بر گستره كتاب و سنت بر گستره كتاب و سنت
تأليف
سيد مرتضى عسكرى
ترجمه
محمّدجواد كرمى
از متن كتاب و سنت ار برگيريم
عزّ و شرف گذشته از سر گيريم
بِسْمِ اللَّه الرَّحمن الرَّحيم
لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الآْخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا
سوره احزاب، آيه ٢١
به راستى كه رسول خدا(ص) براى شما اسوه و سرمشق نيكويى است، براى آنان كه به خدا و روز قيامت اميد داشته و خدا را بسيار ياد مىكنند.
مقدمه ناشر:بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين كثيراً كما هو أهله، والصلاة والسلام على محمد وآله الطيبين الطاهرين، سيما بقيّة اللَّه في العالمين، واللعنة على أعدائهم ومخالفيهم ومنكري فضائلهم.
همانا انبياى الهى و در پى ايشان اوصياى آنها و در دوران غيبت علماى دين گشايندگان راه و روشن كنندگان مسير الى الله هستند. مثل آنها مانند ماه و ستارگان در شب تاريك و ظلمانى است. سوسو زنان هدايتگر جا ماندگان در راهند.
انبيا و اوصياى ايشان طليعه داران اين مكتبند. علما و فقهاء پيروان ايشانند در دوران غيبت در شناسايى سيره انبيا و اوصيا كه حقيقت اسلام است و در اعمال و حركات و گفتار آنان تجسم شده است. اين علما و فقها هستند كه سره و ناسره را از هم جدا كرده و به كنكاش در حقيقت اسلام پرداخته و آن را در اختيار مردم قرار مىدهند تا آنان را از غرق شدن در گرداب جهالت نجات دهند.
حضرت آيت الله علامه عسكرى يكى از اين شخصيتهاى نادردر جامعه اسلامى تشيع است كه عمر شريف و با بركت خود را در تحقيق و تدبر در شناخت اسلام مكتب اهل بيت(ع) گذرانده است. ايشان مباحث دينى را از جايگاه برخوردهاى سطحى به عمق تحقيق علمى كشاند و به دور از تعصبات مذهبى و با ادله مورد قبول دو مكتب اهل بيت(ع) و مكتب خلفا به دفاع از مذهب تشيع پرداخت. بدين سبب تأليفات معظم له در سراسر جهان اسلام اشتهار خاصى يافته و به زبانهاى مختلف ترجمه و منتشر گرديده است.
كتاب حاضر تدوين شده ١٧ جزوه بر گستره كتاب و سنت است كه در سالهاى قبل به صورت مجزا و در قطع جيبى چاپ گرديده است و شامل بررسى و پاسخهاى جامع و مانع ايشان از مصادر و كتب معتبر اهل سنت به مسائل مطرح شده آنها عليه مكتب اهل بيت(ع) است.
موسسه علمى فرهنگى علامه عسكرى در جهت حمايت مادى و معنوى از فعاليتها و آثار علامه عسكرى و گسترش هر چه بيشتر دامنه اين فعاليتها در فعاليتها در سطح جوامع اسلامى تشكيل شده است.
روابط عمومى موسسه علمى فرهنگى علامه عسكرى مقدمه(وحدت بر محور كتاب و سنت)بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينِ، وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ وَ السَّلامُ عَلى اَصْحابِهِ الْبَرَرَةِ الْمَيامين.
ما مسلمانانِ يكپارچه، از درون و از راه مسائل اختلافى با خود به نزاع برخاستيم و دشمنان اسلام از برون و از راهى كه ندانستيم، وحدتمان را به تفرقه و شوكتمان را به ضعف كشاندند تا از دفاع ناتوانمان كردند و بر ما چيرگى يافتند؛ در حالى كه خداى سبحان فرموده است:
وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم ؛١
خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و با يكديگر نزاع نكنيد كه ناتوان شويد و قدرت و شوكت شما برود!
آرى:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ٢؛
هر مصيبتى به شما رسد، دستاورد خودتان است و خداوند بسيارى رإ؛٢ نيز،مىبخشد!
پس شايسته آن است كه امروز و هر روز، به «كتاب و سنت» بازگرديم و وحدت كلمه خود را بر محور «كتاب و سنت» بازيابيم كه خداى متعال مىفرمايد:
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ٣ ؛
اگر در چيزى نزاع كرديد [حكم] آن را به خدا و رسول بازگردانيد.
ما نيز، در اين سلسله از بحثها به «كتاب و سنت» مراجعه كرده و ابزار روشنگر راهمان در مسائل مورد اختلاف را از «كتاب و سنت» مىگيريم تا - به اذن خداى متعال - بار ديگر وسيله وحدت كلمه و يكپارچگى شود.
اميدواريم دانشمندان و متفكران اسلامى نيز، در اين ميدان با ما همراهى نموده و ديدگاههاى خود را براى ما ارسال دارند.
سيد مرتضى عسكرى
١- صلوات بر محمد و آل محمد
فضيلت صلوات بر پيامبر و آل او(ص) ١. در كنزل العمال از حسن از پيامبر خدا روايت كند كه فرمود:
أكْثِرُوا الصَّلاةَ عَلَىَّ، فَإنَّ صَلاتَكُمْ عَلَىَّ مَغْفِرَةٌ لِذُنُوبِكُمْ؛ صلوات بر من را بسيار كنيد، زيرا، صلوات شما بر من مايه آمرزش گناهانتان است٤.
٢. نيز، از ابودرداء از رسول خدا(ص) است كه فرمود:
مَنْ صَلّى عَلَىَّ حينَ يُصْبِحُ عَشْراً وَ حينَ يُمْسى عَشْراً أدْرَكَتْهُ شَفاعَتى؛ كسى كه در هر صبح و شام ده بار بر من صلوات فرستد، شفاعت من او را فرا گيرد٥.
٣. از سهل بن سعد آورده است:
قَدِمَ رَسُولُ اللَّه(ص) فَإذا بِأبى طَلْحَة، فَقامَ إلَيْهِ فَتَلَقَّاهُ فَقالَ: بِأبى اَنْتَ وَ اُمّى يا رَسُولَ اللَّه إنّى لَأرَى السُّرُورَ فى وَجْهِكَ، قالَ(ص): تانى جبرئيلُ آنفاً فَقالَ: يا مُحمّد! مَنْ صَلّى عَلَيْكَ مَرَّةً كَتَبَ اللَّهُ بِها عَشْرَ حَسَناتٍ وَ مَحى عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئاتٍ وَ رَفَعَ لَهُ بِها عَشْرَ دَرَجاتٍ؛ رسول خدا(ص) وارد شد كه ابو طلحه به سوى او شتافت و از او استقبال كرد و گفت: «پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! چهره شما را مسرور مىبينم.» فرمود: «جبرئيل به تازگى نزد من آمد و گفت: اى محمد! هر كس يك بار بر تو صلوات فرستد، خداوند، ده حسنه پاداشش داده، ده سيئه و بدى را از او زدوده و ده درجه بالايش مىبرد٦.»
٤. در صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن نسائى، مسند احمد و غير آن از ابو هريره آمده است كه: رسول خدا(ص) فرمود:
مَنْ صَلّى عَلَىَّ واحِداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ عَشْراً٧؛ هر كس يك صلوات بر من فرستد، خداوند ده بار بر او صلوات فرستد٨.
٥. در كنزل العمال از عمار ياسر از رسول خدا(ص) روايت كند كه فرمود:
إنَّ اللَّهَ أعْطى مَلَكاً مِنَ الْملائكة أسْماعَ الخَلْق، فَهُوَ قائمٌ عَلى قَبْرى إلى يَوْمِ القِيامة لا يُصَلّى عَلَىَّ اَحَدٌ صَلاةً إلاّ سَمَّاهُ بِاسْمِه وَ اسمِ أبيه و قالَ: يا مُحمّد صَلّى عَلَيك فُلانُ بن فُلان. وَ قَدْ ضَمِنَ لى رَبّى - تَبارَكَ وَ تَعالى- انّه أردُّ عَلَيه بِكُلِّ صَلاةٍ عَشْرا؛ خداوند فرشتهاى از فرشتگان را به اندازه همه مردم شنوائى داده و او تا روز قيامت بر قبر من ايستاده است. هيچكس بر من صلواتى نمىفرستد مگر آنكه او را به نام و نام پدر معرفى كرده و گويد: اى محمد! فلانى پسر فلان بر تو صلوات فرستاد. پروردگار والاى من ضمانت كرده كه هر صلواتش را ده بار به او باز گردانم٩.
٦. در سنن ابوداود و ترمذى و نسائى و مسند احمد و مستدرك از فضالة بن عبيد آوردهاند كه گفت١٠:
سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) رَجُلاً يَدعُو فِى الصَّلاةِ وَ لَمْ يَذْكُر اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلِّ عَلَى النَّبى فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «عَجَّلَ هذا» ثُمَّ دَعاهُ وَ قالَ لَهُ وَ لِغَيْرِهِ: إذا صَلّى اَحَدُكُمْ فَلْيَبْدأ بِتَحْميدِ اللَّهِ وَ الثَّناءِ عَلَيْه ثُمَّ لِيُصَلِّ عَلَى النَّبى(ص) ثُمَّ لِيَدْعُ بَعْدُ ما شاءَ؛ رسول خدا(ص) شنيدند مردى در نماز دعا مىكند، ولى نه خدا را ياد كرد و نه صلوات بر پيامبر خدا(ص) فرستاد. رسول اللَّه(ص) فرمودند: «او شتاب كرد.» سپس وى را فرا خواند و به او و ديگران فرمود: «هر گاه يكى از شما نماز خواند، ابتدا حمد و ثناى الهى كند، سپس بر پيامبر خدا(ص) صلوات فرستد، پس از آن هر چه خواست، از خدا بخواهد١١.»
٧. از سعد ساعدى از رسول خدا(ص) آوردهاند كه فرمود:
لا صَلاةَ لِمَنْ لا يُصَلّى عَلَى النَّبىّ(ص)؛ نماز كسى كه بر پيامبر(ص) صلوات نفرستد، نماز نيست١٢.
٨. از جابر از رسول خدا(ص) روايت كردهاند كه فرمود:
مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَىَّ فَقَدْ شَقى؛ كسى كه نام من نزد او برده شود و بر من صلوات نفرستد يقيناً ستم كرده است١٣.
٩. از امام حسين بن على(ع) از رسول خدا(ص) روايت كردهاند كه فرمود:
مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَخَطَئ الصَّلاةَ عَلَىَّ خَطَئ طَريقَ الجَنَّة؛ كسى كه نام من نزد او برده شود و صلوات بر مرا نديده انگارد، راه بهشت را نديده انگاشته است١٤.
١٠. در مسند احمد و سنن ترمذى و غير آن، از حسين بن على(ع) از رسول خدا(ص) روايت كردهاند كه فرمود:
ألبَخيلُ مَنْ ذُكِرتُ عِنَدهُ فَلَم يُصَلِّ عَلَىَّ؛ بخيل كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من صلوات نفرستد١٥.
چگونه بر پيامبر(ص) صلوات بفرستيم؟ ١. در كنزل العمال از امام على بن ابىطالب(ع) روايت كند كه فرمود:
قالُوا يا رَسُولَ اللَّه! وَ كَيْفَ نُصَلّى عَلَيك؟ قالَ: قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيمَ وَ آلِ إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيمَ وَ عَلى آلِ إبراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ (اصحاب) گفتند: اى رسول خدا! چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: «بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده و والائى. و بر محمد و آل محمد فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و عظمائى١٦.
٢. در صحيح مسلم، سنن ابو داود، ترمذى، نسائى، موطأ مالك، مسند احمد و سنن دارمى، از ابو مسعود انصارى روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) آمد و با ما در مجلس سعد بن عباده نشست. بشير بن سعد - ابونعمان بن بشير - به او گفت: اى رسول خدا! خداوند ما را فرمان داده تا بر شما صلوات فرستيم، چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ راوى گويد: رسول خدا(ص) (به گونهاى) ساكت شد كه ما آرزو كرديم اى كاش او چنين سؤالى نكرده بود. سپس فرمود: «بگوئيد: خدوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، و بر محمد و آل محمد فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم در جهانيان فزونى دادى. راستى را كه تو ستوده و والائى. سلام نيز همانگونه است كه دانستيد١٧.»
٣. در صحيح بخارى، سنن نسائى و ابن ماجه و مسند احمد از ابو سعيد خدرى روايت كنند كه گفت:
قُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّه! هذَا السَّلامُ عَلَيْك قَدْ عَرَفْناه فَكَيْفَ الصَّلاة؟ قالَ: قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم؛ گفتم اى رسول خدا! اين سلام بر شما بود، آن را دانستيم، صلوات (بر شما) چگونه است؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد بنده و رسول خودت صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم بركت و فزونى دادى١٨.
٤. در تفسير طبرى و سيوطى از ابن عباس آوردهاند:
فَقُلْنا أو قالوا: يا رَسُولَ اللَّه! قَدْ علمنا السَّلام عَلَيْك فَكَيْفَ الصَّلاة عَلَيك؟ فقالَ: «أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم و آل ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ على آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ پس گفتيم - يا گفتند -: اى رسول خدا! سلام بر شما را دانستيم، صلوات بر شما چگونه است؟
فرمود: «خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، همانا تو ستوده و والائى، و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و والائى١٩.»
٥. در سنن نسائى از زيد بن خارجه از رسول خدا(ص) روايت كند كه فرمود:
صَلُّوا عَلَىَّ وَ اجْتهدوُا فِى الدُّعاءِ و قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و عَلى آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و على آلِ إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ بر من صلوات فرستيد و در دعا بكوشيد و بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، و بر محمد و آل محمد فزونى بخش. همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم فزونى دادى. راستى را كه تو ستوده و والائى٢٠.
٦. در سنن نسائى و مسند احمد از ابوطلحه روايت كنند كه گفت:
قُلنا: يا رَسول اللَّه! كَيْفَ الصَّلاة عَليكَ؟ قالَ: قولوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم و آل ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارَكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ گفتيم: اى رسول خدا! صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: «بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده و والائى و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و عظمائى.»
در روايت ديگرى چنين است:
مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست. همانگونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده ووالائى و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و عظمائى٢١.
٧. در كنز العمال از طلحه روايت كنند كه گفت:
قُلنا: يا رَسول اللَّه! قَدْ علمنا كَيفَ السّلام عَلَيْك، فَكَيْفَ الصَّلاة عَليكَ؟ قالَ: قولوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ على آلِ مُحمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ و بارَكْتَ عَلى إبراهيم و على آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ گفتيم: اى رسول خدا! چگونگى سلام بر شما را دانستيم، صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم و بر آل ابراهيم صلوات فرستادى و بركت و فزونى بخشيدى، راستى را كه تو ستوده و والائى٢٢.»
٨. در صحيح بخارى و مسلم، سنن ابو داود و دارمى و نسائى و ترمذى و ابن ماجه، مسند احمد، تفسير طبرى و سيوطى از كعب ابن عجزه روايت كنند كه گفت:
كُنْتُ جالِساً عِندَ النبى(ص) إذْ جْاءَ رجل فقالَ: قَدْ علمنا كَيفَ نسلّمُ عَليكَ يا رَسُول اللَّه فَكيفَ نصلّى عَلَيكَ؟ قالَ: قولوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ على آلِ مُحمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم و على آل ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و على آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ نزد پيامبر خدا(ص) نشسته بودم كه مردى آمد و گفت: اى رسول خدا! ما چگونه سلام كردن بر شما را دانستيم، چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو پسنديده و والائى. خداوندا بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو ستوده و عظمائى٢٣.
٩. در مسند احمد و در المنثور سيوطى از برده خزاعى از رسول خدا(ص) روايت كنند كه فرمود:
قُولُوا: أللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَواتكَ وَ رَحْمتكَ وَ بَرَكاتكَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما جَعَلْتَها عَلى إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ بگوئيد: خداوندا صلوات و رحمت و بركاتت را بر محمد و آل محمد ارزانى بخش، همانگونه كه آنها را بر ابراهيم ارزانى داشتى، راستى را كه تو ستوده و والائى٢٤.
١٠. در كنز العمال از محمد بن عبداللَّه بن زيد از رسول خد(ص) روايت كند كه فرمود:
قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم فِى الْعالمين إنَّك حَميدٌ مَجيدٌ، وَ السَّلام كَما عَلمتم؛ بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم در جهانيان بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو ستوده و والائى. سلام نيز همانگونه است كه دانستيد٢٥.
١١. در تفسير طبرى و سيوطى از ابراهيم در ذيل آيه شريفه: «ان اللَّه و ملائكته...» آوردهاند كه:
قالُوا يا رَسُولَ اللَّه! هذَا السَّلام قَدْ عَرفْناه، فَكَيفَ الصَّلاة عَلَيكَ؟ فَقالَ: قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدكَ وَ رَسُولكَ وَ أهلِ بَيْتِهِ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ گفتند: اى رسول خدا! اين سلام را دانستيم، صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: «بگوئيد: خداوندا بر محمد بنده و رسولت و اهلبيت او صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده و والائى٢٦.
١٢. در كنز العمال از ام المؤمنين عايشه روايت كند كه گفت:
قالَ اَصحابُ النَّبىّ(ص): يا رَسُول اللَّه أُمِرنا أنْ نكثر الصَّلاةَ عَلَيكَ فِى اللَّيْلَةِ الغراء وَ اليَوْم الأزْهَرِ وَ أحبّ ما صَلّينا عَلَيكَ كَما تُحِبّ، قالَ: «قُولُوا: أللّهمّ صلّ على مُحمّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيمَ وَ آلَ إبراهيم، وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَما رحمتَ إبراهيم وَ آلَ إبراهيم، وَ بارِكْ عَلى مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم وَ آلِ إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ أمَّا السَّلامُ فَقَدْ عرفتم كَيْف هُوَ؛ صحابه پيامبر گفتد: اى رسول خدا! فرموده شديم تا در شب تار و روز روشن، صلوات بر شما را بسيار كنيم. (چه زيباست كه) محبوبترين صلوات ما بر شما به گونهاى باشد كه دوست مىداريد، فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، و محمد و آل محمد را ببخشاى، همانگونه كه ابراهيم و آل ابراهيم را بخشودى، و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همانگونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو ستوده و والائى. اما كيفيت سلام را كه خود دانستيد٢٧.
٢- مُصْحَف در روايات و اخبار مُصْحَف در روايات و اخبار ١. معناى مُصْحَف در لغت عرب در زبان عرب، به چيزى كه در آن مىنويسند «صحيفه و جمع آن را، صحائف، صُحُف و صُحْف گويند. و «مُصْحَف» و «مِصْحَف» را، «الجامع بين الدّفّتين٢٨« يعنى مجموعه ميان دو جلد، نامند.
در تفسير «دفّتين» گفتهاند: الدَّفَّة: جنب و پهلو و صفحه هر چيز است. پوستِ كشيده شده بر دو روى طبل را كه بر آن مىكوبند نيز، «دفَّتَا الطَّبل» يعنى جلدهاى دو طرف طبل ناميدهاند.
و از اين رو، جلد اول و آخر كتاب را نيز «دفَّتا الْمُصْحَف» يعنى دو جلدِ در بردارنده «صفحات» كتاب مىنامند، و هرگاه مىگويند: «حُفِظَ ما بين الدَّفَّتين»٢٩مقصودشان اين است كه، كتاب در ميان دو جلد آن محفوظ است.
بنابراين، «مُصْحَف» نام كتابِ جلد شده است. زيرا، اگر «صحيفه» همان است كه در آن مىنويسند و جمع آن صُحُف، «مُصْحَف» نيز، جامع و دربردارنده «صُحُف»ى است كه ميان دو جلد است. پس، «مُصْحَف» در كلام عرب به معناى «كتابِ جلد شده» در زبان فارسى است، چه قرآن باشد و چه غير قرآن.
٢. مُصْحَف در اصطلاح صحابه واژه «مُصْحَف» در رواياتِ «جمع قرآن» تا زمان عثمان، به همان معناى لغوى به كار رفته است.
بخارى از صحابى «زيد بن ثابت» روايتى دارد كه فشرده آن چنين است: زيد گويد: «خليفه ابوبكر به او دستور داد تا قرآن را جمع كند. گويد: همه قرآن را گرد آوردم. صفحات گرد آمده نزد ابوبكر بود تا از دنيا رفت. سپس در حيات عمر نزد او، و پس از وى نزد حفصه دختر عمر باقى بود.»
بخارى بعد از آن از اَنَس روايتى آورده كه فشردهاش چنين است: «هنگامى كه عثمان تصميم به جمع قرآن گرفت او را نزد حفصه فرستاد كه «صُحُف» و نوشتهها را نزد ما بفرست تا «مصاحف» را از روى آنها نسخهبردارى كنيم و سپس به تو بازگردانيم... تا آخر خبر.٣٠«
بديهى است كه واژه «صُحُف» و «مَصاحِف» در اين دو روايت، به همان معناى لغوى يعنى: نوشتهها و كتابهاى جلد شده، آمده است.
صريحتر از آنچه در روايت بخارى آمده، رواياتى است كه ابو داود سجستانى [سيستانى] در باب: «جمع قرآن در مصْحَف» در كتابش به نام «المصاحف» به گونه زير آورده است:
الف - از محمدبن سيرين روايت كند كه گفت:
هنگامى كه رسول خدا(ص) رحلت فرمود، على(ع) سوگند خورد كه جز براى نماز جمعه ردا بر دوش نگيرد تا قرآن را در «مُصْحَف» جمع كند.
ب - از ابىالعاليه روايت كند كه:
آنان قرآن را در زمان خلافت ابىبكر در يك «مُصْحَف» جمع كردند.
ج - از حسين روايت كند كه:
عمربن خطاب دستور جمع قرآن را داد، و او اولين كسى بود كه قرآن را در «مُصْحَف» جمع كرد٣١.
استشهاد ما به اين روايات سهگانه از آن رواست كه:
در زمان روايت آنها معناى «مُصْحَف» اعم از قرآن بوده است، و چنانكه گذشت، در آنها به ترتيب آمده بود:
الف - تا قرآن را در «مُصْحَف» جمع كند.
ب - قرآن را در «مُصْحَف» جمع كردند.
ج - دستور جمع قرآن را داد، و او اولين كسى بود كه قرآن را در «مُصْحَف» جمع كرد.
حال، اگر «مُصْحَف» در نزد آنان همان قرآن بود معناى روايات بدينگونه مىشد:
الف - تا قرآن را در قرآن جمع كند.
ب - قرآن را در قرآن جمع كردند.
ج - او اولين كسى بود كه قرآن را در قرآن جمع كرد.
٣. مُصْحَف در روايات امامان اهلبيت(ع) «مصحف» در روايات امامان اهلبيت(ع) نيز، به همان معناى لغوى مكتب خلفاست. كلينى در كافى باب: «قراءة القرآن فى المصحف» روايت كند كه:
١. امام صادق(ع) فرمود:
مَنْ قَرَءَ القُرانَ فِى المُصحفِ مَتَّعَ بِبَصَرهِ، وَ خَفَّفَ عَن والِدَيْهِ، و إن كانا كافِرَيْن.
هر كس قرآن را در «مُصْحَف» تلاوت كند، ديدگانش را بهرهمند و پدر و مادرش را - اگرچه كافر باشند - سبكبار گرداند.
٢. و نيز، فرموده:
قَراءَةُ القُرآنِ فِى المُصحَف تُخَفِّفُ العَذابَ عَن الوالِدَيْنِ، وَ لَوْ كانا كافِرَيْن.
تلاوت قرآن در مصحف، عذاب پدر و مادر را - اگرچه كافر باشند - كاهش مىدهد.٣٢
پس، با توجه به آنچه آورديم، «مُصْحَف» در كلام صحابه و تابعين و راويان مكتب خلفا و مكتب اهلبيت(ع) به معناى: «كتاب جلد شده» به كار رفته است. يعنى: «مُصْحَف» در گفتگوها و محاورات صدر اسلام در همان معناى لغوى استعمال شده، و پس از آن، در دورههاى بعد، قرآنِ مدوّنِ جلد شده به «مُصْحَف» شهرت يافته است.
٤. «مصحف» در اخبار مكتب خلفا در مكتب خلفا كتابهاى ديگرى جز قرآن را نيز، «مصحف» ناميدهاند كه از جمله آنهاست:
مصحف خالد بن معدان
ابن ابىداود [متوفاى، ٣١٦ هجرى]، ابن عساكر [متوفاى، ٥٧١ هجرى]، مزّى [متوفاى، ٧٢٤] و ابن حجر [متوفاى، ٨٥٢] در شرح حال خالد بن معدان گويند:
علم خالدبن معدان در «مُصْحَف» وى بود كه تُكمه و جاى تُكمه داشت٣٣.
معرفى خالد بن معدان
خالد بن معدان از بزرگان علماى شام و از تابعين در اسلام بود كه هفتاد نفر از صحابه را درك كرده است.
ابن اثير [متوفاى، ٦٣٠ هجرى] در ماده «الكلاعى» شرح حال او را آورده و گويد٣٤: خالد در سال ١٠٣ يا ١٠٤ يا ١٠٨ هجرى از دنيا رفته است.
٥. شهرت واژه «مُصْحَف» در نوشتههاى جلد شده استعمال واژه «مصحف» در آنچه نوشته و جلد شده، يعنى كتاب مجلد، در نزد علما و پژوهشگران مكتب خلفا، مشهور و متداول بوده كه دو نمونه آن را مىآوريم:
الف) ابن ابىداود سجستانى از بزرگان قرن سوم هجرى در كتاب خود المصاحف - چنانچه گذشت - عنوان داشته كه:
١. ابوبكر صديق(رض) پس از رسول خدا(ص)، قرآن را در «مصاحف» گرد آورد.
٢. على بن ابىطالب(رض) قرآن را در مصحف جمع كرد.
٣. عمر بن خطاب(رض) قرآن را در مصحف گرد آورد.
ب) از علماى معاصر نيز، ناصرالدين الأسد در كتاب خود مصادر الشعر الجاهلى گويد: آنان واژه «مصحف» را بر كتاب جمع شده اطلاق مىكردند و مرادشان از آن، مطلق كتاب بود، نه قرآن تنها. از جمله آنها... تا آخر خبر.
او سپس داستان «مصحف» خالد بن معدان را نيز، از كتاب مصاحف ابن ابىداود سجستانى آورده است٣٥.
٦. مصحف در اصطلاح امتهاى گذشته و نامگذارى كتب دينى سابق به «مصحف» ابن سعد در طبقات به سند خود از قول سهل مولاى عتيبه روايت كند كه گفته است: او فردى نصرانى و از مردم «مريس» بوده، يتيمى كه در دامن پدر و عمويش پرورش يافته و انجيل را تلاوت مىكرده است. گويد: من «مصحف»ى را از عمويم گرفته و آن را مىخواندم كه به ورقهاى ناشناخته، با نوشتهاى غير معمول رسيدم، با دست آن را لمس كرده، ديدم برگههاى آن به هم چسبيده است.
آن را گشودم و ديدم صفات حضرت محمد(ص) بدينگونه در آن آمده است كه: نه كوتاه و نه بلند، سفيد روى پرموى دو رشته كه ميان دو كتف او مهر [نبوت] است. بخشش او زياد بوده و صدقه را نمىپذيرد. بر حمار و شتر سوار مىشود و گوسفند را با دست خود مىدوشد و لباس پشمينه مىپوشد، و هر كه چنين كند از كبر دورى جسته است، و او اين كار را مىكند. از ذريّه و نسل اسماعيل بوده و نامش احمد است. سهل گويد: بدين جا كه رسيدم، عمويم سر رسيد و چون آن ورقه را گشوده ديد مرا كتك زد و گفت: تو را با گشودن اين ورقه و خواندن آن چه كار؟ گفتم: در آن صفات احمد پيامبر(ص) است.
گفت: او هنوز نيامده است٣٦.
بدينگونه «مصحف» را اسمى عام براى نوشتههاى جلد شده يافتيم، و اگر آنچه در روايت مصاحف ابن ابىداود آمده صحت داشته باشد كه، ابوبكر قرآن را «مصحف» ناميده است، اين نامگذارى تا زمان خلافت عثمان شهرت نيافته بود و اين موضوع از دو روايت پيشين كه از صحيح بخارى آورديم آشكار مىگردد، و ناميدن قرآن به «مصحف» تنها بعد از آن دوران شهرت يافته، و در آن هنگام نيز، اين نامگذارى منحصر به قرآن نبوده، بلكه در هر دو مكتب خلفا و اهلبيت(ع) كتابهاى ديگرى به اين نام بوده است كه يكى از آنها مصحف فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص) مىباشد.
٧. مصحف فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص) در روايات آمده است: «فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص) را كتابى بوده به نام مصحف كه خبرهائى از غيب در آن درج شده بود.» در كتاب بصائر الدرجات با بيش از يك سند از قول امام صادق(ع) آمده است كه آن حضرت در جواب كسانى كه نزد او آمده و از آنچه رسول خدا(ص) براى على(ع) و او براى حسن(ع) باقى گذارده، سؤال مىكردند، فرمود:
رسول خدا(ص) چيزى را نزد ما باقى گذارده كه همه آنچه بشر نيازمند آن است، حتى خسارت خراش ناخن نيز، در آن هست و فاطمه(ع) مصحفى باقى گذارده كه قرآن نيست... تا آخر حديث٣٧.
بنابراين، دخت رسول خدا(ص) - چنانكه گذشت - كتابى به نام مصحف داشته است. همانگونه كه نام كتاب خالدبن معدان نيز، مصحف بوده است، و امامان اهلبيت(ع) كه اين خبر را دادهاند تصريح كردهاند كه آن مصحف قرآن نبوده و چيزى از قرآن در آن نيست، بلكه اخبار حوادثى است كه در آينده خواهد شد.
ولى با كمال تأسف، برخى از نويسندگان مكتب خلفا با افترا و تهمت گويند: مصحف فاطمه نزد پيروان مكتب اهلبيت، قرآنى ديگر است! در حالى كه پيروان مكتب اهلبيت(ع) هرگز اين سخن را درباره مصحف خالد نگفتهاند.
٨. مصاحف صحابه بسيارى از صحابه رسول خدا(ص) مصحفهايى داشتند كه هر يك از آنان قرآن را همراه آنچه از رسول خدا(ص) در تفسير برخى از آيات آن مىشنيدند مىنوشتند. بنابراين، معناى مصاحف صحابه در عصر خود آنان مىشود «قرآن نوشته شده با حديث پيامبر در تفسير برخى از آيات.» همانگونه كه در تفاسير روائى آمده وتفسير دُرّ المنثور سيوطى، در مكتب خلفا، و تفسير برهان بحرانى در نزد پيروان مكتب اهلبيت(ع)، چنيناند.
نمونههايى از مصاحف صحابه الف) مصحف ام المؤمنين عايشه از ابىيونس خادم عايشه روايت كنند كه گفت: عايشه به من فرمود تا مصحفى براى او بنويسم و گفت: «هرگاه به اين آيه رسيدى: حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى مرا خبر كن. [گويد:] هنگامى كه به آن آيه رسيدم آگاهش كردم و او چنين املا كرد: «حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى - و صلاة العصر - و قوموا للَّه قانتين» عايشه گفت: اين را از رسول خدا(ص) شنيدم.
ب) مصحف ام المؤمنين حفصه از ابو رافع خادم حفصه روايت كنند كه گفت:
حفصه از من خواست تا مصحفى بنويسم و گفت: هرگاه به اين آيه رسيدى: حافِظُوا عَلَى الصَّلواتِ... بيا تا آن را همانگونه كه فرا گرفتهام بر تو املا كنم. [گويد:]به آيه كه رسيدم گفت: بنويس: «حافِظُوا عَلَى الصَّلواتِ الوُسطى -و صلاة العصر-.»
بنابر آنچه گذشت، مصاحف در صدر اسلام، همانند كتابهاى تفسير در زمان ما، در بردارنده قرآن و بيان رسول خدا(ص) در تفسير آيات آن بوده است.
پس از آن، سياست خلفاى بعد از پيامبر(ص) - به خاطر مسائلى - بر آن شد تا قرآن را از حديث رسول خدا(ص) جدا كنند كه شرح آن را بيان مىداريم:
٩. سياست جداسازى قرآن از حديث رسول خدا(ص) برخى از آيات قرآن كريم در نكوهش بزرگان قريش و كسانى نازل شده كه با رسول خدا(ص) مىجنگيدند؛ و بخشى نيز، در نكوهش قبايل برخى صحابه قريشى، مانند آيه (٦٠) سوره اسراء كه درباره بنىاميه يا افرادى از صحابه مىفرمايد: وَ الشَّجَرَةُ المَلعُونَة فِى القُرآن. و آن درخت نفرين شده در قرآن.
يا اين دو آيه سوره تحريم [٥ - ٤] كه درباره ام المؤمنين عايشه و ام المؤمنين حفصه مىفرمايد:
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ ؛
اگر شما دو زن به سوى خدا باز گرديد كه دلهاى شما منحرف گرديده، [به سود شماست] و اگر بر عليه او [پيامبر] متحد شويد بدانيد كه خدا خود يار و مددكار او بوده و جبرئيل و صالح مؤمنان و فرشتگان، بعد از آن، پشتيبان او خواهند بود.
و به دنبال آن مىفرمايد:
عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكارا ؛
اى بسا كه اگر شما را طلاق گويد، خداوند زنانى بهتر از شما را نصيب او گرداند، زنانى مسلمان و مؤمن، تسليم و تائب و عابد و هجرتكننده، غير دوشيزه و دوشيزه.
در برابر اين آيات، آيات ديگرى است كه در مدح و ستايش ديگران نازل گرديده مانند آيه تطهير در سوره احزاب [٣٣] كه درباره رسول خدا(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل گرديده و فرموده:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ؛
خداوند، تنها اراده كرده تا رجس و پليدى را از شما اهلالبيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
بيان شأن نزول اين آيات و غير آنها، كه در حديث رسول خدا(ص) آمده، با سياست خلفاى سهگانه مخالف بود. بدين خاطر، شعار: «حسبنا كتاب اللَّه» را اعلام كرده و قرآن را از «حديث» رسول اللَّه(ص)، بدينگونه جدا ساختند: ابتدا ابوبكر دستور داد نسخهاى از قرآن را جداى از «حديث» رسول خدا(ص) بنويسند. اين كار در زمان خلافت عمر پايان يافت. وى پس از آن، كار خود را در منع و جلوگيرى از نشر حديث پيامبر(ص) آغاز كرد. پس از وفات عمر كه ميان برخى از صحابه و تابعين با بنىاميه و خويشاوندان عثمان درگيرى و دشمنى پديد آمد، دشمنان آنان شروع به روايت احاديث رسول خدا(ص) در نكوهش هيئت حاكمه خلافت كردند. به ويژه كه هنوز مصاحف برخى از مخالفان با بيان رسول اللَّه(ص) در اختيارشان بود و به احاديث آن استدلال مىكردند. عثمان كه چنين ديد به پاخاست و به تثبيت و اجراى اين شعار پرداخت كه: «قرآن را از حديث رسول خدا(ص) جدا كنيد.»
پس از آن، نسخه جداى از حديث پيامبر(ص) را از امالمؤمنين حفصه گرفته و از روى آن چند نسخه استنساخ و آنها را به شهرهاى مسلمانان فرستاد و ديگر مصاحف صحابه را كه صاحبانش، نص آيات را همراه با بيان و تفسيرى كه از رسول خدا(ص) شنيده بودند در دست داشتند، همه را جمع كرده و آتش زد. ديگر مسلمانان نيز، پس از آن واقعه، مصحفهاى خود را از روى اين مصحف كه از بيان رسول خدا(ص) خالى بود استنساخ كردند.
پس از آن، واژه «مُصْحَف» نامى شد عَلَم براى قرآنِ مجرد و جدا از بيان رسول خدا(ص). مرور زمان نيز باعث شد تا مسلمانانِ دورههاى بعد ندانند كه در مصاحف صحابه، نص قرآنى با بيان تفسيرى رسول خدا(ص) همراه بوده است.
هنگامى كه منصور خليفه عباسى در سال ١٤٣ هجرى علماى مسلمان را به تدوين علوم برانگيخت، و متخصصان علوم قرآنى به نوشتن بيان و تفسير آيات -همانگونه كه در زمان رسول خدا(ص) بود - مبادرت كردند، مُصْحَفى كه در آن، نص قرآنى با بيان تفسيرى آيات همراه بود، تفسير ناميده شد.
٣- امامان اين امت دوازده نفرند نص صريح پيامبر(ص) بر تعداد امامان(ع) حديث عدد امامان رسول خدا(ص) خبر داده است كه امامانى كه بعد از او مىآيند، دوازده نفرند. اين موضوعى است كه صاحبان كتب صحيح و مسند كه نامشان در زير مىآيد، از آن حضرت روايت كردهاند:
الف) مسلم در صحيح خود از جابر بن سمره روايت كند كه گفت: شنيدم رسول خدا(ص) مىفرمود: «اين دين هميشه، تا قيام قيامت و تا هنگامى كه دوازده نفر خليفه بر سر شما باشند، استوار و برپاست. اين خلفا همگى از قريشاند.»
در روايت ديگرى آمده است: «هميشه كار مردم روبه راه است...»
در دو روايت ديگر آمده است: «تا آنكه دوازده خليفه بيايند...»
در سنن ابو داود آمده است: «تا آنكه دوازده نفر خليفه بر سر شما باشند.»
در حديث ديگرى است كه فرمودند: «تا پايان دوازده نفر٣٨.»
و در صحيح بخارى گويد: از پيامبر(ص) شنيدم كه مىفرمود: «دوازده نفر امير و فرماندهاند.» راوى گويد: پيامبر(ص) پس از آن سخنانى فرمود كه من نفهميدم، پدرم گفت: فرمود: «همگى آنان از قريشاند.»
در روايت ديگرى مىگويد: سپس رسول خدا(ص) سخنانى فرمود كه بر من پوشيده ماند، از پدرم پرسيدم: رسول خدا(ص) چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود: همگى آنان از قريشاند٣٩.
در روايت ديگرى است كه فرمود: «دشمنى كسانى كه با آنان دشمنى كنند، زيانى به ايشان نمىرساند٤٠.»
ب) در روايت ديگرى است كه رسول خدا فرمود:
«لا تَزالُ هذِهِ الاُمّة مُستقيماً أمرها، ظاهرة عَلى عَدوّها، حتّى يُمضى مِنهُم إثناعَشَرَ خَليفة كُلُّهُم مِن قُريش، ثمِّ يَكون المَرج أو الهَرَج.»
كار اين امت هميشه به سامان است و پيوسته بر دشمنانشان پيروزند تا آنگاه كه دوازده نفر خليفه، همگى از قريش، در گذرند. پس از آن فساد و خرابى يا فتنه و آشوب خواهد بود.٤١
ج) در روايت ديگرى آمده است كه فرمود:
«اين امت دوازده نفر قيم دارد كه هر كس آنان را يارى نكند، زيانى به ايشان نرساند، همگى آنان از قريشاند.»٤٢
د) در روايت ديگرى فرمود:
«كار اين مردم تا هنگامى كه دوازده مرد بر آنان ولايت داشته باشند، همواره در جريان است.»٤٣
هـ) از قول انس روايت كنند كه آن حضرت فرمود:
«اين دين تا دوازده نفر از قريش باشند، به هيچ روى نابود نگردد؛ و چون از دنيا بروند، زمين نيز، اهل خود را فرو مىبرد.»٤٤
و) در روايت ديگرى فرمود:
«كار اين امّت، تا هنگامى كه همه آن دوازده نفر قيام كنند، هميشه قرين پيروزى است. آنان همگى از قريشاند.»٤٥
ز) احمد بن حنبل و حاكم و ديگران از مسروق روايت كنند كه گفت: شبى نزد عبداللَّه بن مسعود نشسته بوديم و او قرآن به ما مىآموخت كه مردى پرسيد: اى ابا عبدالرحمان! آيا از رسول خدا پرسيديد چه تعداد از اين امت به خلافت مىرسند؟ عبداللَّه گفت: از هنگامى كه به عراق آمدهام، هيچكس پيش از تو، چنين سؤالى از من نكرده است. بعد گفت: ما اين موضوع را [از رسول خدا(ص)] پرسيديم و آن حضرت فرمود: «آنان دوازده نفرند، به تعداد نقباى بنىاسرائيل.»٤٦
ح) در روايت ديگرى ابن مسعود گويد: رسول خدا(ص) فرمود:
«خلفاى بعد از من به تعداد اصحاب موسى هستند.»٤٧
ابن اثير گويد: همانند اين از عبداللَّه بن عمر و حذيفه و ابن عباس نيز، روايت شده است.٤٨
مؤلف گويد: نمىدانم مقصود ابن كثير از روايت ابن عباس، همان است كه حاكم حسكانى از ابن عباس روايت كرده يا غير آن است.
روايات گذشته صريحاً مىگويد: «عدد واليان دوازده نفر و همگى از قريشاند.» و امام على(ع) در سخن خود مقصود از «قريش» را در اين روايات بيان كرده و مىفرمايد:
«همه امامان از قريشاند و در اين تيره از هاشم [اهلالبيت(ع)] جايگزين شدهاند، [ولايت] براى غير آنان روا نيست و واليان جز ايشان شايسته [ولايت] نباشند.»٤٩و نيز فرمود:
اللّهمَّ بلى لا تَخلُوا الأَرضَ مِن قائمٍ للَّهِ بِحُجّة إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائِفاً مَغموراً لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللَّهِ و بَيِّناتِهِ...
خداوندا! آرى، زمين هرگز از قيام كننده به حق براى خدا خالى نخواهد شد، [اين امام قائم،] يا پيروز است و نمايان و يا خائف است و پنهان، تا حجتهاى خدا و نشانههاى روشن الهى نابود نگردد.٥٠
امامان دوازدهگانه در تورات ابن كثير گويد: در توراتى كه در دست اهل كتاب است موضوعى آمده كه معناى آن چنين است: «خداوند متعال ابراهيم(ع) را به وجود اسماعيل(ع) بشارت داد و فرمود: اسماعيل را زيادتى بخشم و نسل او را گسترده گردانم و در بين آنان دوازده نفر از بزرگان و فرزانگان قرار دهم.»
و گويد: «ابن تيميه گويد: اينان كه به وجودشان بشارت داده شده، همان است كه در حديث جابر بن سمرة آمده و مقرر گرديده تا در ميان امت پراكنده باشند و اينكه قيامت برپا نگردد مگر آنكه موجود شده باشند، و بسيارى از يهوديانى كه به اسلام مشرف شدهاند، اشتباه كرده و پنداشتهاند آنان همان كسانىاند كه فرقه رافضه [شيعيان دوازده امامى] به سوى آنان دعوت كرده و از ايشان پيروى مىكنند.»٥١
مؤلف گويد: بشارت مورد اشاره در «سفر پيدايش» تورات امروزين، باب [١٧، شماره ١٨ - ٢٠] اصل عبرى چنين است:
قى ليشماعيل بيرختى أوتو قى هفريتى أوتو قى هربيتى بمئود شنيم عسار نسيئيم يوليد قى نتتيف لگوى گدول.»٥٢
ترجمه: اسماعيل را مبارك ساخته و جداً او را بهرهمند و پربار و كثير و گسترده گردانم، دوازده عدد امام از او پديد آيد و او را به امت بزرگ و عظيمى تبديل خواهم كرد.
اين بخش از تورات اشاره به آن دارد كه، مباركى و پربارى و كثرت افراد تنها در نسل اسماعيل(ع) است.
واژه «شنيم عسار» يعنى: دوازده نفر، كه لفظ «عسار» در اعداد تركيبى كه معدود آن مذكر باشد، مىآيد و معدود در اينجا «نسيئيم» و مذكر است و با اضافه شدن «يم»٥٣در آخر آن معناى جمع مىدهد. مفرد آن «ناسى» يعنى: امام و پيشوا و رئيس است.٥٤
و اما سخن خداوند به ابراهيم(ع) در همان بخش نيز، يعنى عبارت «فى نتنيف لگوى گدول»، واژه «فى نتنيف» مركب است از «فى» كه حرف عطف است، و «ناتن»كه فعل است و به معناى: قرار مىدهم، و «يف»كه ضمير است و در آخر فعل آمده به اسماعيل(ع) باز مىگردد، يعنى: او را [چنين]قرار مىدهم.٥٥و اما لفظ «گوى» به معناى امت و مردم است، و «گدول»٥٦به معناى «كبير و عظيم»٥٧و تمام جمله يعنى: «او را امت كبير و بزرگى گردانم.»
از مجموع اين فقره روشن مىگردد كه مقصود از «كثرت و بركت» در نسل اسماعيل(ع) دقيقاً؛ رسول خدا محمد(ص) و اهلبيت آن حضرت(ع) مىباشند، و آنانند كه دنباله و امتداد نسل اسماعيل(ع) هستند. زيرا، خداوند متعال به ابراهيم(ع) فرمود: از سرزمين نمرود خارج شده و به شام برود. آن حضرت نيز، همراه با همسرش ساره و لوط به فرمان خدا هجرت كردند و در سرزمين فلسطين فرود آمدند.
خداوند متعال ثروت ابراهيم(ع) را بسيار فزونى بخشيد. ابراهيم گفت: «خداوندا من با اين مال بدون اولاد چه كنم؟» خداى متعال به او وحى كرد: «من فرزندان تو را به قدرى كثير و بسيار گردانم كه به تعداد ستارگان باشند.» در آن زمان هاجر كنيزك ساره بود و او را به ابراهيم(ع) بخشيد، هاجر از ابراهيم(ع) باردار شد و اسماعيل(ع) را براى او به دنيا آورد. سن ابراهيم(ع) در آن حال ٨٦ سال بود.٥٨
قرآن كريم در ضمن دعاى ابراهيم(ع) و درخواست او از خداى متعال، به اين حقيقت روشن اشاره كرده و مىفرمايد: ابراهيم گفت:
ربَّنا إنّي أَسكَنتُ مِن ذُرّيّتي بِوادٍ غَير ذي زَرعٍ عِندَ بَيْتك المُحرّم ربَّنا لِيُقيموا الصَّلاةَ فَاجْعَل أَفئِدةً مِنَ النّاس تَهوى إليهم وَ ارْزُقهم مِن الثَّمراتِ لَعلَّهم يَشكرون٥٩؛پروردگارا! من برخى از ذريه خود را در بيابانى خشك، در كنار خانه محترم تو جاى دادم تا نماز را به پاى دارند. پروردگارا! دلهائى از مردمان را به سوى آنان بگردان و آنان را از ثمرات روزىده باشد كه سپاس گويند.
اين آيه كريمه تأكيد مىكند كه ابراهيم(ع) برخى از ذريه و نسل خود را كه اسماعيل و فرزندان متولد او در مكه بودند، در كنار خانه خدا جاى داد و از خداى متعال درخواست كرد تا رحمت و هدايت بشر در طول تاريخ را بر عهده ذريه و فرزندان او قرار دهد، خداوند نيز دعوتش را پذيرفته و آن را در نسل او، محمد(ص) و دوازده امام(ع) قرار داده است.
امام باقر(ع) در اين باره فرموده است: نَحنُ بَقيّةُ تِلكَ العِترة وَ كانَت دَعوة ابراهيم لَنا؛ ماييم بقيه آن [ذريه و] عترت و دعاى ابراهيم(ع) براى ما بود.٦٠
فشرده احاديث گذشته خلاصه آنچه كه گذشت و نتيجه آن، اين مىشود كه: «تعداد امامان در اين امت دوازده نفر پى در پى هستند، و پس از دوازدهمين امام، عمر اين دنيا پايان مىگيرد.»
در حديث اول آمده بود:
«اين دين تا قيام قيامت و تا هنگامى كه دوازده خليفه بر سر شما باشند، استوار و برپا خواهد بود....»
اين حديث، مدت بر پا بودن اين دين را تعيين، و آن را به برپايى قيامت محدود ساخته و تعداد امامان اين امت را دوازده نفر دانسته است.
در حديث پنجم آمده بود:
«اين دين پيوسته تا زمانى كه دوازده نفر از قريش موجود باشند استوار و برپاست، و هنگامى كه درگذرند، زمين اهل خود را فرو مىبرد.»
اين حديث نيز، وجود و بقاى دين را تا پايان عمر امامان دوازدهگانه تأييد كرده و پايان عمر آنان را پايان دنيا مىداند.
در حديث هشتم نيز، عدد امامان(ع) را تنها دوازده نفر دانسته و فرموده:
«خلفاى پس از من به تعداد اصحاب موسى هستند.»
اين حديث دلالت بر آن دارد كه بعد از رسول خدا(ص) به جز خلفاى دوازدهگانه، خليفه ديگرى نخواهد بود.
الفاظ اين روايات كه با صراحت مىگويند: «عدد خلفا تنها دوازده نفر است و بعد از آنان هرج و مرج و نابودى زمين و برپائى قيامت است» ديگر الفاظى را كه چنين صراحتى از آنها دانسته نمىشود، بيان و تبيين مىكند.
بنابراين، لازم است عمر يكى از امامان دوازدهگانه، بر خلاف عمر عادى انسانها، طولانى و خارقالعاده باشد.
چنانكه اكنون واقع شده و دوازدهمين امام از «ائمه اثنى عشر» و اوصياى رسول خدا(ص) بدينگونه است.
حيرت علما در تفسير اين حديث دانشمندان مكتب خلفا در بيان مقصود از «امامان دوازدهگانه» كه در اين روايت آمده است، دچار حيرت و زحمت شده و ديدگاههاى متفاوتى ارائه دادهاند.
ابن عربى شارح سنن ترمذى گويد:
ما اميران بعد از رسول خدا(ص) را كه برشمرديم ديديم: ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن و معاويه، يزيد، معاويه بن يزيد، مروان، عبدالملك مروان، وليد، سليمان، عمربن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، مروان بن محمد بن مروان، سفاح و... هستند.
او پس از آن بيست و هفت نفر از خلفاى عباسى تا عصر خود را برشمرده و گويد:
«اگر از مجموع آنها «دوازده نفر» را به صورت ظاهر شماره كنيم آخرين آنها سليمان بن عبدالملك است، و اگر به معناى واقعى خليفه نظر داشته باشيم، تنها پنج نفر براى ما باقى مىماند: خلفاى چهارگانه و عمر بن عبدالعزيز. بنابراين، من معنايى براى اين حديث نمىيابم.»٦١
قاضى عياش در جواب اين سخن كه مىگويد: بيش از اين تعداد [دوازده نفر] به ولايت رسيدند، گفته است: «اين اعتراضى نادرست است. زيرا پيامبر(ص) نفرموده است تنها دوازده نفر به ولايت مىرسند. البته اين تعداد به ولايت رسيدهاند و اين مطلب از اضافه شدن بر تعداد آنهامنع نمىكند.٦٢
سيوطى در جواب آن سخنى را نقل كرده كه گويد:
«مراد حديث، وجود «دوازده نفر خليفه» در طول دوران اسلام تا قيامت است كه عامل بر حق باشند، اگرچه پى در پى نباشند.»٦٣
در فتح البارى گويد:
«يقيناً از اين تعداد [دوازده نفر] خلفاى چهارگانه درگذشتهاند، و بقيه نيز، به ناچار بايد تا پيش از برپايى قيامت، تكميل گردد.»٦٤
ابن جوزى گويد:
«بنابراين، آنجا كه فرموده: «سپس فتنه و آشوب خواهد بود»، مراد فتنههاى پيش از برپايى قيامت مانند: خروج دجال و بعد آن مىباشد.»٦٥
سيوطى گويد: «از اين «دوازده نفر» خلفاى چهارگانه و حسن و معاويه و عبداللَّه بن زبير و عمر بن عبدالعزيز، اين هشت نفر، روى كار آمدهاند و احتمال اينكه مهدى عباسى را هم به آنان اضافه كنيم - كه او در بين عباسيان همانند عمربن عبدالعزيز در ميان امويان است - و نيز، طاهر عباسى را به خاطر عدالتخواهىاش، باز هم دو نفر باقى و مورد انتظار است كه يكى از آنان مهدى آل محمد(ص) از اهلالبيت خواهد بود.»٦٦
و نيز، گفته شده:
«مراد حديث آن است كه، آن «دوازده نفر» در دوران عزت خلافت و قوت اسلام و استوارى امور آن باشند، از كسانى كه در زمان وى، اسلام عزيز گشته و همه مسلمانان پيرامون او گرد آيند.»٦٧
بيهقى گويد: «اين تعداد [دوازده نفر] تا زمان وليد بن يزيد بن عبدالملك روى كار آمدند، سپس فتنه و آشوب بزرگ برپا شد و پس از آن حكومت عباسيان غالب آمد، و اينكه بر عدد مذكور مىافزايند بدان خاطر است كه صفت مورد اشاره در حديث را رها كرده و يا كسانى را كه بعد از فتنه مذكور آمدهاند از آنان شمردهاند.»٦٨
و نيز گفتهاند: «كسانى كه امت بر آنان اجتماع كردهاند: خلفاى ثلاثه و سپس على تا زمان حكميت در صفين كه معاويه را در آن روز خليفه ناميدند. سپس با صلح حسن بر معاويه اجتماع كردند و پس از او بر پسرش يزيد. حسين هم كه پيش از رسيدن به خلافت كشته شد. با مرگ يزيد اختلاف كردند تا آنكه پس از كشته شدن ابن زبير، بر عبدالملك مروان اجتماع نمودند و سپس بر فرزندان چهارگانه او: وليد و سليمان و يزيد و هشام كه در اين جمع عمر بن عبدالعزيز ميان سليمان و يزيد فاصله شد و دوازدهمين آنان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه مردم پس از هشام بر او اجتماع كردند و او چهار سال حكومت كرد.»٦٩
بنابراين، خلافت اين دوازده نفر به خاطر اجتماع مسلمانان بر آنها صحيح است، و پيامبر(ص) مسلمانان را به خلافت و جانشينى اينان از خودش - در حمل و انتقال اسلام به مردم - بشارت داده است!
ابن حجر درباره اين توجيه گويد: «اين بهترين توجيه است.»
و ابن كثير گويد:
«راهى را كه بيهقى پيموده و عدهاى با وى موافقت كردهاند، يعنى اينكه، مراد حديث خلفاى پى در پى تا زمان وليد بن عبدالملك فاسق مىباشد، وليدى كه در گذشته در مذمت او سخن گفتيم، راهى غيرمقبول است. زيرا، خلفاى مورد اشاره تا زمان اين وليد، بيش از «دوازده نفرند، دليل آن، اين است كه: خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و على مسلم است... پس از آنان حسن بن على است چنانكه واقع شد و على او را وصى خود قرار داد و مردم عراق با او بيعت كردند... تا آنكه او و معاويه صلح كردند. سپس پسر معاويه يزيد و بعد، پسر يزيد معاوية بن يزيد و سپس مروان بن حكم و بعد پسرش عبدالملك مروان و وليد بن عبدالملك، سپس سليمان بن عبدالملك، و بعد عمر بن عبدالعزيز و پس از وى يزيد بن عبدالملك و بعد هشام بن عبدالملك، كه جمع آنها پانزده نفر مىشود و سپس وليد بن يزيد بن عبدالملك، و اگر حكومت ابن زبير پيش از عبدالملك را نيز به حساب آوريم، مىشوند شانزده نفر، و با اين حساب، يزيد بن معاويه جزء آن دوازده نفر شده و عمر بن عبدالعزيز كه همه پيشوايان بر مدح و سپاس او متفقالقولند، و او را از خلفاى راشدين به شمار آورده و همه مردم بر عدالت او اتفاق نظر دارند، و دوران او از بهترين دورانها بوده و حتى شيعيان نيز بدان اعتراف دارند، از جمع «دوازده نفر» خارج مىگردد.
و اگر بگويد: من تنها كسانى را به حساب مىآورم كه امت بر آنان اجتماع كرده باشند، لازمهاش آن است كه على بن ابىطالب و فرزندش به حساب نيايند، زيرا همه مردم بر آن دو اجتماع نكردند، دليلش آنكه مردم شام، همگى، از بيعت با او سر باز زدند.»
و نيز گويد: «برخى توجيهكنندگان، معاويه و پسرش يزيد و نوهاش معاوية بن يزيد را به شمار آورده، و زمان مروان و ابن زبير را قيد نكردهاند، زيرا امت بر هيچيك از آنها اجتماع نكردهاند.»
بنابر اين ديدگاه نيز، مىگوييم: «در اين مسلك خلفاى سهگانه سپس معاويه و بعد يزيد و سپس عبدالملك و بعد وليد بن سليمان و سپس عمر بن عبدالعزيز و بعد يزيد و بعد هشام به شمار آيند كه جمعاً ده نفرند و بعد از آنها وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق است كه لازمه اين ديدگاه نيز، اخراج على و پسرش حسن خواهد بود، و اين دقيقاً بر خلاف آنى است كه امامان اهل سنت و بلكه شيعه بر آن تصريح كردهاند.»٧٠
ابن جوزى در كتاب كشف المشكل در جواب از اين توجيهات دو وجه ديگر را نقل كرده كه گويند:
اول - «پيامبر(ص) در حديث خويش اشاره به حوادث بعد از خود و اصحاب خود ندارند، و چون حكم اصحاب با حكم آن حضرت پيوسته و مرتبط است، نتيجه مىگيريم كه خبر از حكومتهاى واقع شده پس از صحابه است و چنان مىنمايد كه با بيان خود اشاره به عدد خلفاى بنىاميه دارد، و گويا سخن آن حضرت: «لا يزال الدين» يعنى: ولايت تا آنجا كه دوازده خليفه به حكومت رسند، سپس اوضاع به حالت ديگرى، بدتر از حال اول، برمىگردد. با اين حساب، اولين خليفه بنىاميه يزيد بن معاويه و آخرينشان مروان حمار است كه تعدادشان «سيزده نفر» مىباشد، و عثمان و معاويه و ابن زبير به شمار نيايند، زيرا آنها از صحابهاند و اگر مروان بن حكم را نيز - به دليل اختلاف در صحابى بودن يا مغلوبيتش در برابر عبداللَّه بن زبير و اجتماع مردم بر عبدالله - از جمع مذكور خارج كنيم، «عدد دوازده» راست مىآيد، و پس از خروج خلافت از دست بنىاميه نيز، فتنههاى عظيم و خونريزيهاى بسيار واقع شد تا آنكه دولت بنىعباس مستقر گرديد و اوضاع از آنچه بر آن بود، كاملاً متغير و دگرگون شد.»٧١
ابن حجر در فتح البارى اين استدلال را مردود دانسته است.
دوم - ابن جوزى «وجه دوم» را از جزوهاى كه ابوالحسين بن منادى درباره مهدى گرد آورده نقل كرده كه گويد:
«ممكن است اين موضوع مربوط به بعد از مهدىاى باشد كه در آخر الزمان خروج مىكند. زيرا، من در كتاب دانيال ديدهام كه: «هنگامى كه مهدى وفات كند، پنج تن از نوادگان سبط اكبر به حكومت مىرسند، سپس پنج تن از نوادگان سبط اصغر، پس از آن آخرينشان مردى از سبط اكبر را وصى خود مىكند، بعد از او پسرش به حكومت مىرسد و بدين ترتيب «دوازده نفر» حاكم مىشوند كه هر يك از آنان امام و مهدى هستند. گويد: در روايات ديگرى است «... پس از او دوازده نفر مرد: شش تن از اولاد حسن، و پنج تن از اولاد حسين، و يك نفر از غير ايشان به حكومت مىرسند و چون فرد اخير مىميرد فساد عالمگير مىشود.»
ابن حجر در صواعق خود بر اين حديث حاشيه زده و گويد:
«اين روايت، يقيناً روايتى واهى است و اعتمادى بر آن نيست!»٧٢
گروه ديگرى گويند:
«ظن غالب آن است كه آن حضرت عليه الصلاة و السلام، در اين حديث، از عجايب بعد از خود خبر داده، فتنههايى كه مردم را در يك زمان متفرق كرده و تحت فرمان «دوازده» امير مىكشاند و اگر غير اين را اراده كرده بود مىفرمود: «دوازده اميرند كه چنين مىكنند» و چون چنين وصفى براى آنها بيان نكرده اينگونه مىفهميم كه اينان در زمان واحد خواهند بود...»٧٣
گفتهاند در قرن پنجم هجرى تنها در «اندلس» واقعهاى رخ داد كه شش نفر همگى خود را «خليفه» مىناميدند. اضافه بر آنها، حاكم مصر، خليفه عباسى بغداد و ديگر مدعيان خلافت، از علويان و خوارج نيز، مدعى خلافت بودند٧٤.
ابن حجر درباره اين توجيه گويد: «اين سخن كسى است كه به چيزى از طرق حديث - جز آنچه كه به نحو فشرده در بخارى آمده - آگاهى نداشته است.»٧٥و نيز گويد: «وجود آنان در زمان واحد، عين پراكندگى و افتراق است و نمىتواند مراد حديث باشد.»٧٦
مؤلف گويد:
بدينگونه، علماى مكتب خلفا در تفسير روايات گذشته، به ديدگاه واحدى نرسيدند. علاوه بر آن، از آوردن رواياتى كه رسول خدا(ص) اسامى آن دوازده نفر را بيان فرموده نيز، اغماض و اهمال كردهاند. زيرا، با سياست حاكم بر مكتب خلفا در طى قرون متمادى در تخالف و تضاد بوده است. اين روايات را محدثان مكتب اهلالبيت(ع) در تأليفات خود با اسنادى كه به نيكان صحابه مىرسد، از رسول خدا(ص) روايت كردهاند و ما در بخش آينده به آوردن اندكى از آنها كه هر دو گروه در كتب خود آوردهاند، بسنده مىكنيم.
اسامى دوازده نفر در مكتب خلفا
الف) امام جوينى٧٧از عبداللَّه بن عباس روايت كند كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود:
أَنا سَيّدُ النَّبييّن وَ علىّ بنِ أَبيطالب سَيّدُ الوَصييّن، وَ إنَّ أَوصِيائي بَعدي إثنا عَشَرَ، أوَّلُهم علىّ بنِ أبيطالب وَ آخِرُهُم المَهدىّ؛
من آقاى پيامبران و على بن ابىطالب آقاى اوصياست، همانا اوصيايم پس از من «دوازده» نفرند، اوّلينشان على بن ابىطالب و آخرينشان مهدى است.
ب) امام جوينى باز هم به سند خود از ابن عباس روايت كند كه گفت: رسولخدا(ص) فرمود:
«همانا خلفاى من و اوصيايم و حجتهاى خدا بر مردم پس از من «دوازده» نفرند، اولينشان برادرم و آخرينشان فرزندم خواهد بود. گفته شد: اى رسول خدا! برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابىطالب. گفته شد: فرزند شما كيست؟ فرمود: «مهدى است. كسى كه زمين را پر از عدل و داد مىكند همانگونه كه از ظلم و ستم انباشته شده است. قسم به آنكه مرا بشارتگر و بيمدهنده بر حق فرستاده، اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خداوند اين روز را آنقدر طولانى كند تا فرزند من مهدى در آن خروج كند و روح خدا عيسى بن مريم فرود آيد و در پس او نماز بگزارد و زمين از نور پروردگارش روشن گردد، و فرمانروائىاش مشرق و مغرب را فرا گيرد.»
ج)جوينى باز هم به سند خود روايت كند كه راوى گفت:شنيدم رسول خدا مىفرمود:
أَنَاوَعَلىّ وَالحَسن وَالحُسين وَتِسعةٌ مِنْوُلْدِالحُسين مُطهَّرُونمَعصُومون.
من و على و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين پاكيزگان ومعصومانيم.٧٨
سياست حاكم بر مكتب خلفا در طى قرون بر آن بود كه امثال اينگونه احاديث را از دسترس ابناى امت اسلامى به دور داشته و بر آنها پرده پوشاند و راستى را كه بخش عظيم پيروان اين مكتب در اين راه، جهاد شايانى كردند، و ما نمونههايى از آن را در بحث و بررسى از اقدامات مكتب خلفا با نصوص سنت رسول اللَّه(ص) كه مخالف ديدگاهشان بود در معالم المدرستين آورديم و چون در اين بحث مجالى براى آوردن آن احاديث نداريم، تنها رواياتى را مىآوريم كه به معرفى امامان دوازدهگانه پرداخته است. رواياتى از رسول خدا(ص) كه در آنها متواتراً به اسامى ايشان اشاره و تصريح شده است.
معرفى امامان دوازدهگانه بعد از رسول خدا(ص) امام اول: اميرالمؤمنين على(ع)، پدرش ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم.
كنيت آن حضرت: ابولحسن و الحسين، ابو تراب.
لقب آن حضرت: وصى، اميرالمؤمنين.
تولد آن حضرت: در سال سىام پس از «عامالفيل» در بيت اللَّه الحرام، كعبه،٧٩به دنيا آمد.
وفات آن حضرت: در سال چهلم هجرى به دست عبدالرحمن بن ملجم، - يكى از خوارج - به شهادت رسيد و در بيرون كوفه، نجف اشرف، دفن گرديد.
امام دوم: حسن بن على بن ابىطالب(ع).
مادرش فاطمه زهرا(ع) دخت گرامى رسول خدا(ص).
كنيه آن حضرت: ابو محمد.
لقب آن حضرت: سبط اكبر، مجتبى.
ولادت آن حضرت: در نيمه رمضان سال سوم هجرى در مدينه به دنيا آمد.
وفات آن حضرت: در بيست و پنجم ربيع الاول سال پنجاهم هجرى به شهادت رسيده و در بقيع، در مدينه منوره دفن گرديد.
امام سوم: حسين بن على بن ابىطالب(ع).
مادرش فاطمه زهرا(ع) دخت گرامى رسول خدا(ص).
كنيت: ابو عبداللَّه.
لقب: سبط، شهيد كربلا.
ولادت: سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه.
وفات: در دهم محرم سال ٦١ هجرى به همراه اهلبيت و يارانش در كربلا به دست يزيديان به شهادت رسيد. مزار آن حضرت نيز، هماكنون در كربلا يكى از شهرهاى عراق است٨٠.
امام چهارم: على بن الحسين(ع).
مادرش غزاله يا شاه زنان.
كنيت: ابوالحسن.
لقب: زين العابدين، سجاد.
تولد: در سال ٣٣ يا ٣٧ يا ٣٨ هجرى در مدينه.
وفات: در سال ٩٤ هجرى به شهادت رسيده و در بقيع جنب عمويش امام حسن(ع) دفن گرديد.٨١
امام پنجم: محمد بن على(ع).
مادرش ام عبداللَّه دخت امام حسن بن على(ع).
كنيت: ابو جعفر.
لقب: باقر.
ولادت: در سال ٥٧ هجرى در مدينه.
وفات: در سال ١١٧ هجرى در مدينه به شهادت رسيده و در بقيع در كنار پدرش زين العابدين(ع) دفن گرديد.٨٢
امام ششم: جعفربن محمد(ع).
مادرش ام فروه دخت قاسم بن محمد بن ابىبكر.
كنيت: ابو عبداللَّه.
لقب: صادق.
ولادت: در سال ٧٣ هجرى در مدينه.
وفات: در سال ١٤٨ هجرى به شهادت رسيده و در بقيع در جنب پدرش امام باقر(ع) دفن گرديد٨٣.
امام هفتم: موسى بن جعفر(ع).
مادرش حميده.
كنيت: ابوالحسن.
لقب: كاظم.
ولادت: در سال ١٢٨ هجرى در مدينه.
وفات:در سال ١٨٣ هجرى در زندان خليفه هارونالرشيد در بغداد به شهادت رسيد و در قبرستان قريش بخش غربى بغداد امروزين، معروف به شهر كاظميه دفن گرديد.٨٤
امام هشتم: على بن موسى(ع).
مادر: خيزران.
كنيت: ابوالحسن.
لقب: رضا.
ولادت: در سال ١٥٣ هجرى در مدينه منوره.
وفات: در سال٢٠٣ ه به شهادت رسيده و در طوس خراسان [مشهد] مدفون است.٨٥
امام نهم: محمد بن على(ع).
مادر: سكينه.
كنيت: ابو عبداللَّه.
لقب: جواد.
ولادت: در سال ١٩٥ هجرى در مدينه منوره.
وفات: در سال ٢٢٠ هجرى در بغداد به شهادت رسيد و در كنار جدش موسى بن جعفر(ع) دفن گرديد.٨٦
امام دهم: على بن محمد(ع).
مادر: سمانه مغربيه.
كنيت: ابوالحسن عسكرى.
لقب: هادى.
ولادت: در سال ٢١٤ هجرى در مدينه منوره.
وفات: در سال ٢٥٤ هجرى به شهادت رسيد و در شهر سامراى عراق دفن گرديد.٨٧
امام يازدهم: حسن بن على(ع).
مادر: ام ولد به نام سوسن.
كنيت: ابو محمد.
لقب: عسكرى.
ولادت: در سال ٢٣١ هجرى در سامرا.
وفات: در سال ٢٦٠ هجرى به شهادت رسيده و در سامرا دفن گرديد.٨٨
امام دوازدهم: حضرت حجت بن الحسن - عجل اللَّه فرجه.
مادر: ام ولد به نام نرجس يا صيقل.
كنيت: ابو عبداللَّه، ابوالقاسم.
لقب: قائم، منتظر، خلف، مهدى، صاحب الزمان.
ولادت: در سال ٢٥٥ هجرى در سامرا.
آن حضرت آخرين امام از «ائمه دوازدهگانه» است كه تاكنون زنده است. تا هرگاه خدا بخواهد - به فرمان خدا - قيام كرده و جهان را پر از عدل و داد نمايد.
تذكر و توضيحى مهم!
در يكى از روايات گذشته آمده بود:
«... دوازده نفر خليفه از آنان درمىگذرد و پس از آن فتنه و آشوب مىگردد.»
و در ديگرى آمده بود:
«اين دين همواره - تا زمانى كه دوازده نفر از قريش باقى باشند - استوار و برپاست، و هرگاه از دنيا بروند زمين اهل خود را فرو مىبرد.»
اين دو عبارت دلالت بر آن دارند كه بعد از دوازدهمين امام از امامان پس از رسول خدا(ص)، عمر اين عالم پايان مىيابد. بنابراين، لازم است عمر يكى از اين دوازده نفر تا نهايت اين دنيا به طول انجامد، و اين چيزى است كه اكنون با طول عمر وصى دوازدهم، مهدى آل محمد(ص)، محمد بن الحسن العسكرى(ع) به وقوع پيوسته است. زيرا، مجموعه آن روايات تنها بر امامان دوازدهگانه مذكور صادق بوده و بر غير ايشان راست نيايد.
٤- شيعيان اهلبيت پيامبر(ص) شيعيان اهلبيت پيامبر(ص) اهلالبيت اهلالبيت همان بزرگوارانى هستند كه خداوند تبارك و تعالى درباره ايشان فرمود:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛
خداوند اراده فرموده پليدى و گناه را از شما اهلبيت - خاندان نبوت - بزدايد و شما را پاك و منزه فرمايد.
در شأن نزول اين آيه كريمه از امالمؤمنين امسلمه و اصحاب پيامبر اكرم(ص): عبدالله بن جعفر و واثلة بن الاسقع و عبدالله بن عباس و عمر فرزند امسلمه و ابوسعيد خدرى و انس بن مالك و ديگران روايت كردهاند كه پيامبر در خانه امسلمه بودند كه آثار رحمت خدا را مشاهده فرمودند، حسن(ع) و حسين(ع) را خواستند و بر دو زانوى خود نشانيدند و على(ع) و فاطمه را پيش خود و كساء يمانى را بر روى خود و ايشان پوشانيدند و آيه مورد اشاره در گذشته درباره ايشان نازل شد.
امسلمه كه خارج از اتاق نشسته بود به پپامبر عرض كرد: آيا من از اهلبيت نيستم؟ پيامبر فرمود: شما بر خير و خوبى هستى، شما از بانوان پيامبرى - يعنى از اهلبيت نيستى.٨٩
بنابر اين تصريح پيامبر اكرم(ص)، اهلالبيت: پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين مىباشند.
شيعيان اهلبيت كيانند در كتاب لغت المعجم الوسيط گويد: الشيعة: الاتباع و الانصار. بنابر اين تعريف در صفحات بعدى -باذنه تعالى- شيعيان را معرفى مىنماييم.
پروردگار عالم شريعت اسلام را بر خاتم پيامبرانش(ص) به دو گونه وحى نازل فرمود. چنانكه فرموده است:
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا؛
(سوره اسراء، آيه ٧٨.)
نماز را از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب بهپا دار و نماز صبح را نيز به جاى آور كه نماز صبح مشهود است.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون؛
( سوره بقره، آيه ١٨٢.)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد روزه بر شما واجب شده همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند واجب شده بود.
در آيه اول با وحى قرآنى دستور بهپا داشتن نماز ظهر و صبح داده شده است. و در آيه دوم دستور روزه داشتن در ماه رمضان. و همراه هر يك از دو وحى قرآنى نيز تفسير آن بر پيامبر اكرم(ص) وحى مىشده است.
در مورد اول عدد ركعات نمازهاى پنچگانه و اذكار و كيفيت ركوع و سجود و ساير احكام آن با وحى غير قرآنى بيان شده است. ما اين وحى دوم را وحى بيانى مىناميم.
و در مورد دوم نيز مبطلات روزه و وجوب آن در سن بلوغ و ديگر احكام با وحى غير قرآنى بيان شده است. در شريعت خاتم الانبياء احكام اسلام اينگونه با دو وحى بيان شده است.
وحى اول همان قرآن كريم است كه عين الفاظ آن را رب العالمين به وسيله وحى با جبرائيل(ع) بر خاتم پيامبران نازل فرموده و پيامبر آيهها و سورههاى قرآن و بيان و توضيح و تفسير آن را به صحابهاى كه پيرامون ايشان بودند تبليغ مىفرمودند و هر يك از صحابه كه مىتوانست بنويسد هردو وحى، يعنى اصل الفاظ قرآن و بيان آن را مىنوشتند.
و نيز هر چه بر پيامبر از قرآن و بيان آن وحى مىشد هر يك از صحابه را كه مىتوانست بنويسد مىطلبيدند و دستور مىدادند بر هر چه آماده بود از كاغذ و تخته و پوست حيوان و مانند آنها مىنوشت و آن نوشتهها را در منزل خود نگاه مىداشتند.
همچنان هر چه غير از قرآن بر پيامبر وحى مىشد به هر مسلمانى كه نزد ايشان حاضر بود تبليغ مىفرمودند و بعضى از صحابه كه توانايى داشتند آن حديث پيامبر را مىنوشتند. رب العالمين اينگونه شريعت اسلام را بر پيامبرش وحى مىفرمود و پيامبر اينگونه آن را به همگان تبليغ مىفرمود. و با اين تبليغ همگانى و ثبت و ضبط دقيق آن، شريعت اسلام تبليغ و حفظ مىشد.
و اضافه بر همه آنچه گفتيم مسلمانان تجسم شريعت اسلام را در عملكرد پيامبر مشاهده مىكردند و اين آن چيزى است كه مسلمانان آن را سيره پيامبر(ص) مىنامند. و گاه نيز پيامبر(ص) عملى از اعمال دينى را مثلاً وضو گرفتن يا نماز خواندن و ديگر احكام اسلامى را از صحابه يا خويشان خود مىديدند و آن را انكار نمىفرمودند. يعنى آنگونه عمل كردن به احكام را مىپسنديدند كه در اصطلاح فقهى آن را تقرير پيامبر مىنامند. مجموع فعل و قول و تقرير آن حضرت، «سنت پيامبر» ناميده مىشود، چنانكه نص قرآن در اصطلاح «كتاب اللَّه» ناميده مىشود.
بنابراين شريعت اسلام عبارت است از آنچه در كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) آمده است و همه مسلمانان از عصر پيامبر(ص) تا به امروز بر عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر اتفاق نظر دارند.
موارد اختلاف مسلمانان مسلمانان در دو مورد اختلاف عقيده دارند:
يكم: در تفسير بعضى آيات كتاب خدا و فهم معانى آن.
نمونه اول: اختلافشان در مورد معناى: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض « در آيه ٢٥٥ از سوره بقره است كه آن را گروهى از پيروان مكتب خلفا كرسى مىدانند و تختى كه خداوند بر روى آن نشسته است٩٠. و شيعيان اهلبيت طبق تعليم ائمه اهلبيت پيامبر معنى كرسى را علم دانسته و تفسير مىكنند و كلمه مزبور در لغت عرب نيز به اين معنى آمده است. طبق اين تفسير معنى آيه «وسع علمه السموات...» مىشود.
نمونه دوم: اختلاف در تفسير آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساق « مىباشد كه گروهى از پيروان مكتب خلفا روايت كردهاند در روز قيامت بارى تعالى «ساق پاى» خود را به مسلمانان نشان مىدهد و ايشان خدا را بدين وسيله مىشناسند و به دنبال او روانه بهشت مىشوند. اين دسته و گروه، اينگونه خدا را داراى جسم و مكان مىدانند.» اما شيعيان اهلبيت به پيروى از ائمه اهلبيت، خدا را منزه از جسم و مكان مىدانند.
نمونه سوم: در عصمت انبيا و رسل اختلاف عقيده دارند؛ چه آنكه پيروان مكتب خلفا ايشان راتنهامعصوم در تبليغ وحى مىدانند ودر غيرامر تبليغ وحى معصوم نمىدانند.
در حالى كه شيعيان انبيا و رسل و اوصياى ايشان را از به جا آوردن هر معصيتى معصوم مىدانند.
دوم: در سنت و راه دريافت آن اختلاف دارند. پيروان مكتب خلفا همه صحابه را عادل مىدانند و سنت پيامبر را از همه كسانى كه نام صحابى دارند مىگيرند و در اين باره از پيامبر روايت مىكنند: «أَصحابي كَالنُّجُوم، بِأَيُّهُم اقْتَدَيْتُم اهْتَدَيْتُم؛ اصحاب من همانند ستارگانند، به هر كدام اقتدا كرديد، هدايت مىشويد.»
اين در حالى است كه در ميان صحابه كسانى بودند كه به همبستر پيامبر - العياذ باللَّه- تهمت زدند و قرآن درباره ايشان مىفرمايد: إنّ الَّذينَ جاؤُا بِالاِفكِ عُصبةٌ مِنكم؛٩١مسلماً كسانى كه آن تهمت بزرگ را زدند گروهى از شما بودند...
و علاوه بر اين در سوره توبه به طور كلى مىفرمايد:
وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم ؛
(سوره توبه، آيه ١٠١. )
و بعضى از اهل مدينه منافقند و بر اين نفاق چنان ماهر و كاركشتهاند كه تو از نفاقشان آگاه نيستى؛ ما آنها را مىشناسيم.
البته پيامبر(ص) براى شناسايى مؤمن از منافق يك علامت بسيار واضح و آشكار معرفى فرمود. و آن حبّ اميرالمؤمنين على(ع) بود كه آن را دليل بر ايمان و بغض و دشمنى با ايشان را دليل بر نفاق دانستند.٩٢به اين دليل است كه شيعيان اهلبيت تفسير قرآن و سنت پيامبر را از دشمنان على يعنى كسانى مانند معاويه و عمروعاص و خوارج نهروان نمىگيرند و از صحابهاى كه دوستدار اهلبيت هستند اخذ حديث مىكنند.
پس از پيامبر(ص) نيز حديث پيامبر و تفسير قرآن را از دوازده امام دريافت مىكنند زيرا اين دوازده بزرگوار هر چه بگويند با سند از پيامبر(ص) نقل مىنمايند اين امامان عبارتند از:
١. على ابن ابىطالب
٢. حسن بن على، سبط الرسول
٣. حسين بن على، سبط الرسول
٤. على بن الحسين السجاد
٥. محمد بن على الباقر
٦. جعفر بن محمد الصادق
٧. موسى بن جعفر الكاظم
٨. على بن موسى الرضا
٩. محمد بن على الجواد
١٠. على بن محمد الهادى
١١. الحسن بن على العسكرى
١٢. الحجة بن الحسن العسكرى
و بدين سبب ايشان شيعيان اهلبيت مىباشند و با اين نام معرفى مىشوند.
شيعيان اهلبيت پيامبر تفسير قرآن و سنت پيامبر و همه عقايد و احكام شريعت اسلام را از اين دوازده وصى پيامبر، به دو دليل اخذ مىكنند.
دليل اول: آنكه خدا و پيامبر آنها را پس از پيامبر آماده اداى اين مسؤوليت عظيم نمودهاند. واسطه اين آمادهسازى اولين امام و اولين وصى پيامبر حضرت على(ع) بود.
چگونگى آمادهسازى على(ع) براى اداى مسؤوليت تبليغ پس از پيامبر
قبل از بعثت پيامبر در مكه قحطسالى شديد شد. حضرت ابوطالب كه شيخ قريش بود در آن سالها به سبب مهماندارى حجاج بيتاللَّه فقير شده بود و بار عائله پرجمعيت بر دوش ايشان سنگينى مىكرد پيامبر كه به واسطه ازدواج با خديجه يك خانواده متمكن بودند و عباس عموى پيامبر كه تاجر و ثروتمند بود براى كم كردن عائله حضرت ابوطالب از ايشان خواستند كه هر كدام يكى از فرزندان وى را تحت تكفل بگيرند و از سنگينى عائله او بكاهند. حضرت ابوطالب پذيرفت، عباس جعفر را به خانه خود برد و پيامبر على را.٩٣
حضرت على در اين باره مىفرمايد:٩٤
«او مرا كه كودكى بودم در كنار مىگرفت و به سينه خود مىچسباند و در رختخواب خود مىخوابانيد. و از بوى خوش بدنش برخوردارم مىكرد. چندان كوچك بودم كه غذا را در دهان خود نرم مىكرد و در دهان من مىگذاشت. او سخنى به گزافه و دروغ از من نشنود و كارى ناشايسته از من مشاهده ننمود.
خداوند از همان هنگام كه پيامبر را از شير بازگرفتند، با فرشتهاى از بزرگترين فرشتگانش همراه فرمود تا او را روزها و شبها به راه بزرگواريها و سيرت و اخلاق نيكوى راهبر باشد. و من هم حضرتش را پيروى مىكردم. او در هر سال مدتى را در حراء مىگذارنيد و من تنها كسى بودم كه او را در آن ايام مىديدم و به جز من كسى ديگر او را نمىديد. در آن روزگار، اسلام در يك خانه بود: خانه پيغمبر و خديجه كه سومينشان من بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوت را استشمام مىكردم.
به هنگام نزول نخستين وحى بر آن حضرت، صداى نالهاى را شنيدم و از آن حضرت جويا شدم، به من فرمود: اين ناله شيطان است از اينكه مورد پيروى قرار بگيرد، مأيوس و نااميد شده است. تو آنچه را كه من مىشنوم، مىشنوى و آن را كه مىبينم، مىبينى. جز آنكه تو پيغمبر نيستى، بلكه وزير و ياور من در امر رسالت مىباشى.»
و آنگاه كه حضرت على(ع) بزرگسال شد هر روز صبح و شام براى تعليم گرفتن هر چه از قرآن و اسلام نازل شده بود به خدمت پيامبر(ص) مىرسيد و دستور جلسات چنين بود كه خود فرموده:
«من سحرگاهان هر روز به خدمت پيامبر مىرسيدم و از پشت در مىگفتم «السلام عليك يا نبى اللَّه» اگر آن حضرت آهسته و آرام سرفه مىكرد به خانه برمىگشتم وگرنه وارد مىشدم٩٥.»
در اين ملاقاتها پيامبر هر چه از وحى كه پس از ديدار قبلى نازل شده بود به ايشان تعليم مىكرد. در اين ديدارها پيامبر(ص) به پسر عمويش(ع) دستور نوشتن داد و فرمود: آنچه را به تو مىگويم بنويس، على پرسيد: اى رسول خدا! از آن مىترسى كه فراموش كنم؟ فرمود: نه، از خدا خواستهام حافظهات را نيرو بخشد و تو را دچار فراموشى نگرداند، آن را براى شريكانت يعنى امامان بعد از خودت بنويس و با اشاره به امام حسن فرمود: اين نخستين آنان است و به امام حسين فرمود: امامان [بعدى] از فرزندان حسين هستند٩٦.
آن دست نوشت على(ع) و املاء پيامبر كتابى به شكل طومارى شد كه نامش «جامعه» بود. اين كتاب همراه با قرآن و تفسيرى كه در خانه پيامبر بود از جمله مواريث نبوت هستند كه به اوصياى ايشان رسيده است.
رجوع ائمه اهلالبيت(ع) به جامعه
امام صادق(ع) مىفرمايد: «جامعه در نزد ماست: املاى پيامبر(ص) است كه از دو لب شريفش بيرون آمده و على آن را به دست خود نوشته است حلالها و حرامها و هر چه را مردم به آن نياز داشته باشند در آن است.٩٧«
مردى از امام صادق(ع) مسألهاى را پرسيد و آن حضرت جوابش را فرمود. آن مرد پرسيد: به نظر شما اگر امر چنين باشد رأى شما چيست؟ حضرت فرمود: ساكت شو پاسخى كه به تو دادم از پيامبر خداست.٩٨خداوند حلال و حرام را و تأويل قرآن را به پيامبرش آموخت و رسول خدا همه آنها را به على آموخت.٩٩
دوازده امام اهلبيت(ع) از كتاب جامعه براىاصحابشاناحكام خدارانقل مىكردند واز تفسير قرآنى كه در منزل پيامبر(ص) بود حديث مىفرمودند و اصحاب ايشان آنچه از ايشان فرامىگرفتند در رسالههايى مىنوشتند و آن رسالهها در علم حديث «اصل» ناميده شده كه در زمانى شماره آنها به چهارصد «اصل» رسيده و چهار كتاب كافى و من لايحضره الفقيه و استبصار و تهذيب، از آن اصول نقل حديث نمودهاند و پس از ايشان علماى مكتب اهلبيت به آن كتب رجوع مىنمايند. چنانكه در جدول زير نمايان است.
سند روايت در مكتب اهلبيت
املاء خاتم الانبياء
١. سوره انفال، آيه ٤٦.
٢. سوره شورى، آيه ٣٠.
٣. سوره نساء، آيه ٥٩.
٤- کنز العمال، ج ١، ص ٤٣٦.
٥. همان، ص ٤٣٩.
٦. همان، ج ١، ص ٤٤٧-٤٣٦ و ج ٢، ص ١٧٩.
اين روايت از زبان ابوطلحه با اين زيادت آمده است: »و فرشته به او (فرستنده صلوات) همان را گويد كه به شما گفته است. گفتم: اى جبرئيل! اين فرشته كيست؟ گفت: خداى عز و جل از هنگامى كه شما را آفريده تا زمانى كه مبعوثتان كرده و فرشته را بر شما گماشته است؛ هيچيك از امت شما بر شما صلوات نفرستد مگر آنكه (فرشته به او) گويد: و تو! خداوند بر تو صلوات فرستاد.« كنزل العمال، ج ١، ص ٤٤٩-٤٤٠ و ج ٢، ص ١٨١.
اين روايت از سعيد بن عمر انصارى و ابو بردة بن نيار و انس نيز آمده است. كنزل العمال، ج ١، ص ٤٣٨، ٤٤٨ - ٤٤٩؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٥٠؛ كتاب الصلاة، باب فضل صلوات بر پيامبر(ص)؛ فرائد السمطين، ج ١، ص ٢٤؛ تاريخ بغداد، ج ٨، ص ٢٨١.
٧. عبارت از صحيح مسلم است.
٨. صحيح مسلم، ج ١، ص ٣٠٦؛ كتاب الصلاة، باب صلوات بر پيامبر(ص)؛ سنن ترمذى، ج٢، ص ٢٧٠. سنن نسائى، ج ٣، ص ٥٠. مسند طياسى، ج ١، ص ٢٨٣، حديث ٢١٢٢؛ رياض الصالحين، ص ٣٨١؛ اسباب التنزيل واحدى، ص ٢٥٠؛ درالمنثور سيوطى، ج ٥، ص٢١٨؛ تفسير قرطبى، ج ١٤، ص ٢٩٤.
٩. كنز العمال، ج ١، ص ٤٥٠-٤٤٨.
١٠. عبارت از ابو داود است.
١١. سنن ابو داود، ج ٢، ص ٧٧، حديث ١٤٨٠؛ سنن ترمذى، كتاب دعا، ج ١٣، ص ٢١. در روايت ديگر از همين باب آمده است: رسول خدا(ص) به مردى كه نماز خواند و براى خويش دعا كرد ولى نه خدا را سپاس گفت و نه بر پيامبر خدا صلوات فرستاد، فرمود: »اى نمازگزار! هرگاه نماز خواندى و نشستى، خداى را سپاس گوى و بر من صلوات فرست. سپس از او بخواه.« آن حضرت به فرد ديگرى كه نماز گزارد و سپاس خدا گفت و صلوات بر پيامبر فرستاد، فرمود: »اى نمازگزار! دعا كن كه اجابت مىشود.« مسند احمد، ج ٦، ص ١٨؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٤؛ مستدرك حاكم، ج ١، ص ٢٦٨؛ رياض الصالحين نبوى، ص ٣٨٢.
١٢. سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٤٠١، ٤٠٠.
١٣. همان.
١٤. كنز العمال، ج ١، ص ٤٣٨ از طبرانى. همانند اين حديث را از ابن عباس نيز در، ج ١، ص٤٣٨ مىبينيد. و نيز در تفسير درالمنثور، ج ٥، ص ٢١٨؛ ابن ماجه، ص ٢٩٤.
١٥. مسند احمد، ج ١، ص ٢٠١؛ سنن ترمذى، كتاب دعا، ج ١٣، ص ٦٢ -٦٣؛ كنزل العمال، ج١، ص ٤٣٧، از حسن كه ظاهراً اشتباه است. زيرا مؤلف خود گفته است: اين حديث را از احمد و ترمذى و نسائى و ابن حبان روايت كردهاند. (لذا بايد از حسين(ع) باشد.) همانند اين حديث را از عوف بن مالك و حسن و جابر و ابو هريره و قتاده نيز، در كنزل العمال، ج١، ص ٤٣٨-٤٣٦ و ٤٥٣ مىيابيد. و نيز در تفسير الدر المنثور، ج ٥، ص ٢١٨؛ و رياض الصالحين، ص ٣٨٢.
١٦. تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٧؛ كنزل العمال، ج ٢، ص ١٧٦.
١٧. صحيح مسلم، كتاب الصلاة، ج ١، ص ٣٠٥، حديث ٦٧؛ سنن دارمى، ج ١، ص ٣١٠؛ سنن ابوداود، ج ١، ص ٢٥٨، حديث ٩٨٠؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٥ - ٤٧؛ سنن ترمذى، كتاب تفسير، تفسير سوره احزاب، ج ٢، ص ٩٥؛ موطأ مالك، ج ١، ص ١٦٥ - ١٦٦؛ مسند احمد، ج ٥، ص ٢٧٤ و ج ٤، ص ١١٨؛ كنز العمال، ج ٢، ص ١٨٢؛ تفسير قرطبى، ج ٤، ص ٢٣٣؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦ - ٢١٧؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص ٥٠٨؛ تفسير خازن، ج ٣، ص ٤٧٧؛ مستدرك الصحيحين، ج ١، ص ٢٦٨؛ سنن بيهقى، ج ٢، ص ٣٧٨.
١٨صحيح بخارى، كتاب تفسير، تفسير سوره احزاب، ج ٣، ص ١١٩ و كتاب دعوات، ج ٤، ص ٧٢؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٩؛ سنن ابن ماجه، ج ١،ص٢٩٢، حديث ٩٠٢؛ مسند احمد، ج٣، ص٤٧؛ تفسير در المنثور، ج٥، ص٢١٧.
١٩. تفسير طبرى، تفسير سوره احزاب، ج ٢٢، ص ٣١؛ تفسير درالمنثور، ج ٥، ص ٢١٦.
٢٠. سنن نسائى، كتاب سهو، ج ٣، ص ٤٩.
٢١. همان، ص ٤٨؛ مسند احمد، ج ١، ص ١٦٢.
٢٢. كنز العمال، ج ٢، ص ١٧٦؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦.
٢٣. صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، ج ٢، ص ١٦٠-١٥٩ و كتاب تفسير، تفسير سوره احزاب، ج ٣، ص ١١٩ و كتاب الدعوات، ج ٤، ص ٧٢؛ صحيح مسلم، كتاب صلاة، ج ١، ص ٣٠٥، حديث ٦٦؛ سنن ابو داود، ج ١، ص ٢٥٧، حديث ٩٧٦؛ سنن دارمى، ج ١، ص٣٠٩؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٨-٤٧؛ سنن ترمذى، ج ٢، ص ٢٦٨؛ سنن ابن ماجه، حديث ٩٠٤. مسند احمد، ج ٤، ص ٢٤٤-٢٤١؛ تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٣١؛ تفسير قرطبى، ج ١٤، ص ٣٣٤؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦-٢١٥؛ كنز العمال، ج ٢، ص ١٨٠؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص ٥٠٧.
٢٤. مسند احمد، ج ٥، ص ٣٥٣؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٨؛ كنزل العمال، ج ١، ص ٤٤٢.
٢٥. كنز العمال، ج ١، ص ٤٤٢.
٢٦. تفسير طبرى، ج ٢، ص ٣٢؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦.
٢٧. كنزالعمال، ج ٢، ص ١٨٢ و ج ١، ص ٤٣.
٢٨. مراجعه كنيد: مفردات، راغب؛ لسان العرب، ابن منظور؛ المحكم، ابن سيده؛ الصحاح، جوهرى؛ قاموس المحيط، فيروز آبادى، ماده صحف.
٢٩. مراجعه كنيد: تاج العروس زبيدى؛ المعجم الوسيط، ماده دفف.
٣٠. صحيح بخارى، كتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن، ج ٣، ص ١٥٠.
٣١. كتاب المصاحف، عبداللَّه بن ابىداود سجستانى متوفاى [٣١٦ هجرى]، تصحيح دكتر اثر جفرى، چاپ اول، قاهره [١٣٥٥ هجرى]. روايات الف و ج در ص ١٠ و روايت ب در ص٩، آمده است.
٣٢. اصول كافى، ج ٢، ص ٦١٣، چاپ تهران، ١٣٨٨ هجرى.
٣٣. المصاحف، ص ١٣٥-١٣٤؛ تاريخ دمشق، خطى، كتابخانه دمشق نسخه تصويرى »مجمع علمى اسلامى« به شماره ٥، ٢، ٢٥٩ أ؛ تهذيب الكمال، خطى، نسخه تصويرى مجمع علمى اسلامى، ج ٢، ص ١٧٠؛ تهذيب التهذيب، ج ٣، ص ١١٩-١١٨.
٣٤. اللباب فى تهذيب الأنساب، ج ٣، ص ٦٣-٦٢، مصادر آن نيز در حاشيه شماره ٨ آمدهاست.
٣٥. مصادر الشعر الجاهلى، ص ١٣٩، چاپ پنجم، به نقل از مصاحف سجستانى، ص ١٣٤ - ١٣٥.
٣٦. طبقات ابن سعد، ج ١، ص ٣٦٣، چاپ بيروت.
٣٧. بصائر الدرجات، ص ١٥٦. مشروح روايت در كتاب معالم المدرستين، ج ٢، ص ٣٢٢ آمده است.
٣٨. صحيح مسلم، ج٣، ص١٤٥٣، حديث١٨٢١، اين روايت را از آن رو برگزيديم كه جابر خود آن را نوشته است. صحيح بخارى، ج٤، ص١٦٥، كتاب الاحكام؛ سنن ترمذى، باب ما جاء فى الخلفاء من ابواب الفتن؛ سنن ابو داود، ج٣، ص١٠٦، كتاب المهدى؛ مسند طيالسى، حديث ١٢٧٨-٧٦٧؛ مسند احمد، ج٥، ص٨٦ -٩٠، ١٠١-٩٢ ،١٠٨-١٠٦؛ كنزالعمال، ج١٣، ص٢٧-٢٦؛ حلية الاولياء ابو نعيم، ج٤، ص ٣٣٣.
جابر بن سمرة بن عامرى خواهرزاده سعد بن ابىوقاص است كه بعد از سال هفتاد هجرى در كوفه وفات كرد. صاحبان كتب صحيح ١٦٤ حديث از او روايت كردهاند. شرح حال او در كتابهاى اسدالغابة، تقريب التهذيب و جوامع السيره، ص ٢٧٧ آمده است.
٣٩. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨؛ مستدرك الصحيحين، ج ٣، ص ٦١٧.
٤٠. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨.
٤١. منتخب كنزالعمال، ج ٥، ص ٣٢١؛ تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٩؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ١٠؛ كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٦؛ الصواعق المحرقه، ص ٢٨.
٤٢. كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٧ و منتخب آن، ج ٥، ص ٣١٢.
٤٣. شرح صحيحمسلم، نووى، ج١٢، ص٢٠٢؛ الصواعقالمحرقه، ص١٨؛ تاريخالخلفاء، سيوطى، ص١٠.
٤٤. كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٧.
٤٥. همان.
٤٦. مسند احمد، ج ١، ص ٤٠٦-٣٩٨؛ احمد شاكر در حاشيه اول (٣٩٨) گويد: اسناد آن صحيح است. مستدرك حاكم و تلخيص آن، ج ٤، ص ٥٠١؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٩؛ مجمع الزوائد، ج ٥، ص ١٩٠؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص ١٢؛ تاريخ الخلفا، سيوطى، ص ١٠؛ جامع الصيفر، سيوطى، ج ١، ص ٧٥؛ كنزالعمال، متقى، ج ١٣ ص ٢٧ گويد: طبرانى و نعيم بن حماد نيز آن را در فتن آوردهاند. فيض القدير، ج ٢، ص ٤٥٨؛ تاريخ ابن كثير، ج٦، ص ٢٥٠-٢٤٨، در باب ذكر الأئمة الاثنى عشر الذين كلهم من قريش، از ابن مسعود.
٤٧. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٨؛ كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٧؛ شواهد التنزيل حسكانى، ج ١، ص ٤٥٥، حديث ٦٢٦.
٤٨. ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٨.
٤٩. نهج البلاغة، خطبه ١٤٢.
٥٠. ينابيع المودة، شيخ سليمان حنفى در باب صدم، ص ٥٢٣؛ احياء علوم الدين، غزالى، ج ١، ص ٤؛ حلية الاولياء، ج ١، ص ٨٠ فشرده.
٥١. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٩ - ٢٥٠.
٥٢ . عهد قديم، سفر التكرين، باب ١٧، ش ٢٠، ص ٢٣-٢٣.
٥٣. المعجم الحديث: عبرى عربى، ص ٣١٦.
٥٤. همان، ص ٣٦٠.
٥٥. همان، ص ٨٤ و ٣١٧.
٥٦. المعجم الحديث، عبرى - عربى، ص ٣١٧-٨٤.
٥٧. همان.
٥٨. تاريخ يعقوبى، ج ١، ص ٢٥-٢٤، نشر مؤسسه نشر فرهنگ اهلالبيت(ع)، قم.
٥٩. سوره ابراهيم، آيه ٣٧.
٦٠. آنچه در اصل عبرى تورات و تعليقه آن آمده، آن را از مقاله استاد احمد الواسطى در مجله توحيد نشريه سازمان تبليغات اسلامى، تهران، ش ٥٤ [ص ١٢٨-١٢٧] نقل كرديم.
٦١ . شرح ابن عربى بر سنن ترمذى، ج ٩، ص ٦٩-٦٨.
٦٢. شرح نووى بر صحيح مسلم، ج ١٢، ص ٢٠٢-٢٠١؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٩. عبارت متن از اوست، در ص ٣٤١ نيز آن را آورده است.
٦٣. تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ١٢.
٦٤ . فتح البارى، ج ٦، ص ٣٤١؛ تاريخ الخلفا، ص ١٢.
٦٥. همان.
٦٦. الصواعق المحرقه، ص ١٩ و تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ١٢. بنابراين، براى پيروان مكتب خلفا دو امام منتظر خواهد بود كه يكى از آنان مهدى(ع) است در حالى كه پيروان مكتب اهلالبيت(ع) تنها يك امام منتظر دارند.
٦٧. نووى در شرح صحيح مسلم، ج ١٢، ص ٢٠٣-٢٠٢ به اين موضوع اشاره كرده و ابن حجر در فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤١-٣٣٨ و سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص ١٠ آن را آوردهاند.
٦٨. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٩، به نقل از بيهقى.
٦٩. تاريخ الخلفاء، ص ١١؛ الصواعق المحرقه، ص ١٩؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤١.
٧٠. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٥٠-٢٤٩.
٧١. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤٠، به نقل از ابن جوزى در كتاب كشف المشكل.
٧٢. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤١؛ الصواعق المحرقة، ص ١٩.
٧٣. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨.
٧٤. شرح نووى، ج ١٢، ص ٢٠٢؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٩.
٧٥. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨.
٧٦. همان، ص ٣٣٩.
٧٧. ذهبى، رجالى معروف در كتاب تذكرة الحفاظ، ص ١٥٠٥، درباره او گويد: امام محدث يگانه اكمل، فخرالاسلام، صدرالدين ابراهيم محمد بن حمويه جوينى شافعى، شيخ صوفيه، شديدا نسبت به روايت و گردآورى اجزاى آن عنايت داشت. غازان شاه به دست او اسلام آورد.
٧٨. احاديث: الف، ب و ج در كتاب فرائد السمطين: نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره ١١٦٤ و ١٦٩١-١٦٩٠، برگه ١٦٠ آمده است.
٧٩. فاطمه بنت اسد، مادر امام(ع)، در حال باردارى مشغول طواف بود كه درد زايمان به سراغش آمد، در اين هنگام درب كعبه گشوده و او داخل شد و فرزندش على را به دنيا آورد. براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد: مستدرك، ج٣، ص٤٨٣؛ تذكرة خواص الامة، ص١٠؛ مناقب ابن مغازلى، ص٧.
٨٠. مراجعه كنيد: شرح حال ائمه: على و دو فرزندش حسن و حسين(ع)، حوادث سال ٤٠، ٥٠ و ٦٠ هجرى در تاريخ طبرى، ابن اثير، ذهبى و ابن كثير، و نيز، به شرح حال ايشان در تاريخ بغداد، تاريخ دمشق، استيعاب، اسدالغابه، اصابة و طبقات ابن سعد، چاپ جديد.
٨١. مراجعه كنيد: تاريخ ابن كثير و ذهبى، حوادث سال ٩٤ه و نيز، به شرح حال امام(ع) در طبقات ابن سعد، حلية الاوليا، وفيات الأعيان و تاريخ يعقوبى، ج٢، ص٣٠٣ و تاريخ مسعودى، ج٣، ص١٦٠.
٨٢. مراجعه كنيد: تذكرة الحفاظ، ذهبى؛ وفيات الاعيان؛ صفوة الصفوة؛ حلية الاولياء؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٣٢٠؛ تاريخ الاسلام، ذهبى؛ تاريخ ابن كثير، حوادث سال ١١٥ و ١١٧ و ١٨٨، شرح حال امام باقر(ع).
٨٣. مراجعه كنيد: شرح حال امام صادق(ع) در حلية الاولياء؛ وفيات الاعيان؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٣٨١؛ تاريخ مسعودى، ج ٣، ص ٣٤٦.
٨٤. مراجعه كنيد: شرح حال امام كاظم(ع) در مقاتل الطالبيين؛ تاريخ بغداد؛ وفيات الاعيان؛ صفوة الصفوة؛ تاريخ ابن كثير، ج ٢، ص ١٨؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٤١٤.
٨٥. مراجعه كنيد: تاريخ طبرى، ابن كثير؛ تاريخ الاسلام ذهبى؛ وفيات الاعيان، حوادث سال ٢٠٣ هجرى؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٤٥٣؛ مسعودى، ج ٣، ص ٤٤١.
٨٦. مراجعه كنيد: تاريخ بغداد، ج٣، ص٥٤؛ وفياتالاعيان؛ شذراتالذهب، ج٢، ص٤٨؛ مسعودى، ج٣، ص٤٦٤.
٨٧. مراجعه كنيد: تاريخبغداد، ج١٢، ص٥٦؛ وفياتالاعيان؛ تاريخيعقوبى، ج٢، ص٤٨٤؛ مسعودى، ج٤، ص٨٤.
٨٨. مراجعه كنيد: وفيات الاعيان؛ تذكرة الخواص؛ مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، شيخ كمال طلحه شافعى [ت:٦٥٤ هجرى]؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٥٠٣.
٨٩. اين روايت در تفسير آيه در تفاسير طبرى، ابن كثير و سيوطى، و فضايل اهلالبيت در صحيح مسلم و دهها سند ديگر آمده است. رجوع شود به رساله حديث الكساء مؤلف.
٩٠. تفسير آيه در تفسير طبرى و ابن كثير.
٩١. سوره نور، آيه ١١.
٩٢. در اين باره از يازده صحابى پيامبر در صحيح مسلم و سنن ترمذى و ابن ماجه و نسائى و مسند احمد و ديگر كتب معتبر مكتب خلفا روايت شده است. به بحث ضابطه شناخت مؤمن از منافق در جزء اول معالم المدرستين رجوع شود.
٩٣. مستدرك حاكم بر صحيحين، ج ٣،ص ٥٧٦؛ سيره ابن هشام ج ١، ص ٢٤٦، چاپ مصر،١٣٧٥.
٩٤. رجوع شود به خطبه قاصعه در نهج البلاغه.
٩٥. سنن نسائى، باب التنحنح فى الصلاة؛ سنن ابن ماجه، باب استئذان كتاب الادب؛ مسند احمد، ج ١، ص ٥٨ و ١٠٧.
٩٦. امالى شيخ طوسى، ج ٢، ص ٥٦.
٩٧. كافى، ص ١٤٢، ١٤٩ و ١٥٤.
٩٨. كافى، ج ١، ص ٥٨
٩٩. بصائر الدرجات، ص ٢٩٠.