نعيم كه گويا براى چنين كارى ساخته شده بود فكرى كرد و از جا برخواسته به دنبال اين مأموريت تاريخى رفت،و آن را بخوبى انجام داد،بى آنكه كسى از اسلام و يا نقشه ماهرانه او با خبر شود.
نعيم با يهود بنى قريظه سابقه دوستى و رفاقت داشت و آنها وى را از دوستان خود مى دانستند،از اين رو بى درنگ خود را به يهود مزبور رسانده گفت:شما بخوبى مرا شناخته ايد و سابقه دلسوزى و خيرخواهى مرا نسبت به خود دانسته ايد،و مى دانيد كه اگر سخنى خصوصى به شما بگويم فقط روى خيرخواهى و علاقه اى است كه نسبت به شما دارم!
گفتند:آرى وفادارى و خيرخواهى تو نسبت به ما مسلم و معلوم است و هيچ گونه سوء ظنى در اين باره به تو نمى رود،اكنون چه مى خواهى بگويى؟
گفت:آمده ام تا به شما بگويم:شما با قبايل قريش و غطفان فرق داريد،زيرا اينجا سرزمين شما و شهر و ديار شماست،زن و بچه و خانه و زندگى تان همه در اين سرزمين است و نمى توانيد از اينجا صرفنظر كرده چشم بپوشيد،اما قريش و غطفان تنها به منظور جنگ با محمد به اين سرزمين آمده اند و گر نه خانه و زندگى و زن و فرزندشان در جاى ديگرى است،و از اين رو آنها تا وقتى كه بتوانند در اين سرزمين مى مانند و در برابر محمد مقاومت مى كنند تا شايد دستبردى زده و غنيمتى به دست آورند و احيانا محمد و يارانش را سركوب كنند،ولى اگر نتوانستند و اوضاع را دگرگون ديدند بدون آنكه فكر آينده شما را بكنند و حتى بى آنكه با شما مشورتى بكنند،به شهر و ديار خود باز مى گردند و شما را در برابر اين مرد تنها مى گذارند و آن وقت است كه شما بتنهايى نيروى مقاومت با او را نداريد و معلوم نيست به چه سرنوشتى دچار خواهيد شد،و از اين رو من صلاح شما را در اين مى بينم كه تا چند تن از بزرگان قريش و غطفان را به گروگان نگيريد و نزد خود نگاه نداريد اقدام به جنگ با محمد نكنيد،تا قبايل مزبور به خاطر بزرگان خود تا آخرين رمقى كه دارند پايدارى كرده و شما را رهانكنند و بروند!
بنى قريظه فكرى كرده گفتند:راست مى گويى مصلحت در همين است كه تو مى گويى و بايد همين كار را كرد،و مقدارى هم از نعيم تشكر كردند كه اين راه را جلوى پاى آنها گذارد.
از آن سو به نزد ابو سفيان و سران قريش آمده و همان گونه كه به بنى قريظه گفته بوده شمه اى از علاقه و دلسوزى خود نسبت به قریشيان سخن گفت و آنها نيز سخنانش را تصديق كردند،آن گاه با قيافه اى دلسوزانه گفت:مطلبى شنيده ام كه چون به شما علاقه داشتم وظيفه خود دانستم كه هر چه زودتر آن را به اطلاع شما برسانم اما به شرط آنكه اين خبر پيش خودتان مكتوم و پوشيده بماند!
بزرگان قريش گفتند:مطمئن باش كه هر چه بگويى به كسى نخواهيم گفت.
نعيم لب گشوده گفت:شنيده ام كه يهوديان بنى قريظه از نقض عهدى كه با محمد كرده و پيمانى كه شكسته اند سخت پشيمان شده و براى اينكه محمد را از خود راضى سازند و اين عمل خود را جبران كنند براى او پيغام داده اند كه ما به هر ترتيبى شده نقشه اى مى كشيم و چند تن از بزرگان قريش و غطفان را به گروگان مى گيريم و تسليم تو مى نماييم تا آنها را گردن بزنى و سپس به يارى تو آمده و به جنگ بقيه آنها مى رويم و تارومارشان مى كنيم؟و محمد با اين شرط حاضر شده كه از خيانت آنها صرفنظر كند و پيمان شكنى آنها را ناديده بگيرد،اكنون آمده ام به شما بگويم:اگر بنى قريظه كسى را فرستادند تا از شما افرادى را گروگان بگيرند مبادا قبول كنيد و كسى را به دست آنها بدهيد كه دانسته او را به كشتن داده ايد!
از آن سو به نزد بزرگان قبيله خوديعنى غطفان نيز رفت و عين همين سخنان را به آنها گفت و از آنها خواست تا مطلب را مكتوم و پنهان دارند،و آنها نيز پذيرفته و خود به انتظار نتيجه كارى كه انجام داده بود به خيمه رفت.