٦٠١٠ ١- اذا ملكت فاعتق. ٣ ١١٧ هرگاه مالك (بردهاى) شدى او را آزاد كن.
٦٠١١ ٢- من قام بشرائط العبوديّة أهّل للعتق. ٥ ٣١٤ هركس قيام كند به شرايط بندگى (حق تعالى) شايسته آزادى (از عذاب و دوزخ) گردد.
٦٠١٢ ١- العجب هلاك. ١ ٢٢ خودبينى نابودى است.
٦٠١٣ ٢- العجب حمق. ١ ٢٥ خودبينى حماقت است.
٦٠١٤ ٣- العجب راس الحماقة. ١ ٩٥ خودبينى اساس حماقت است.
٦٠١٥ ٤- العجب رأس الجهل. ١ ١١٣ خودبينى اساس نادانى است.
٦٠١٦ ٥- العجب عنوان الحماقة. ١ ١٤٨ خودبينى نشانه حماقت است.
٦٠١٧ ٦- الاعجاب يمنع الازدياد. ١ ١٥٧ خودپسندى از فزونى (مرتبه و كمال) جلوگيرى كند. (چون خودبين و خودپسند خود را در حدّ اعلاى كمال مىداند) ٦٠١٨ ٧- العجب اضرّ قرين. ١ ١٥٧ خودبينى زيانبارترين همراه و قرين انسان است.
٦٠١٩ ٨- الاعجاب ضدّ الصّواب. ١ ١٧٧ خودپسندى ضدّ درستى و صواب و مخالف آن است.
٦٠٢٠ ٩- العجب يفسد العقل. ١ ١٨٩ خودبينى عقل را تباه سازد.
٦٠٢١ ١٠- العجب يمنع الازدياد. ١ ٢١٣ خودبينى مانع افزونى (كمال) انسانى است.
٦٠٢٢ ١١- العجب بالحسنة يحبطها.
١ ٢٢٥ خودبينى در كار نيك آن را به هدر دهد.
٦٠٢٣ ١٢- العجب آفة الشّرف. ١ ٢٣٣ خودبينى آفت شرافت انسانى است.
٦٠٢٤ ١٣- العجب يظهر النّقيصة. ١ ٢٣٦ خودبينى كمبود داشتن انسان را آشكار سازد.
٦٠٢٥ ١٤- المعجب لا عقل له. ١ ٢٥٠ آدم خودپسند و خودبين عقل ندارد.
٦٠٢٦ ١٥- اعجاب المرء بنفسه حمق.
١ ٣١١ خودبينى حماقت است.
٦٠٢٧ ١٦- الاعجاب ضدّ الصّواب و آفة الالباب. ١ ٣٥٧ خودبينى ضدّ درستى و راستى، و آفت خردها است.
٦٠٢٨ ١٧- اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله. ٢ ١٠٩ خودبين بودن انسان دليل كمبود او و نشانه ناتوانى عقل او است.
٦٠٢٩ ١٨- ايّاك و الاعجاب و حبّ الاطراء، فانّ ذلك من اوثق فرص الشّيطان. ٢ ٢٩٨ زنهار به پرهيز از خودبينى و علاقه و محبت به ثناخوانى و ستايش ديگران از تو، كه اين از محكمترين فرصتهاى شيطانى است.
٦٠٣٠ ١٩- ايّاك ان تعجب بنفسك فيظهر عليك النّقص و الشّنأن. ٢ ٢٩٩ بر تو باد كه پرهيز كنى از خودبينى كه با خودبينى كمبود و دشمنى (يعنى دشمنى خدا و خلق خدا) بر تو آشكار گردد.
٦٠٣١ ٢٠- اوحش الوحشة العجب. ٢ ٣٧٢ وحشتناكترين وحشتها خودبينى است.
٦٠٣٢ ٢١- آفة اللّبّ العجب. ٣ ١٠٩ آفت عقل خودبينى است.
٦٠٣٣ ٢٢- اذا زاد عجبك بما انت فيه من سلطانك فحدثت لك ابهّة او مخيلة فانظر الى عظم ملك اللَّه و قدرته ممّا
تقدر عليه من نفسك، فانّ ذلك يليّن من جماحك و يكفّ عن غربك و يفىء اليك بما عزب عنك من عقلك. ٣ ١٩٠ هرگاه خودبينى تو، به خاطر داشتن قدرت و توانايى زياد شود، و سبب آن شود تا تكبر و نخوتى در تو پديد آيد، در آن حال به عظمت پادشاهى خداى تعالى و قدرت او از آنچه تو قدرت آن را بر خويشتن ندارى، بنگر كه اين كار سركشى تو را فرو نشاند و از تندروى تو را باز دارد، و آنچه را كه از عقل تو دور شده به تو بازگرداند.
٦٠٣٤ ٢٣- ثمرة العجب البغضاء. ٣ ٣٢٥ ميوه خودبينى، خشم و دشمنى مردم است.
٦٠٣٥ ٢٤- سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك. ٤ ١٤١ گناهى كه تو را بدحال و پشيمان كند، بهتر است از كار نيكى كه تو را به خودبينى وادارد.
٦٠٣٦ ٢٥- شرّ النّاس من يرى انّه خيرهم.
٤ ١٦٨ بدترين مردم كسى است كه خود را بهترين مردم ببيند.
٦٠٣٧ ٢٦- كفى بالمرء رذيلة ان يعجب بنفسه. ٤ ٥٧٦ در پستى انسان همين بس كه خودبين باشد.
٦٠٣٨ ٢٧- ليس لمعجب رأى. ٥ ٧٩ آدم خودبين رأى و انديشه ندارد.
٦٠٣٩ ٢٨- من اعجب بنفسه سخر به.
٥ ١٧٩ كسى كه خودبين باشد مورد تمسخر و ريشخند ديگران قرار گيرد.
٦٠٤٠ ٢٩- من اعجب برأيه ذلّ. ٥ ٢٠١ كسى كه خودرأى باشد خوار گردد.
٦٠٤١ ٣٠- من اعجبته آرائه غلبته اعداؤه. ٥ ٢٤٠ كسى كه به شگفت اندازد او را رأى او و خود رأى باشد، دشمنانش بر او چيره شوند.
٦٠٤٢ ٣١- من اعجب بفعله اصيب بعقله.
٥ ٢٨٣ كسى كه عملش او را به خودبينى وادارد به عقل او آسيب رسد.
٦٠٤٣ ٣٢- من كثر اعجابه قلّ صوابه.
٥ ٢٨٤ كسى كه خودبينى او بسيار شود، درستى و صحّت كار او كم شود.
٦٠٤٤ ٣٣- من اعجب برأيه ملكه العجز.
٥ ٢٥٣ كسى كه خود رأى شود ناتوانى بر او مسلّط گردد.
٦٠٤٥ ٣٤- من اعجب بعمله احبط اجره.
٥ ٣١٠ كسى كه عملش او را به عجب و خودبينى اندازد، اجر و پاداش خود را از ميان ببرد.
٦٠٤٦ ٣٥- ما اضرّ المحاسن كالعجب.
٦ ٥٣ چيزى مانند خودبينى به نيكوييها زيان نرساند.
٦٠٤٧ ٣٦- ما لابن آدم و العجب اوّله نطفة مذرة، و آخره جيفة قذرة، و هو بين ذلك يحمل العذرة. ٦ ٩٨ پسر آدم را با خودبينى چه كار آغازش نطفهاى است فاسد، و پايانش مردارى است گنديده و نجس، و در اين ميان نيز حامل عذره (يعنى فضله و نجاست درون خويش) است ٦٠٤٨ ٣٧- لا وحشة أوحش من العجب.
٦ ٣٨٠ هيچ وحشتى از خودبينى وحشتناكتر نيست.
٦٠٤٩ ٣٨- من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حيلته. ٥ ٣٥٦ كسى كه نيكوئى حال و وضع او سبب خودبينى او گردد، از چارهجويى نيكو (در كار خويش) كوتاهى كند.
٦٠٥٠ ٣٩- ايّاك أن تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك، او تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك. ٢ ٣٠٠ بپرهيز از اين كه از ديگران بزرگ بشمارى گناهى را كه از خودت كوچك مىشمارى، و يا بزرگ بشمارى فرمانبردارى و طاعتى را از خودت كه همان را از ديگران اندك به شمار آورى.