4%

بشارت عزرائيل و ميكائيل به فاطمه عليها‌السلام

حضرت علىعليه‌السلام نقل فرمود:

در لحظه هاى شهادت ، حضرت زهراءعليها‌السلام نگاهى به اطراف خود كرد و فرمود:

سلام بر شما اى فرشتگان و جبرئيل امين

اى پسر عمو! جبرئيل در حالى كه بر من سلام مى كرد، نزد من آمد و فرمود:

خداوند بر تو سلام مى كند، اى محبوبه حبيب خدا و ميوه دل رسول الله ! امروز تو در ملكوت الهى و بهشت موعود ملحق خواهى شد.

بعد روى از ما گردانيد و باز به گروهى ديگر از ملائكه سلام داد و فرمود: اى پس عمو! سوگند به خدا اين حضرت ميكائيل است و همانند جبرئيل بر من سلام كرد و بشارتهاى او را داد.

بار ديگر به گروه ديگرى سلام كرد و فرمود:

اى پس عمو، سوگند به خدا كه اين حق است ، اين حضرت عزرائيل است كه بال و پرش مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته پدرم چنين اوصافى درباره او را به من اطلاع داده بود و حال اين همان است

سلام بر تو اى گيرنده روح آدمى ! در قبض روح من عجله كن و مرا آزار نده

در پايان من مى شنيدم كه مى فرمود: خدايا به سوى تو مى آيم ، نه به سوى آتش(٤٨٥)

گريه فرشتگان بر مظلوميت فاطمهعليها‌السلام علىعليه‌السلام خود به تنايى فاطمه زهراء را غسل داد و كفن كرد. و به فرموده خود (علىعليه‌السلام )، فاطمه را در پيراهن او غسل دادم ، او طاهر و مطهر بود، او را عريان نساختم ، حنوط كردم او را، از حنوط باقيمانده پيغمبر كه از بهشت آمده بود.

و در آخرين مرحله صدا زد اى فضه ، حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را خبر كن تا بار ديگر توشه از جمال مادر بگيرند. يتيمان ، خود را روى جنازه مادر انداختند. در اين هنگام واقعه اى رخ داد كه قلم از شرح و تحليل آن عاجز و ناتوان است قضيه اى كه در حد خود عجيب است و از قوانين ماوراى طبيعى نشاءت مى گيرد.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: خداى را شاهد مى گريم ! همان طور كه حسنين و زينبينعليهم‌السلام روى مادر افتاده بودند و گريه مى كردند، ناگهان بندهاى كفن باز شد و فاطمهعليها‌السلام ناله كرد و دستهايش را كشيده از كفن بيرون آورد و حسن و حسين عليهما‌السلام را به آرامى در آغوش كشيد. در اين موقع هاتفى از آسمان ندا داد: يا على ! فرزندان فاطمه را از جنازه مادر جدا كن ، فرشتگان آسمان به گريه در آمدند. دوست مشتاق دوست است على پيش آمد و بچه ها را از روى سينه مادر بلند كرد در حالى كه به شدت اشك مى ريخت(٤٨٦)

داغ دل مولا

داغ دل مولا دوباره گشت تازه

ريحانه ها را زد صدا پاى جنازه

كه اى گوشه گيرانه شب غربت بيائيد

آخر وداع خويش با مادر نمائيد

آن پر شكسته طايران از جا پريدند

افتان و خيزان جانب مادر دويدند

چو جان شيرين جسم او در بر گرفتند

گل بوسه از آن لاله پرپر گرفتند

يكباره از عمق كفن آهى بر آمد

با ناله بيرون دستهاى مادر آمد

در قلب شب خورشيد خاموش مدينه

بگذاشت روى هر دو ماهش را به سينه

مى خواست بى تابى ز طفلان جان بگيرد

مى رفت تا جان على پايان بگيرد

ناگه ناله آمد على ! بشتاب ، بشتاب

دو گوشواره عرش را درياب درياب

مگذار زهراء را چنين در بر بگيرند

مگذار روى سينه مادر بميرند

خيل ملك را رحمى از بهر خدا كن

از پيكر مادر يتيمان را جدا كن