ترجمهغرر الحكم و درر الكلم
جلد ششم
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم جزء ششم شرح غرر و درر
باقيمانده حرف ميم
حرف ميم بميم مكسور بلفظ «مِن»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم بميم مكسور بلفظ «مِن» كه بمعنى «از» است: فرموده است آن حضرت عليه السّلام:
٩٢٤٧ من النّعم الصّديق الصّدوق. از جمله نعمتهاست دوست راستگو.
٩٢٤٨ من العقول اضاعة الحقوق. از جمله عقوق است ضايع كردن حقوق، مراد اينست كه عقوق پدر و مادر همين نيست كه كسى با ايشان بد كند و ايشان را آزار دهد بلكه بجا نياوردن حقوق ايشان نيز از تعظيم و تكريم و فرمانبردارى ايشان و مانند آنها عقوق ايشانست و وزر و وبال عقوق دارد.
٩٢٤٩ من الآجال انقضاء السّاعات. از اجلهاست گذشتن ساعتها، مراد به «أجل» در اينجا مدّت عمرست و مراد اينست كه: هر ساعتى كه مىگذرد از جمله مدّت عمرست و قدر آن را بايد دانست و بعبث نبايد گذرانيد.
٩٢٥٠ من السّاعات تولّد الآفات. از ساعتهاست زائيده شدن آفتها، يعنى هر ساعتى محلّ تولّد آفتها تواند بود پس همواره بايد در حذر بود از آنها، و توّسل جست بدرگاه حق تعالى از براى دفع آنها بدعا و تصدّق و مانند آنها.
٩٢٥١ من الفراغ تكون الصبوة. از فارغ بودن ميباشد صبوه، «صبوه» بفتح صاد بى نقطه و سكون باء يك نقطه و فتح واو ميل بجهل و لذّتهاى جوانيست كه از جهل ناشى مىشود، و مراد ترغيب بمشغول شدن بكارست و فارغ نبودن و اين كه فارغ بودن منشأ ميل بلذّتها شود كه از جهل ناشى شود.
٩٢٥٢ من الخلاف تكون النبوّة. از مخالفت ميباشد نبوه، «نبوه» بفتح نون و سكون باء يك نقطه و فتح واو زمين بلند را گويند، و مراد اينست كه از مخالفت با نفس و هوا و هوس آن حاصل مىشود بلندى مرتبه.
٩٢٥٣ من اللّئام تكون القسوة. از لئيمان ميباشد سخت دلى، يعنى سخت دلى و بىرحمى از اخلاق لئيمانست يعنى مردم دنى پست مرتبه يا بخيلان.
٩٢٥٤ من خزائن الغيب تظهر الحكمة. از خزانههاى غيب ظاهر مىشود حكمت، مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست است، و مراد اينست كه آن فعلى نيست از افعال بنده بلكه از خزانههاى نهانى حق تعالى فايض مىشود بر بنده، يا بى توسّط فكر و نظر چنانكه در بديهيّات است و همچنين در نظريات از براى انبيا و اوليا صلوات اللّه
و سلامه عليهم أجمعين، و با بتوسّط فكر و نظر و بعد از آن مانند نظريّات از براى ساير مردمان.
٩٢٥٥ من الكرام تكون الرّحمة. از كريمان ميباشد رحم يعنى رحم و رقّت قلب از اخلاق كريمانست يعنى مردم گرامى بلند مرتبه، يا اهل جود و سخاوت، چنانكه در فقره سابق سابق مذكور شد كه قساوت و سخت دلى از اخلاق لئيمانست كه مقابل «كريمان» باشند بيكى از آن دو معنى.
٩٢٥٦ من صغر الهمّة حسد الصّديق على النّعمة. از كوچكى همّت است رشك بردن دوست بر نعمتى يعنى دوستى كه بر نعمت دوست خود رشك برد و خواهد كه اين از او زايل شود اين منشأى بغير پستى عزم و همّت او ندارد كه باعتبار آن حصول مثل آن را از براى خود تجويز نمىكند پس مىخواهد كه از او هم زايل شود تا او را مزيّتى بر او نباشد امّا كسى كه همّت او پست نباشد از براى خود نيز مثل آن يا زياده بر آن طلب كند نه اين كه تمناى زوال آن از او بكند بلى اگر دشمنى با او داشته باشد رشك بر او و تمنّاى زوال نعمت او بسبب آن راهى دارد هر چند پست همّت نباشد.
٩٢٥٧ من كمال العلم العمل بما يقتضيه. از كمال علم عمل كردنست به آن چه اقتضا كند آن علم آنرا، يعنى علم كامل تمام آنست كه عمل شود بقتضاى آن، و كسى كه عمل نكند بعلم خود علم او ناقص و ناتمام باشد.
٩٢٥٨ من كمال العمل الاخلاص فيه. از كمال عمل اخلاص در آنست، يعنى عمل كامل تمام آنست كه خالص باشد از براى حق تعالى و آميخته بغرضى ديگر كه منافى آن باشد نباشد و عملى كه خالص
نباشد ناقص و ناتمام باشد هر چند اصل آن از براى حق تعالى باشد و اهتمامى بآن غرض ديگر نباشد.
٩٢٥٩ من أقبح الغدر اذاعة السّرّ. از زشتترين بيوفائيست فاش كردن سرّ، يعنى فاش كردن سرّ كسى بيوفائيست با او از زشتترين بيوفائيها.
٩٢٦٠ من أعظم المكر تحسين الشّرّ. از بزرگترين مكر تحسين كردن شرّست يعنى تحسين كردن شرّ و بديى كه كسى بكند مكريست با او از بزرگترين مكرها.
٩٢٦١ من مأمنه يؤتى الحذر. از مأمن خودش آمده مىشود بسيار حذر كننده، مراد اينست كه حذر كردن بسيار سودى ندارد و اعتماد بر آن نتوان كرد، بسيار مىشود كه چنين كسى در مأمن و محلّ امنيّت خودش آمده مىشود يعنى بلائى يا هلاكتى مىآيد او را، و ممكن است كه «يؤتى» بمعنى «آمده مىشود» نباشد بلكه بمعنى «هلاك گردانيده مىشود» باشد، و حاصل هر دو يكيست، پس بايد كه اعتماد و توكّل بر حفظ و نگهدارى حق تعالى باشد هر چند قدرى از حذر نيز بايد چنانكه از اخبار ديگر ظاهر مىشود.
٩٢٦٢ من أفضل الايمان الرّضا بما يأتي به القدر. از افزونترين ايمان راضى شدنست به آن چه بياورد آن را قدر، يعنى به آن چه تقدير و حكم حق تعالى بآن جارى شده باشد از براى او، خواه تنگى روزى باشد و خواه فراخى آن، و خواه بيمارى باشد و خواه صحّت، و همچنين در نظاير آن.
٩٢٦٣ من الحزم قوّة العزم. از دور انديشيست قوّت عزم، يعنى اين كه عزم هر كار كه كسى كند عزم او
در آن قوى باشد تا بعمل آيد ، زيرا كه با عزم سست كم كارى بانجام رسد خصوصا كارهاى بزرگ و صعب.
٩٢٦٤ من الكرم صلة الرّحم. از كرم است صله خويشى، مراد به «كرم» گرامى و بلند مرتبه بودنست يا جود و سخاوت چنانكه مكرّر مذكور شد.
٩٢٦٥ من الكرم اتمام النّعم. از كرم است تمام كردن نعمت و ناقص نگذاشتن آن.
٩٢٦٦ من الكرم حسن الشّيم. از كرم است نيكوئى خويها و خصلتها.
٩٢٦٧ من الكرم الوفاء بالذّمم. از كرم است وفا كردن بعهدها و پيمانها.
٩٢٦٨ من أقبح المذامّ مدح الّلئام . از زشتترين چيزهاى عيبناك مدح كردن لئيمانست، يعنى اين كه كسى لئيمى را يعنى دنى پست مرتبه را يا بخيلى را مدح و ستايش كند.
٩٢٦٩ من صحّة الأجسام تولّد الأسقام. از صحّت اجسام است زائيده شده أسقام، ممكن است كه غرض بيان اين باشد كه نعمتهاى دنيا نمىشود كه آميخته بألم و كدورتى نباشد چنانكه از صحّت بدن
و تندرستى بيمارى زائيده شود، يا اين كه مغرور بصحّت بدن نبايد شد و بسبب اعتماد بر آن تأخير در مهمّات نبايد كرد ناگاه از صحّت بدن بيماريى متوّلد شود كه مانع از آنها گردد.
٩٢٧٠ من مطاوعة الشّهوة تصاعف الآثام. از موافقت و متابعت خواهش است تضاعف گناهان، «تضاعف» بمعنى دو چندان گشتن است، و ظاهر اينست كه مراد در اينجا مطلق زياد شدن و بالا رفتن باشد و اين كه بسيارى از گناهان از متابعت خواهش و هوا و هوس ناشى شود.
٩٢٧١ من الشّقاء احتقاب الحرام. از بدبختيست ذخيره كردن حرام، يعنى اين كه مال حرامى را كسب كند و صرف نكند و ذخيره كند و آخرت خود را بآن تباه كند و در دنيا بهره از آن نبرد.
٩٢٧٢ من أفحش الظّلم ظلم الكرام. از فاحشترين ستم ستم كريمانست، «فاحش» بدى را گويند كه از حدّ گذشته باشد در بدى، و مراد اينست كه از بدترين ستمها ستم كريمانست يعنى ستمى كه كسى بر ايشان كند و مراد به «كريمان» چنانكه مكرّر مذكور شد مردم بلند مرتبه است، يا اهل جود و سخاوت، و ممكن است كه مراد ستمى باشد كه ايشان كنند بر ديگرى، باعتبار اين كه ستم از ايشان زشتتر و قبيحتر باشد از ستم ديگران.
٩٢٧٣ من الفساد اضاعة الزّاد. از فسادست ضايع كردن توشه، يعنى از جمله فساد و تباهى حال بلكه عمدة آن ضايع كردن توشه آخرتست و گذاشتن آن و اهمال در آن.
٩٢٧٤ من الشّقاء افساد المعاد. از بدبختيست فاسد كردن معاد، يعنى روز بازگشت خود را، و چون اكثر مردم خصوصا در آن زمان بدبختى را همين فساد حال دنياى كسى مىدانستند،
تنبيه ايشان شده با اين كه فاسد كردن معاد نيز بدبختيست و اگر نه عمده بدبختى همانست.
٩٢٧٥ من أعظم المحن دوام الفتن. از بزرگترين محنتها پاينده بودن فتنههاست، يعنى زمانى كه فتنه و آشوب در آن دائمى باشد، پس پناه بايد جست بحق تعالى از آن و شكر بايد كرد در زمانى كه چنين نباشد، و ممكن است كه غرض اشاره نيز باشد باهتمام در سعى و استخلاص از فتنه آخرت كه پاينده است.
٩٢٧٦ من ضيق العطن لزوم الوطن. از تنگى عطن است لازم بودن وطن، «عطن» جائى را گويند كه نزد آب شتران را بعد از خوردن آب بخوابانند تا بار ديگر آب دهند و بعد از آن بچراگاه خود برند و «تنگى عطن» مثل است از براى تنگدستى و كم همّتى، و مراد اينست كه از جمله تنگدستى و كم همّتى لازم بودن در وطن است و بيرون نرفتن از آن بسفرها، و كسى را كه همّت و دست و دل گشاده باشد نمىشود كه صبر كند بر آن و بسفرها نرود از براى كسب فضايل و منافع اخروى و دنيوى، و ممكن است كه مراد به «لزوم وطن» ماندن در آن و نقل نكردن از آن باشد بجاى ديگر با وجود تعب و آزار كه در آن كشد و اين كه اين از جمله كم همّتى است، صاحب همّت در چنين وطنى نماند و بجاى ديگر رود كه چنان نباشد.
٩٢٧٧ من الايمان حفظ اللّسان. از ايمانست نگهدارى زبان، يعنى از فحش و غيبت و امثال آنها، يا از سخن گفتن بسيار نيز، و بنا بر اين مراد اينست كه آن از كمال ايمانست و بنا بر اوّل نيز ممكن است كه مراد اين باشد بنا بر مشهور از عدم اعتبار عمل در اصل ايمان، و ممكن است كه مراد اين باشد كه از اجزاى ايمانست يا شرايط آن بنا بر اين كه عمل نيز معتبر باشد در ايمان.
٩٢٧٨ من الكرم احتمال جنايات الاخوان. از كرم است متحمل شدن گناهان برادران، يعنى گذراندن آنها و انتقام نكشيدن، و مراد به «كرم» بلندى مرتبه است يا جود و سخاوت، چنانكه مكرّر مذكور شد.
٩٢٧٩ من علامات الخذلان ايتمان الخوّان. از علامتهاى خذلان امين گردانيدن خوّانست، «خذلان» بكسر خاء با نقطه و سكون ذال با نقطه بمعنى واگذاشتن و ترك يارى كردنست، و «خوّان» بضمّ خاء با نقطه و تشديد واو بمعنى خيانت كنندگانست، و مراد اينست كه از علامتهاى خذلان حق تعالى كسى را واگذاشتن او بخود و يارى نكردن او اينست كه او امين گرداند در كارهاى خود خيانت كنندهها را.
٩٢٨٠ من شرف الهمّة بذل الاحسان. از بلندى همّت بذل احسانست.
٩٢٨١ من المروّة تعهّد الجيران. از مروّت و آدميّت است باز رسيدن بهمسايگانست.
٩٢٨٢ من شرائط الايمان حسن مصاحبة الاخوان. از شرايط ايمان نيكوئى مصاحبت با برادرانست، «شرايط چيزى» امورى را گويند كه آن موقوف بر آنها باشد و بى آنها يافت نتواند شد. و مراد از «شرايط» كمال ايمانست.
٩٢٨٣ من عجز الرّأى استفساد الاخوان. از عاجزى رأى فاسد گردانيدن برادرانست، يعنى از علامات عاجزى رأى و تدبير كسى اينست كه برادران و دوستان خود را فاسد كند و از خود رو گردان
نمايد چه كسى كه رأى و تدبير او عاجز نباشد چنين ضرر و زيان عظيم بخود نرساند.
٩٢٨٤ من التّوانى يتولّد الكسل. از توانى زائيده مىشود كسل، «توانى» بمعنى تقصير كردن در كارست و اهمال كردن در آن، و «كسل» بمعنى سنگين گشتن كسيست از كارى و گران بودن آن بر او، و مراد اينست كه: تقصير در كارى و اهمال در آن منشأ اين مىشود كه آن كار گران گردد بر او و دشوار باشد بر او.
٩٢٨٥ من الحمق الاتّكال على الأمل. از حماقت و كم عقليست اعتماد كردن بر اميد.
٩٢٨٦ من علامات الاقبال اصطناع الرّجال. از علامتهاى اقبال احسان بمردانست، يعنى از علامات اقبال كسى و رو آوردن دولت باو اينست كه احسان كند بمردان، يا اين كه مردان احسان كنند باو، و اوّل ظاهرترست، و مراد به «مردان» مردان كاملند كه سزاوار احسان باشند.
٩٢٨٧ من علامات الادبار مقارنة الأرذال. از علامات ادبار همراهى با أرذال است، يعنى از علامات ادبار كسى و پشت گرديدن دولت از او اينست كه مصاحبت كند با مردم دنى پست مرتبه.
٩٢٨٨ من شرف الأعراق كرم الأخلاق. از شرف أعراقست نيكوئى اخلاق، «أعراق» بمعنى ريشههاست و مراد در اينجا اصل و نژادست و اين كه نيكوئى اخلاق و خويها از شرف و بلندى مرتبه اصل و نژاد ناشى مىشود.
٩٢٨٩ من هنيىء النّعم سعة الأرزاق.
از گوارائى نعمتها فراخى روزيهاست، پس كسى كه اين نعمت داده شود بايد كه قدر آن را بداند و شكر آن را چنانكه بايد بجا آورد.
٩٢٩٠ من أشدّ عيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه. از سختترين عيبهاى مردانيست كه پنهان باشد بر او عيبهاى او، يعنى آن قدر غافل و بى خبر باشد از خود كه عيبهاى خود را نداند، و «بودن اين از سختترين عيبها»، باعتبار اينست كه چنين كسى بفكر اصلاح نفس خود و ازاله عيبهاى خود نمىافتد تا اين كه مرگ در رسد و بى توبه و انابت برود.
٩٢٩١ من أحسن الركم الاحسان الى المسيئ. از بهترين كرم احسان كردنست بسوى گنهكار، يعنى بكسى كه نسبت باو گناهى كرده باشد.
٩٢٩٢ من علامة الكرم تعجيل المثوبة. از علامت و نشانه كرم يعنى بلندى مرتبه شتاب كردنست در مثوبت يعنى در جزاى نيك.
٩٢٩٣ من علامة اللّؤم تعجيل العقوبة. از علامت لئيمى و پستى شتاب كردنست در عقوبت، يعنى جزاى بد.
٩٢٩٤ من أحسن الفضل قبول عذر الجانى. از بهترين فضل و افزونى مرتبه قبول كردن عذر گنهكارست.
٩٢٩٥ من أوكد أسباب العقل رحمة الجهّال. از محكمترين اسباب عقل و زيركى رحم كردن نادانانست، يعنى گذشتن از گناه ايشان.
٩٢٩٦ من السّعادة التّوفيق لصالح الأعمال. از نيكبختيست توفيق از براى صالح عملها، يعنى شايسته و نيكوى آنها.
٩٢٩٧ من علامة الشّقاء غشّ الصّديق. از علامت بدبختيست غشّ كردن با دوست، يعنى صاف نبودن با او.
٩٢٩٨ من علامات اللّؤم الغدر بالمواثيق. از علامتهاى لئيمى يعنى دنائت و پستى مرتبه بيوفائيست بعهدها و پيمانها.
٩٢٩٩ من عدم العقل مصاحبة ذوى الجهل. از نبودن عقلست مصاحبت كردن با صاحبان جهل و نادانى.
٩٣٠٠ من كمال النّعم وفور العقل. از كمال نعمتهاست وافر بودن عقل و كامل بودن آن.
٩٣٠١ من أشدّ المصائب غلبة الجهل. از سختترين مصيبتهاست غلبه جهل و زيادتى آن.
٩٣٠٢ من كمال الحماقّة الاختيال فى الفاقة. از كمال حماقتست تكبّر كردن در فقر و درويشى.
٩٣٠٣ من المروّة العمل للَّه فوق الطّاقة. از مروّت و آدميتست عمل كردن از براى خدا بالاتر از طاقت، مراد به «طاقت» مرتبهايست كه تاب و توانائى آن داشته باشد بى تعب و مشقّت زياد كه بناى واجبات و اكثر مندوبات شرعيّه بر آنست، و مراد اينست كه مروّت اينست كه كسى كه زياده بر آن نيز عمل كند از براى خدا و تعب و زحمت بر خود گذارد بكردن
مندوبات و أعمال خير زياد.
٩٣٠٤ من أحسن النّصيحة الابانة عن القبيحة. از بهترين نصيحت كشف كردن از افعال زشت قبيح است، يعنى ظاهر كردن آنها بكننده آنها و منع كردن او از آنها، و إغماض نكردن در آنها.
٩٣٠٥ من أكبر التّوفيق الأخذ بالنّصيحة. از بزرگترين توفيق فرا گرفتن نصيحتست يعنى قبول كردن آن و عمل كردن بآن.
٩٣٠٦ من علامة اللّؤم سوء الجوار. از علامت لئيمى و دنائت بدى همسايگيست، يعنى بد سلوك كردن با همسايه.
٩٣٠٧ من علامات الشّقاء الاساءة الى الاخيار. از علامتهاى بدبختى بدى كردن بسوى نيكانست.
٩٣٠٨ من سوء الاختيار صحبة الأشرار. از بدى اختيار مصاحبت با بدانست، يعنى از جمله اختيارات بد مصاحبت با بدانست و اختيار و برگزيدن ايشان از براى آن.
٩٣٠٩ من أعظم الفجائع اضاعة الصّنائع. از بزرگترين دردها ضايع كردن احسانهاست، يعنى احسان كردن بكسى كه اهل آن نباشد كه زيان دنيوى در آن باشد بى أجر و ثواب اخروى، بلكه با عقوبت اخروى خصوصا كسى كه بدى كند در برابر آن.
٩٣١٠ من أفحش الخيانة خيانة الودائع. از فاحشترين خيانتها يعنى از حدّ گذشتهترين آنها در بدى خيانت در امانتهاست.
٩٣١١ من أقبح اللّؤم غيبة الأخيار. از زشتترين لئيمى يعنى دنائت و پستى مرتبه غيبت كردن نيكانست يعنى مذّمت كردن ايشان غايبانه ايشان.
٩٣١٢ من أعظم الحمق مؤاخاة الفجّار. از بزرگترين حماقتست برادرى كردن با فاسقان.
٩٣١٣ من كنوز الايمان الصّبر على المصائب. از گنجهاى ايمانست صبر بر مصيبتها، يعنى آن بمنزله گنجيست از براى صاحب ايمان كه از براى آخرت خود ذخيره گذارد.
٩٣١٤ من أفضل الحزم الصّبر على النّوائب. از افزونترين دور انديشى صبر كردن بر مصيبتهاست، زيرا كه آن دور انديشى است از براى آخرت و رسيدن بأجر عظيم و ثواب جسيم آن، و از براى دنيا نيز بسبب خلاص بسبب آن از شماتت دشمنان و از تعب و زحمت و بى تابى و قلق و اضطراب و لوازم آن، و از رسيدن مصيبت ديگر بسبب آنها، چنانكه مكرّر مذكور شد.
٩٣١٥ من مهانة الكذّاب جوده باليمين لغير مستحلف. از خوارى بسيار دروغگوست جود او بقسم از براى غير قسم دهنده، يعنى از جمله خواريهاى بسيار دروغگو اينست كه حرفى كه مىگويد از براى اين كه مردم قبول كنند بخشندگى ميكند بقسمى بر وفق آن بى اين كه كسى قسم دهد او را، و اين معنى بتجربه نيز معلوم شده.
٩٣١٦ من كمال النّعمة التَّحلّى بالسّخاء و التّعفّف. از كمال نعمتست يعنى از نعمتهاى كامله است زيور يافتن بسخاوت و عفّت يعنى پرهيزگارى.
٩٣١٧ من المروّة غضّ الطّرف و مشى القصد. از مروّت و آدميت است پائين انداختن چشم و رفتن ميانه، مراد به «پائين انداختن چشم» تند نگاه نكردن بروى مردم است يا نگاه نكردن بزينتهاى دنيا و زيورهاى آن، و به «رفتن ميانه» اين كه نه پر تند باشد و نه بسيار آهسته، يا ميانه روى در هر باب ميانه افراط و تفريط، و اوّل ظاهرترست چنانكه مشهورست ميانه مفسّرين در تفسير «و اقصد فى مشيك» كه از جمله وصاياى حضرت لقمانست بپسر خود يعنى ميانه روى كن در راه رفتن خود.
٩٣١٨ من الكرم اصطناع المعروف و بذل الرّفد. از كرمست يعنى از شرف و بلندى مرتبه كردن احسان و بذل رفد يعنى عطا، يا يارى.
٩٣١٩ من المروّة طاعة اللَّه و حسن التّقدير. از مروّت و آدميتست فرمانبردارى خدا و نيكوئى تقدير، يعنى نيكوئى اندازه گرفتن از براى معاش خود بعنوانى كه نه بخيلى باشد و نه اسراف، بلكه ميانه روى ميان آنها، يا نيكوئى اندازه گرفتن در هر باب بميانه روى افراط و تفريط.
٩٣٢٠ من العقل مجانبة التّبذير و حسن التّدبير. از عقل است دورى كردن از اسراف و نيكوئى تدبير، يعنى در احوال معاش يا در هر باب.
٩٣٢١ من أشرف أفعال الكريم تغافله عمّا يعلم. از بلند مرتبهترين كارهاى كريم يعنى شخص گرامى بلند مرتبه تغافل كردن اوست از آنچه بداند، مراد تغافل كردن اوست از آنچه بداند از بى ادبيها و بديهاى
مردم نسبت باو و در صدد انتقام در نيامدن بلكه اصلا اظهار آنها نكردن بعنوانى كه گويا مطّلع نشده بر آنها.
٩٣٢٢ من أحسن أفعال القادر أن يغضب فيحلم. از نيكوترين كارهاى صاحب قدرت اينست كه خشمناك گردد پس بردبارى كند، يعنى اينست كه هر گاه خشمناك گردد بردبارى كند، يا اينست كه هر گاه بدى نسبت باو بكنند خشمناك گردد امّا بردبارى كند نه اين كه نفهمد و اصلا خشمناك نگردد كه آن شرفى ندارد بلكه حماقت و كم عقليست، و «تخصيص بصاحب قدرت» باعتبار اينست كه اگر قدرت و توانائى انتقام نداشته باشد بردبارى او چندان كمالى نيست زيرا كه چاره بغير از آن ندارد.
٩٣٢٣ من العصمة تعذّر المعاصى. از عصمتست ميسّر نبودن معاصى، يعنى از عصمت و نگهدارى حق تعالى است اين كه معاصى ميسّر نباشد از براى كسى، كه اگر ميسّر باشد او را مرتكب آنها گردد پس چنين كسى بايد كه شكر آن بكند.
٩٣٢٤ من سوء الخلق البخل و سوء التّقاضى. از بدى خويست بخيلى و بدى طلب كردن حقّ خود، يعنى از اخلاق بدست بخيلى، و همچنين بدى طلب كردن حقّ خود از كسى باين كه بعنوان شدّت و سختى باشد و رفق و مدارائى نكند.
٩٣٢٥ من الخرق العجلة قبل الامكان و الأناة بعد اصابة الفرصة. از حماقتست شتاب كردن در كارى پيش از توانائى آن، و درنگ كردن بعد از برخوردن بفرصت.
٩٣٢٦ من نكد الدّنيا تنغيص الاجتماع بالفرقة و السّرور بالغصّة. از سختى دنياست تيره كردن جمعيّت دوستان را بمفارقت و شادمانى را بعصه، مراد بيان بعضى از شدايد دنياست كه لازمه آنست تا كسى دل نبندد بآن.
٩٣٢٧ من عقل الرّجل أن لا يتكلّم بجميع ما أحاط به علمه. از عقل مردست اين كه سخن نگويد بهمه آنچه فرو گرفته باشد آنرا علم او يعنى عاقل بايد كه همه آنچه را داند نگويد
زيرا كه بسيار باشد كه بعضى از آنها چيزى باشد كه غرابتى داشته باشد و مردم تكذيب آن كنند و اثبات نتواند كرد يا اثبات آن تعب و زحمتى داشته باشد و بسيارست نيز كه گفتن بعضى متضمّن مفسدهايست.
٩٣٢٨ من فضل الرّجل أن لا يمن بما احتمله حلمه. از افزونى مرتبه مرد اينست كه منّت نگذارد به آن چه متحمّل آن شده باشد بردبارى او.
٩٣٢٩ من شيم الكرام بذل النّدى. از خوى مردم بلند مرتبه است بذل جود و كرم.
٩٣٣٠ من أمارات الخير الكفّ عن الأذى. از نشانهاى خوبى كسى باز ايستادن از آزار كردن مردمست.
٩٣٣١ من كمال الكرم تعجيل المثوبة. از كمال كرم و بلندى مرتبه تعجيل در مثوبتست يعنى جزاى نيك.
٩٣٣٢ من كمال الحلم تأخير العقوبة. از كمال بردبارى پس انداختن عقوبتست يعنى جزاى بد.
٩٣٣٣ من حقّ الملك أن يسوس نفسه قبل جنده. از حقّ پادشاه يعنى از آنچه ثابت و لازم است بر او اينست كه سياست كند نفس خود را پيش از لشكر خود، مراد به «سياست كسى» چنانكه مكرّر مذكور شد تربيت اوست و واداشتن برخوبيها و منع از بديها.
٩٣٣٤ من حقّ العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه. از حقّ عاقل اينست كه غلبه كند بر هوا و هوس خود پيش از دشمن خود، يعنى غلبه بر آنها را مقدّم دارد بر غلبه بر ساير دشمنان و اوّل سعى كند از براى غلبه بر آنها، بعد از آن سعى كند در غلبه بر ايشان.
٩٣٣٥ من حقّ الرّاعى أن يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه. از حقّ چوپان اينست كه اختيار كند از براى رعيّت خود آنچه اختيار ميكند از براى نفس خود، مراد به «چوپان» امير و حاكم و سركرده هرقوميست كه بمنزله چوپانيست از براى محافظت ايشان.
٩٣٣٦ من حقّ اللبيب أن يعدّ سوء عمله و قبح سيرته من شقاوة جدّه و نحسه. از حقّ عاقل اينست كه بشمارد بدى عمل خود را و زشتى طريقه خود را از بدى بخت خود و نحوست آن، يعنى آنرا سبب بدبختى و نحوست طالع خود شمارد و سعى كند در رفع آن.
٩٣٣٧ من شرائط المروّة التّنزّه عن الحرام. از شرايط آدميّت پاكيزگى جستن از حرام است، «شرط چيزى» آنست كه آن چيز موقوف باشد بر آن و بى آن حاصل نشود.
٩٣٣٨ من لوازم الورع التنزّه عن الآثام. از لوازم تقوى و ترس از خدا پاكيزگى جستن از گناهانست.
٩٣٣٩ من أحسن العقل التّحلّى بالحلم. از بهترين عقل زيور دادن خودست ببردبارى، و در بعضى نسخهها «بالعلم» بجاى «بالحلم» است و بنا بر اين در ترجمه بجاى «بردبارى»: «بعلم» بايد، و هر دو خوبست، چه آراستن خود بهر يك از حلم و بردبارى و علم و دانش از بهترين عقل و زيركيست.
٩٣٤٠ من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. از لوازم عدل باز ايستادن از ظلمست، «عدل» در مشهور مقابل «ظلم» است و بمعنى مقابل «فسق» نيز مشهور شده، و بمعنى استقامت و راستى نيز آمده، و پوشيده نيست كه در اين فقره مباركه دو معنى اوّل مناسب نيست زيرا كه بمعنى اوّل عين باز ايستادن از ظلمست، و بنا بر دويم باز ايستادن از ظلم از اجزاى آنست، و بر هر تقدير آنرا از لوازم عدل شمردن ناخوش است پس ظاهر اينست كه در اينجا مراد معنى سيم باشد و اين كه از لوازم راستى و درستى كسى باز ايستادن اوست از ظلم و ستم، و اللّه تعالى يعلم.
٩٣٤١ من تمام المروّة أن تستحيى من نفسك. از تمامى آدميت اينست كه شرم كنى از نفس خود يعنى در كردن گناه شرم كنى از نفس خود و بسبب آن نكنى آنرا هر چند ديگرى بر آن آگاه نشود.
٩٣٤٢ من أفضل الورع أن لا تبدى فى خلوتك ما تستحيى من اظهاره فى علانيّتك.
از افزونترين پرهيزگارى اينست كه ظاهر نكنى در خلوت خود آنچه را شرم مىدارى از اظهار آن در آشكارا يعنى نكنى در خلوت آنچه را شرم مىدارى از كردن آن در آشكار.
٩٣٤٣ من النّبل أن يبذل الرّجل ما له و يصون عرضه. از افزونى مرتبه اينست كه عطا كند مرد مال خود را و نگاهدارد عرض خود را.
٩٣٤٤ من اللّؤم أن يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه. از دنائت و پستى مرتبه اينست كه نگاهدارد مرد مال خود را و از دست دهد عرض خود را.
٩٣٤٥ من شقاء المرء أن يفسد الشّك يقينه. از بدبختى مرد اينست كه فاسد كند شكّ يقين او را، يعنى اين كه از براى أغراض دنيوى كه شكّ دارد در حصول آنها فاسد و تباه كند آخرت خود را كه يقين دارد بآن.
٩٣٤٦ من الشّقاء أن يصون المرء دنياه بدينه. از بدبختيست اين كه نگاهدارد مرد دنياى خود را بدين خود، يعنى اين كه از دست دهد دين خود را از براى نگاهدارى دنياى خود.
٩٣٤٧ من أعظم اللّؤم احراز المرء نفسه و اسلامه عرسه. از بزرگترين دنائت و پستى مرتبه اينست كه نگاهدارد مرد نفس خود را و واگذارد زن خود را، يعنى جان ندهد از براى حفظ ناموس او هر گاه محتاج شود بآن.
٩٣٤٨ من أقبح الكبر تكبّر الرّجل على ذوى رحمه و أبناء جنسه. از زشتترين تكبّر تكبّر كردن مردست بر صاحبان خويشى خود و أبناى جنس خود يعنى امثال و اقران خود.
٩٣٤٩ من طبائع الأغمار اتعاب النّفوس فى الاحتكار. از خصلتهاى أغمارست تعب فرمودن مردم در احتكار، مراد به «أغمار» عوامّ مردمست مقابل خواصّ ايشان يا آنان كه تجربه كارها نكرده باشند، و «احتكار» بمعنى جمع كردن طعامست يعنى خوردنى يا گندم و نگاهداشتن آن تا اين كه گران شود و مراد مذمّت احتكارست و اين كه تعب فرمودن مردم بسبب آن از خصلتهاى عوام النّاس است و خواصّ آنرا قبيح مىدانند يا اين كه از خصلتهاى آنانست كه تجربه امور نكرده باشند و آنان كه تجربه كرده باشند مىدانند بدى عاقبت آنرا و اين كه قطع نظر از آخرت بحسب دنيا نيز خير و بركتى ندارد بلكه زيان و خسران در عقب دارد و قبل از اين مجملى از احكام احتكار مذكور شد و تفصيل آن در كتب فقهيّه است.
٩٣٥٠ من شيم الأبرار حمل النّفوس على الايثار. از خصلتهاى نيكوكارانست واداشتن نفسهاى خود بر ايثار، يعنى برگزيدن ديگران بر خود و دادن چيزى بايشان با وجود حاجت خود بآن.
٩٣٥١ من طبائع الجهّال التّسرّع الى الغضب فى كلّ حال. از خصلتهاى نادانانست شتاب كردن بخشم در هر حالى.
٩٣٥٢ من سوء الاختيار مغالبة الأكفاء، و معاداة الرّجال. از بدى اختيارست غلبه جستن بر امثال خود و دشمنى كردن با مردان، يعنى اختيار و برگزيدن اين خو و خصلت اختيار بديست.
٩٣٥٣ من كفّارات الذّنوب العظام اغائة الملهوف. از كفّارههاى گناهان بزرگست بفرياد رسيدن ستمديده فريادرس طلب كننده، مراد به «كفّاره گناه» چيزيست كه بپوشاند آنرا و ساقط كند عقاب آنرا.
٩٣٥٤ من أفضّل المكارم تحمّل المغارم، و اقراء الضّيوف. از افزونترين مكرمتهاست بر خود گرفتن ديون مردم و مهمانى كردن مهمانان.
٩٣٥٥ من أفضل الفضائل اصطناع الصّنائع و بثّ المعروف. از افزونترين فضيلتهاست اكرام كردن احسانها و پهن نمودن احسان.
٩٣٥٦ من علامات النّبل العمل بسنّة العدل. از علامتهاى نبل است عمل كردن بطريقه عدل، «نبل» بضمّ نون و سكون باء يك نقطه چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى نجابتست يا تندى فطنت، يا فضل و افزونى مرتبه، و مراد به «عدل» مقابل ستم و جوريست چنانكه مكرّر مذكور شد.
٩٣٥٧ من كمال الشّرف الأخذ بجامع الفضل . از كمال بلندى مرتبه است فرا گرفتن بجمع كننده فضل، يعنى فرا گرفتن تفضّل و احسان عامّ كه جمع كند مردم را و شامل ايشان باشد، يا فرا گرفتن هر چه جمع كند فضل را يعنى تمامى و زوال نقص را يعنى سبب آن شود از اخلاق و اعمال.
٩٣٥٨ من كرم النّفس العمل بالطّاعة. از گرامى بودن نفس است عمل كردن بطاعت، يعنى فرمانبردارى حق تعالى.
٩٣٥٩ من أكرم الخلق التّحلّى بالقناعة. از گرامىترين خصلتهاست زيور يافتن بقناعت.
٩٣٦٠ من أمارات الدّولة اليقظة لحراسة الامور. از نشانهاى دولت است بيدارى از براى حراست و نگهبانى كارها.
٩٣٦١ من كمال السّعادة السّعى فى صلاح الجمهور. از كمال نيكبختيست سعى كردن در آنچه صلاح حال معظم مردم و عامّه ايشان باشد.
٩٣٦٢ من الواجب على الغنىّ أن لا يضنّ على الفقير بماله. از واجب بر توانگر اينست كه بخيلى نكند بر درويش بمال خود، مراد به «واجب» ثابت لازمست كه ترك آن زشت باشد هر چند واجب شرعى نباشد كه ترك آن سبب عقاب شود و همچنين در فقرههاى بعد.
٩٣٦٣ من الواجب على الفقير أن لا يبذل من غير اضطرار سؤاله. از واجب بر درويش اينست كه بذل نكند بى اضطرارى سؤال خود را.
٩٣٦٤ من الواجب على ذى الجاه أن يبذله لطالبه. از واجب بر صاحب جاه يعنى قدر و منزلت اينست كه بذل كند آنرا از براى طلب كننده آن، يعنى كسى كه از او طلب جاه كند و خواهد كه او را صاحب جاه كند بذل كند جاه خود را در آن يعنى كار فرمايد آنرا در آن و سعى كند باعتبار جاهى
كه دارد در صاحب جاه گردانيدن او نيز، و ممكن است كه ضمير «لطالبه» راجع بصاحب جاه باشد نه بجاه، و ترجمه اين باشد كه: بذل كند جاه خود را از براى طلب كننده از او يعنى از براى كسى كه طلب حاجتى از او كند يعنى كار فرمايد جاه خود را در بر آوردن حاجت او و سعى كند باعتبار جاهى كه دارد در آن.
٩٣٦٥ من المفروض على كلّ عالم أن يصون بالورع جانبه، و أن يبذل علمه لطالبه. از جمله فرض كرده شده بر هر عالمى اينست كه نگاهدارد بپرهيزگارى جانب خود را و اين كه عطا كند علم خود را از براى طلب كننده آن، مراد به «نگاهداشتن» جانب خود بپرهيزگارى اينست كه رعايت جانب خود بكند و آنرا عزيز دارد بپرهيزگارى كه سبب عزّت نزد خدا و خلق مىگردد، و پوشيده نيست كه اين مفروض و واجب شرعى است و امّا «عطا كردن علم خود بطلب كننده آن يعنى تعليم آن باو» پس بقدرى معرفت كه بر همه كس واجبست تعليم آن نيز واجبست باين معنى اگر ديگرى نباشد كه تعليم آن كند باو، و يا كفائى اگر ديگرى باشد باين معنى كه تعليم آن بر هر يك از آنها واجب باشد و همين كه يكى تعليم كند از ديگران ساقط شود، و اگر هيچيك تعليم نكنند همه معاقب گردند، و امّا تعليم زياده بر آن، پس اگر چه فرض و واجب شرعى نباشد امّا از سنّتيهاى مؤكّدست هر گاه آن طلب كننده قابليّت آموختن آن داشته باشد و اطلاق «مفروض» بر «مستحبّات مؤكّده» شايعست.
٩٣٦٦ من هوان الدّنيا على اللَّه أن لا يعصى الّا فيها. از خوارى دنياست بر خدا اين كه عصيان كرده نمىشود خدا مگر در آن، يعنى اين معنى از جمله خواريهاى دنياست نزد خدا و از اسباب آنست، يا اين كه از علامات خوارى و بى اعتبارى دنيا نزد خدا اينست كه عصيان كرده نمىشود خدا مگر در آن،
پس اگر آنرا عزّت و اعتبارى مىبود عاصيان را جا نمىداد در آن و بهره نبود ايشان را از آن مانند بهشت چنانكه در بعضى احاديث وارد شده كه: اگر دنيا را اعتبار پر پشه مىبود نزد حق تعالى بكافران نمىداد از آن شربت آبى.
٩٣٦٧ من ذمامة الدّنيا عند اللَّه أن لا ينال ما عنده الّا بتركها. از عهد و پيمان دنيا نزد خدا اينست كه رسيده نشود آنچه نزد اوست مگر بترك آن يعنى از جمله عهدها و پيمانها كه حق تعالى با دنيا كرده اينست كه نرسد كسى به آن چه نزد خداست از كمال فضل او مگر بترك دنيا و بى رغبتى در آن.
٩٣٦٨ من أفضل الدّين المروّة، و لا خير فى دين ليس له مروّة. از افزونترين دين مروّتست و نيست خيرى در ديندارى كه نباشد از براى او مروّتى، «مروّت» بمعنى آدميّتست، و مراد بآن هر فعل و تركيست كه عقل آدمى آن را خوب داند و خلاف آن را قبيح شمارد مثل اخلاق حميده و ترك ظلم و ستم و مانند آنها، و ظاهرست كه آن از افزونترين چيزهائيست كه در هر دينى ترغيب بآن شده و اين كه كسى كه آنرا نداشته باشد خيرى در او نيست هر چند صاحب دين باشد و در ساير شرايع دين تقصيرى نكند.
٩٣٦٩ من تمام المروّة التّنزّه عن الدّنيّة. از تمامى مروّت پاكيزگى جستن از خويهاى پست خسيس است.
٩٣٧٠ من الحزم التّأهّب و الاستعداد. از دورانديشيست تهيّه گرفتن و آماده شدن، يعنى از براى سفر آخرت و از براى هر امرى كه گمان ورود آن باشد.
٩٣٧١ من العقل التّزوّد ليوم المعاد. از زيركى و عقلست توشه گرفتن از براى روز باز گشت.
٩٣٧٢ من أفضل المعروف اغاثة الملهوف. از افزونترين احسان بفرياد رسيدن ستمديده فرياد رس طلبنده است.
٩٣٧٣ من أحسن المكالم بثّ المعروف. از بهترين مكرمتها پهن كردن احسانست.
٩٣٧٤ من أفضل الأعمال اكتساب الطّاعات. از افزونترين عملها كسب كردن طاعتهاست.
٩٣٧٥ من أفضل الورع اجتناب المحرّمات. از افزونترين ترس از خدا، دورى گزيدن از حرام گردانيده شدههاست.
٩٣٧٦ من أعظم الشّقاوة القساوة. از بزرگترين بدبختى سخت دلى و بىرحمى است.
٩٣٧٧ من أقبح الشّيم الغباوة. از زشتترين خويها كودنى و كم فهميست.