گزيده اشعار در منقبت زينبعليهاالسلام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
چاك شده سينه گل از غمت | اى همه شب ناله گل همدمت | |
سينه به سينه غم تو راز شد | شاهد شب هاى پر آواز شد | |
گوهر درياى عفافى شما | در حيايى و عزيز خدا | |
آن كه دلش با تو هم آوا شده | موج شكن در دل دريا شده | |
با تو حديث غم ياران شنيد | نغمه پر درد بهاران شنيد | |
وارث اشك و غم و آه على! | دفتر صبرى و نگاه على | |
با تو شده كاخ ستم واژگون | گشته به درياى عدم رهنمون | |
در حيا را چو تو خود مظهرى | آينه دار ره هر باورى | |
با تو زمين فخر فروشد به صبر | دست بشويد ز تمناى ابر | |
غيرت آن دست بريده تويى | ناله آن زخم چكيده تويى | |
گرچه برادر به فراتش رسيد | آب بديد و لب خود را نديد | |
تشنه اگر وارد پيكار شد | سير به دست شه كرار شد | |
كرب و بلا بود و عطش در خروش | ناله گل بود و غرورى خموش | |
طفل عطش سينه خون را مكيد | كرب و بلا در شطى از خون دميد |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زينب! بيار آب گلوى حسين را | پر كن تو شور اشك سبوى حسين را | |
ظهر است ويك نسيم كه آشفته میكند | با دست هاش مشرق موى حسين را | |
زينب! غبار فاجعه نزديك مى شود | زينب! ببين! مقابل روى حسين را | |
در ناگهان ضربه يك تيغ، يك تبر | پر شد فضاى باغچه بوى حسين را | |
زينب! به اهل كوفه، به نامردمان بگو | آرى! خدا خريد گلوى حسين را |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مى نويسم نامه اى با اشك و خون | از زبان داغ داران قرون | |
كاروان اشك و محمل هاى آه | در ميان لاله ها مى جست راه | |
لاله ها از سينه هاى چاك چاك | مى دميد از سينه گلگون خاك | |
بال هاى سوگ در پرواز بود | پرده هاى آه در آواز بود | |
كاروان را طاقت اين راه نيست | از دل زينب كسى آگاه نيست | |
دست ها در آرزوى پيكرند | مرغكان عشق، بى بال و پرند | |
دشت مى گريد در آغوش غروب | واى از سيماى مدهوش غروب! | |
ساقه هاى نيزه گل داده ست، آه! | دست ها هر سوى افتاده است، آه! | |
مى دود در لاله ها خون حسين | واى از رخسار گلگون حسين | |
زينب و بدرود مهمانان خاك | زينب و گلزخم هاى چاك چاك | |
جامه هاى زخم بر اندامشان | پيشگامان رهايى، نامشان | |
هر طرف سروى به خاك افتاده است | وين طلوع سرخ هر آزاده است | |
پيشگامان، ارغوانى گشته اند | لاله رويان، جاودانى گشته اند |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
دل اگر عزم جنون تازى كند | سر به روى نيزه جانبازى كند | |
دل اگر در سينه گردد عشقباز | سر به روى نيزه گردد سر فراز | |
دل اگر در عاشقى دلداده است | سر به روى نيزه بردن ساده است | |
چون جنون در دشت دل گل مى كند | با لب نى سر تغزل مى كند | |
ظهر عاشورا، عزيز بوتراب | شد به جنگ آخرين پا در ركاب | |
نقل شيرين جنون در باده كرد | ذوالجناح عشق را آماده كرد | |
بعد از آن بهر وداع آخرين | راند سوى خيمه ها سلطان دين | |
ابتداى كار، آن شاه شهيد | روبه روى خيمه زينب رسيد | |
ماه بانوى حرم بيرون بيا! | دختر تيغ دو دم بيرون بيا! | |
خواهرم! اين جنگ جنگى ديگر است | در طريق عشق، خط آخر است | |
يادگار مادرم، زينب، بيا! | خواهر غم پرورم زينب، بيا! | |
چون كه زينب، اسم خواهر را شنيد | از نهانگاه حرم بيرون دويد | |
در مقابل ديد اسب شاه را | بر كشيد از سينه داغ آه را | |
ديد زينب، يادگار ذوالفقار | بار ديگر كرده عزم كارزار | |
ناگهان سرتاسرش آتش گرفت | اشك در چشم ترش آتش گرفت | |
زانوانش ناتوان، خم شد، نشست | پايه هاى آسمان گويى شكست | |
بر زمين دستى و دستى بر كمر | پا شد از نو زينب خونين جگر | |
بر گل روى برادر رو نمود | گريه بر آن چشم و آن ابرو نمود | |
به شكوه گيسوانت يا حسين! | به دو قوس ابروانت يا حسين! | |
جان صد زينب به قربان سرت | يك تقاضا دارد از تو خواهرت | |
مادر ما، دختر ختم رسل | آن كه پر پر شد به تيغ غم چو گل | |
چند دفعه لحظه هاى آخرش | گفت با اين دختر غم پرورش | |
زينب من! در زمين كربلا | مى شود سر از حسين من جدا | |
پيش از آن كه وقت را از كف دهى | بر گل افتد قد آن سرو سهى | |
دست بگشا و گلويش را ببوس | آن گلوى غنچه بويش را ببوس | |
جان صد زينب به قربان سرت | يك تقاضا دارد از تو خواهرت | |
خم بشو، قدرى الف را دل كن | زينبت را غرق عشق و حال كن | |
اى به قربان قد و بالاى تو | خواهر محنت كش تنهاى تو | |
خم بشو، قربان عطر و رنگ و روت | تا ببوسم غنچه ناز گلوت | |
شد پياده از فراز قاچ زين | تكسوار عاشقى، سلطان دين | |
خم شد و بازوى خواهر را گرفت | خواهر غمديده را در برگرفت | |
آفتاب آمد قرين ماهتاب | گوييا گل شد هم آغوش گلاب | |
دست دور گردن خواهر فكند | گريه اهل حرم آمد بلند | |
خواهرم، زينب، تو اى سنگ صبور! | قد بكش، بشكوه، اى كوه غرور! | |
گر چه غمگينى، به ظاهر شاد باش | مرهم زخم دل سجاد باش | |
اى زبانت، ذوالفقار حيدرى | در نگاهت، صولت پيغمبرى | |
شانه هايت وارث حلم حسن | بعد از اين، هستى رسول خون من | |
تازه اين آغاز فصل عاشقى ست | خواهرم كار تو اصل عاشقى ست | |
گر رسول خون من باشى، خوش است | باز هم مجنون من باشى، خوش است | |
باز هم روشن ترين كوكب بمان | زينب من! باز هم زينب بمان | |
بعد از آن رو كرد بر اهل حرم | كاى عزيزان، اهل بيت رنج و غم! | |
بانوان بى قرينه... الوداع | ام ليلا و سكينه... الوداع | |
موسم موعود پيغمبر رسيد | فصل سرخ سينه و خنجر رسيد | |
ماه بانوى حرم، بيرون بيا! | دختر تيغ دو دم، بيرون بيا! | |
ذوالجناح آمد چه زينى، واژگون | ذوالجناح آمد، چه يالى، غرق خون | |
ذوالجناح آمد، نگاهش پر غبار | ذوالجناح آمد، وليكن بى سوار | |
آنكه بر نى نور حق را منجلى ست | بى گمان راءس حسين بن على ست | |
سرنگو، خورشيد روى نيزه رفت | جا به جا لرزيد پشت عرش هفت | |
سر به ريوى نيزه ديدن مشكل است | خاصه آن سر، كه جگر گوشه دل است | |
آه از آن دم كه ميان قتلگاه | زينب آمد بر فراز نعش شاه | |
تا به نعش بى سرش نزديك شد | آسمان در چشم او تاريك شد | |
ديد با چشمش ولى باور نداشت | تن همان تن بود، اما سر نداشت | |
گفت: اى نعشى كه اين سان بى سرى | تو همان نو باوه پيغمبرى؟ | |
گفت: اى فرزند زهراى بتول! | حاجى حج جنون، حجت قبول | |
ناگهان خورشيد را بر نيزه ديد | مشت زد چاك گريبان را دريد | |
اى برادر! بى تو روز و شب مباد | در زمانه بعد از اين زينب مباد | |
اى برادر! كاشكى زينب نبود | جان خواهر! كاشكى زينب نبود | |
بعد از اين از كربلا تا شام تار | مى شوم بر ناقه عريان سوار | |
بعد از اين اى چلچراغ خانه ام | تازيانه مى خورد بر شانه ام | |
ناله من تا مدينه مى رود | خار در پاى سكينه مى رود | |
حرفها از اين و آن خواهم شنيد | طعنه ها از كوفيان خواهم شنيد | |
كوفه، شهر گول و نيرنگ و فريب | كوفه، شهر آشنايان غريب! | |
بعد از اين ماييم و فصل بى كسى | بعد از اين ما و غم و دلواپسى | |
اى سر سلطان دين، اى تاج نور! | كى روا باشد كه باشى در تنور؟ | |
طاقتم كو، بنگرم چوب يزيد | مى خورد كنج لب شاه شهيد | |
اين همه داغ و بليه مشكل است | ديدن مرگ رقيه مشكل است | |
ياد از ديروز و از آن آب و تاب | آه از فردا و از شام خراب | |
اى كه معجر مى ربايى از سرم | زينبم من، دختر پيغمبرم | |
روزگارى، روزگارى داشتم | سايه سار از ذوالفقار ما چه شد؟ | |
گر چه روزى اين چنين موعود بود | گوهر غلطان در خون... الوداع | |
الوداع... اى پور ختم المرسلين | تا به ديدار دگر، تا اربعين |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
تو مهر روشن و اوج خصال آينه اى | عيار پاكى و حسن كمال آينه اى | |
تو صبح صادق فجرى، شكوه آينه اى | تو حرف روشن و پاك زلال آينه اى | |
در آسمان اصالت به كهكشان مانى | گواه مريم و صبح وصال آينه اى | |
به صبروحلم محمد شجاعتت چوعلى ست | به زهد فاطمه مانى، مثال آينه اى | |
تويى پيام رسان قيام عاشورا | تو مهر صلح حسن، هم مقال آينه اى | |
ولادت تو بود رويش صلابت و حجب | تويى طراز نجابت جمال آينه اى | |
تو الگويى به زنان و تو شمس نسوانى | تو زيورى به زمان و مدال آينه اى | |
تو شعر سبز شگونى، تو بحر خوش يمنى | بهار حسين و، الحق كه فال آينه اى | |
پيام مكتب تو درس هر پرستار است | تو شعر سبز بهار، اعتدال آينه اى | |
تو زيب صبر و شكوهى فرشته تقوا | تو قهرمان زنانى، جلال آينه اى | |
طنين صاعقه مانى به بزم بد خواهان | تو سيف ايزد و چونان هلال آينه اى | |
غزل به وصف تو گر مختصر كند «قدسى» | به قدر وسع و توان و مجال آينه اى |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى به دل داغ برادر ماند و زينب | يك كربلا غم در برابر ماند و زينب | |
وقتى شهادت حرف آخر را رقم زد | غمنامه تنهاى بى سر ماند و زينب | |
وقتى خزان بر سرخى آلاله ها زد | صحرايى از گل هاى پرپر ماند و زينب | |
وقتى كه آتش با قساوت همزبان شد | در خيمه ها توفان آذر ماند و زينب | |
وقتى غزالان حرم هر سو رميدند | موى پريشان، ديده تر ماند و زينب | |
وقتى فضا خالى شد از پرواز ياران | يك آسمان بى كبوتر ماند و زينب | |
تا كربلا در كربلا مدفون نگردد | در نينوا فرياد آخر ماند و زينب | |
ديديم جاى گريه، جاى ناله كردن | «قد قامت» غوغاى ديگر ماند و زينب | |
دست على از آستينش شد نمايان | روح شجاعت هاى حيدر ماند و زينب | |
هنگامه اى ديگر به پا شد كربلا را | اوج تعهد، حفظ سنگر ماند و زينب | |
تكميل نهضت در بيانش جلوه گر شد | وقتى پيام خون رهبر ماند و زينب |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مسوخت چوشمع و پايدارى میكرد | دل از مژه جاى اشك جارى مى كرد | |
شب دختر شير حق به جاى عباس | از عترت عشق پاسدارى مى كرد |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زان فتنه خونين كه به بار آمده بود | خورشيد ولا، بر سر دار آمده بود | |
با پاى برهنه، دشت ها را زينب | دنبال حسين، سايه وار آمده بود |