از آنچه وارد شده از سخنان حكمتآميز حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالبعليهالسلام در حرف باء بلفظ «بادر» به صيغه مفرد يعنى پيشى بگير، و «بادروا» به صيغه جمع يعنى پيشى بگيريد.
فرموده آن حضرتعليهالسلام :
٤٣٦٠ بادر الطّاعة تسعد. پيشى بگير به طاعت خدا و شتاب كن در آن تا نيكبخت گردى.
٤٣٦١ بادر الخير ترشد. پيشى بگير در كار خير تا راه راست يابى.
٤٣٦٢ بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة. پيشى بگير بسوى فرصت پيش از اين كه فرصت غصه شود يعنى هرگاه فرصت كار خيرى يابى پيشى بگير به آن كار و شتاب كن در آن پيش از اين كه فرصت فوت شود و آن غصه شود و گلوى ترا بگيرد مانند استخوان يا مانند آن كه در گلو ماند.
٤٣٦٣ بادر البرّ فانّ اعمال البرّ فرصة. بشتاب بسوى نيكوئى پس بدرستى كه كارهاى نيكو فرصت است يعنى نوبت و وقتى دارند و هميشه ميسر نمىشوند پس اگر شتاب نكنى بسا باشد كه فرصت و نوبت آن فوت شود و آن غصه در گلو ماند.
٤٣٦٤ بادروا العمل و اكذبوا الامل و لاحظوا الاجل.
پيشى گيريد به عمل و دروغگو يابيد اميد را، و ملاحظه كنيد اجل را. مراد پيشىگرفتن به عمل خير است، و «دروغگو يابيد اميد را» يعنى اميدها را در آنچه مىگويند به شما به زبان حال از مرغبات در سعى از براى مأمولات خود و موانع از شتاب در كارهاى خير دروغگو دانيد و عمل بقول آنها مكنيد يا اين كه آنها را در وعده ها كه بشما مىدهند به حاصل شدن آن مأمولات دروغگو دانيد و دانيد كه اكثر آنها بعمل نيايد پس خود را به عبث مشغول سعى در تحصيل آنها مسازيد، و ممكن است كه معنى «و أكذبوا الامل» اين باشد كه دروغگو گردانيد اميد به شما كرده دروغ گردد، و «ملاحظه كنيد اجل را» يعنى رسيدن وقت مرگ هميشه ملحوظ شما باشد و از آن غافل مگرديد و همواره در انديشه آن باشيد تا اين معنى معين بر پيشىگرفتن بكار خير و دروغگو يافتن يا گردانيدن اميد گردد، و ممكن است كه معنى تمام فقره مباركه اين باشد كه: شتاب كنيد در عمل خير، و دروغگو دانيد اميد را در آنچه قرار مىدهد از براى شما از طول عمر بقدر درازى خود، و ملاحظه كنيد هر دم رسيدن وقت مرگ را، پس فريب اميد مخوريد و به آن اعتبار كارهاى خير را تأخير مكنيد به گمان اين كه اگر حالا نشود وقت ديگر خواهد شد.
٤٣٦٥ بادروا العمل و خافوا بغتة الاجل تدركوا افضل الامل. پيشى گيريد بسوى عمل يعنى عملهاى خير و بترسيد از ناگاه رسيدن اجل تا دريابيد افزونترين آرزو را يعنى اگر شتاب كنيد بعمل خير دريابيد افزونترين آرزوها را كه سعادت جاويد باشد و اگر تأخير كنيد خوف آن هست كه ناگاه اجل در رسد و بى توشه و تهيه بايد رفت نعوذ باللّه منه و اين بنا بر اين است كه عبارت
«بادروا العمل» باشد چنانكه در بعضى نسخه هاست و در اكثر نسخهها «بادروا الامل» است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: پيشى گيريد بر اميد يعنى پيشى گيريد به كارهاى خير بر اميدهاى دنيوى، و ترجمه باقى كلام بر همان نحو است كه مذكور شد و نسخه اوّل ظاهر تر است.
٤٣٦٦ بادروا بالعمل عمرا ناكسا. پيشى گيريد به عمل عمر سر به شيب افكنده را يعنى عمل را پيش اندازيد بر چنين عمرى، و مراد به آن اواخر عمر و سن انحطاط است كه در تنزل و پستى است و شبيه است بكسى كه سر بزير افكنده باشد و غرض اين است كه تا سن به آنجا نرسيده و قوّت و توانائى هست اعمال خير بكنيد و تقصير نكنيد در آن و تأخير نكنيد، زيرا كه اگر اجل مهلت دهد و برسيد به آن سنّ آن عمرى است سربزير افكنده و در تنزّل و پستى و ضعف و سستى، در آن نمىگذارد كه چندان كار خيرى توان كرد.
٤٣٦٧ بادروا بالعمل مرضا حابسا و موتا خالسا. پيش اندازيد عمل را بر بيماريى حبسكننده و مرگى رباينده. مراد تحريص بر تعجيل در كارهاى خير است و اين كه آنها را بايد كرد پيش از اين كه بيماريى عارض شود كه منع كند از كردن آنها يا مرگ بربايد اين كس را. و ظاهر است كه در هر وقت احتمال عروض يكى از آن دو امر بزودى باشد پس بايد كه در هر وقت كمال سعى كند در كردن خيرات كه مبادا بعد از آن ديگر بسبب عروض يكى از آن دو احتمال ميسر نگردد.
٤٣٦٨ بادروا قبل قدوم الغائب المنتظر. پيشى گيريد پيش از آمدن غايبى كه انتظار او كشيده مىشود يعنى مرگ كه چون آمدن آن يقينى است گويا هر كسى انتظار آن مىكشد، و ممكن است كه «منتظر»
بكسر ظاء خوانده شود بر وزن «مقتدر» در فقره بعد و بنا بر اين معنى اين است كه غايبى كه انتظار مىكشد يعنى همان مرگ كه انتظار اذن و رخصت مىكشد از براى آمدن.
٤٣٦٩ بادروا قبل اخذة العزيز المقتدر. پيشى گيريد پيش از يك بار گرفتن غالب توانا يعنى حق تعالى كه غالب است بر هر كسى و تواناست بر هر چيز و مراد بگرفتن او گرفتن او آدمى راست به مرگ.
٤٣٧٠ بادروا قبل الضّنك و المضيق. پيشى گيريد بعمل پيش از تنگى حال و ضيق مجال يعنى به سبب رسيدن اجل و مقدّمات آن، «ضنك» و «مضيق» هر دو به معنى تنگى است و تأكيد است.
٤٣٧١ بادروا قبل الرّوع و الزّهوق. پيشى گيريد پيش از ترسيدن و بيرون رفتن جان. مراد ترسى است كه روى مىدهد در وقت مشاهده آثار و علامات مرگ و قبل از اين در فصل الف استفتاح اين عبارت مباركه بود و در آنجا «الرّدع» بدال بود نه بواو و معنى اين بود كه پيش از بازداشتن يعنى بازداشتن شما از عمل برسيدن اجل.
٤٣٧٢ بادروا فى مهل البقيّة و انف المشيّة و انتظار التّوبة و انفساح الحوبة. پيشى بگيريد در مهلت بقيه و در ابتداى مشيت و انتظار توبه و وسعت گناه.
يعنى پيشى بگيريد به عملهاى خير در بقيه عمرى كه مانده از براى شما و مهلت داده شدهايد به آن قدر و «در ابتداى مشيت» يعنى در اوّل زمانى كه شما را مشيت و اراده تواند بود يعنى پيشى بگيريد به خيرات در اوايل زمانى كه اراده كارها توانيد كرد
و تأخير مكنيد از آن به وقت ديگر، و ممكن است كه «انف المشية» به معنى ابتداى مشيت نباشد بلكه بمعنى سختترين مشيت باشد يعنى در جوانى كه اراده و مشيت در آن سخت تر و محكم تر است و قوّتى دارد و به اعتبار ضعف و پيرى سست نيست و «انتظار توبه» يعنى پيشى بگيريد به خيرات در وقتى كه انتظار توبه مىكشند از براى شما يعنى انتظار مىكشند كه اگر در آن وقت توبه و بازگشت كنيد قبول شود از شما، و اگر بگذرانيد از آن وقت ديگر قبول نشود و آن تا وقت مرگ است پيش از مشاهده آثار آن نشأه و اين عبارت مباركه قبل از اين در فصل الف استفتاح مذكور شد و در آنجا «انظار» بدل «انتظار» بود و آن به معنى تأخير است يعنى در وقتى كه هنوز وقت قبول توبه تمام نشده و تأخير شده تا مدتى بعد از آن و حاصل هر دو يكى است، و «وسعت گناه» يعنى وسعت وقت رسيدن بجزاى آن يعنى پيش از اين كه وقت رسيدن به جزاى آن باشد يا وسعت وقت چاره آن يعنى پيش از اين كه به توبه و بازگشت چاره دفع آن نتوان كرد، و ممكن است كه «انفساخ» بخاء نقطهدار باشد و ترجمه بدل «وسعت گناه»: «زايلشدن گناه» باشد و معنى اين باشد كه او در وقتى كه گناه به توبه و بازگشت زايل شود و وقت آن نشده باشد كه ديگر توبه سودى ندهد كه آن وقتى است كه مشاهد آثار آن نشأه كند، و ممكن است بنا بر اين كه «انفساخ الحوبه» عطف بر «التوبه» باشد و معنى اين باشد كه در وقت انتظار يا انظار توبه و زايل شدن گناه يعنى و انتظار يا انظار آن.
٤٣٧٣ بادروا و الابدان صحيحة و الالسن مطلقة و التّوبة مسموعة و الأعمال مقبولة. پيشى گيريد و حال آنكه بدنها درستند و زبانها گشادهاند و به بند نيفتادهاند چنانكه در وقت مرگ خواهد شد و توبه مقبول است و عملها پذيرفته اند يعنى پيش از مشاهده مذكوره كه ديگر بعد از آن توبه قبول نشود و هيچ عمل پذيرفته نگردد.
٤٣٧٤ بادروا آجالكم باعمالكم و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم. پيش اندازيد عملهاى خود را بر اجلهاى خود و بخريد آنچه را باقى مىماند از براى شما به آن چه زايل مىشود از شما. مراد تنبيه مردم است بر اين كه اجل هر كس بزودى در رسد و بعد از آن عملى نباشد پس بايد كه عملها پيش انداخته شود بر اجلها و اين به اين مىشود كه از وقت فرصت گذرانيده نشود كه اگر تأخيرى شود ممكن است كه اجل ناگاه برسد و فرصت كردن عملى ندهد و مراد به آن چه باقى مىماند نعمتهاى اخروى است كه پاينده و جاويد خواهد بود و به آن چه زايل مىشود نعمتهاى دنيوى است كه فانى و زايل مىشود و در تعبير به اين عبارت كمال تحريص است بر كردن چنين سودائى چه هر كه را اندك عقلى باشد ميداند كه چنين سودائى سودمند است و امر باقى هر چند پست تر باشد ترجيح دارد بر آنچه فانى شود هر چند نفيس تر باشد، چنانكه از بعضى از ارباب عرفان نقل شده كه گفته: اگر تنگ طلائى باشد و فانى شود و كوزه سفالى كه هميشه باقى ماند بايد كه عاقل آن كوزه را بر آن تنگ ترجيح دهد تا در وقت حاجت تشنه نماند و با وجود اين در خريدن آخرت به دنيا امر برعكس است و نعمتهاى اخروى با وجود دوام و پايندگى بهتر باشد بلكه نعمتهاى دنيا طرف نسبت آنها نتواند شد.
٤٣٧٥ بادروا باموالكم قبل حلول آجالكم تزكّكم و تصلحكم و تزلفكم. پيشى گيريد به مالهاى شما پيش از رسيدن اجلهاى شما تا اين كه پاك گردانند شما را و به صلاح آورند حال شما را و نزديك گردانند شما را به درگاه حق تعالى يعنى اگر پيشى گيريد بر اجلهاى خود بمالهاى خود يعنى بدادن آنها و صرف آنها در وجوه خيرات آنها چنين و چنين كنند و اگر نه سودى نباشد شما را از آنها بلكه باعث زيادتى
و زر و وبال گردند، و ممكن است كه معنى اين باشد كه: تا آن مبادرت و پيشى گرفتن پاك گرداند شما را و بصلاح آورد حال شما را و نزديك گرداند شما را.
٤٣٧٦ بادروا الموت و غمراته و مهّدوا له قبل حلوله و اعدّوا له قبل نزوله. پيشى گيريد بر مرگ و سختيهاى آن و تمهيد كنيد از براى آن پيش از در آمدن آن و آماده كنيد از براى آن پيش از فرود آمدن آن يعنى پيشى بگيريد بر مرگ بكردن عملهاى خير و تمهيد كنيد از براى آن يعنى اصلاح كنيد احوال خود را از براى آن يا بگسترانيد و تهيه كنيد از براى آن اسباب آن را و آماده كنيد از براى آن يعنى توشه و اسباب آن سفر پرخطر را.
٤٣٧٧ بادروا فى فينة الارشاد و راحة الاجساد و مهل البقّية و انف المشيّة. پيشى بگيريد در وقت راهنمائى و هنگام آسايش بدنها و مهلت بقيه و ابتداى مشيت يعنى پيشى بگيريد به اكتساب سعادت در وقتى كه ميسر است راهنمائى يعنى راهنمائى شما مردم را يا راهنمائى مردم شما را، و «هنگام آسايش بدنها» يعنى در صحت و قوّت بدنها كه گرفتار كوفتها و ضعف و سستى نشدهاند، و «مهلت بقيه» يعنى در بقيه عمرى كه مانده از براى شما و مهلت داده شده ايد به آن قدر، و «ابتداى مشيت» يعنى در ابتداى زمانى كه شما را مشيت و اراده كارى تواند بود و غرض اين است كه پيشى بگيريد به آن چه مذكور شد در بقيه عمر در اوّل زمانى كه
كارى توانيد كرد و تأخير مكنيد از آن و چند فقره قبل از اين نيز اين عبارت مذكور و شرح شد و مذكور شد نيز كه «انف المشية» ممكن است كه به معنى سخت ترين مشيت باشد يعنى در وقت جوانى كه مشيت و اراده در آن سختتر و محكمتر است و به اعتبار ضعف و پيرى سست نگشته.
٤٣٧٨ بادروا اعمالكم و سابقوا آجالكم فانّكم مدينون بما اسلفتم و مجازون بما قدّمتم و مطالبون بما خلّفتم. به تعجيل كنيد عملهاى خود را و پيشى گيريد بكردن آنها بر مرگهاى خود پس بدرستى كه شما جزا داده مىشويد به آن چه پيش فرستادهايد و عوض داده مىشويد به آن چه پيش كرده ايد و بازخواست كرده مىشويد بسبب آنچه پس انداخته ايد يعنى از واجبات.
٤٣٧٩ بادروا الامل و سابقوا هجوم الاجل فانّ النّاس يوشك ان ينقطع بهم الامل فيرهقهم الاجل. پيشى گيريد بر آرزو، و سبقت كنيد بر هجوم اجل، بدرستى كه مردم نزديك است كه بريده شود به ايشان آرزو، پس فرو گيرد ايشان را اجل. «پيشى گيريد بر آرزو» يعنى از پى آرزوها مرويد و آنها را بر پشت سر خود اندازيد، يا اين كه پيشى بگيريد به كارهاى خير بر آرزوها و مقدّم داريد آنها را بر آرزوها، و «سبقت كنيد بر هجوم اجل» يعنى سبقت كنيد به كردن كارهاى خير بر ناگاه رسيدن اجل يا داخل شدن آن بى اذن و رخصتى، «پس نزديك است كه بريده شود به ايشان اميد» يعنى نزديكند به اين معنى كه بريده شود اميد ايشان و نرسند به آن و ناگاه يا بى اذن و رخصت در رسد اجل ايشان پس از پى چنين امرى نبايد رفت و خود را به آن مشغول از اعمال خير نبايد كرد، و ممكن است كه معنى اين باشد كه نزديكند به اين كه اميد ببرد بر ايشان راه را و نگذارد كه ايشان براه راست كه اطاعت و فرمانبردارى باشد بروند پس ناگاه در رسد اجل ايشان و فوت شده باشد از ايشان آن سعادت.
٤٣٨٠ بادروا صالح الاعمال و الخناق مهمل و الروح مرسل. تعجيل كنيد شايسته عملها را و حال آنكه گلو واگذاشته شده، و روح رها كرده شده است يعنى پيش از اين كه مرگ گلو را بگيرد و قبض روح بشود.
٤٣٨١ بادر شبابك قبل هرمك و صحّتك قبل سقمك. پيشى بگير جوانى خود را پيش از پيرى خود، و تندرستى خود را پيش از بيمارى خود. يعنى پيشى بگير به أعمال خير در جوانى كه آسان است آنها پيش از پيرى كه دشوار مىگردد و بسا باشد كه مانع شود از آنها و «در تندرستى پيش از بيمارى» بر همان قياس.
٤٣٨٢ بادر غناك قبل فقرك و حياتك قبل موتك. پيشى بگير توانگرى خود را پيش از درويشى خود، و زندگانى خود را پيش از مرگ خود يعنى پيشى بگير به خيرات و مبرّات تا توانگرى دارى و تأخير مكن كه مبادا فقير شوى و ديگر آنها ميسر نگردد ترا، و پيشى بگير به همه اعمال خير تا حيات دارى و پس مينداز از اوّل اوقات آن كه مبادا مرگ در رسد و بازمانى از آنها.
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام در حرف باء كه واقع شده به لفظ «بئس» كه كلمه ذمّ است، از آن جمله است قول آن حضرت:
٤٣٨٣ بئس الدّاء الحمق. بد دردى است كمى عقل، زيرا كه دردى است كه باعث فساد دنيا و آخرت مىگردد و چه دردى چنين باشد.
٤٣٨٤ بئس الّشيمة الخرق. بدخوئى است خرق يعنى درشتى و ناهموارى، زيرا كه با وجود اين كه شرعا مذموم است مفاسد آن در دنيا نيز بسيار است، و «خرق» به معنى كودنى و حمق نيز آمده و ممكن است كه مراد در اين جا آن باشد و به منزله تأكيد فقره سابق باشد.
٤٣٨٥ بئس الرّفيق الحرص. بد رفيقى است حرص، زيرا كه با هر كه رفيق باشد مشغول سازد او را به دنيا و از سعادت آخرت برآرد بلكه در دنيا همواره او را گرفتار تعب و زحمت دارد.
٤٣٨٦ بئس الاختيار الرّضا بالنّقص. بد برگزيدنى است راضى شدن به كمى يعنى كمى مرتبه و نقص و پستى آن بسبب صفات و ملكات پست مرتبه يا افعال نكوهيده. و غرض اين است كه حق تعالى آدمى را اهليت و قابليت مراتب بلند و درجات رفيعه داده به سعى در ازاله رذايل و اكتساب
فضائل پس سعى در آنها نكردن و راضى بنقص مرتبه و پستى آن شدن بد اختيار و برگزيدنى است.
٤٣٨٧ بئس الشيمة النّميمة. بدخويى است سخن چينى، زيرا كه از دنائت نفس ناشى مىشود و منشأ فتنهها و فسادها مىگردد و اين است كه در قرآن مجيد و احاديث معصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين نهى از آن و مبالغه در ذمّ آن بسيار شده.
٤٣٨٨ بئس الطّبع الشّره. بدخصلتى است غلبه حرص، زيرا كه هميشه آدمى را در رنج و تعب سعى دارد و غالب اين است كه در وزر و وبال مىاندازد و در اكثر نسخهها «الطمع» به ميم واقع شده نه به باى يك نقطه و ظاهر اين است كه از تصحيف بعضى ناسخين باشد و بر تقدير صحت آن ممكن است كه مراد اين باشد كه: بد طمعى است غلبه حرص يعنى طمعى كه از راه غلبه حرص باشد و احتياجى به آن نباشد.
٤٣٨٩ بئس الطّعام الحرام. بدخوردنى است حرام، زيرا كه با وجود وزر و وبال آن دل را سياه كند و حريص بر معاصى ديگر سازد و حرام أعمّ از اين است كه بالذّات حرام باشد مثل گوشت خوك يا بسبب عارضى باشد مثل مال مغصوب يا دزدى يا نجس يا آنچه بعنوان ربا گرفته شده باشد و امثال آنها.
٤٣٩٠ بئس القوت اكل مال الايتام. بدقوتى است خوردن مال يتيمان. «قوت» قدرى از خوردنى را گويند كه بر پاى تواند ماند به آن بدن آدمى و ذكر اين بخصوص بعد از ذمّ مطلق خوردن حرام از براى مبالغه در بدى آن است چنانكه در آيات و احاديث بسيار وارد شده و در تعبير
بلفظ «قوت» نه بلفظ «طعام» اشاره است ببدى خوردن آن اگر همه بقدر قوت باشد.
در تعبير
بلفظ «قوت» نه بلفظ «طعام» اشاره است به بدى خوردن آن اگر همه بقدر قوت باشد.
٤٣٩١ بئس القلادة قلادة الآثام. بد قلاده ايست قلاده گناهان. «قلاده» گردن بند را گويند و استعاره گردنبند از براى گناهان و همچنين طوق شايع است به اعتبار اين كه وبال آنها لازم مىشود صاحب آنها را و جدا نمىشود از او مانند لازمبودن گردنبند و طوق، و در بعضى احاديث وارد شده كه هر كه زكات مال خود را ندهد مارى مى پيچد بر گردن او روز قيامت و بنا بر اين استعمال گردنبند و طوق ممكن است كه به اين اعتبار باشد يعنى بسبب آنها مارى بپيچد بر گردن صاحب آنها مانند گردنبند و طوق، و ممكن است كه تشبيه بقلاده باشد كه بر گردن سگ ميكنند از براى بستن آن و كشيدن آن بهر جا كه خواهند ببرند و چون صاحب گناه بسبب آن در بند مىافتد و گرفتار مىگردد تا بجزاى آن برسد پس گويا آن قلاده مىشود در گردن او كه به آن او را در بند دارند و سر نمىدهند.
٤٣٩٢ بئس الصّديق الملول. بددوستى است آنكه از اين كس ملول و دل زده باشد يعنى بايد كه دوست را از خود ملول نكرد كه دوستى كه ملول گردد بددوستى است و اعتمادى ديگر بر دوستى او نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه دوست خوب آن است كه از دوست زود به زود ملول نشود و هر كه به اندك چيزى ملول شود بد دوستى است.
٤٣٩٣ بئس السّجيّة الغلول. بد خصلتى است خيانت، و احاديث ديگر نيز در اين باب بسيار است.
٤٣٩٤ بئس العادة الفضول. بد خصلتى است پرگوئى يا زياده كاريها. يعنى مشغول شدن به كارهايى كه پر مهمّ نباشد و بازماندن بسبب آنها از مهمات.
٤٣٩٥ بئس القرين الجهول. بد همنشينى است كسى كه بسيار نادان باشد.
٤٣٩٦ بئس الوجه الوقاح. بدروئى است روئى كه بى شرم باشد.
٤٣٩٧ بئس الشّيمة الالحاح. بدخصلتى است الحاح يعنى ابرام كردن در سؤال.
٤٣٩٨ بئس القرين العدوّ. بد همراهى است دشمن. مراد اين است كه با دشمن رفيق و همراه نبايد شد زيرا كه با رفاقت و همراهى احتراز از شرّ او مشكل است.
٤٣٩٩ بئس الجار جار السّوء. بد همسايه ايست همسايه بد. زيرا كه حق همسايگان بر يكديگر اين است كه بكار هم آيند و بر يكديگر احسان كنند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده حتى اين كه روايت شده از حضرت رسالت پناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم كه جبرئيل مرا چندان وصيت كرد در باب همسايه كه من گمان كردم كه ميراث مىبرد پس همسايه كه بكار نيايد و نيكى نكند و بدى كند كمال بدى خواهد داشت، و ممكن است كه مراد مذمّت همسايه بد باشد هر چند بدى به اين كس نكند به اعتبار اين كه آدمى بالطبع مايل است به آن چه مشاهده كند از ابناى جنس خود پس هرگاه همسايه كسى بد باشد نمىشود كه بعضى بديهاى او به او يا به بعضى از متعلقان او سرايت نكند.
٤٤٠٠ بئس الرفيق الحسود. بد رفيقى است حسود يعنى كسى كه تمناى زوال نعمت مردم ميكند و بدى
رفاقت چنين كسى ظاهر است چه هرگاه نعمتى از كسى ببيند تمناى زوال آن كند و نمىشود كه به آن اعتبار سعى نكند در زوال آن و قطع نظر از آن مكدّر و ملول شود و غمگين نشيند و ظاهر است كه كدورت و حزن رفيق باعث كدورت و حزن آدمى نيز مىگردد.
٤٤٠١ بئس العشير الحقود. بد هم زندگانى است كينهور، زيرا كه كسى كه كينه كسى داشته باشد نمىشود كه در صدد ايذاء و آزار او نباشد و با وجود معاشرت و آميزش در اكثر اوقات احتراز از شرّ چنين كسى بغايت دشوار است.
٤٤٠٢ بئس العمل المعصية. بدكردارى است نافرمانى حق تعالى.
٤٤٠٣ بئس الرّجل من باع دينه به دنيا غيره. بدمردى است كسى كه بفروشد دين خود را به دنياى غير خود، و كمال بدى اين معنى و سخافت عقل چنين كسى ظاهر است.
٤٤٠٤ بئس السّياسة الجور. بد سياستى است جور و ستم. «سياست» چنانكه مكرّر مذكور شد تربيت كردن رعيت و نظم و نسق احوال ايشان است و ظاهر است كه صاحب سياست وضع شده از براى رفع ظلم ديگران بر ايشان و رفع ظلم ايشان بر يكديگر، و ظاهر است كه ظلم و جور از كسى كه متوقّع رفع و دفع آن باشند از او بسيار بدتر و قبيح تر باشد از ظلم كسى كه اين توقّع از او نباشد.
٤٤٠٥ بئس الذّخر فعل الشّرّ. بد ذخيرهايست كردن كار بد. مراد اين است كه هر چه آدمى بكند نوشته
مىشود و ثبت مىشود تا اين كه جزاى آن در آخرت داده شود پس آدمى هر چه بكند در حقيقت آن را ذخيره كرده از براى خود و ظاهر است كه فعل بد كه جزاى آن عذاب و عقاب باشد و بدذخيره ايست.
٤٤٠٦ بئس الظّلم ظلم المستسلم. بد ظلمى است ظلم بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد. پوشيده نيست كه مطلق ظلم اگر چه بد است اما ظلم بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد مثل ظلم پادشاهان و حكام بر رعايا كه اطاعت و فرمانبردارى ايشان كنند بدتر و قبيحتر است از ظلم بر كسى كه چنين نباشد بلكه سركشى كند يا نه اطاعتى داشته باشد و نه سركشى.
٤٤٠٧ بئس الكسب الحرام. بد كسبى است كسب حرام، زيرا كه رنج و تعب كسب را در آن بايد كشيد و وزر و وبال از براى خود تحصيل كرد.
٤٤٠٨ بئس قرين الورع الشبع. بد همراهى است از براى پرهيزگارى سيرى، زيرا كه ثمره پرهيزگارى وصول بمراتب عاليه است و سيرى مانع مىگردد از آن بسبب اين كه باعث خاموشى نور دل و تعطيل قواى عقليه و كسالت بدن گردد چنانكه گفته اند كه: در گرسنگى اجساد ارواح مىگردند و در سيرى ارواح اجساد ميشوند.
٤٤٠٩ بئس قرين الدّين الطّمع. بد همراهى است براى ديندارى طمع، زيرا كه كسى را كه طمع باشد هر چند دين دار باشد بسيار مىشود كه طمع او را به حرام اندازد و دين او را فاسد كند و بر تقديرى كه چنين نكند در اين شبهه نيست كه طمع آدمى را خوار و ذليل و پست مرتبه گرداند و آنها منافى رتبه ديندار و مرتبه اوست.
٤٤١٠ بئس المنطق الكذب. بد گفتنى است دروغگوئى، چه عقلا و شرعا مذموم است و مفاسد بسيار بر آن مترتب مىگردد.
٤٤١١ بئس النّسب سوء الادب. بدنسبى است بدى ادب. مراد اين است كه بى ادب را مردم به بى ادبى نسبت دهند و اين بد نسبى است و بسيار بدتر است از اين كه نسب كسى پست باشد و به شخص بدى يا پست مرتبه برسد، پس كسى را كه ادب باشد هر چند نسبت ظاهرى پست باشد در حقيقت عالىنسبتر باشد از بىادبى كه نسب ظاهرى او بلند باشد.
٤٤١٢ بئس السّعى التفرقة بين الاليفين. بد كوششى است جدائى افكندن ميانه دو كس كه با هم الفت داشته باشند، زيرا كه نظام عالم بالفت مردم است با يكديگر، پس سعى در خلاف آن در حقيقت سعى در اختلال اوضاع عالم است.
٤٤١٣ بئس القلادة قلادة الدّين. بد گردنبندى است گردنبند قرض، زيرا كه آدمى را همواره در همّ و غمى دارد كه هيچ همّ و غمى به آن نرسد چنانكه روايت از حضرت رسالت پناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم مشهور است كه نيست همى مثل همّ قرض. و استعاره «گردن بند» به اعتبار لزوم و جدانشدن آن همّ و غمّ است از صاحب آن مانند گردن بند چنانكه قبل از اين در گناهان مذكور شد، و ممكن است كه تشبيه به قلاده سگ و مانند آن باشد كه بسبب آن آنرا در فرمان خود دارند به اعتبار اين كه قرض اين كس را در فرمان قرض خواه در مىآورد.
٤٤١٤ بئس الاستعداد الاستبداد.
بد آمادگى است خود رأى بودن، زيرا كه كسى كه خود رأى باشد و اعتماد تمام بر رأى خود داشته باشد و با عقلا در كارها مشورت نكند زيان و خسران بسيار كشد پس خود رأى بودن در حقيقت خود را آماده آنها كردن است و آن بد آمادگى است.
٤٤١٥ بئس الزّاد الى المعاد العدوان على العباد. بد توشه ايست بسوى آخرت كه بازگشت مردمان به آنست ستمكردن بر بندگان حق تعالى، چون هر چه آدمى ميكند نوشته مىشود تا در آخرت به جزاى آن برسد پس در حقيقت آن را توشه راه خود كرده و ظاهر است كه ستم بر بندگان حق تعالى كه باعث هلاكت اخروى است بد توشه ايست كه كسى از براى خود بردارد.
٤٤١٦ بئس الغريم النّوم يفنى قصير العمر و يفوّت كثير الاجر. بدقرضخواهى است خواب، فانى مىسازد عمر كوتاه را، و فوت ميكند اجر بسيار را. مراد مذّمت خواب است به اين كه مانند قرضخواهى است بى رحم كه از براى وصول حق خود تمام سرمايه مديون و ما يعرف او را به باد فنا دهد و در بيان اين فرمودهاند كه: «فانى ميكند عمر كوتاه را» يعنى عمر آدمى را كه بسيار كوتاه و اندك است خواب آن را فانى و نيست مىسازد زيرا كه آدمى تا در خواب است در حكم ميت است و در حقيقت عمرى ندارد، و «فوت ميكند اجر بسيار را» يعنى اجر و ثواب بسيار را كه مىتوان در بيدارى تحصيل كرد به سبب كردن عملهاى نيكو و غرض از اين تنبيه بر اين است كه آدمى قدر عمر خود را كه سرمايه اوست بايد كه بداند و بخورد و خواب باطل و فاسد نسازد مگر بقدر ضرورت.
٤٤١٧ بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشرّ و يباعد الخير. بد همنشينى است خشم، ظاره مىسازد عيبها را، و نزديك مىسازد شرّ را، و دور مىگرداند خير را. ظاهر ساختن خشم عيبها را، ظاهر است، چه كسى كه خشم بر او
غلبه كرد هرزه گويد و دشنام دهد و انواع سبكيها از او ظاهر شود، و همچنين «نزديك گردانيدن آن شرّ را» ظاهر است، زيرا كه غالب اين است كه سبب اين مىشود كه آزارى چند كند آن كسى را كه خشم بر اوست زياده از قدرى كه مستحقّ آن باشد بلكه بسا باشد كه بغير حقّ منجرّ به هلاكت نفوس و تلف اموال گردد و همچنين «دور گردانيدن آن خير را» ظاهر است چه دور ميكند از حلم و بردبارى و هموارى و مانند آنها از صفات حميده.
٤٤١٨ بئس الخليقة البخل. بدخوئى است بخيل بودن.
٤٤١٩ بئس الشّيمة الامل يفنى الاجل و يفوّت العمل. بدخصلتى است اميد، فانى مىسازد مدّت عمر را و فوت ميكند عمل را يعنى بدخصلتى است قانع نبودن و آرزوها و اميدهاى دور و دراز در دنيا داشتن زيرا كه مشغول مىسازد آدمى را به سعى از براى آنها تا اين كه فانى مىشود مدّت عمر و فوت مىشود عملهاى خيرى كه باعث رستگارى آخرت باشد.
٤٤٢٠ بئست الدّار الدّنيا. بدسرائى است دنيا يعنى از براى كسى كه دل بر آن بندد و آن را منزل اقامت گرداند نه كسى كه در آن اكتساب توشه آخرت نمايد.
٤٤٢١ بئس الاختيار التعوّض بما يفنى عمّا يبقى. بد برگزيدنى است عوض گرفتن آنچه فانى مىشود كه دنيا باشد از آنچه باقى مىماند كه آخرت باشد يعنى از سر آخرت گذشتن از براى دنيا.