4%

سياست قريش در زمان عبدالملك و پسرش وليد

ابن ابی الحديد از جاحظ روايت كند كه گفت: «عبدالملك مروان با توجه به فضل و درايت و درستی و وزانتی كه داشت، از كسانی نبود كه فضل و برتری

علیعليه‌السلام بر او پوشيده باشد، و خوب می دانست كه لعن آشكار علیعليه‌السلام در ملأعام و در دنباله خطبه ها و بر فراز منبرها، چيزی است كه عيب آن دامنگير خودش می شود و وهن آن در نهايت به خود او باز می گردد. زيرا، آنها همه فرزندان عبدمناف بودند و اصل واحدی داشتند. ولی او در پی استحكام پايه های حكومت و تاكييد و تثبيت روش اسلاف بود و می خواست تا مردم باور كنند كه بنی هاشم در ولايت و حكومت سهمی ندارند و سيّد و بزرگ آنان كه بدو صولت و قدرت می يابند و به افتخار او سرفرازی می كنند، حال و روز و وزن و ارزشش چنين است. پس، كسی كه خود را بدو منسوب می كند و به راه او می رود، از ولايت و حكومت بسی دورتر، و از رسيدن بدان بسی وامانده تر و رانده تر خواهد بود!»

و نيز گويد: «سيره نويسان روايت كنند كه: «وليدبن عبدالملك» در زمان خلافتش علیعليه‌السلام را ياد كرد و گفت: «لَعَنَهُ اللّه ِ كانَ لُصَّ ابن لُصّ»: «لعنت خدا بر او باد كه دزدی دزدزاده بود!» و آخر كلمه «اللّه » را به جای ضمّه رفع، كسره جرّ داد و مردم كه هم از غلط و اشتباه او، كه از هيچ كس سر نمی زد، به شگفت آمده بودند و هم از نسبت دزدی كه به علیعليه‌السلام داده بود، گفتند: «نمی دانيم كدام يك شگفت آورتر است!» و وليد در سخن گفتنش پر اشتباه بود!(۲۰۱) »

و در تأييد آن روايت كرده اند كه: «روح بن زنباع گفت: «روزی به نزد عبدالملك رفتم و او را اندوهگين يافتم. او گفت: «انديشيدم چه كسی را حاكم و جانشين خود بر عرب قرار دهم، كسی را نيافتم.» گفتم: «ريحانه قريش و آقای آن وليد را فراموش كردی؟» گفت: «پسر زنباع! حاكم عرب نشود مگر كسی كه به زبان آنها سخن بگويد!» گويد: «وليد آن را شنيد و برخاست و علمای نحو را گرد هم آورد و با آنها در خانه ای سكونت كرد و شش ماه ادامه داد و چون برون آمد از گذشته خود نادان تر بود؛ و عبدالملك گفت: «او معذور است!(۲۰۲) »

حجاج بن يوسف و تلاش او در تنفيذ سياست قريش

ابن ابی الحديد گويد: «حجّاج كه لعنت خدا بر او باد، علیعليه‌السلام را لعن می كرد و به لعن او فرمان می داد. روزی كه سواره می رفت، شخصی مقابل او قرار گرفت و گفت: «ای امير! خانواده ام به من بی مهری كرده و نامم را «علی» نهاده اند. اينك نامم را تغيير بده و جايزه ای برايم تعيين كن كه بدان قناعت ورزم كه من فقير و بی چيزم!»

حجّاج گفت: «به لطف ظرافتی كه به كار بردی، تو را چنين ناميدم و به جای فلان كاريدم؛ پس به سوی او برو!(۲۰۳) »

و مسعودی روايت كند و گويد: «روزی حجاج به «عبداللّه بن هانی» كه مردی يمانی و از اشراف قبيله «اود» بود و در همه درگيری های حجاج و از جمله آتش زدن بيت اللّه شركت داشت و از ياران و شيعيان او بود گفت: «به خدا سوگند ما پاداش مناسب تو را نداده ايم!

سپس «اسماء بن خارجه» را كه از قبيله «فزاره» بود فرا خواند و به او گفت: «دخترت را به ازدواج عبداللّه بن هانی در آور!» و او گفت: «به خدا سوگند چنين نكنم؛ كه در اين كار كرامتی نباشد.»

حجاج تازيانه خواست و او گفت: «من تزويجش می كنم» و دخترش را به عقد وی در آورد! سپس «سعدبن قيس همدانی» رئيس يمنی ها را فرا خواند و به او گفت: «عبداللّه بن هانی را همسر بده!» و او گفت: «قبيله أود كيستند كه من به آنها دختر بدهم؟ به خدا سوگند تزويجش نكنم؛ كه در اين كار كرامتی نباشد» حجاج گفت: «شمشيرم را بياوريد،» و او گفت: «مرا رها كن تا با خانواده ام مشورت كنم» و با آنها مشورت نمود و گفتند تزويجش كن كه اين فاسق تو را نكشد و او تزويجش نمود. پس از آن حجاج به عبداللّه بن هانی گفت: «ای عبداللّه! من دختر سيد بنی فزاره و دختر آقای همدان و بزرگ كهلان را به ازدواج تو در آوردم و تو را جايگاهی بخشيدم كه قبيله أود را بدان راهی نبود!» و عبداللّه گفت: «خدا امير را به سلامت بدارد، چنين مگو، چون ما را مناقبی است كه برای هيچ يك از عرب نباشد!» حجاج گفت: «اين مناقب كدامند؟»

گفت: «اميرالمؤمنين عثمان هرگز در مجلس ما سبّ نشده است.» حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هفتاد هزار نفر از ما همراه اميرالمؤمنين معاويه در صفين حضور پيدا كردند و تنها يك نفر از ما با ابوتراب در آن همراه بود، و به خدا سوگند من او را مرد بدی نمی دانستم!»

حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هيچ يك از ما با زنی كه دوستدار ابوتراب باشد و او را ولیّ خود بداند ازدواج نكرده ايم!» حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است» گفت: «هيچ زنی از ما نبود مگر آنكه نذر كرد كه اگر حسين كشته شود ده شتر قربانی كند و چنين كرد!»

حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هيچ مردی از ما نبود كه دشنام ابوتراب و لعن او به وی پيشنهاد گردد، مگر آنكه انجامش داد» حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است» گفت: «و بيش از آن، دو پسرش حسن و حسين و مادرشان فاطمه را!»

حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هيچ يك از عرب ملاحت و زيبائی ما را ندارد!» كه حجاج خنديد و گفت: «امّا اين يكی را ای اباهانی رها كن!» زيرا عبداللّه بسيار كريه و زشت و آبله روی و كج دهان و بدمنظر و لوچ و چپ چشم بود!(۲۰۴) »

و صاحب طبقات در شرح حال «عطيّه بن سعدبن جناده عوفی» روايت كند و گويد: حجّاج به «محمدبن قاسم ثقفی» نوشت: «عطيّه را فرا بخوان تا علی بن ابی طالب را لعنت كند و اگر نپذيرفت چهار صد ضربه تازيانه اش بزن و سر و ريشش را بتراش!» محمد او را احضار كرد و نامه حجّاج را برايش بخواند. عطيه نپذيرفت و او چهار صد ضربه تازيانه اش زد و سر و ريشش را تراشيد!(۲۰۵) »