حضرت علىعليهالسلام نقل فرمود:
در لحظه هاى شهادت ، حضرت زهراءعليهاالسلام نگاهى به اطراف خود كرد و فرمود:
سلام بر شما اى فرشتگان و جبرئيل امين
اى پسر عمو! جبرئيل در حالى كه بر من سلام مى كرد، نزد من آمد و فرمود:
خداوند بر تو سلام مى كند، اى محبوبه حبيب خدا و ميوه دل رسول الله ! امروز تو در ملكوت الهى و بهشت موعود ملحق خواهى شد.
بعد روى از ما گردانيد و باز به گروهى ديگر از ملائكه سلام داد و فرمود: اى پس عمو! سوگند به خدا اين حضرت ميكائيل است و همانند جبرئيل بر من سلام كرد و بشارتهاى او را داد.
بار ديگر به گروه ديگرى سلام كرد و فرمود:
اى پس عمو، سوگند به خدا كه اين حق است ، اين حضرت عزرائيل است كه بال و پرش مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته پدرم چنين اوصافى درباره او را به من اطلاع داده بود و حال اين همان است
سلام بر تو اى گيرنده روح آدمى ! در قبض روح من عجله كن و مرا آزار نده
در پايان من مى شنيدم كه مى فرمود: خدايا به سوى تو مى آيم ، نه به سوى آتش(٤٨٥)
گريه فرشتگان بر مظلوميت فاطمهعليهاالسلام علىعليهالسلام خود به تنايى فاطمه زهراء را غسل داد و كفن كرد. و به فرموده خود (علىعليهالسلام )، فاطمه را در پيراهن او غسل دادم ، او طاهر و مطهر بود، او را عريان نساختم ، حنوط كردم او را، از حنوط باقيمانده پيغمبر كه از بهشت آمده بود.
و در آخرين مرحله صدا زد اى فضه ، حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را خبر كن تا بار ديگر توشه از جمال مادر بگيرند. يتيمان ، خود را روى جنازه مادر انداختند. در اين هنگام واقعه اى رخ داد كه قلم از شرح و تحليل آن عاجز و ناتوان است قضيه اى كه در حد خود عجيب است و از قوانين ماوراى طبيعى نشاءت مى گيرد.
علىعليهالسلام مى فرمايد: خداى را شاهد مى گريم ! همان طور كه حسنين و زينبينعليهمالسلام روى مادر افتاده بودند و گريه مى كردند، ناگهان بندهاى كفن باز شد و فاطمهعليهاالسلام ناله كرد و دستهايش را كشيده از كفن بيرون آورد و حسن و حسين عليهماالسلام را به آرامى در آغوش كشيد. در اين موقع هاتفى از آسمان ندا داد: يا على ! فرزندان فاطمه را از جنازه مادر جدا كن ، فرشتگان آسمان به گريه در آمدند. دوست مشتاق دوست است على پيش آمد و بچه ها را از روى سينه مادر بلند كرد در حالى كه به شدت اشك مى ريخت(٤٨٦)
داغ دل مولا
داغ دل مولا دوباره گشت تازه | ريحانه ها را زد صدا پاى جنازه | |
كه اى گوشه گيرانه شب غربت بيائيد | آخر وداع خويش با مادر نمائيد | |
آن پر شكسته طايران از جا پريدند | افتان و خيزان جانب مادر دويدند | |
چو جان شيرين جسم او در بر گرفتند | گل بوسه از آن لاله پرپر گرفتند | |
يكباره از عمق كفن آهى بر آمد | با ناله بيرون دستهاى مادر آمد |
در قلب شب خورشيد خاموش مدينه | بگذاشت روى هر دو ماهش را به سينه | |
مى خواست بى تابى ز طفلان جان بگيرد | مى رفت تا جان على پايان بگيرد | |
ناگه ناله آمد على ! بشتاب ، بشتاب | دو گوشواره عرش را درياب درياب | |
مگذار زهراء را چنين در بر بگيرند | مگذار روى سينه مادر بميرند | |
خيل ملك را رحمى از بهر خدا كن | از پيكر مادر يتيمان را جدا كن |