٩١٧٦ ١- المرض حبس البدن. ١ ١٠٠ بيمارى، زندان تن است.
٩١٧٧ ٢- المرض احد الحبسين. ٢ ١٨ بيمارى يكى از دو زندان است.
٩١٧٨ ٣- الا و انّ من البلاء الفاقة، و اشدّ من الفاقة مرض البدن، و اشدّ من مرض البدن مرض القلب. ٢ ٣٣٦ آگاه باشيد كه از جمله بلاها است ندارى، و سختتر از ندارى بيمارى تن است، و سختتر از بيمارى تن بيمارى دل است.
٩١٧٩ ٤- شيئان لا يؤنف منهما: المرض و ذو القرابة المفتقر. ٤ ١٨٣ دو چيز است كه نبايد آنها را عار دانست (و از آنها استنكاف كرد) بيمارى، و خويشاوند فقير.
٩١٨٠ ٥- ليس للاجسام نجاة من الاسقام. ٥ ٧٤ بدنها را نجاتى از بيمارى نيست.
٩١٨١ ٦- من كتم الاطبّاء مرضه خان بدنه. ٥ ٣١٧ كسى كه بيمارى خود را از طبيبان كتمان كند به بدن خود خيانت كرده است.
٩١٨٢ ٧- من صحّة الاجسام تولّد الاسقام. ٦ ١٣ از تندرستىها، بيماريها زاييده شود (و نبايد كسى مغرور به سلامتى خود باشد).
٩١٨٣ ٨- كم دنف نجى و صحيح هوى.
٤ ٦٢٨ بسا بيمارى كه نجات يابد و سالمى كه در افتد.
٩١٨٤ ٩- هل ينتظر اهل غضاضة الصّحة الّا نوازل السّقم. ٦ ٢٠٠ آيا كسانى كه طراوت تندرستى را دارند جز اين است كه چشم به راه حوادث بيمارى هستند.
٩١٨٥ ١٠- لا رزيّة اعظم من دوام سقم الجسد. ٦ ٣٩٣ مصيبتى بزرگتر از دائمى شدن بيمارى بدن نيست.
٩١٨٦ ١- المراء بذر الشّرّ. ١ ١٠٦ جدال كردن تخم شرّ و بدى است.
٩١٨٧ ٢- ثمرة المراء الشّحناء. ٣ ٣٢٥ ميوه جدال و ستيز، دشمنى است.
٩١٨٨ ٣- سبب الشّحناء كثرة المراء.
٤ ١٢٢ سبب دشمنى، ستيز كردن بسيار است.
٩١٨٩ ٤- ستّة لا يمارون: الفقيه و الرّئيس و الدّنىّ و البذىّ و المرأة و الصّبىّ. ٤ ١٤٨ با شش گروه نبايد ستيز كرد: دانشمند فقيه، رئيس، افراد پست، بد زبان، زن، كودك.
٩١٩٠ ٥- من كثر مرائه لم يأمن الغلط.
٥ ٢٣٠ كسى كه جدال و ستيزش زياد باشد، از غلط و اشتباه ايمن نيست.
٩١٩١ ٦- من عوّد نفسه المراء صار ديدنه. ٥ ٣١٧ كسى كه خود را به جدال عادت دهد، تدريجا اين كار عادت رسمى او گردد.
٩١٩٢ ٧- من صحّ يقينه زهد فى المراء.
٥ ٣٥٢ كسى كه يقين او درست باشد، در جدال و ستيز بىرغبت شود.
٩١٩٣ ٨- من جعل ديدنه المراء لم يصبح ليله. ٥ ٣٧٦ كسى كه عادت خود را در جدال و مراء قرار دهد، شب او صبح نگردد (و پيوسته در تاريكى جهل و نادانى به سر برد).
٩١٩٤ ٩- من كثر مراءه بالباطل دام عماؤه عن الحقّ. ٥ ٣٨٢ كسى كه مراء و جدال او زياد باشد كورى او از حق دوام يابد.
٩١٩٥ ١٠- لا محبّة مع كثرة مراء. ٦ ٣٦٢ با جدال بسيار، محبتى به جاى نماند.
٩١٩٦ ١- الافراط فى المزاح خرق. ١ ٣١١ افراط كردن در شوخى حماقت و نادانى است.
٩١٩٧ ٢- المزاح فرقة تتبعها ضغينة.
٢ ٤٣ مزاح و شوخى سبب جدايى است و كينه در پى دارد.
٩١٩٨ ٣- آفة الهيبة المزاح. ٣ ١٠٦ آفت هيبت و شكوه انسان، مزاح و شوخى است.
٩١٩٩ ٤- دع المزاح فانّه لقاح الضّغينة.
٤ ١٨ شوخى را واگذار كه آن وسيله بارور كردن كينه است.
٩٢٠٠ ٥- كثرة المزاح تسقط الهيبة.
٤ ٥٩١ شوخى بسيار، هيبت و جلال انسان را مىبرد.
٩٢٠١ ٦- كثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّحناء. ٤ ٥٩٧ شوخى بسيار درخشندگى و نيكويى را مىبرد، و سبب كينه و دشمنى گردد.
٩٢٠٢ ٧- لكلّ شيء بذر و بذر العداوة المزاح. ٥ ٢٤ هر چيزى را بذر و تخمى است، و بذر عداوت، شوخى است.
٩٢٠٣ ٨- من كثر مزاحه لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به. ٥ ٤٠٠ كسى كه شوخى بسيار كند، بدون دشمن و بدون كسى كه او را سبك بشمارد، نخواهد بود.
٩٢٠٤ ٩- من مزح استخفّ به. ٥ ١٧٨
كسى كه شوخى كند او را سبك شمارند.
٩٢٠٥ ١٠- من كثر مزاحه استحمق. ٥ ١٩٥ كسى كه بسيار شوخى كند، احمقش بشمارند.
٩٢٠٦ ١١- من كثر مزاحه استجهل. ٥ ١٨٣ كسى كه شوخى بسيار كند، نادانش شمارند.
٩٢٠٧ ١٢- من كثر مزاحه قلّت هيبته.
٥ ٢٢٦ كسى كه شوخى بسيار كند، هيبت و شوكتش كم شود.
٩٢٠٨ ١٣- من كثر مزحه قلّ وقاره. ٥ ٢٩٣ كسى كه شوخى بسيار كند وقار و سنگينى او كم شود.
٩٢٠٩ ١٤- ما مزح امرؤ مزحة الّا مجّ من عقله مجّة. ٦ ٨٥ هيچ كس نيست كه مزاحى كند جز آنكه به همان اندازه از عقل خود كم شود.
٩٢١٠ ١٥- لا تمازح الشّريف فيحقد عليك. ٦ ٢٧٤ با شخص شريف شوخى مكن كه كينهات را به دل گيرد.
٩٢١١ ١٦- لا تمازحنّ صديقا فيعاديك و لا عدوّا فيرديك. ٦ ٣٣٦ زنهار با هيچ دوستى شوخى مكن كه دشمنت گردد، و نه با دشمنى كه نابودت كند.