الف در عصر اموى و عباسى:
پيروان مكتب خلفا از ابتداى عصر اموى تا عصر عباسى حاكم بزرگ را «خليفة اللّه » مى ناميدند.
حجاج بن يوسف در خطبه نماز جمعه گفت: «گوش به فرمان خليفه خدا و برگزيده او «عبدالملك مروان» باشيد».(٤٣١)
هنگامى كه در مجلس مهدى عباسى گفته شد: «وليد خليفه اموى زنديق بود» مهدى گفت: «خلافت خدا نزد او برتر از آن است كه در اختيار زنديقى قرارش دهد».
اين عنوان در عصر اموى و عباسى شهرت يافت و به شعر شاعران نيز وارد
شد. چنانكه «جرير» در قصيده اى كه خليفه اموى «عمربن عبدالعزيز» را ستوده گويد:
خليفة اللّه ماذا تأمرون بنا | لسنا اليكم و لا فى دار منتظر |
«او «خليفه خدا»ست! اين چه دستورى است كه به ما مى دهيد؟!مانه به شما مى پيونديم و نه چشم به راه شما مى مانيم».(٤٣٢)
و عمربن عبدالعزيز با همه شهرتى كه به تديّن داشت، اين سخن جرير را رد نكرد.
و نيز، مروان بن ابى حفصه (ت:١٨٢ ه ) در قصيده اى كه با آن «معن بن زائده شيبانى» را ستوده، درباره منصور خليفه عباسى گويد:
ما زلت يوم الهاشمية معلنا | بالسيف دون خليفة الرحمان | |
فمنعت حوزته و كنت وقاه | من وقع كلّ مهنّد و سنان |
«تو پيوسته و مداوم در آوردگاه هاشميان
فراروى «خليفه رحمان» شمشير آخته داشتى
و حريمش را پاس مى داشتى و سپر بلايش،
از هرگونه تيغ تيز و نيزه ستيز بودى».(٤٣٣)
ب در عصر عثمانى:
واژه «خليفه» در عصر عثمانيان بدون اضافه به «اللّه » يا «رسول» عنوان سلطان و پادشاه اعظم مسلمانان شد.(٤٣٤)
ج در عصر ما:
در عصر ما چنين شهرت يافته كه مقصود از آيه كريمه( انّى جاعل فى الأرض خليفه ) :« »اين است كه خداوند متعال نوع انسان را در زمين «خليفه خود» قرار داده است.(٤٣٥) و بنابر آن، نوع انسان ها خليفه خدا در زمين اند و معانى مشتقات ماده «خلف» مانند: «استخلف و يستخلف» يعنى: جانشين قرار داد و جانشين قرار مى دهد، جانشين قرار دادن نوع انسان است.
و نيز، چنين شهرت يافته كه مقصود از اينكه سلطان اعظم مسلمانان تا اواخر خلافت عثمانى خليفه ناميده مى شد آن بود كه او در حكومت خليفه و جانشين رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم است. و بنابر آن، معناى «خليفه مطلق، خليفه رسول خداست.» پيروان مكتب خلفا همچنين خلفاى چهارگانه پس از رسول خداصلىاللهعليهوآله را خلفاى راشدين لقب داده اند و اين عنوان را درباره ديگر خلفا تا آخر دوره عثمانيان به كار نبرده اند. اين نامگذارى تا به امروز در ميان مسلمانان شهرت دارد.