در حالى اتفاق افتاد كه اهل بيت گرفتار مصيبت خود در فقدان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بودند و خصوصا علىعليهالسلام كه پيامبر به او وصيت كرده بود كه كسى جز او آن حضرت را غسل ندهد.
امر خلافت، كه على بن ابيطالب در مشورتهاى مربوط به آن حضور نداشت، پايان گرفت و موضع گيرى آن حضرت در برابر آن را نيز دانستى كه تفصيل بيشترى در اين مورد بيان خواهد شد. آن حضرت بيعت را نپذيرفت و مردم را به ياد تعهدها و قولهايشان مى انداخت. سلمان فارسى مى گويد: «هنگامى كه شب فرارسيد، علىعليهالسلام فاطمه را بر الاغى سوار كرده، دست حسن و حسين را مى گرفت و كسى را از اهل بدر، از مهاجرين و انصار، نگذاشت مگر آنكه به منزل وى رفته، آنان را به ياد حق خودش مى انداخت و از آنان يارى مى خواست، ولى جز چهل و چهار نفر از آنان، كسى وى را اجابت ننمود، پس آنان را دستور داد كه فردا صبح زود با موهاى سر تراشيده در حالى كه اسلحه خود را به همراه داشته باشند، حاضر شوند تا براى جانبازى با وى بيعت نمايند ولى در بامداد روز بعد، تنها چهار نفر نزد وى حاضر شدند: من و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام، اين كار را دوبار انجام داديم و هنگامى كه خلاف عهد و كم وفائى
آنان را ديد، خانه نشين شد و به جمع آورى قرآن پرداخت»٤٧. و از بيعت كردن خوددارى ورزيد.
به وى پيغام فرستادند تا بيعت كند و مقابله داغ از اينجا شروع شد پس از آنكه عمر دستور داد در برابر خانه فاطمه هيزم جمع كردند و تهديد نمود كه اگر على بيعت نكند، خانه را به آتش كشد. آنان آمدند تا اهل بيت را مجبور به بيعت كنند، در اين هنگام فاطمه پشت در ايستاد تا شايد آن قوم حرمت و حريم او را مراعات نمايند ولى اين كار سودى نبخشيد و در آنان تاثيرى نداشت.
امام كاظمعليهالسلام ، كه موسى بن جعفر صادق است، در وصف ماجرا مى گويد: «هنگامى كه مرگ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرارسيد، انصار را فراخواند و فرمود اى گروه انصار، هنگام فراق، فرارسيده است، تا آنجا كه فرمود: همانا كه درب خانه ى فاطمه، درب خانه من و خانه اش نيز خانه من مى باشد، پس هر كس آن را هتك حرمت نمايد، حرمت و حجاب خدا را هتك كرده است». راوى مى گويد، در اين هنگام امام كاظم بسيار گريست و گفت: «به خدا كه هتك شد حرمت و حجاب خدا، هتك شد به خدا، حجاب و حرمت خدا، هتك شد، به خدا، حجاب خدا...!»٤٨. همچنين، از امام باقرعليهالسلام در هنگام سخن از حضرت زهرا، آمده است «و به حسن باردار شد و هنگامى كه خداوند او را متولد نمود، پس از چهل روز به حسين باردار شد و سپس زينب و كلثوم نصيب او گشت و به محسن، باردار گشت و هنگامى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رحلت فرمود آنگاه اتفاق افتاد آنچه در روز وارد
شدن آن قوم به خانه اش، پيش آمد، پسر كامل شده اى را سقط كرد، كه او محسن بود و آن واقعه علت بيمارى و وفات آن حضرت صلوات اللَّه عليها نيز بوده است.
و از امام صادقعليهالسلام آمده است كه فرمود: «هنگامى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به معراج رفت، به وى گفته شد كه: خداوند تو را در سه مورد، خواهد آزمود، و آنها را مى شمرد تا اينكه گفت: و اما دختر تو، مورد ستم واقع مى شود و محروم مى گردد و حقش، كه تو آن را برايش قرار مى دهى به غصب برده مى شود. و به او ضربه زده مى شود در حالى كه باردار است و بر او و در حريم خانه اش بدون اجازه وارد مى شوند، به وى اهانت مى شود اما هيچ كس جلوى اين اهانت ها و هتك حرمت ها را نمى گيرد. و آنچه را كه در شكمش باشد آن را بر اثر ضربه مى اندازد و از آن ضربه نيز مى ميرد».
امام صادقعليهالسلام در وصف آنچه اتفاق افتاد مى فرمايد: «زدن سلمان فارسى و افروختن آتش بر در خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين براى سوزاندن آنان به آتش، و ضربه زدن بر فاطمه و لگد كوبيدن به شكم وى و ساقط كردن محسنش». همگى اوصاف آن واقعه ى بحرانى است.
فرموده آن حضرت نيز در وصف آنچه بر اهل بيت گذشت، در روايت طولانى ديگرى، كه از آنچه آن قوم عليه اهل بيت انجام دادند، سخن مى گويد قابل توجه است چنانكه مى فرمايد: «... آنان چوب و هيزم بر در خانه جمع كردند تا خانه اميرالمومنين و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را به آتش كشند و آتش را بر در خانه افروختند و فاطمه زهرا به سوى آنان شتافت و از پشت درب خانه آنان را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما را چه مى شود، اين چه گستاخى است بر خداوند و پيامبرش» عمر در پاسخ گفت:
«على كسى نيست جز فردى عادى از مسلمانان، پس تو بايد يكى از اين دو را انتخاب كنى! يا او بايد براى بيعت با ابوبكر از خانه خارج شود و يا همه شما را مى سوزانيم» آنان به خانه يورش بردند و عمر، درب خانه را با پاى خود كوبيد، درب به شكم فاطمه اصابت كرد در حالى كه وى باردار جنين شش ماهه بود، در اين هنگام جنين خود را سقط نمود. اميرالمومنين فضه را صدا زد كه اى فضه بيا به بانويت برس و از او بپذير آنچه زنان قابله مى پذيرند، در واقع درد زايمان از ضربه لگد و اصابت درب شروع شده بود و به سبب آن محسن را سقط كرد.
آن حضرتعليهالسلام اضافه كرد كه او به جدش رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پيوست تا نزد وى شكايت برد»٤٩.