داستان معراج رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در يك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت به مكه در قرآن كريم در دو سوره به نحو اجمال ذكر شده،يكى در سوره"اسراء"و ديگرى در سوره مباركه"نجم"،و تأويلاتى كه از برخى چون حسن بصرى،عايشه و معاويه نقل شده مخالف ظاهر آيات كريمه قرآنى و صريح روايات متواتره اى است كه در كتب تفسير و حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است و هيچ گونه اعتبارى براى ما ندارد(٣) ،و ايرادهاى عقلى ديگرى را هم كه برخى كرده اند در پايان داستان پاسخ خواهيم داد،ان شاء الله.اما در كيفيت معراج و اينكه چند بار بوده و آن نقطه اى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از آنجا به سوى مسجد الاقصى حركت كرد و بدانجا بازگشت آيا خانه ام هانى بوده يا مسجد الحرام و ساير جزئيات آن اختلافى در روايات ديده مى شود كه ما به خواست خداوند در ضمن نقل داستان به پاره اى از آن اختلافات اشاره خواهيم كرد و آنچه مشهور است آنكه اين سير شبانه با اين خصوصيات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مكه اتفاق افتاد،اما آيا قبل از فوت ابيطالب بوده و يا بعد از آن و يا در چه شبى از شبهاى سال بوده،باز هم نقل متواترى نيست و در چند حديث آن شب را شب هفدهم ربيع الاول و يا شب بيست و هفتم رجب ذكر كرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بيست و يكم آن ماه نوشته اند.
و معروف آن است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در آن شب در خانه ام هانى دختر ابيطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از يك شب بيشتر طول نكشيد به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسير عياشى است كه امام صادقعليهالسلام فرمود:رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نماز عشاء و نماز صبح را در مكه خواند،يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد و در روايات به اختلاف عبارت از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم و ائمه معصومين روايت شده كه فرمودند:
جبرئيل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى را كه نامش"براق"(٤) بود براى او آورد و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بر آن سوار شده و به سوى بيت المقدس حركت كرد و در راه در چند نقطه ايستاد و نماز گزارد،يكى در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاى بعد رسولخداصلىاللهعليهوآلهوسلم بدانجا هجرت فرمود،يكى هم مسجد كوفه،ديگر در طور سينا و بيت اللحم زادگاه حضرت عيسىعليهالسلام و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق رواياتى كه صدوقرحمهالله و ديگران نقل كرده اند از جمله جاهايى را كه آن حضرت در هنگام سير بر بالاى زمين مشاهده فرمود سرزمين قم بود كه به صورت بقعه اى مى درخشيد و چون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخ داد:اينجا سرزمين قم است كه بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد مى آيند و انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نيز در روايات آمده كه در آن شب دنيا به صورت زنى زيبا و آرايش كرده خود را بر آن حضرت عرضه كرد ولى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بدو توجهى نكرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را ديد،آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند،و بر طبق روايتى كه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادقعليهالسلام روايت كرده رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود :فرشته اى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از او نديده بودم و(بر خلاف ديگران)چهره اى درهم و خشمناك داشت و مانند ديگران تبريك گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت:اين مالك،خازن دوزخ است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهكاران افزوده مى شود بر او سلام كردم و پس از اينكه جواب سلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهيبى از آن برخواست كه فضا را فرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند.(٥)
و بر طبق همين روايت در آن جا ملك الموت را نيز مشاهده كرد كه لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگويى كه با آن حضرت داشت عرض كرد:همگى دنيا در دست من همچون درهم(و سكه اى)است كه در دست مردى باشد و آن را پشت و رو كند،و هيچ خانه اى نيست جز آنكه من در هر روز پنج بار بدان سركشى مى كنم و چون بر مرده اى گريه مى كنند بدانها مى گويم:گريه نكنيد كه من باز هم پيش شما خواهم آمد و پس از آن نيز بارها مى آيم تا آنكه يكى از شما باقى نماند،در اينجا بود كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود:براستى كه مرگ بالاترين مصيبت و سخت ترين حادثه است و جبرئيل در پاسخ گفت:حوادث پس از مرگ سخت تر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا به گروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهايى از گوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مى خوردند و پاك را مى گذاردند،از جبرئيل پرسيدم:اينها كيان اند؟گفت:افرادى از امت تو هستند كه مال حرام مى خورند و مال حلال را وامى گذارند،و مردمى را ديدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چيده و در دهانشان مى گذاردند،پرسيدم :اينها كيان اند؟گفت:اينها كسانى هستند كه از مردمان عيبجويى مى كنند،مردمان ديگرى را ديدم كه سرشان را به سنگ مى كوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخ داد:اينان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاء را نمى خواندند و مى خفتند.مردمى را ديدم كه آتش در دهانشان مى ريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مى آمد و چون وضع آنها پرسيدم،گفت:اينان كسانى هستندكه اموال يتيمان را به ستم مى خورند،گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند و نمى توانستند از جا برخيزند گفتم:اى جبرئيل اينها كيان اند؟گفت:كسانى هستند كه ربا مى خورند،زنانى را ديدم كه بر پستان آويزانند،پرسيدم:اينها چه زنانى هستند؟
گفت:زنان زناكارى هستند كه فرزندان ديگران را به شوهران خود منسوب مى دارند و سپس به فرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاى بدنشان تسبيح خدا مى كرد.(٦)
و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه به يكديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم:اينان كيان اند؟گفت:هر دو پسر خاله يكديگر يحيى و عيسىعليهالسلام هستند،بر آنها سلام كردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند و فرشتگان زيادى را كه به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبايى را ديدم كه زيبايى او نسبت به ديگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسيدم جبرئيل گفت :اين برادرت يوسف است،بر او سلام كردم و پاسخ داده و تهنيت و تبريك گفت و فرشتگان بسيارى را نيز در آنجا ديدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون از جبرئيل پرسيدم گفت:او ادريس است كه خدا وى را به اينجا آورده،بر او سلام كردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم و همگى براى من و امت من مژده خير دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را به سن كهولت ديدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدم كيست؟جبرئيل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام كرده و پاسخ داد و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى ديگر مشاهده كردم.
آن گاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را ديدم كه مى گفت :بنى اسرائيل پندارند من گرامى ترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از من نزد خدا گرامى تر است و چون از جبرئيل پرسيدم:كيست؟گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام كردم جواب داد و همانند آسمانهاى ديگر فرشتگان بسيارى را در حال خشوع ديدم.
سپس به آسمان هفتم رفتيم و در آنجا به فرشته اى برخورد نكردم جز آنكه گفت:اى محمد حجامت كن و به امت خود نيز سفارش حجامت را بكن و در آنجا مردى را كه موى سر و صورتش سياه و سفيد بود و روى تختى نشسته بود ديدم و جبرئيل گفت،او پدرت ابراهيم است،بر او سلام كرده جواب داد و تهنيت و تبريك گفت،و مانند فرشتگانى را كه در آسمانهاى پيشين ديده بودم در آنجا ديدم،و سپس درياهايى از نور كه از درخشندگى چشم را خيره مى كرد و درياهايى از ظلمت و تاريكى و درياهايى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناك شدم جبرئيل گفت:اين قسمتى ازمخلوقات خداست.
و در حديثى است كه فرمود:چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل از حركت ايستاد و به من گفت :برو!
در حديث ديگرى فرمود:از آنجا به"سدرة المنتهى"رسيدم و در آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اى جبرئيل در چنين جايى مرا تنها مى گذارى و از من مفارقت مى كنى؟گفت :اى محمد اينجا آخرين نقطه اى است كه صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم مى سوزد،(٧) آن گاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آن گاه كه در درياى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مى كرد تا جايى كه خداى تعالى مى خواست مرا متوقف كند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اينكه آن سخنانى كه خدا به آن حضرت وحى كرده چه بوده است در روايات به طور مختلف نقل شده و قرآن كريم به طور اجمال و سربسته مى گويد:
( فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى )
[پس وحى كرد به بنده اش آنچه را وحى كرد]
و از اين رو برخى گفته اند:مصلحت نيست در اين باره بحث شود زيرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود مى فرمود،و بعضى هم گفته اند:اگر روايت و دليل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل كرد،مانعى در اظهار و نقل آن نيست.
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط به مسئله جانشينى و خلافت على بن ابيطالبعليهالسلام و ذكر برخى از فضايل آن حضرت بوده،و در حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود:١ - وجوب نماز ٢ - خواتيم سوره بقره ٣ - آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك.در حديث كتاب بصائر است كه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را به او وحى فرمود.
و به هر صورت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود:پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتيم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشته در"سدرة المنتهى"به جبرئيل رسيدم و به همراه او بازگشتيم.
___________________________________________
پى نوشتها:
١.در برخى از تواريخ و روايات آمده كه صحيفه را در آن وقت به مادر ابو جهل سپرده بودند
٢.ابن هشام پس از نقل اين قسمت روايت ديگرى را هم در كيفيت اسلام عمر نقل كرده است.
٣.و جالب اينجاست كه برخى از نويسندگان معاصر معراج رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را به وحدت وجودى كه در كلام پاره اى از عرفا و متصوفه ديده مى شود تطبيق و تأويل كرده كه از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اينها سرچشمه مى گيرد.
٤.در توصيف"براق"در چند حديث آمده كه فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر كوچكتر بود،داراى دو بال بود و هر گام كه بر مى داشت تا جايى را كه چشم مى ديد مى پيمود،ابن هشام در سيره گفته:براق همان مركبى بود كه پيغمبران پيش از آن حضرت نيز بر آن سوار شده بودند.و در حديثى است كه فرمود:صورتى چون صورت آدمى و يالى مانند يال اسب داشت،و پاهايش مانند پاى شتر بود.و برخى از نويسندگان روز هم در صدد توجيه و تأويل بر آمده و"براق"را از ماده برق گرفته و گفته اند:سرعت اين مركب همانند سرعت برق و نور بوده است.
٥.و در حديثى كه صدوق(ره)از امام باقرعليهالسلام نقل كرده رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را از آن پس تا روزى كه از دنيا رفت كسى خندان نديد.
٦.صدوق(ره)در كتاب عيون به سند خود از امير المؤمنينعليهالسلام روايت كرده كه فرمود:من و فاطمه نزد پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رفتيم و او را ديدم كه به سختى مى گريست و چون سبب پرسيدم فرمود شبى كه به آسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى ديدم و گريه ام براى سختى عذاب آنهاست .زنى را به موى سرش آويزان ديدم كه مغز سرش جوش آمده بود،زنى را به زبان آويزان ديدم كه از حميم(آب جوشان)جهنم در حلق او مى ريختند،زنى را به پستانهايش آويزان ديدم،زنى را ديدم كه گوشت تنش را مى خورد و آتش از زير او فروزان بود،زنى را ديدم كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ريخته بودند،زنى را كور و كر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده كردم كه مخ سرش از بينى او خارج مى شد و بدنش را خوره و پيسى فرا گرفته بود،زنى را به پاهايش آويزان در تنورى از آتش ديدم،زنى را ديدم كه گوشت تنش را از پايين تا بالا به مقراض آتشين مى بريدند،زنى را ديدم كه صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء خود را مى خورد،زنى را ديدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ ديدم كه آتش از پايين در شكمش مى ريختند و از دهانش بيرون مى آمد و فرشتگان با گرزهاى آهنين به سر و بدنشان مى كوفتند.
فاطمه كه اين سخن را از پدر شنيد پرسيد:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند كه خداوند چنين عذابى برايشان مقرر داشته بود؟فرمود:دخترم!اما آن زنى كه به موى سر آويزان شده بود زنى بود كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانيد،اما آنكه به زبان آويزان بود زنى بود كه با زبان شوهر خود را مى آزرد،آنكه به پستان آويزان بود زنى بود كه از شوهر خود در بستر اطاعت نمى كرد،زنى كه به پاها آويزان بود زنى بود كه بى اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت،اما آنكه گوشت بدنش را مى خورد آن زنى بود كه بدن خود را براى مردم آرايش مى كرد،اما زنى كه دستهايش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود كه به طهارت بدن و لباس خود اهميت نداده و براى جنابت و حيض غسل نمى كرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بى اهميت بود،اما آنكه كور و كر و گنگ بود آن زنى بود كه از زنا فرزنددار شده و آن را به گردن شوهرش مى انداخت،آنكه گوشت تنش را به مقراض مى بريدند آن زنى بود كه خود را در معرض مردان قرار مى داد،آنكه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مى خورد زنى بود كه وسايل زنا براى ديگران فراهم مى كرد.آنكه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين دروغگو بود و آنكه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مى ريختند زنان خواننده و نوازنده بودند...و سپس به دنبال آن فرمود:
واى به حال زنى كه شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه شوهر از او راضى باشد
٧.سعدى در اين باره گويد:
.چنان گرم در تيه قربت براند | كه در سدرة جبريل از او باز ماند | |
بدو گفت:سالار بيت الحرام | كه اى حامل وحى برتر خرام | |
چو در دوستى مخلصم يافتى | عنانم ز صحبت چرا تافتى | |
بگفتا فراتر مجالم نماند | بماندم كه نيروى بالم نماند | |
اگر يك سر موى برتر پرم | فروغ تجلى بسوزد پرم |
روايات ديگرى در اين باره درباره چيزهايى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلكه روى زمين مشاهده كرد روايات زياد ديگرى نيز به طور پراكنده وارد شده كه ما در زير قسمتى از آنها را انتخاب كرده و براى شما نقل مى كنيم:
در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابن عباس و ديگران نقل شده آمده است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم صورت على بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده كرد و يا فرشته اى را به صورت آن حضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت:چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار علىعليهالسلام را داشتند خداى تعالى اين فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب مى شويم به ديدن اين فرشته مى آييم.
و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس از علىعليهالسلام را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در سمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسيد بدان حضرت گفته شد كه اينان حجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند و آخرين ايشان كسى است كه از دشمنان خدا انتقام گيرد
و نيز روايت شده كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود:در آن شب خداوند مرا مأمور كرد كه على بن ابيطالب را پس از خود به جانشينى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم.