4%

داستان نخست

داستان بلعم بن باعورا و حضرت موسى مى باشد خداوند متعال مى فرمايد:( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿ ١٧٥ ﴾ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّٰلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ) ٢٤ .

يعنى: (و بر آنان بخوان خبر آن كسى را كه آيات خويش را بر وى نازل نموديم و او از آن آيات فاصله گرفت، پس شيطان در پى او رفت، و او از گمراهان گرديد و اگر مى خواستيم او را با آن آيات بلندى مرتبت مى بخشيديم، اما او به دنيا گرايش يافت، و از هواى خويش پيروى نمود. مثل او مانند سگ است كه اگر بر او حمله برى پارس مى كند و اگر آن را رها نمايى باز پارس مى كند. اين مثل قومى است كه آيات ما را دروغ پنداشتند، پس قصه ها را بيان كن شايد كه انديشه نمايند).

ابن كثير در تفسير اين آيات مى نويسد: (او مردى از بنى اسرائيل بود كه او را بلعم بن باعورا مى خواندند. او اسم اعظم را مى دانست، خداوند آيات خويش را به او داده بود. وى از علما و از پيروان موسىعليه‌السلام بود. موسىعليه‌السلام بلعم بن باعورا را نزد پادشاه مدين فرستاد تا او را به سوى خداوند بخواند. آن پادشاه به وى بخشش و عطايايى داد، آنگاه پيرو دين- ساختگى-

٢٥ . وى گشت و دين حضرت موسى را رها نمود).ابن كثير در ادامه مى نويسد: (عمو زادگان بلعم نزد او رفته به وى گفتند كه پايمردى موسى بسيار است و سربازان زيادى نيز دارد. و اگر او بر ما چيره گردد، ما را هلاك مى سازد. او گفت: اگر از خداوند بخواهم كه موسى و يارانش را بازگرداند، دنيا و آخرتم از بين مى رود. اما آنان همچنان اصرار نمودند تا اينكه وى موسى و يارانش را نفرين كرد. بدين سبب خداوند آنچه را كه بلعم داشت از او گرفت.) و ابن كثير درباره ى اين فرموده ى خداوند متعال كه (اگر مى خواستيم او را به آن آيات رفعت و بلندى مرتبه مى بخشيديم) مى نويسد: يعنى او را به واسطه ى آياتى كه به او داده بوديم، به پليدى ها و زيور دنيا تمايل پيدا نمود و به سوى لذت ها و خوشى هاى آن رفت، تا از آن چنانكه ديگر دانشمندان و علما را فريب داد، فريب خورد.٢٦ . از آيات الهى و سخنان ابن كثير، كاملا آشكار است كه بلعم به درجه اى از ايمان، تقوا و ورع رسيده بود كه آيات خدا و اسم اعظم را مى دانست. روشن است اين فرد كه از پيروان موسىعليه‌السلام بود از علماى بزرگ نيز بوده است. لكن به علت گرايش به اهواء و شهواتش فريب دنيا را خورد و مانند سگ شد.

اين قصه، بيانى رسا دارد و بواسطه ى آن آگاهى بسيار مهمى نصيب ما مى گردد كه با معيار آن مى توانيم بدون هراس به عمق تاريخ (جهت ارزيابى آن)٢٧ . نفوذ نماييم. زيرا اين قرآن است كه قاعده و معيار عدالت مى باشد و قدسيت فرد غير معصوم را درهم مى كوبد. اين آيات، دلالتشان واضح است بر اين پايه كه انسان، به هر ميزانى كه در مراتب علم و تقوا پيش برود، هر لحظه (امكان دارد كه پايش بلغزد)٢٨ . و با گرايش به دنيا، به نعمت هاى الهى كافر گردد.

اين نكته ى مهمى است، زيرا موضوع عدالت صحابه و اينكه ممكن نيست به امانات خدا و رسول خيانت ورزند! بسيار ادعا مى شود. و هر گاه از آنان بپرسى كه دليل شما چيست؟ مى گويند: آنان با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى كرده و به قصد يارى وى جهاد نموده اند. ولى قرآن حكيم اخبار پيشينيان را بيان نموده و از آينده نيز خبر مى دهد. و مطالب سابق الذكر را بيان نموده كه در نتيجه نمى توانيم به استناد اينكه فردى در كنار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده خيال خويش را نسبت به درستى عمل وى آسوده بدانيم در حاليكه نشنيده ايم يكى از صحابه (منظور غير از امام علىعليه‌السلام و اهل بيتعليهم‌السلام است)٢٩ . كه مثلا داراى علم و آگاهى از اسم اعظم بوده باشد.

(يعنى اين صحابه حتى به مقام بلعم بن باعورا نيز نرسيده انده)٣٠ . لذا اگر به مرحله ى تقوى و ورع نيز رسيده باشند، (با توجه به آيات شريفه اى كه در فوق بيان گرديد)٣١ . امكان پيمان شكنى نسبت به حق تا آخرين مراحل زندگى شان همواره وجود خواهد داشت.

يك اصل قرآنى تأكيد مى نمايد كه: تمامى خلق به جز معصومان، در معرض تزلزل و آزمون قرار دارند. و پس از آزمون يا اينكه موفق خواهند شد و يا حتى اگر به بالاترين درجه از تقوى رسيده باشند ناكام از مسير حق به جهت باطل خواهند افتاد. در واقع مقياس حقيقى، پايدارى و ابرام و تداوم در راه حق و حفظ پيمان نسبت به آن است، پس از اثبات اين معنا، گمان نمى كنم نيازى باشد كسى با گردن فرازى بگويد: كه ممكن نيست فردى از صحابه حتى يك لحظه از حق دور گردد، بى آنكه اين مدعى ناچار شود حقيقت و قاعده اى قرآنى را انكار نمايد.

اما ممكن است كسى بپرسد آيا در امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين انحرافى مصداق عينى داشته (يا فقط آنچه كه گفته مى شود نظريه پردازى صرف بدون ذكر مصداق خارجى آن مى باشد)٣٢ . كه به تفصيل در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.

در اين رابطه محمد على الصابونى در تفسير ذيل آيه فوق آنجا كه مى فرمايد: (پس داستان ها را بگو شايد كه در آن انديشه نمايند) مى نويسد: يعنى آنچه را به تو وحى نموديم براى امت خويش بيان كن، شايد در آن تدبر نمايند و پند گيرند

٣٣ . اما ما تدبر نكرده و پند نگرفتيم.