣٧٦
حسين حقيقت جو
١ - مثل آتش اءولئك الذين اشتروا الضللة بالهدى فما ربحت تجرتهم وما كانوا مهتدين# مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلمآ اءضآءت ما حوله ذهب الله بنورهم وتركهم فى ظلمت لايبصرون # صم (٣) بكم عمى فهم لايرجعون. (٤)
(((منافقان ) كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروخته اند؛ و اين (داد و ستد و) تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدايت نيافته اند. مثل آنان ، مثل كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و آنها را در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، رها مى سازد. آنها كر و گنگ و كور، بنابراين (از راه خطا) باز نمى گردند!)).
* * *
همچو آن كز بهر نور افروخت نار روشنايى برد زان پروردگار ترك ايشان كرد و در تاريكى اند زان نمى بينند و دور از نيكى اند صم و بكم و عمى گشتند اين حرون (٥) گفت از اين معنى فهم لا يرجعون (٦) وجه تشبيه :
خداوند متعال طى هشت آيه قبل ، ويژگيهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاى دو چهره ، بى ايمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بين ، سفيه ، نادان ، همكار شياطين ، استهزا گر، طغيانگر، و بالاءخره مشترى و خريدار ضلالت و گمراهى معرفى مى كند، ولى در اين آيه آنان را به مسافرى تشبيه كرده كه در شب ظلمانى ، در بيابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بيراهه تشخيص دهد و در گودالهاى بيابان سرنگون نگردد. ولى همين كه آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مى خيزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاريكى وحشت انگيز، سرگشته و حيران مى ماند و نمى داند چه كند. بنابراين ، وجه شباهت در اين تشبيه((حيرت زدگى و سرگردانى))است .
آرى ، كسى كه با خدا و مؤ منان ، حيله گرى و نيرنگ بازى كند، ثمره كارش و نتيجه معامله و تجارتش جز تحير و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهيم مى دانند و مؤ منان راستين و يكدل را سفيه و نادان مى شمرند و روى همين پندار غلط، راه نفاق و دورويى را پيشه خود مى سازند تا از منافعى كه به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته كه غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پيروز شوند، در صف مؤ منان و اگر غلبه با كافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از((توبره))بخورند، و هم از((آخور))!
آنان نمى دانند كه نفاق و دورويى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود. ممكن است چند صباحى از مصونيتها و مزاياى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با كفار و شياطين نيز بهره جويند، ولى اين كار كوتاه مدت است ، همانند آتشى است كه در بيابان تاريك در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا ديرى نمى پايد كه چهره واقعى نفاق آشكار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون كسى كه در بيابان ظلمانى ، راه گم كرده و چراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى كنند، كه با كافران و همكيشان خود نيز نيرنگ روا مى دارند!
اينان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخصند و در حقيقت برده منافع خويش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به كيش كافران اعتماد!
قرآن مجيد در آيه اى ديگر حالت تحير و دغدغه و آشفتگى فكرى و تزلزل درونى منافقان را چنين ترسيم مى كند:
مذبذبين بين ذلك لا الى هؤ لاء ولا الى هؤ لاء... (٧) ؛((آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند كه نه سوى اينها و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤ منانند و نه در صف كافران !))).
بعضى از مفسران از جمله (استوقد نارا) اين نكته را استفاده كرده اند كه :
منافقان براى رسيدن به((نور))از((نار))استفاده مى كنند؛ آتشى كه هم دود و سوزش دارد و هم خاكستر، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، اما باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشد ضعيف و كوتاه مدت است .
اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه به تدريج بر اثر تقليدهاى كور كورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن((ظلمات)). (٨)
بعضى ديگر گفته اند: اگر جمله (استوقد نارا) (روشن كردن آتش ) را به معناى ظريف ادبى آن كه((فتنه انگيزى))است ، در نظر بگيريم ، در اين صورت باز مى توان گفت كه منافق تشبيه شده است به((فتنه انگيز))و((مفسد)). بنابراين وجه شباهتشان ايجاد فتنه و فساد است . (٩)
جملهصم بكم عمى، در حقيقت تشبيه ديگرى از طرز تفكر و بينش منافقان است ؛ يعنى دنياپرستى و زرق و برق ماديات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنان مجذوب كرده كه نيروى تفكر و تعقل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درك معارف و بيان حقايق الهى كور و كر و لالشان كرده است ، به گونه اى كه همه چيز را از ديدگاه ماديات و به قول((مولوى))با چشم((آخور بين))ارزيابى و تجزيه و تحليل مى كنند:
چشم آخر بين تواند ديد راست چشم آخر بين غرور است و خطاست (١٠) ٢ - مثل باران و رگبار اءو كصيب من السمآء فيه ظلمت ورعد وبرق يجعلون اءصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت والله محيط بالكفرين # يكاد البرق يخطف اءبصرهم كلمآ اءضآء لهم مشوا فيه واذآ اءظلم عليهم قاموا ولو شآء الله لذهب بسمعهم و اءبصرهم ان الله على كل شى ء قدير. (١١)
((يا همچون بارانى از آسمان ، كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرت الهى هستند) (روشنايى خيره كننده ) برق ، نزديك است چشم آنان را بربايد، هر لحظه اى كه (برق جستن مى كند و صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بين مى برد، چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست)).
* * *
او كصيب من سما ظلمات فيه رعد و برق افزون در آن تاريك تيه (١٢) مى كنند انگشت در آذان كه صوت نشنوند از رعدها از بيم موت بى خبر كز قدرت و علم بسيط حق به جان كافران باشد محيط بين يكاد البرق يخطف تا چه سان مى رساند آن بصرها را زيان ره چو روشن شد بر ايشان مى روند بر ضلالت تا كه دور از ره شوند چون شود تاريك گردند از فتن (١٣) ثابت اندر گمرهى خويشتن ور خدا خواهد برد سمع و بصر زين گروه كج نهاد كور و كر كو بود قادر به كل ممكنات ما سوى را كرده محو برد و مات (١٤) وجه تشبيه :
به دنبال آيات گذشته كه درباره منافقان بود، خداوند متعال در اينجا نيز بار ديگر صحنه زندگى آنان را با مثلى ديگر مجسم مى سازد و آنان را به مسافرى تشبيه مى كند كه در بيابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده ؛ ظلمتى كه قوه بينايى و تشخيص را از او ربوده است . در اين هنگام از يك سو رگبار شديد او را وادار به فرار مى كند و از سوى ديگر تاريكى ظلمانى مانع فرارش ‍ مى شود و غرش رعد و برق صاعقه وحشتناك نيز، مضطرب و هراسانش ‍ مى كند، به گونه اى كه هيچ پناهگاهى نمى يابد و نمى داند چه كند!
مسافر گرفتار در تاريكى دهشت انگيز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه ، چاره اى جز اين ندارد كه از نور برق بهره بگيرد. برق هم لحظه اى مى آيد و زود خاموش مى شود. همين كه برق مى آيد، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مى ايستد و در تاريكى ، وحشت زده و سرگردان مى ماند.
((وجه شباهت))در اين تشبيه ، ممكن است((ترس و دلهره درونى))آنان باشد، همچنانكه در آيات ديگر بر اين مطلب تصريح شده است ؛ از جمله مى فرمايد:
... فاذآ اءنزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال راءيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت .... (١٥)
((هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى شود كه در آن نامى از جنگ و جهاد به ميان آمده است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته ، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده ) به تو مى نگرند!))؛ يعنى منافقان از شنيدن نام جنگ ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گيرد كه نزديك است غالب تهى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم شان از حركت باز مى ايستد و همچون كسانى كه نزديك است قبض روح شوند، نگاهى بى حركت و خيره دارند، بى آن كه پلكهاى چشم شان به هم بخورد. اين گويا ترين تعبيرى است كه قرآن از حال منافقان ترسو و بزدل مى كند. (١٦)
آرى ، منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پر بركتى به هر سو پيش مى روند، قرار گرفته اند. افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.
جهاد مسلحانه مسلمانان در برابر دشمنان ، همانند خروش رعد و صاعقه ، بر سر منافقين فرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهايى براى پيدا كردن راه حق پيدا مى كردند و انديشه هايشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان دوام نمى يافت و آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت ، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذا هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بردارد و رسواتر شوند... .
امروز ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك در وجود منافقان عصر خويش مى بينيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوايى آنها را همانگونه كه قرآن كريم ترسيم نموده ، مشاهده مى كنيم . (١٧)
در روايت است كه چون منافقان نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند، از ترس اين كه مبادا حكم الهى بر كشتن ايشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند. از اين رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبيه نموده است كه به هنگام شنيدن صداى صاعقه ، از ترس ‍ جان خود، انگشت به گوش مى نهند.
هرگاه آيات و بينات نورانى قرآن به ديده بصيرت منافقان مى رسيد نزديك بود دلهاى ايشان از توجه به كيش خود بركنده شود و به ايمان گرايش يابد. خداوند اين حالت را به برق تشبيه كرد كه به خاطر روشنايى و درخشندگى زياد، نزديك است ديده هاى اصحاب باران را بربايد.
همچنين هرگاه مسلمانان به غنايم فراوان و پيروزى دست مى يافتند، منافقان با شتاب به سوى آنان مى آمدند و دين اسلام را مى پسنديدند، ولى هنگامى كه با مشكل و كمبودى روبه رو مى شدند، متحير شده ، در كفر توقف مى كردند (و مى گفتند: اين بدبختيها و مشكلات و كمبودها همه از نكبت و نحوست دين محمد است !) خداوند حالت ايشان را به حال اهل باران تشبيه كرد كه چون برق جستن مى كند، چند قدمى در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى گردد، مى ايستند. (١٨)
بعضى از مفسران براى تاءييد اين وجه تشبيه ، به آيه ذيل استناد كرده اند كه مى فرمايد:
ومن الناس من يعبد الله على حرف فان اءصابه خير اطماءن به وان اءصابته فتنة انقلب على وجهه ...؛ (١٩) ((بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند، همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان رسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند (و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند) اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند))).
از آيه فوق ، اين طور استنباط مى شود كه منافقين دين و ايمان را به عنوان وسيله اى براى نيل به ماديات پذيرفته اند كه اگر اين هدف تاءمين شد، دين را حق مى دانند وگرنه بى اساس مى شمرند! البته اين ويژگى منحصر به منافقان نيست ، بلكه بسيارى از افراد سست عنصر و ضعيف الاءيمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان به باد فنا مى رود، اين گونه اند؛ همچنان كه حضرت سيد الشهدا - سلام الله عليه - در كربلا فرمود:
فان الناس عبيد الدنيا والدين لعق على اءلسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (٢٠) ؛ مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ، تا آنجا دين را قبول دارند كه به زندگى و رفاه شان آسيب وارد نشود! پس آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند، از دين بر مى گردند، تنها افراد كمى از آزمايش پيروزمند بيرون مى آيند و پا برجا و ثابت قدم در دين مى مانند)).
يك نكته :
((منافق))از ماده((نفق))به معناى نفوذ و پيشروى است ، و نفق به معناى كانالها و نقبهايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار، از آن استفاده كنند.
بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند، و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را((نافقاء))مى گويند. (٢١)
با توجه به معناى((نفق))و آنچه بيان شد،((منافق))كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده ، تا با مخفى كارى و پنهانى در جامعه نفوذ كندو به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد.
مساءله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هرچه مى خواستند، به طور آشكار بر ضد اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى منافقانه نبود. اما هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه ، دشمنان را در موضع ضعف و ناتوانى قرار داد، ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل ، و گاه غير ممكن بود، لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود، تغيير چهره داده ، ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال ضد اسلامى خود ادامه مى دادند.
اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى ، منافقان در صفوف انقلابيون قرار مى گيرند، و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر اين مساءله نفاق و منافقان مخصوص عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نبوده ، بلكه هر جامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى - گرفتار آن مى شود، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله ، نه به عنوان يك مساءله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز، مورد بررسى دقيق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
براى مبارزه با روح نفاق بايد نشانه هاى آن را همچنان كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است ، دقيقا شناخت ، زيرا تنها از طريق اين نشانه ها مى توان به خطوط و نقشه هاى منافقين پى برد و آن را نابود كرد.
خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يك سو شناخت آنها غالبا آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است . علاوه بر آنچه كه گفته شد، روابط مختلف منافقان با ساير اعضاى جامعه ، كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود، بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و قرآن نيز سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آنها را بيش از هر دشمن ديگر كوبيده است . (٢٢)
٣ - مثل پشه ان الله لايستحى اءن يضرب مثلا ما (٢٣) بعوضة فما فوقها فاءما الذين ءامنوا فيعلمون اءنه الحق من ربهم واءما الذين كفروا فيقولون ماذآ اءراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدى به كثيرا وما يضل به الا الفسقين. (٢٤)
((خداوند از اين كه (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمى كند. (در اين ميان ) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند حقيقتى است از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده ،) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!)).
* * *
زد به لا يستحيى آن شاه اجل بر بعوضه اهل دنيا را مثل پس به مافوقش كه آن بال بق است (٢٥) نيست ممنوع آن مثالى كز حق است كافران گويند زان مقصود چيست غير دنيا و اهل آن مقصود نيست يعنى اين دنيا كم از بال بق است نزد حق وان كس كه او اهل حق است هست مغبون آن كه او بربال بق قانع آمد شد حسود اهل حق