2%

باب السلطان (پادشاه)

٤١١٥ ١- الملوك حماة الدّين. ١ ١٨٣ پادشاهان (حقيقى و الهى) حاميان و پشتيبانان دين هستند.

٤١١٦ ٢- الملوك لا مودّة له. ١ ٢٥٠ پادشاهان دوستى ندارند (و هر گاه احساس خطر براى سلطنت خود كردند دوستى از ميان مى‏رود).

٤١١٧ ٣- الملك المنتقل الزّائل حقير يسير. ١ ٣٠٠ سلطنت انتقالى كه زوال پذيرد كوچك و اندك است.

٤١١٨ ٤- السّلطان الجائر يخيف البرى‏ء. ١ ٣١٢ پادشاه ستمكار آدم بى‏گناه را نيز بترساند (و از او در بيم و هراس باشد).

٤١١٩ ٥- الامير السّوء يصطنع البذىّ.

١ ٣١٢ فرمانرواى بد، افراد پست را برگزيند و به كار گمارد. ٤١٢٠ ٦- الجرأة على السّلطان اعجل هلك. ١ ٣٥١ جرأت و دليرى كردن بر پادشاه شتابان‏ترين وسيله هلاكت و نابودى است.

٤١٢١ ٧- السّلطان الجائر و العالم الفاجر اشدّ النّاس نكاية. ٢ ٧٤ پادشاه ستمكار و عالم بد كردار سخت‏ترين مردم هستند در گزند رساندن به مردم.

٤١٢٢ ٨- المكانة من الملوك مفتاح المحنة و بذر الفتنة. ٢ ١٥٩ ارجمند شدن و منزلت يافتن در نزد پادشاهان، كليد، رنج و محنت و تخم فتنه و آشوب است.

٤١٢٣ ٩- احرس منزلتك عند سلطانك و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك اليه. ٢ ٢٠٨ از منزلت و مقام خود نزد پادشاه نگهبانى كن، و بر حذر باش از اين كه سهل انگارى كنى از نگهداشتن آنچه تو را بدان منزلت نزد او رسانده است.

٤١٢٤ ١٠- اعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنه حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها. ٢ ٤٧٥ عاقل‏ترين پادشاهان كسى است كه خود را براى رعيّت چنان بنماياند كه حجّت و دليل آنها را از دستشان بگيرد، و براى رعيّت به گونه‏اى تدبير كند كه حجّت و دليل خود را بر آنها ثابت كند.

٤١٢٥ ١١- انّ السّلطان لامين اللَّه فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض. ٢ ٦٠٤ به راستى كه سلطان (واقعى و حقيقى) امين خداست در روى زمين، و بر پا دارنده عدل و داد است در شهرها، و پاسدار او است در روى زمين.

٤١٢٦ ١٢- اجلّ الملوك من ملك نفسه و بسط العدل. ٢ ٤٣٩ والاترين پادشاهان كسى است كه بر نفس خويش مسلّط و مالك باشد و عدل و داد را بگستراند.

٤١٢٧ ١٣- احسن الملوك حالا من حسن عيش النّاس فى عيشه و عمّ رعيّته بعدله. ٢ ٤٥١ نيكوترين پادشاهان از نظر وضع و حال آن پادشاهى است كه زندگى مردم در دوران زندگى او نيكو باشد و رعيّت خود را به عدل و داد خويش فرا گيرد.

٤١٢٨ ١٤- افضل الملوك من حسن فعله و نيّته، و عدل فى جنده و رعيّته. ٢ ٤٤٥ برترين پادشاهان كسى است كه كردار و انديشه‏اش نيكو باشد، و در ميان رعيّت و سپاهيان خود به عدالت رفتار كند.

٤١٢٩ ١٥- آفة الملوك سوء السّيرة. ٣ ١٠٢ آفت پادشاهان بد رفتارى است.

٤١٣٠ ١٦- اذا ملك الاراذل هلك الافاضل. ٣ ١٢٩ هنگامى كه اراذل و افراد فرومايه پادشاهى كنند بزرگان نابود گردند.

٤١٣١ ١٧- اذا استشاط السّلطان تسلّط الشّيطان. ٣ ١٢١ هنگامى كه پادشاه بر سر خشم آيد شيطان بر او مسلّط گردد.

٤١٣٢ ١٨- اذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر الزّمان. ٣ ١٢٠ هنگامى كه انديشه پادشاه دگرگون شود اوضاع زمان نيز دگرگون گردد.

٤١٣٣ ١٩- آفة الملك ضعف الحماية.

٣ ١٠٧ آفت پادشاهى و سلطنت ضعف حمايت از رعيّت است.

٤١٣٤ ٢٠- آفة العمران جور السّلطان.

٣ ١٠٩ آفت عمران و آبادانى، ستم سلطان است.

٤١٣٥ ٢١- اذا بنى الملك على قواعد العدل، و دعم بدعائم العقل نصر اللَّه مواليه و خذل معاديه. ٣ ١٦٨ هنگامى كه پادشاه سلطنت خود را بر پايه‏هاى عدالت بنا نهد، و بر پا دارد آن را با ستونهاى عقل و خرد، خداوند پيروان و دوستان او را يارى كند و دشمنانش را خوار گرداند.

٤١٣٦ ٢٢- اذا زادك السّلطان تقريبا فزده اجلالا. ٣ ١٧٢ هنگامى كه پادشاه بر نزديك كردن تو افزود، تو نيز بر احترام و اجلال او بيفزاى.

٤١٣٧ ٢٣- تاج الملك عدله. ٣ ٢٧٨ تاج پادشاه، عدالت و دادگسترى او است.

٤١٣٨ ٢٤- خور السّلطان اشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان. ٣ ٤٤٢ سستى و ضعف پادشاه براى رعيت سخت‏تر از ستم پادشاه است. ٤١٣٩ ٢٥- خير الملوك من امات الجور و احيى العدل. ٣ ٤٣١ بهترين پادشاهان كسى است كه ستم را بميراند و عدالت را زنده كند.

٤١٤٠ ٢٦- حقّ على الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. ٣ ٤١٥ بر پادشاه حق و لازم است كه پيش از سپاهيانش خود را سياست كند (يعنى تدبير نفس خود و اداره آن را به دست گيرد).

٤١٤١ ٢٧- زكاة السّلطان اغاثة الملهوف. ٤ ١٠٦ زكات پادشاهى و سلطنت، رسيدن به فرياد بيچارگان و نجات دادن آنهاست.

٤١٤٢ ٢٨- سلطان العاقل ينشر مناقبه.

٤ ١٣٣پادشاه عاقل، مناقب و نيكى‏هايش پراكنده و منتشر شود.

٤١٤٣ ٢٩- سلطان الجاهل يبدى معايبه.

٤ ١٣٣ پادشاه نادان، عيبهاى خود را آشكار كند.

٤١٤٤ ٣٠- صاحب السّلطان كراكب الاسد يغبط بموقفه و هو اعرف بموضعه. ٤ ٢٠٢ مصاحب پادشاه همچون كسى است كه بر شير سوار شده، ديگران وضع او را آرزو كنند، ولى خود به وضع خويش آشناتر از ديگران است (و دشوارى‏هاى كار خود را بهتر از ديگران مى‏داند).

٤١٤٥ ٣١- طلب السّلطان من خداع الشّيطان. ٤ ٢٥٨ طلب كردن پادشاهى از فريبهاى شيطان است.

٤١٤٦ ٣٢- غضب الملوك رسول الموت.

٤ ٣٩٠ خشم پادشاهان پيك مرگ است.

٤١٤٧ ٣٣- فضيلة السّلطان عمارة البلدان. ٤ ٤٢٢ فضيلت و برترى پادشاه به آباد كردن شهرها است. ٤١٤٨ ٣٤- قلوب الرّعيّة خزائن راعيها، فما اودعها من عدل او جور وجده.

٤ ٥٢١ دلهاى رعيت خزينه‏هاى فرمانروايان آنهاست، كه هر چه از عدل و جور در آن به وديعت نهند پاداش و كيفرش را بيابد.

٤١٤٩ ٣٥- قلّما تدوم مودّة الملوك و الخوّان. ٤ ٤٩٦ بسيار كم اتفاق افتد كه دوستى پادشاهان و خيانتكاران دوام داشته باشد.

٤١٥٠ ٣٦- من طال عدوانه زال سلطانه. ٥ ٢١١ كسى كه به درازا كشد ستمكارى او زائل گردد پادشاهى او.

٤١٥١ ٣٧- من احسن الملكة امن الهلكة. ٥ ٢١٢

كسى كه نيكو پادشاهى كند از نابودى ايمن است. ٤١٥٢ ٣٨- من ملك استأثر. ٥ ١٤١ كسى كه پادشاهى يابد خود رأى گردد.

٤١٥٣ ٣٩- من اساء الى رعيّته سرّ حسّاده. ٥ ٢٧٤ كسى كه با رعيت خويش بد رفتارى كند حسودان خود را شادمان و خوشحال كرده است. ٤١٥٤ ٤٠- ليس ثواب عند اللَّه سبحانه اعظم من ثواب السّلطان العادل و الرّجل المحسن. ٥ ٩٠ ثواب و پاداشى در پيشگاه خداى سبحان بزرگتر از پاداش پادشاه عادل و مرد نيكوكار نيست.

٤١٥٥ ٤١- من اجترأ على السّلطان فقد تعرّض للهوان. ٥ ٣١٦ كسى كه دليرى كند بر پادشاه، خود را در معرض خوارى در آورده است.

٤١٥٦ ٤٢- من اشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه. ٥ ٣٤٣ كسى كه بر پادشاهى خود بترسد، دشمنى خود را كوتاه كند.

٤١٥٧ ٤٣- من جار فى سلطانه عدّ من عوادى زمانه. ٥ ٣٧٣ كسى كه در دوران پادشاهى خود ستم كند از دشمنان زمان خود شمرده شود.

٤١٥٨ ٤٤- من جار فى سلطانه و اكثر عدوانه هدم اللَّه بنيانه و هدّ اركانه.

٥ ٣٩٦ هر كس در دوران پادشاهى خود ستم كند و دشمنى و ظلم خود را بسيار كند، خداى تعالى بنيان پادشاهى و اركان سلطنتش را ويران كند و در هم بكشد.

٤١٥٩ ٤٥- من عدل فى سلطانه و بذل احسانه اعلى اللَّه شأنه و اعزّ اعوانه.

٥ ٣٩٦ كسى كه در دوران پادشاهى خود به عدل و داد رفتار كند، و احسان خود را بذل كند خداوند كارش را بلند گرداند و اعوان و انصارش را غالب كند.

٤١٦٠ ٤٦- منازعة الملوك تسلب النّعم.

٦ ١٣٣ منازعه با پادشاهان نعمتها را سلب كند.

٤١٦١ ٤٧- من حقّ الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. ٦ ٢٥ از حق پادشاه (كه بر او لازم و ثابت) است آنكه خويشتن را پيش از لشكريانش سياست و تدبير كند.

٤١٦٢ ٤٨- من حقّ الرّاعى ان يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه. ٦ ٢٥ از حق سرپرستان آن است كه براى رعيت و زير دستان خود انتخاب كند آنچه را براى خود انتخاب مى‏كند.

٤١٦٣ ٤٩- لا ترغب فى خلطة الملوك فانّهم يستكثرون من الكلام ردّ السّلام، و يستقلّون من العقاب ضرب الرّقاب. ٦ ٣٠٠ رغبت نكن براى آميزش و اختلاط با پادشاهان، كه اينان (به خاطر غرور و نخوتى كه دارند) در مورد سخن گفتن جواب سلام را بزرگ شمارند، و در مورد عقاب كردن، گردن زدن را كوچك شمارند. ٤١٦٤ ٥٠- لا تكثرنّ الدّخول على الملوك فانّهم ان صحبتهم ملّوك و ان نصحتهم غشّوك. ٦ ٢٩٩ رفتن نزد پادشاهان را زياد نكن (و هر چه مى‏توانى كمتر بر آنها در آى) كه اگر صحبت دارى با ايشان از تو آزرده شوند، و اگر نصيحتشان كنى با تو نيرنگ زنند و نپذيرند.

٤١٦٥ ٥١- لا تصدّعوا على سلطانكم فتذمّوا غبّ امركم. ٦ ٢٧٨ پراكنده نشويد و شكاف در كار پادشاهانتان ايجاد نكنيد، كه سرانجامى نكوهيده به دنبال خواهيد داشت.

٤١٦٦ ٥٢- لا تلتبس بالسّلطان فى وقت اضطراب الامور عليه، فانّ البحر لا يكاد يسلم منه راكبه مع سكونه فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب امواجه. ٦ ٣٣٤ اختلاط مكن با پادشاهى در هنگام اضطراب و به هم ريختگى كارها بر او، كه به راستى دريا در زمان آرامشش كسى كه در آن سوار است چندان اطمينانى به سلامت خود ندارد، تا چه رسد به وقت طوفان و تلاطم امواج و اضطراب آن.

٤١٦٧ ٥٣- لا تطمعنّ فى مودّة الملوك فانّهم يوحشونك آنس ما تكون بهم، و يقطعونك اقرب ما تكون اليهم.

٦ ٣٤٤ هيچگاه طمع به دوستى پادشاهان نداشته باش كه آنان در وقتى كه تو از هر زمان با آنها مأنوس‏تر هستى تو را دچار وحشت مى‏كنند و مى‏رمانند، و در هنگامى كه از هر وقت به ايشان نزديك‏ترى، از تو مى‏برند.

٤١٦٨ ٥٤- لا يكون العمران حيث يجور السّلطان. ٦ ٤٠٤ آبادانى نيست در جايى كه پادشاه ستم كند.