بازگرديم به دنباله شرح حال عبد المطلب
چنانكه پيش از اين گفته شد،عبد المطلب در ميان قريش به خاطر حسن تدبير و سخاوت و فصاحت لهجه و كمالات ديگرى كه داشت داراى مقامى والا و عظيم گرديد و همه قريش در برابر او مطيع و فرمانبردار شدند،و از نظر كمالات روحى و مقامات معنوى نيز روايات زيادى در فضيلت او رسيده،از آن جمله در حديثى كه كلينىرحمهالله در اصول كافى از امام صادقعليهالسلام روايت كرده آن حضرت فرمود:
"يحشر عبد المطلب يوم القيامة أمة واحدة عليه سيماء الانبياء و هيبة الملوك"[عبد المطلب در روز قيامت يك امت محشور مى گردد(يعنى در زمان خود تنها او بود كه پيرو دين حق بود)و سيماى پيمبران و هيبت پادشاهان را داراست.]و در حديث ديگرى صدوقرحمهالله از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم روايتى نقل كرده و خلاصه اش اين است كه آن حضرت به علىعليهالسلام فرمود:
همانا عبد المطلب در زمان جاهليت پنج سنت(و قانون)قرارداد كه خداى تعالى آنها را در اسلام مقرر فرمود:
١ - زن پدر را بر پسران حرام كرد.
٢ - گنجى به دست آورد و خمس آن را جدا كرد و در راه خدا داد.
٣ - هنگامى كه زمزم را حفر كرد نامش را سقايت الحاج ناميد.
٤ - ديه قتل را صد شتر قرار داد.
٥ - طواف كعبه را به هفت شوط مقرر داشت.
و خداى تعالى آنها را در اسلام مقرر فرمود،آن گاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم چنين فرمود:يا على ان عبد المطلب كان لا يستقسم بالازلام،و لا يعبد الاصنام و لا ياكل ما ذبح على النصب،و يقول :انا على دين ابراهيم.
[همانا عبد المطلب به بتها قرعه نمى زد،و آنها را پرستش نمى كرد،و از آنچه براى بتها قربانى مى كردند نمى خورد،و مى گفت:من بر دين ابراهيم باقى هستم.]و از سخنان حكمت آميز عبد المطلب اشعار زير است كه از حضرت رضاعليهالسلام روايت شده:
يعيب الناس كلهم زمانا | و ما لزماننا عيب سوانا(٦) | |
نعيب زماننا و العيب فينا | و لو نطق الزمان بناهجانا(٧) | |
و ان الذئب يترك لحم ذئب | و ياكل بعضنا بعضا عيانا(٨) |
و در تواريخ اهل سنت آمده كه از عبد المطلب سنتهايى به جاى مانده كه بيشتر آنها در قرآن كريم نيز به صورت سنت و قانون آمده و از آن جمله است:وفاى به نذر،منع از ازدواج محارم،بريدن دست دزد،نهى از كشتن دختران،حرمت شراب و زنا،و ديگر آنكه قدغن كرد كسى با بدن برهنه طواف كند.و همچنين آمده است كه هر گاه قريش دچار قحطى سخت و خشكسالى مى شدند دست عبد المطلب را گرفته و او را به كوههاى مكه مى بردند تا وى براى آمدن باران دعا كند،چون بارها تجربه كرده بودند كه خداوند دعاى او را در مشكلات مستجاب مى فرمايد،و اين بدان جهت بود كه عبد المطلب با رفتار جاهلانه مردم جاهليت مخالفت مى كرد و بر اعمال خلاف آنها خرده مى گرفت.و به دنبال آن گفته اند:خداى تعالى اصحاب فيل را نيز به دعاى عبد المطلب نابود كرد.(٩) و عموما عمر عبد المطلب را در هنگام مرگ يكصد و چهل سال نوشته اند.و پس از اين خواهد آمد كه عبد المطلب تا وقتى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به دنيا آمد و به سن هشت سالگى رسيد زنده بود و كفالت و سرپرستى آن بزرگوار را به عهده داشت.
________________________________________
پى نوشتها:
١.مجلسى(ره)در كتاب بحار الانوار داستان مفصل و عجيبى در اين باره نقل كرده و در آنجا است كه هاشم در خواب مأمور به اين وصلت گرديده و به همين منظور با برادرش مطلب به مدينه رفتند و سلمى را از پدرش خواستگارى كردند...تا به آخر.
٢.وجه تسميه آن جناب را به شيبه مورخين اين گونه ذكر كرده اند كه وقتى به دنيا آمد در سرش مقدارى موى سفيد بود و از اين رو شيبه اش ناميدند،و لفظ"الحمد"را نيز كه بعدها به دنبال آن افزودند به خاطر حمد و سپاس بسيارى بود كه مردم از وى مى كردند،زيرا شيبه در زمان خود پناهگاه و ملجأ مردم بود و هر مستمند و گرفتارى بدو پناه مى برد.البته برخى هم گفته اند:نام اصلى آن جناب عامر بوده است.
٣.برخى گفته اند:سبب اينكه بدين نام مشهور گرديد آن بود كه در دامان مطلب پرورش يافت و رسم عرب چنين بوده كه چون كودكى يتيم در دامان ديگرى پرورش مى يافته او را به عنوان"عبد"و بنده او مى خوانده اند.
٤.ارهاصات به حوادث مهم تاريخى و اتفاقات غير عادى گويند كه معمولا مقارن ظهور پيمبران بزرگ الهى اتفاق مى افتد و به گفته يكى از نويسندگان به منزله آژير خطرى است كه به مردم آماده باش مى دهد و خبر از پيش آمد مهمى در آينده مى دهد.
٥.كار اين تأويل و توجيه بجايى رسيده كه برخى از نويسندگان براى اينكه داستان فوق را با گفتار مورخين اروپايى كه گفته اند:لشكر حبشه به مرض آبله و يا وبا نابود گشتند،مطابق ساخته و وفق دهند كلمه"أبابيل"را در آيه جمع آبله و"طير"را به معناى سريع گرفته اند ...كه اين هم يك نوع غربزدگى و خود باختگى در برابر اروپاييان است و بلاى روز شده است
٦.مردم همگى از زمان عيبجويى مى كنند و زمان ما عيبى جز ما ندارد.
٧.ما زمان را عيبجويى مى كنيم در صورتى كه هر عيبى هست در خود ماست(زمان عيبى و تقصيرى ندارد)و اگر زمان به سخن درآيد زبان به بدگويى ما باز خواهد كرد.
٨.گرگ گوشت گرگ ديگر را نمى خورد ولى ما گوشت يكديگر را آشكارا مى خوريم.
٩.و عجب اين است كه با تمام اين گفتارها درباره ايمان او به خداى تعالى به گفتگو و بحث پرداخته و اكثرا گفته اند:در پايان عمر دست از بت پرستى برداشت و به خداى يكتا ايمان آورد!(و اين است معناى تناقض گويى)!به سيره قاضى دحلان مراجعه كنيد.