٤١١٥ ١- الملوك حماة الدّين. ١ ١٨٣ پادشاهان (حقيقى و الهى) حاميان و پشتيبانان دين هستند.
٤١١٦ ٢- الملوك لا مودّة له. ١ ٢٥٠ پادشاهان دوستى ندارند (و هر گاه احساس خطر براى سلطنت خود كردند دوستى از ميان مىرود).
٤١١٧ ٣- الملك المنتقل الزّائل حقير يسير. ١ ٣٠٠ سلطنت انتقالى كه زوال پذيرد كوچك و اندك است.
٤١١٨ ٤- السّلطان الجائر يخيف البرىء. ١ ٣١٢ پادشاه ستمكار آدم بىگناه را نيز بترساند (و از او در بيم و هراس باشد).
٤١١٩ ٥- الامير السّوء يصطنع البذىّ.
١ ٣١٢ فرمانرواى بد، افراد پست را برگزيند و به كار گمارد. ٤١٢٠ ٦- الجرأة على السّلطان اعجل هلك. ١ ٣٥١ جرأت و دليرى كردن بر پادشاه شتابانترين وسيله هلاكت و نابودى است.
٤١٢١ ٧- السّلطان الجائر و العالم الفاجر اشدّ النّاس نكاية. ٢ ٧٤ پادشاه ستمكار و عالم بد كردار سختترين مردم هستند در گزند رساندن به مردم.
٤١٢٢ ٨- المكانة من الملوك مفتاح المحنة و بذر الفتنة. ٢ ١٥٩ ارجمند شدن و منزلت يافتن در نزد پادشاهان، كليد، رنج و محنت و تخم فتنه و آشوب است.
٤١٢٣ ٩- احرس منزلتك عند سلطانك و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك اليه. ٢ ٢٠٨ از منزلت و مقام خود نزد پادشاه نگهبانى كن، و بر حذر باش از اين كه سهل انگارى كنى از نگهداشتن آنچه تو را بدان منزلت نزد او رسانده است.
٤١٢٤ ١٠- اعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنه حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها. ٢ ٤٧٥ عاقلترين پادشاهان كسى است كه خود را براى رعيّت چنان بنماياند كه حجّت و دليل آنها را از دستشان بگيرد، و براى رعيّت به گونهاى تدبير كند كه حجّت و دليل خود را بر آنها ثابت كند.
٤١٢٥ ١١- انّ السّلطان لامين اللَّه فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض. ٢ ٦٠٤ به راستى كه سلطان (واقعى و حقيقى) امين خداست در روى زمين، و بر پا دارنده عدل و داد است در شهرها، و پاسدار او است در روى زمين.
٤١٢٦ ١٢- اجلّ الملوك من ملك نفسه و بسط العدل. ٢ ٤٣٩ والاترين پادشاهان كسى است كه بر نفس خويش مسلّط و مالك باشد و عدل و داد را بگستراند.
٤١٢٧ ١٣- احسن الملوك حالا من حسن عيش النّاس فى عيشه و عمّ رعيّته بعدله. ٢ ٤٥١ نيكوترين پادشاهان از نظر وضع و حال آن پادشاهى است كه زندگى مردم در دوران زندگى او نيكو باشد و رعيّت خود را به عدل و داد خويش فرا گيرد.
٤١٢٨ ١٤- افضل الملوك من حسن فعله و نيّته، و عدل فى جنده و رعيّته. ٢ ٤٤٥ برترين پادشاهان كسى است كه كردار و انديشهاش نيكو باشد، و در ميان رعيّت و سپاهيان خود به عدالت رفتار كند.
٤١٢٩ ١٥- آفة الملوك سوء السّيرة. ٣ ١٠٢ آفت پادشاهان بد رفتارى است.
٤١٣٠ ١٦- اذا ملك الاراذل هلك الافاضل. ٣ ١٢٩ هنگامى كه اراذل و افراد فرومايه پادشاهى كنند بزرگان نابود گردند.
٤١٣١ ١٧- اذا استشاط السّلطان تسلّط الشّيطان. ٣ ١٢١ هنگامى كه پادشاه بر سر خشم آيد شيطان بر او مسلّط گردد.
٤١٣٢ ١٨- اذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر الزّمان. ٣ ١٢٠ هنگامى كه انديشه پادشاه دگرگون شود اوضاع زمان نيز دگرگون گردد.
٤١٣٣ ١٩- آفة الملك ضعف الحماية.
٣ ١٠٧ آفت پادشاهى و سلطنت ضعف حمايت از رعيّت است.
٤١٣٤ ٢٠- آفة العمران جور السّلطان.
٣ ١٠٩ آفت عمران و آبادانى، ستم سلطان است.
٤١٣٥ ٢١- اذا بنى الملك على قواعد العدل، و دعم بدعائم العقل نصر اللَّه مواليه و خذل معاديه. ٣ ١٦٨ هنگامى كه پادشاه سلطنت خود را بر پايههاى عدالت بنا نهد، و بر پا دارد آن را با ستونهاى عقل و خرد، خداوند پيروان و دوستان او را يارى كند و دشمنانش را خوار گرداند.
٤١٣٦ ٢٢- اذا زادك السّلطان تقريبا فزده اجلالا. ٣ ١٧٢ هنگامى كه پادشاه بر نزديك كردن تو افزود، تو نيز بر احترام و اجلال او بيفزاى.
٤١٣٧ ٢٣- تاج الملك عدله. ٣ ٢٧٨ تاج پادشاه، عدالت و دادگسترى او است.
٤١٣٨ ٢٤- خور السّلطان اشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان. ٣ ٤٤٢ سستى و ضعف پادشاه براى رعيت سختتر از ستم پادشاه است. ٤١٣٩ ٢٥- خير الملوك من امات الجور و احيى العدل. ٣ ٤٣١ بهترين پادشاهان كسى است كه ستم را بميراند و عدالت را زنده كند.
٤١٤٠ ٢٦- حقّ على الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. ٣ ٤١٥ بر پادشاه حق و لازم است كه پيش از سپاهيانش خود را سياست كند (يعنى تدبير نفس خود و اداره آن را به دست گيرد).
٤١٤١ ٢٧- زكاة السّلطان اغاثة الملهوف. ٤ ١٠٦ زكات پادشاهى و سلطنت، رسيدن به فرياد بيچارگان و نجات دادن آنهاست.
٤١٤٢ ٢٨- سلطان العاقل ينشر مناقبه.
٤ ١٣٣پادشاه عاقل، مناقب و نيكىهايش پراكنده و منتشر شود.
٤١٤٣ ٢٩- سلطان الجاهل يبدى معايبه.
٤ ١٣٣ پادشاه نادان، عيبهاى خود را آشكار كند.
٤١٤٤ ٣٠- صاحب السّلطان كراكب الاسد يغبط بموقفه و هو اعرف بموضعه. ٤ ٢٠٢ مصاحب پادشاه همچون كسى است كه بر شير سوار شده، ديگران وضع او را آرزو كنند، ولى خود به وضع خويش آشناتر از ديگران است (و دشوارىهاى كار خود را بهتر از ديگران مىداند).
٤١٤٥ ٣١- طلب السّلطان من خداع الشّيطان. ٤ ٢٥٨ طلب كردن پادشاهى از فريبهاى شيطان است.
٤١٤٦ ٣٢- غضب الملوك رسول الموت.
٤ ٣٩٠ خشم پادشاهان پيك مرگ است.
٤١٤٧ ٣٣- فضيلة السّلطان عمارة البلدان. ٤ ٤٢٢ فضيلت و برترى پادشاه به آباد كردن شهرها است. ٤١٤٨ ٣٤- قلوب الرّعيّة خزائن راعيها، فما اودعها من عدل او جور وجده.
٤ ٥٢١ دلهاى رعيت خزينههاى فرمانروايان آنهاست، كه هر چه از عدل و جور در آن به وديعت نهند پاداش و كيفرش را بيابد.
٤١٤٩ ٣٥- قلّما تدوم مودّة الملوك و الخوّان. ٤ ٤٩٦ بسيار كم اتفاق افتد كه دوستى پادشاهان و خيانتكاران دوام داشته باشد.
٤١٥٠ ٣٦- من طال عدوانه زال سلطانه. ٥ ٢١١ كسى كه به درازا كشد ستمكارى او زائل گردد پادشاهى او.
٤١٥١ ٣٧- من احسن الملكة امن الهلكة. ٥ ٢١٢
كسى كه نيكو پادشاهى كند از نابودى ايمن است. ٤١٥٢ ٣٨- من ملك استأثر. ٥ ١٤١ كسى كه پادشاهى يابد خود رأى گردد.
٤١٥٣ ٣٩- من اساء الى رعيّته سرّ حسّاده. ٥ ٢٧٤ كسى كه با رعيت خويش بد رفتارى كند حسودان خود را شادمان و خوشحال كرده است. ٤١٥٤ ٤٠- ليس ثواب عند اللَّه سبحانه اعظم من ثواب السّلطان العادل و الرّجل المحسن. ٥ ٩٠ ثواب و پاداشى در پيشگاه خداى سبحان بزرگتر از پاداش پادشاه عادل و مرد نيكوكار نيست.
٤١٥٥ ٤١- من اجترأ على السّلطان فقد تعرّض للهوان. ٥ ٣١٦ كسى كه دليرى كند بر پادشاه، خود را در معرض خوارى در آورده است.
٤١٥٦ ٤٢- من اشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه. ٥ ٣٤٣ كسى كه بر پادشاهى خود بترسد، دشمنى خود را كوتاه كند.
٤١٥٧ ٤٣- من جار فى سلطانه عدّ من عوادى زمانه. ٥ ٣٧٣ كسى كه در دوران پادشاهى خود ستم كند از دشمنان زمان خود شمرده شود.
٤١٥٨ ٤٤- من جار فى سلطانه و اكثر عدوانه هدم اللَّه بنيانه و هدّ اركانه.
٥ ٣٩٦ هر كس در دوران پادشاهى خود ستم كند و دشمنى و ظلم خود را بسيار كند، خداى تعالى بنيان پادشاهى و اركان سلطنتش را ويران كند و در هم بكشد.
٤١٥٩ ٤٥- من عدل فى سلطانه و بذل احسانه اعلى اللَّه شأنه و اعزّ اعوانه.
٥ ٣٩٦ كسى كه در دوران پادشاهى خود به عدل و داد رفتار كند، و احسان خود را بذل كند خداوند كارش را بلند گرداند و اعوان و انصارش را غالب كند.
٤١٦٠ ٤٦- منازعة الملوك تسلب النّعم.
٦ ١٣٣ منازعه با پادشاهان نعمتها را سلب كند.
٤١٦١ ٤٧- من حقّ الملك ان يسوس نفسه قبل جنده. ٦ ٢٥ از حق پادشاه (كه بر او لازم و ثابت) است آنكه خويشتن را پيش از لشكريانش سياست و تدبير كند.
٤١٦٢ ٤٨- من حقّ الرّاعى ان يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه. ٦ ٢٥ از حق سرپرستان آن است كه براى رعيت و زير دستان خود انتخاب كند آنچه را براى خود انتخاب مىكند.
٤١٦٣ ٤٩- لا ترغب فى خلطة الملوك فانّهم يستكثرون من الكلام ردّ السّلام، و يستقلّون من العقاب ضرب الرّقاب. ٦ ٣٠٠ رغبت نكن براى آميزش و اختلاط با پادشاهان، كه اينان (به خاطر غرور و نخوتى كه دارند) در مورد سخن گفتن جواب سلام را بزرگ شمارند، و در مورد عقاب كردن، گردن زدن را كوچك شمارند. ٤١٦٤ ٥٠- لا تكثرنّ الدّخول على الملوك فانّهم ان صحبتهم ملّوك و ان نصحتهم غشّوك. ٦ ٢٩٩ رفتن نزد پادشاهان را زياد نكن (و هر چه مىتوانى كمتر بر آنها در آى) كه اگر صحبت دارى با ايشان از تو آزرده شوند، و اگر نصيحتشان كنى با تو نيرنگ زنند و نپذيرند.
٤١٦٥ ٥١- لا تصدّعوا على سلطانكم فتذمّوا غبّ امركم. ٦ ٢٧٨ پراكنده نشويد و شكاف در كار پادشاهانتان ايجاد نكنيد، كه سرانجامى نكوهيده به دنبال خواهيد داشت.
٤١٦٦ ٥٢- لا تلتبس بالسّلطان فى وقت اضطراب الامور عليه، فانّ البحر لا يكاد يسلم منه راكبه مع سكونه فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب امواجه. ٦ ٣٣٤ اختلاط مكن با پادشاهى در هنگام اضطراب و به هم ريختگى كارها بر او، كه به راستى دريا در زمان آرامشش كسى كه در آن سوار است چندان اطمينانى به سلامت خود ندارد، تا چه رسد به وقت طوفان و تلاطم امواج و اضطراب آن.
٤١٦٧ ٥٣- لا تطمعنّ فى مودّة الملوك فانّهم يوحشونك آنس ما تكون بهم، و يقطعونك اقرب ما تكون اليهم.
٦ ٣٤٤ هيچگاه طمع به دوستى پادشاهان نداشته باش كه آنان در وقتى كه تو از هر زمان با آنها مأنوستر هستى تو را دچار وحشت مىكنند و مىرمانند، و در هنگامى كه از هر وقت به ايشان نزديكترى، از تو مىبرند.
٤١٦٨ ٥٤- لا يكون العمران حيث يجور السّلطان. ٦ ٤٠٤ آبادانى نيست در جايى كه پادشاه ستم كند.