بخش سوم: نگاهى كوتاه به زندگانى حضرت امام مهدىعليهالسلام
نگاهى گذرا به زندگى حضرت مهدىعليهالسلام
ميلاد نور
آن سپيده دم پرخاطره
پسرم سخن بگو!
نگرشى بر روايت
و...
حضرت مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف ملقب به امام عصر و صاحب الزمان، فرزند امام حسن عسكرىعليهالسلام است كه نام شريفش مطابق نام پيامبر خداصلىاللهعليهوآله است.
حضرتش در سال 256 - يا 255 - هجرى در سامرّا متولد شد و تا سال 260 هجرى كه پدر بزرگوارش شهيد شد، تحت كفالت و تربيت پدر مى زيست و از مردم پنهان و پوشيده بود و جز عده اى از خواص شيعه كسى به شرف ملاقات وى نايل نمى شد.
پس از شهادت امام حسن عسكرىعليهالسلام كه امامت در آن حضرت مستقر شد، به امر خدا غيبت اختيار كرد و جز با نوّاب خاص خود به كسى ظاهر نمى شد، جز در موارد استثنايى.(101)
فضايل بى كران حضرت مهدىعليهالسلام هر انسان آگاه و انديشمند را به خود جلب مى نمايد، آن گاه كه در اين دوران تاريك، روزنه اى نورانى مى بيند بى اختيار به دنبال آن نور در حركت است تا به وصال برسد، و از آنجايى كه خود آن حضرت، از اسرار الهى است فضايلش نيز اسرارى است كه از آن افراد رازدار و با معرفت خواهد شد.
شيخ صدوق رحمة الله در كتاب ارزشمند خويش «اكمال الدين»(102) از حكيمه دخت گرانقدر امام جوادعليهالسلام اين گونه آورده است. حكيمه خاتون گويد:
يازدهمين امام نور حضرت امام حسن عسكرىعليهالسلام پيام رسانى به سوى من گسيل داشت و مرا به خانه خويش فراخواند.
هنگامى كه وارد شدم فرمود:
عمّه جان! افطار امشب را نزد ما باش؛ چرا كه امشب، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجّت خويش، نورباران خواهد ساخت.
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود:
در چنين شبى، حضرت مهدىعليهالسلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند، زمين را پس از مردنش، به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت.
پرسيدم: سرورم! مادر او كيست؟
فرمود: نرجس، بانوى بانوان.
گفتم: فدايت گردم! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد، نمى بينم.
فرمود: حقيقت همان است كه گفتم، آماده باش!
پس از اين گفت و گو به خانه نرجسعليهاالسلام آمدم. آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من، پيش آمد تا كفش هاى مرا درآورد و مرا تكريم كند.
در پاسخ احترام او گفتم: از اين پس، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود.
او از سخن من شگفت زده شد و گفت: عمّه جان! چگونه ممكن است در حالى كه شما دختر امام، خواهر امام و عمّه امام هستيد و خود بانويى انديشمند و پرواپيشه و با درايت و من خدمتگزار شما هستم.
حضرت امام حسن عسكرىعليهالسلام گفت و گوى ما را شنيد و فرمود: عمّه جان! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد.
من، با بانوى بانوان، به گفت و گو نشستم و به او گفتم: دخترم! همين امشب خداوند پسرى گرانمايه به تو ارزانى خواهد داشت، پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.
نرجسعليهاالسلام با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست. من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم.
درست نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب به پا خاستم. نماز را خواندم، ديدم نرجسعليهاالسلام خواب است و حادثه اى رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم، اما ديدم او هنوز در خواب است.
پس از آن بود كه او براى نماز نافله شب به پا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص به جا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست.
ديگر از تحقق وعده و نويد حضرت امام حسن عسكرىعليهالسلام دچار ترديد مى شدم كه آن حضرت از اتاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: عمّه جان! شتاب مورز كه تحقق وعده الهى نزديك است.
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است:
به ناگاه ديدم «سوسن» هراسان از جاى برخاست، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است، اما از ولادت نور خبرى نيست.
بار ديگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهى تحقق نيافت كه نداى حضرت امام عسكرىعليهالسلام طنين افكند و فرمود: عمّه جان! ترديد به دل راه مده!
من از آن حضرت و ترديدى كه در دلم پديد آمد، شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نظاره به افق به اتاق بازمى گشتم كه ديدم نرجسعليهاالسلام نماز را به پايان برده و به خود مى پيچد. جلو درب اتاق به او رسيدم كه مى خواست از اتاق خارج گردد، پرسيدم: آيا از آنچه در انتظارش بودم، چيزى حسّ نمى كنى؟
پاسخ داد: چرا عمّه جان!...
گفتم: خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيّا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرارسيده است.
و آن گاه متكايى برگرفتم و در وسط اتاق، آن بانو را به روى آن نشاندم و به سان يك مددكار آگاه و دلسوزى كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به يارى او كمر همت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خود پيچيد.
حضرت امام حسن عسكرىعليهالسلام از اتاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه «قدر» را تلاوت كنم.
به دستور امامعليهالسلام شروع كردم:
بسم الله الرحمن الرحيم
( انّا انزلناه فى ليلة القدر *** و ما ادريك ما ليلة القدر... )
ما آن قرآن را در شب قدر نازل كرديم. و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟!
و شگفتا كه ديدم كودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه «قدر» را با من تا آخرين واژه، تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت امام عسكرىعليهالسلام مرا نداد داد و فرمود:
عمّه جان! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى؟ اوست كه ما را در خردسالى به بيان دانش و حكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است؟!
هنوز سخن حضرت امام عسكرىعليهالسلام به پايان نرسيده بود كه نرجس از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجابى ميان من و او، فروافكنده شد و ما را از هم جدا ساخت.
در روايت ديگرى آمده است كه: سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذيرى برايم پيش آمد به گونه اى كه گويى دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گذرد. به خود آمدم و فريادزنان و به سرعت، به طرف اتاق حضرت امام عسكرىعليهالسلام شتافتم، اما پيش از آن كه چيزى بگويم فرمود: عمّه جان! بازگرد كه او را در همان جا خواهى يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد.