20%

در پى خون خواهى

بانوى بانوان، پس از برادر شهيدش، بيش از يك سال و نيم زنده نماند.

ليكن در اين مدت كوتاه توانست جريان تاريخ ‌را عوض كند.

بنى اميه گمان بردند كه كشته شدن حسين و همه كسان او، آخرين قسمت از داستان تشيع خواهد بود.

در اين گمان هم، چندان غافل و خطاكار نبودند، زيرا ديگر اميدى به دودمان على نبود، كه از ميان آن ها كسى قيام كند.

پس از آن كه همه مردانشان كشته شدند و جز كودكانى يتيم و بيوه زنانى داغ ديده باقى نمانده بود.

نخست على كشته شد و روزگار بدون درنگ و انحراف مى گذشت و موقعيت معاويه مستحكم گرديد، مخصوصاوقتى كه در ميان مردم شايع شد كه به تحريك او همسر حسن بن على سرور دودمان على را زهر خورانيد.

روزگار هم چنان به سير خويش ادامه مى داد، بدون آن كه توجه كند كه چه شد و چه از دست رفت. سپس، در پيش چشم و گوش شيعيانش، حسين كشته شد و زمينه چنين بود كه اهل كوفه بار ديگر خيانت خود راتكرار كرده، پسر حسين، زين العابدين را براى بيعت دعوت كنند.

سپس، به وى خيانت نموده، تسليم دشمنانش كنندچنان كه با پدر و عمويش چنين كردند، در اين صحنه پيش از آن كه پرده بيفتد، زينب ظاهر شد، تا اهل كوفه و ستم كاران بنى اميه را لعنت كند و سرزنش نمايد. البته اين پرده هرگز نيفتاد و گمان ندارم كه روزى برسد كه اين پرده افتاده شود، مگر آن كه زمين و ساكنانش عوض شوند. زينب از اين دنيا نرفت مگر وقتى كه لذت پيروزى را دركام ابن زياد و يزيد و بنى اميه از ميان برد و قطراتى از زهرى كشنده در جام هاى پيروزمندان فرو ريخت.

دل خوشى و سرورى بود، ولى طولى نكشيد. پيروزى موقتى بود و ديرى نپاييد كه منتهى به چنان شكستى شد كه در آخر، حكومت بنى اميه را بر باد داد.

هنوز زينب از مجلس يزيد قدم بيرون ننهاده بود كه يزيد احساس كرد در فرحى كه از كشتن حسين به او دست داده، خللى راه يافت و روزبه روز در افزايش بود تا كم كم به صورت يك پشيمانى گزنده درآمد، و سه سال آخر عمر يزيد راتيره و تار كرد و از ناحيه او به ابن زياد شر بسيارى رسيد.

طبرى وابن اثير نقل مى كنند: موقعى كه عبيداللّه زياد، حسين بن علىعليه‌السلام و برادرانش را بكشت و سرهاى آن ها را نزد يزيد فرستاد، در ابتدا يزيدخشنود گرديد و عبيداللّه پيش او مقام عالى يافت.

ولى چيزى نگذشت كه پشيمان شد و مى گفت: چه مى شد كه من قدرى تحمل مى كردم و به حسين آن چه مى خواست مى دادم؟ خداى پسر مرجانه را لعنت كند كه حسين را وادار به خروج كرد و ناچار نمود و سپس او را بكشت و در اثر كشتن اومرا نزد مسلمانان مبغوض نمود و دشمنى مرا در دل هاى آن ها جاى داد، زيرا كشتن حسين نزد آن ها بزرگ بود. مرا با پسر مرجانه چه كار، خدا لعنتش كند. و بر ابن زياد خشمگين گرديد.

و شنيد كه يحيى بن حكم اموى مى گويد:

سمية امسى نسلها عدد الحصى و ليس لل المصطفى اليوم من نسل( ۷۷ ) - شماره زادگان سميه (مادر زياد) به اندازه ريگ هاى بيابان رسيده، ولى از دودمان پاك مصطفى كسى نمانده! پس از وفات بانوى بانوان زينب، مردم از مستجاب شدن دعاى اين زن پاك سخن مى گفتند و شب ها و جلسات شبانه خود را به گفت و گو از خشم آسمان بر ريختن اين خون پاك و بى احترامى به اين دودمان بزرگ مى گذرانيدند.

تاريخ نويسان آمدند و نتوانستند از اين داستان ها بگذرند، واين گفت و گوهاى شبانه را براى ما نقل نكنند، و هركس كه در فاجعه كربلا شركت كرده بود، نشد مگر آن كه از او داستانى بگويند كه خشم آسمان با او چه كرد، و انتقام خداى ازچه بود.

گاهى در چيزهايى كه كتاب هاى گزافه گويان شيعه در باره سرانجام اين جنايت كاران نوشته اند ترديد مى كنيم، ولى هنگامى كه به سخنان تاريخ نويسانى كه به درستى و ميانه روى شناخته شده اند، گوش مى دهيم، عجايبى شگفت انگيزمى شنويم: مردى است از قبيله دارم كه نگذارد حسين آب بنوشد.

سيدالشهدا او را نفرين كرد كه هميشه تشنه بماند.

كسى كه بعد از اين او را ديده بود، مى گويد: به خدا، چيزى نگذشت كه تشنگى بر او چيره شد و ديگر سيراب نگرديد.

ديدمش كه كوزه هاى آب و كاسه هاى شير پيش رويش نهاده بودند، او مى گفت: واى برشما، آب به من دهيد، تشنگى مرا كشت، كوزه يا كاسه را به او مى دادند، او مى آشاميد، پس از اندى دوباره مى گفت: واى بر شما آب به من بدهيد، تشنگى مرا كشت، تا شكمش پاره شد.

يكى ديگر از آن ها را حسين نفرين كرد: پروردگار! او را از تشنگى بكش.

كسى كه در بيمارى اش عيادتش كرده، مى گويد: به خدايى كه جز او خدايى نيست، ديدمش كه آب مى آشاميد و سپس قى مى كرد و دوباره مى آشاميد و... و سيراب نشد تا بمرد.

سومى از ايل كنده بود، شب كلاه امام شهيد را ربوده به خانه آورده خونش را مى شست، زنش به او گفت: آيا چيزى كه از پسر رسول خدا ربوده شده، به خانه من مى آورى؟ از پيش من ببرش.

مى گويند: آن مرد آن قدر در بى چارگى و بدبختى به سر برد تا بمرد.

چهارمى زير جامه امام را برده بود وآن پيكر نازنين را برهنه گذارده بود.

مى گويند: در زمستان دست هايش خون پس مى داد و در تابستان مانند چوب خشك مى شد.

شايد اين سخنان بيشترش از ساخته هاى شب قصه گوها باشد، ولى چيزى كه نزد تاريخ ‌نويسان در آن ترديدى نيست، آن است كه خون حسين كه زينب خون خواهى اش كرد، به هدر نرفت.

هنوز سه سال نگذشته بود كه آتش غضب پنهانى كه باكندى پخته شده بود، شعله ور گرديد و زبانه كشيدن آغاز كرد واخگرهاى سوزنده اش را به هر سو پراكند.

شهر كوفه فرياد كشيد: خون خواهان حسين كجايند؟ سال ۶۶ شاهد قتل گاه ديگرى در عراق بود كه براى خون خواهى از قتل گاه كربلا پديد آمده بود.

از كسانى كه در كشتن حسين شركت كرده بودند، ۲۴۰ تن در يك واقعه كشته شدند.

فراريان را سخت دنبال مى كردند، وقتى كه دست گير مى شدند از آنان مى پرسيدند: حسين بن على كجاست؟ كسى را كه امر داشتيد بر او صلوات بفرستيد، كشتيد؟ آن گاه براى هر كدام يك جور كشتن در نظر مى گرفتند، كه مناسب با جنايتى بود كه در كربلا مرتكب شده بودند. اين، بايد به آتش سوخته شود. آن، بايد دست و پايش جدا گردد و بماند تا بميرد. سومى هم چون گوسفند، بايد سربريده شود. چهارمى گفته بود: تيرى به سوى جوانى از خاندان حسين رها كردم، دستش را بر پيشانى اش نهاد كه از تير جلوگيرى كند، تير، دستش را شكافت.

گويند، دستش بر پيشانى اش گذارده و به تير زده شد. عبيداللّه زياد از كسانى بودكه در اين وقت كشته شد.

و نيز عمر سعد و فرزندش حفص كشته شدند. اشعث بن قيس( ۷۸ ) بگريخت، خانه اش را ويران كردند و از مصالح آن، خانه حجربن عدى را ساختند، همان خانه اى را كه زياد پسر سميه، ويران كرده بود.

تاهمه را نابود و سر به نيست كردند. در اين بار، سرها به مدينه فرستاده شد نه به شام( ۷۹ ) ولى داستان به اين خون خواهى پايان نيافت.

و دنباله داشت و هنوز دنباله دارد. دنباله هايى كه عبارت بود از فصولى بسيار.

از آن فصول، شورش عبداللّه زبير در حجاز، و خروج برادرش مصعب در عراق بود. پس از آن سقوط حكومت بنى اميه و قيام دولت عباسى بود كه شيعيان پنداشته بودند كه براى آل على دعوت مى كنند.

سپس پيدايش سلطنت فاطميان در مغرب بود، و هر چه كه با اين جريانات رخ مى داد، و آن چه كه در پى داشت كه آن هاعبارتند از جنگ ها و حوادثى كه در تواريخ ما نوشته شده و از روز شهادت حسين آغاز گرديده است.

بلكه اثرى از همه آن ها پراهميت تر به جاى گذاشت، و آن پا برجا شدن و استحكام مذهب شيعه بود، كه آثارى پر مغزدر زندگى سياسى و دينى براى شرق و اسلام داشته است( ۸۰ ) زينب، برانگيزاننده تمام اين وقايع و شوراننده همه اين حوادث بود.

من اين سخن را از پيش خود نمى گويم، بلكه سخن تاريخ است.