2%

مجلس چهل و دوم دوازده شب از صفر سال ٣٦٨ مانده

١- امام صادق ميفرمود : بر آوردن حاجت مؤمن بهتر است از هزار حج مقبول با همه اعمالش و از آزاد كردن هزار بنده براى خدا و از تقديم هزار اسب زين و مهار كرده در راه خدا.

٢- امام صادق فرمود : زمستان بهار مؤمن است ، شبش بلند است و كمك عبادتست ، روزش كوتاه است و كمك روزه است

٣- زيد بن على فرمود : هر كه به زيارت قبر حسينعليه‌السلام آيد با معرفت بحقش خدا گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد.

٤- عتبة بن بجاد عابد گفت : چون اسماعيل بن جعفر بن محمد مرد و ما از جنازه او فارغ شديم امام صادق نشست و ما گردش نشستيم آن حضرت سر بزير داشت و سر برداشت و فرمود اى مردم اين دنيا خانه جدائى و خانه پيچيدگى و كجى است نه خانه استقامت با اينكه جدائى از هم الفتها جگرسوزى است بى چاره و دلگدازيست بى برگشت مردم بر يك ديگر برترى دارند در خوب عزا داشتن و درست انديشه كردن هر كه داغ برادر نبيند برادرش داغ او بيند، هر كه فرزندش پيش مرگش نشود او پيش مرگ وى شود و سپس باين شعر ابى خراش هذلى مثل زد كه در نوحه برادرش گفته : گمان مدار كه عهدش زياد خود بردم و ليك صبر چو من اى اميم (نام معشوق اوست) نيك بود

٥- مردى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد چون كه جامه اش كهنه بود دوازده درهم به آن حضرت داد، حضرت فرمود : اى على اين پولها را بگير و جامه برايم بخر تا بپوشم على گويد ببازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم و نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردم باو نگاه كرد و فرمود جامه ديگرى نزد من دوست تر از آنست بنظر تو صاحبش آن را پس ‍ ميگيرد، گفتم نميدانم فرمود برو ببين من آمدم نزد صاحبش و گفتم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را خوش ندارد و جامه ارزانترى ميخواهد آن را پس گرفت و پول را داد و نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردم و با من ببازار آمد تا پيراهنى بخرد ديد يك كنيزى ميان راه نشسته گريه ميكند باو فرمود چرا گريه ميكنى گفت يا رسول اللّه كسانم چهار درهم بمن دادند كه حوائجى براى آنها بخرم و آن را گم كردم و جرأ ت ندارم برگردم حضرت چهار درهم از آن را باو داد و فرمود برگرد نزد كسانت رسول خدا ببازار رفت و پيراهنى خريد بچهار درهم و پوشيد و حمد خدا كرد و بر گشت مرد برهنه اى را ديد كه ميگفت هر كه مرا بپوشاند خدا جامه هاى بهشت باو پوشد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيراهنى كه خريده بود در آورد و ببر آن سائل كرد و به بازار برگشت و با آن چهار درهم باقى پيراهن ديگر خريد و پوشيد و حمد خدا كرد و بمنزلش ‍ برميگشت ديد همان كنيزك بر سر راه نشسته گريه ميكند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود چرا نزد كسانت نميروى ؟ عرضكرد يا رسول اللّه دير كردم و ميترسم بزنندم فرمود جلو من برو و مرا بكسان خود راهنمائى كن رسول خدا آمد بر در خانه آنها ايستاد و گفت اى اهل خانه سلام عليكم جواب نداند تا بار سوم گفتند بر تو سلام اى رسول خدا و رحمت و بركات او فرمود چرا بار اول و دوم جواب مرا نداديد؟ گفتند از بار اول شنيديم ولى خواستيم بيفزائيد، رسول خدا فرمود اين كنيزك دير كرده است براى شما از او مؤ اخذه مكنيد، گفتند يا رسول اللّه بخاطر آمدن شما آزاد است ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود من دوازده درهمى با بركت تر از اين نديدم كه دو عريان را پوشانيد و بنده اى را هم آزاد كرد.

٦- امام صادقعليه‌السلام فرمود : چون بنده اى نيمه شب برابر پروردگار جل جلاله بپاخيزد و چهار ركعت نماز در دل شب تار بخواند و پس از آن سجده شكر كند و صد بار ما شاء اللّه گويد خدا از فراز او را فرياد كشد بنده ام تا چند گوئى ما شاء اللّه منم پروردگارت خواست با منست برآمدن حاجت تو را خواسته ام هر چه خواهى از من درخواست كن

٧- نزد امام صادقعليه‌السلام مذاكره شومى را كردند فرمود : شومى در سه چيز است در زن و در مركب و خانه و اما شومى زن مهر سنگين و ناسپاسى شوهر است و شومى مركب بد خلقى او و چموشى و بدى خانه تنگى حياط و بدى همسايه هايش و بسيارى چشمها در آن (يعنى چشم انداز آن بسيار باشد).

٨- حسن بن جهم گويد: بحضرت رضا عرضكردم قربانت اندازه توكل چيست ؟ گفت اينست كه با توجه بخدا از احدى نترسى گويد عرضكردم اندازه تواضع چيست ؟ گفت اينست كه بمردم بدهى آنچه را دوست دارى بتو بدهند گويد عرض كردم دوست دارم بدانم من بنظر شما چيستم ؟ فرمود ببين من در نظر تو چيستم ؟

٩- امير المؤمنينعليه‌السلام ميفرمود : اصل انسان درون و خرد و دين او است و مردانگيش باندازه همت او است و روزگار دست بدست ميگردد و مردم تا به آدم مانند همند.

١٠- ابى بصير گويد به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : آل محمد كيانند؟ فرمود نژاد او گفتم اهل بيتش كيانند؟ فرمود ائمه و اوصياء، گفتم عترتش كيانند؟ گفت اصحاب عباء، گفتم امتش كيانند؟ فرمود مؤ منانى كه تصديق كردند بدان چه از طرف خداى عز و جل آورده و متمسكند به ثقلين كه خدا دستور تمسك به آنها را داده كه كتاب خدا و عترتند همان اهل بيتش كه خدا پليدى را از آنها برده و بخوبى پاكشان كرده و آن دو خليفه بر امتند پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

١١- اسيد بن صفوان صاحب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويد: روزى كه امير المؤمنين از دنيا رفت سراسر كوفه را گريه از جا كند و چون روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد مردم همه بيخود و هراسان بودند و مردى گريان و شتابان آمد( إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ) گفت و اين نطق را ايراد كرد كه امروز از خلافت نبوت منقطع شد و آمد بر در آن خانه اى كه امير المؤمنين بود ايستاد و گفت ، درود بر تو اى أ بو الحسن در اسلام از همه پيش ‍ بودى و در ايمان مخلص تر و در يقين سخت تر و از خداى عز و جل ترسان تر و رنجبرتر و نسبت برسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگاهدارتر و بر اصحابش امين تر و در مناقب از همه برتر و در سوابق درخشان تر و بلند درجه تر و به رسول خدا نزديكتر و در روش و خلق و سيماء و كردار بدو مانندتر و در منزلت شريف تر و نزد او گراميتر خدا تو را از اسلام و از رسول اسلام و از مسلمانان پاداش نيك دهد و تو نيرومند بودى آنجا كه اصحابش ناتوان بودند و به ميدان ميرفتى آنجا كه برجا ميماندند و قيام ميكردى آنجا كه سستى ميكردند و به راه رسول خدا چسبيدى آنجا كه ديگران كج دلى كردند تو خليفه بر حق و بى منازع و بى همتاى اوئى برغم منافقان و خشم كافران و بد آمد حسودان و كينه ورزى فاسقان تا قيام بكار كردى گاهى كه سست شدند و سخن كردى گاهى كه در ماندند و بنور حق پيش رفتى گاهى كه توقف كردند و پيروى تو كردند تا ره يافتند، تو از همه نرم آوازتر و سرفرازتر و كم سخنتر و درست گفتارتر و پرنظرتر و دلدارتر و سخت يقين تر و خوش ‍ كردارتر و به امور شناساتر بودى تو بخدا اول مدافع دين بودى گاهى كه از هم پاشيدند و آخرين مدافع وقتى كه شل ميشدند، تو پدر مهربان مؤمنان بودى گاهى كه زمامدار آنها شدى و بر دوش گرفتى مسئوليتى كه از آن ناتوان بودند و حفظ كردى آنچه را ضايع كردند و بخاطر سپردى آنچه را اهمال كردند و دامن همت به كمر زدى گاهى كه اجتماع كردند و سربلندى كردى وقتى زبونى كردند و شكيبا بودى وقتى شروع بكار كردند و تو به مقصد رسيدى گاهى كه در راه ماندند و بوسيله تو رسيدند به آنچه گمان نميبردند براى كافران عذابى آشكار بودى و براى مؤمنان باران رحمت و فرا پريدى بخدا تا كنگره ناپيداى آن و كامجو شدى ببخشش آن و سوابق آن را محرز كردى و فضائل آن را در بردى دليلت نارسا نبود و دلت كج نشد و بينائيت ناتوان نگرديد و دلت نترسيد و خيانت نكردى چون كوهى بودى كه گردبادش نجنباند و طوفانش از جا نكند و بودى چنانچه پيغمبر فرمود ناتوان در تن و نيرومند در امر خدا و متواضع در باره خود و بزرگ بدرگاه خداى عز و جل و والا در زمين و سرور در نظر مؤمنين براى احدى جاى اشاره و بدگوئى در تو نبود و نه طمع در تو و نه مسامحه كارى ، ناتوان خوار نزد تو توانا و عزيز بود تا حقش را بگيرى و تواناى عزيز نزد تو خوار و ناتوان بود تا حق را از او بگيرى خويش و بيگانه از نظر عدالت در پيش تو برابر بودند شيوه ات درستى و راستى و نرمى و گفته ات حكم و حتم و دستورت طبق حكم و حزم و رأ يت دانش و عزم بود تو كفر را از بن كندى و راه تا پاك و سختى هموار شد و آتش خاموش گرديد، دين بتو استوار شد و اسلام بتو نيرومند گرديد و هم مؤمنان ، بسيار پيش رفتى و جا گيران خود را در رنج فراوان انداختى تو والاتر از گريه و مصيبت تو در آسمان بزرگ و براى مردم پشت شكن است( إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ .) راضى هستيم بقضاى خدا و تسليم امر اوئيم بخدا مسلمانان داغدار چون تو هرگز نشوند براى مؤمنان پناهگاه و دژى بودى و نسبت بكفار سختى و خشم ، خدا تو را به پيغمبرش برساند و ما را از از مزد عزادارى تو محروم نكند و پس از تو گمراه نسازد، همه مردم خاموش بودند تا سخنش به پايان رسيد و گريست و اصحاب رسول خدا را گريانيد سپس ناپديد شد و او را جستند و نيافتند.

١٢- جابر بن عبد اللّه گفت : روز بدر و حنين فرشتگان خورسند شدند كه علىعليه‌السلام قشون كفر را از برابر پيغمبر راند و شكست داد هر كه به ديدار على خرسند نباشد بر او باد لعنت خدا.

١٣- علىعليه‌السلام فرمود : هميشه هر گاه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسش ميكردم جواب ميداد و چون خاموش بودم آغاز سخن ميكرد با من

١٤- حفص بن غياث در نقل حديث از امام صادق ميگفت : بهترين جعفرها، جعفر بن محمد برايم باز گفت

١٥- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : براستى خداى تبارك و تعالى مردمى را مبعوث كند كه چهره اى از نور دارند و بر كرسى نورند و جامه نور در بردارند و در سايه عرشند چون انبياءند و انبياء نيستند، چون شهيدانند و شهدا نيستند، مردى گفت يا رسول اللّه من از آنهايم ؟ فرمود نه ، ديگرى گفت يا رسول اللّه من از آنهايم ؟ فرمود نه عرض شد آنها كيانند يا رسول اللّه ، آن حضرت دست بر سر علىعليه‌السلام نهاد و فرمود اينست و شيعيانش