پس از آن كه اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليهالسلام در جنگ صفين، با اصرار و درخواست بسيارى از فرماندهان و سپاهيان خود، حكميت را با اكراه پذيرفت و جنگ ميان سپاهيان خود و سپاهيان معاويه را به پايان آورد، گروهى از لشكريان آن حضرت، به پذيرش حكميت اعتراض كرده و آن را اقدامى غيرمشروع و اهانت آميز براى خود به حساب آوردند.
آنان مى گفتند: اءتحكّمون فى امرالله الرجال؟ اءشرط اءوثق من كتاب اللّه و شرطه، اءكنتم فى شكّ حين قاتلتم، لا حكم الّا للّه،(۸۹) آيا مردم را در امر خدا، به حكميت برمى گزينيد؟ آيا پيمانى محكمتر از كتاب خدا و پيمان خدا سراغ داريد؟ آيا آن زمان كه مبارزه مى كرديد در ترديد و دودلى بوديد؟ جز خدا، حكمى براى كسى نيست.
البته آن هايى كه با حكميت و نيرنگ هاى معاويه و عمروبن عاص مبنى بر بالا بردن قرآن ها بر روى نيزه و درخواست پايان جنگ، مخالف بودند، تنها اين ها نبودند، بلكه اين عده، دو دسته از ياران حضرت علىعليهالسلام بودند.
دسته اول، افرادى چون مالك اشترنخعى، قيس بن سعد، احنف بن قيس، جارية بن قدامه و بسيارى ديگر چون رهبرشان اميرمؤمنانعليهالسلام در برابر نيرنگ هاى معاويه، مقاومت كرده و خواهان ادامه جنگ تا پيروزى كامل بودند. ولى چون شرايط را نامساعد ديده و عده اى از فرماندهان و لشكريانى كه خواهان پذيرش حكميت بودند، سر به شورش زده و آماده جنگ و خونريزى داخلى شدند، آنان نيز همانند اميرمؤمنانعليهالسلام با اكراه تمام، حكميت را مشروط بر اين كه بر اساس كتاب خدا باشد، نه از روى هوا و هوس، پذيرفتند و بر آن پايبند ماندند.
ولى دسته دوم، كسانى بودند كه حكميت را در آغاز پذيرفته و سپس از پذيرش آن پشيمان شده و آن را نامشروع دانسته و بر حضرت علىعليهالسلام مبنى بر رضايت آن، اعتراض كردند. اينان خواهان ادامه جنگ شدند و جز نابودى معاويه و سپاه شام به چيز ديگرى رضايت نمى دادند.(۹۰)
پس از مراجعت دو سپاه به سوى شهرهاى خويش، اين عده با نارضايتى تمام در ميان سپاهيان امامعليهالسلام به شايعه پراكنى، ايجاد شبهه و دودلى، و پراكندگى مبارزان پرداختند و از اين راه، تعداد زيادى را منحرف كردند.
آنان مى گفتند: آن هنگامى كه ما فريب نيرنگ هاى معاويه و عمروبن عاص را خورديم و حكميت را پذيرفته و به حضرت علىعليهالسلام و ياران فداكارش، جهت پذيرش حكميت اصرار و تاكيد نموديم، در آن زمان ما اشتباه كرده و مرتكب خطا و گناه شديم. امّا به گناه خويش پى برده و در درگاه خداوند متعال توبه نموديم و از اين كار ناپسند برگشت نموديم. هم اكنون از حضرت علىعليهالسلام و ساير ياران او مى خواهيم از گناه خويش، توبه كرده و به عقيده ثابت و سابق ما كه نبرد با شاميان تا پيروزى كامل است برگردند. در غير اين صورت، ما از آنان تبرى جسته و آنان را ترك خواهيم نمود و ديگر با آنان نخواهيم بود.
حضرت علىعليهالسلام در پاسخ آنان فرمود: من از آغاز، نيرنگ هاى معاويه و عمروبن عاص را مى دانستم و بالا بردن قرآن ها را بر روى نيزه ها، جز فريب، چيز ديگرى نمى ديدم. ولى شما فريفته نيرنگ هاى آنان شديد و بر روى من شمشير كشيده و گفتيد: يا على! يا دستور آتش بس و خاتمه جنگ را بده و يا با تو مى جنگيم و تو را همانند عثمان مقتول، به قتل مى آوريم!
حال كه با اصرار شما، حكميت را پذيرفتيم و به آن رضايت داديم، نمى توانيم بى جهت برگرديم و نقض عهد كنيم. آيا نشنيده ايد كه خداوند سبحان در قرآن مجيد مى فرمايد:وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدتُمْ وَ لاتَنْقُضُوا الا يمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدجَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُم كَفيلا، إ نّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفعَلُونَ .(۹۱)
از آن پس، آنان راه خود را از حضرت علىعليهالسلام جدا كردند و حضرت علىعليهالسلام نيز از آنان تبرى نمود.
هنگامى كه حضرت علىعليهالسلام پس از پايان جنگ صفين، در ربيع الاوّل سال ۳۷ قمرى به كوفه بازگشت، اين دسته از معترضان كه به خوارج معروف شدند، از ورود به كوفه خوددارى كرده و به «حرورا» در ناحيه كوفه رفتند و در آن جا متمركز شدند.
ساير همفكران آنان و كسانى كه از حكومت عدل پرور امام علىعليهالسلام ناراضى بودند، به آنان پيوستند.
همگان، منتظر اعلام نتيجه حكميت ماندند. خوارج در اين مدت، اقدام به خلاف كارى هاى زيادى نمودند و مرتكب جناياتى گرديدند. از جمله چند تن از مؤمنان و هواداران حضرت علىعليهالسلام ، مانند عبدالله بن خبّاب و همسرش و عدى بن حارث را ناجوانمردانه به شهادت رسانيدند. تا اين كه حَكَمَيْن سپاه عراق و سپاه شام در اجتماع بزرگان دو طرف، اعلام نتيجه كرده و با خيانت ابوموسى اشعرى و نيرنگ هاى عمروبن عاص، حكميت به سود معاوية بن ابى سفيان به پايان رسيد. اين امر، آتش اختلاف هاى داخلى و آتش افروزى هاى خوارج و منافقان را شعله ورتر كرد.
منافقان كه ضديت خود با امام علىعليهالسلام را شدت بخشيده بودند، از حرورا خارج شده و به منطقه اى به نام «نهروان» رفته و در آن جا، همه منافقان و دشمنان آن حضرت را گردآمده و اعلان جنگ نمودند.
حضرت علىعليهالسلام كه هميشه از خون ريزى ميان مسلمانان گريزان بود، تلاش زيادى به عمل آورد كه بار ديگر، آتش جنگ شعله ورتر نگردد.
به همين جهت برخى از ياران اهل سخن و بيان خود، مانند عبدالله بن عباس و صعصعة بن صوحان را به نزد آنان فرستاد، تا با آنان به تفصيل گفت وگو كنند. ولى از اين راه نيز نتيجه مطلوبى به دست نيامد.
منافقان، براى امام علىعليهالسلام مزاحمت هاى زيادى به عمل آورده و هر روز مرتكب جنايت ديگرى مى شدند كه صحنه را بر آن حضرت، تنگ كرده و آن حضرت را ناچار به مقابله نمودند.
آن حضرت اعلام بسيج عمومى كرد و با فراهم آورى لشكرى توانمند به سوى نهروان حركت كرد.
امام علىعليهالسلام در آغاز، از آنان درخواست كرد كه قاتلان عدى بن حارث، عبدالله بن خبّاب و همسرش را به آن حضرت تحويل داده، تا به كيفر جنايات خود برسند.
ولى خوارج از تحويل قاتلان و جنايت كاران امتناع كرده و در پاسخ آن حضرت گفتند: ما همه قاتل آنان هستيم!
امام علىعليهالسلام خود، با آنان چندين بار گفت وگو كرد و سرآخر در ميدان نهروان، ضمن خطبه اى با آنان اتمام حجت كرد و آنان را از آتش افروزى و خون ريزى بى حاصل مسلمانان برحذر نمود.
هنگامى كه سخنان آن حضرت به پايان آمد، شيون و صداى گريه و ناله تعداد زيادى از منافقان برخاست و از آن حضرت عذرخواهى كرده و توبه نمودند و سپاه نفاق پيشه نهروان را ترك كرده و به آن حضرت پيوستند.
حضرت علىعليهالسلام به آنان امان داد و آنان را به شهرهاى خود بازگردانيد. از تعداد دوازده هزار نفر از منافقان كه آماده نبرد بودند، حدود هشت هزار نفر، پس از سخنان حضرت علىعليهالسلام اظهار ندامت و پشيمانى نمودند و به آن حضرت پيوستند. ولى چهارهزار نفر ديگر بر لجاجت و جهالت خود ادامه داده و آماده نبرد شدند و با شمشيرهاى كشيده به سوى ياران حضرت علىعليهالسلام حمله آوردند. امام علىعليهالسلام در اين نبرد، فرماندهى بخش ميمنه سپاه خويش را بر عهده حجر بن عدى كندى، فرماندهى بخش ميسره را بر عهده شبث بن ربعى، فرماندهى سواره نظام را بر عهده خالدبن زيدانصارى، فرماندهى پياده نظام را بر عهده ابوقتاده انصارى و فرماندهى رزمندگان اهل مدينه را (كه هفتصد يا هشتصد نفر بودند) بر عهده قيس بن سعدانصارى گذاشت و خود فرماندهى باقى رزمندگان را در قلب سپاه بر عهده گرفت.
آن حضرت به ياران خود فرمان داد كه آغاز حمله نكنند و منتظر هجوم دشمن باشند. ولى سران خوارج كه وضعيت را به زيان خود مى ديدند و دوسوم نيروهايشان به امام علىعليهالسلام پيوسته و ضربت مهلك روانى بر آنان وارد شده بود، تحمل را از كف داده و دستور حمله را صادر كردند.
شعله هاى جنگ بار ديگر در روز نهم ماه صفرالمظفّر سال ۳۸ هجرى قمرى برافروخته شد و ياران حضرت علىعليهالسلام و دشمنان آن حضرت به نبردى بى امان پرداختند.(۹۲)
نيروهاى خوارج، در مقابل سپاهيان حضرت علىعليهالسلام پس از ساعتى نبرد تن به تن، توان خويش را از دست داده و به شكست قاطع و شكننده اى مبتلا گرديدند. به طورى كه تمامى جنگ افروزان خوارج، در اين صحنه بى امان به هلاكت رسيدند و تنها نُه نفر از آنان، از ميدان نبرد گريخته و جان سالم به در بردند.
هم چنين چهارصد نفر از آنان به شدت زخمى شدند. حضرت علىعليهالسلام از كشتن آنان منع كرد و آنان را به خانواده و عشيره هاى آنان بازگردانيد.
برخى از آتش افروزان خوارج كه در اين نبرد به هلاكت رسيدند، عبارتند از: عبدالله بن وهب راسبى (رهبر خوارج)، حرقوص بن زهير سعدى (از فرماندهان خوارج)، عبدالله بن شجره سلمى (فرمانده بخش ميمنه سپاه خوارج)، زيدبن حصين طايى، اءخنس طايى (از دلاوران خوارج)، مالك بن وضّاح، زيدبن عدى (فرزند عدى بن حاتم)، جواد بن بدر، يزيدبن عاصم محاربى و چهارتن از برادرانش و حمزة بن سنان اسدى.
اما آن نه نفرى كه جان سالم به در بردند، دو نفر به سرزمين سجستان، دو نفر به سرزمين عمّان، دو نفر به يمن، دو نفر به سرزمين جزيره (ميان دجله و فرات، در شمال غربى عراق)، و يك نفر به تل موزن، گريختند و در همان جاها ساكن گرديدند.
اسامى برخى از افرادى كه در آغاز، شيوه خارجى گرى پيشه كرده وسپس با نصيحت هاى حضرت علىعليهالسلام و ياران آن حضرت، پشيمان شده و سپاه خوارج را ترك كردند، عبارت است از: شبث بن ربعى، معقل بن قيس، مِسعَربن فدكى و ابن كواء.
اما از ياران حضرت علىعليهالسلام تنها نُه نفر در اين جنگ به شهادت رسيدند كه اسامى برخى از آنان عبارت است از: عروة بن اءناف، صلت بن قتاده، يزيدبن نويره، روبية بن وبربجلى، سعدبن خالد، عبدالله بن حماد و فياض بن خليل ازدى.
حضرت علىعليهالسلام پس از پيروزى بر منافقان و شكست قاطع خوارج، به تسليم شدگان امان داد و با ظفرمندى به كوفه برگشت.(۹۳)
بدين ترتيب، فتنه اى كه به تدريج مى رفت نظام عدالت پرور اسلامى و حكومت علوى را با مشكل جدى روبرو كند و مسلمانان و مؤمنان را از داخل تهى كرده و به اختلاف و پراكندگى ريشه اى دچار كند، به دست حضرت علىعليهالسلام و ياران باوفايش به نابودى كشيده شد. ولى باقى مانده هاى فرارى كه پس از واقعه نهروان، دوباره به اختلاف و فتنه انگيزى مبادرت كردند، سرانجام كار خود را كرده و به دست يكى از جنايت كاران، به نام عبدالرحمن بن ملجم مرادى، در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال ۴۰ قمرى، ضربتى بر اميرالمؤمنينعليهالسلام وارد كرده و آن حضرت را پس از دو شب به شهادت رسانيدند.