5%

دلائل جواز بزرگداشتها از قرآن

دليل نخست

قرآن مجيد بر كسانى كه پيامبر اسلام را گرامى مى دارند ارج مى گزارد و مى فرمايد :

( فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَبَعُوا النُّورَ الَّذِي اُنزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (٢٧)

«آنان كه به پيامبر ايمان آوردند و او را گرامى داشته، ياريش كردند و از نورى كه (قرآن) به او فرستاده شده است پيروى كنند، رستگارانند.»

جمله هايى كه در اين آيه وارد شده است، عبارتند از : ١ ـ آمنوا به ٢ ـ عَزَّروه ٣ ـ نصروه ٤ ـ واتَّبعوا النّور....

آيا كسى احتمال مى دهد كه جمله هاى : آمنوا به، نصروه، واتَّبعوا النور، مخصوص زمان پيامبر باشد؟ بطور مسلم نه، اگر چنين احتمالى درباره اين سه جمله داده نمى شود، قطعاً جمله «عزَّروه» كه به معناى تعظيم و تكريم است(٢٨) مختص زمان پيامبر نيست و اين رهبر عاليقدر، پيوسته بايد مورد احترام و تعظيم گردد.

آيا ترتيب دادن مجالس يادبود در روزهاى بعثت و ولادت، القاى خطابه و سخنرانى و قرائت اشعار سازنده، مصداق روشن «وعزّروه» نيست؟

شگفتا! كه گروه وهابى در برابر رؤسا و زمامداران خود، آنچنان تعظيم و كرنش مى كنند و از يك بشر عادى چنان تجليل بجا مى آورند كه انجام يك صدم آن را درباره پيامبر و منبر و محراب او، بدعت مى خوانند و سرانجام اسلام را، در نظر ملل جهان، يك آيين خشك و عارى ازاحساس و عاطفه معرفى مى نمايند و شريعتى را كه سهل و آسان، مطابق فطرت و عواطف انسانى و در جذب و پذيرش افراد، بلند نظر است، آيين خشك كه عواطف انسانى را در تعظيم و تكريم بزرگان ناديده گرفته و توانايى جذب و پذيرش اقوام و ملل جهان را ندارد، مى شناسانند.

دليل دوم

وهابيان كه با تأسيس هر نوع مجلس سوگوارى براى شهيدان راه خدا مخالفند، درباره سرگذشت حضرت يعقوب چه مى گويند؟ اگر اين پيامبر بزرگوار، امروز در ميان نجديها و پيروان محمد بن عبدالوهاب زندگى مى كرد، درباره او چگونه به داورى مى نشستند؟

او شب و روز در فراق يوسف مى گريست و از همه كس جستجوى فرزند دلبند خود را مى نمود. در فراق و اندوه جدايى او آنقدر گريست كه بينايى خود را از دست داد.(٢٩)

بيمارى و فقدان بينايى يعقوب، مايه فراموشى يوسف نگرديد، بلكه هر چه وعده وصل نزديكتر مى شد، آتش عشق او به فرزند در دلش شعلهور تر مى گرديد، و لذا از فرسنگها راه، بوى يوسف را استشمام مى كرد.(٣٠) و به جاى اين كه ستاره (يوسف) به دنبال خورشيد (يعقوب) باشد، آفتاب انديشه او در بدر به دنبال يوسف بود.

چرا چنين اظهار علاقه اى در حال حيات، صحيح و عين توحيد است ولى پس از مرگ، كه دل انسان، سوز و گداز بيشتر و پيچ و تابى زيادتر پيدا مى كند، جرم و شرك باشد؟!

حال اگر يعقوب هاى زمان ما، در هر سال، در روز وفات يوسف هاى خود دور هم گرد آيند و در ارزش هاى اخلاقى و ملكات نفسانى يوسف ها سخن بگويند و بر اثر تأثر، قدرى اشك بريزند، آيا به اين عمل، فرزندان خود را پرستش كرده اند.(٣١)

دليل سوم

شكى نيست كه مودّت ذوى القربى، يكى از فرائض اسلامى است كه قرآن با صراحت ما را به آن دعوت نموده است، حال اگر كسى بخواهد به اين فريضه مذهبى، پس از چهارده قرن، عمل كند راه آن چيست؟ آيا جز اين است كه در روزهاى شادمانى آنان، شادمان و در ايام غم و اندوه آنان اندوهناك گردد؟

اگر براى ابراز خرسندى خود مجلسى بر پا نمايد كه در آن محفل، تاريخ زندگى و فداكارى هاى آنان را بازگو كند و يا مظلوميت و محروميت آنان را از حقوق حقه خويش بيان نمايد، جز ابراز علاقه و اظهار مودّت به ذوى القربى كار ديگرى انجام داده است؟ و اگر چنين فردى براى ابراز علاقه بيشتر، سرى به دودمان آنان بزند و در كنار مدفن آنان حاضر گردد و اين گونه مجالس را در كنار قبور آنان بر پا كند، در نظر عقلاى جهان و خردمندان بصير و بينا جز ابراز علاقه و مودّت، كار ديگرى كرده است؟!

مگر اين كه وهابى بگويد : بايد مودت و محبت در سينه ها حبس ومكتوم گردد و هيچ كس حق اظهار مودت و ابراز آن را ندارد.

زمان پيامبر گرامى و پس از وى، كه دوران تحول عقايد و انقلاب انديشه ها بود، ملل و اقوام مختلف با فرهنگ ها و آداب و رسوم گوناگون به اسلام روى مى آوردند و با گفتن شهادتين، اسلام آنان پذيرفته مى شد و هرگز بناى پيامبر و رهبران پس از وى اين نبود كه تمام آداب و رسوم ملل و اقوام را با تأسيس دايره تفتيش عقايد، سانسور و ذوب كنند و همه را در بوته بريزند و در قالب ديگرى درآورند كه هيچ گونه شباهت با قالب هاى پيشين نداشته باشد.

احترام بزرگان، تأسيس مجالس ياد بود، حضور بر سر خاك و ابراز علاقه به آثار آنان، مرسوم تمام ملل و اقوام جهان بوده و هست و هم اكنون ملت هاى شرق و غرب، براى زيارت اجساد موميايى و مدفن رهبران ديرينه خود ساعتها در صف انتظار مى ايستند تا در كنار جسد و قبر آنان ابراز علاقه كنند و اشك شوق از گوشه چشمان خود فرو ريزند و اين را نوعى احترام كه از عواطف درونى آنان سرچشمه مى گيرد، حساب مى نمايند.

هرگز ديده نشده كه پيامبر پس از تفتيش عقايد افراد و پس از بررسى رسوم و آداب زندگانى آنها، اسلام آنان را بپذيرد، بلكه به همان ابراز شهادتين اكتفا مى ورزيد و اگر اين گونه آداب و رسوم، حرام و يا پرستش بزرگان بود، بايد پس از اخذ بيعت و پيمان بر تبرّى از آنها، اسلام اقوام و ملل را بپذيرد در صورتى كه هرگز چنين نبوده است.

دليل چهارم

ما مى بينيم كه حضرت مسيحعليه‌السلام از خداوند بزرگ مائده آسمانى مى طلبد و روز نزول آن را روز عيد معرفى مى كند و مى فرمايد :

( رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائدَةً مَنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لاِوََّلِنا وَآخِرنا وَآيةً مِنْكَ وَارْزُقْنا وَاَنْتَ خَيْرُ الرّازِقِينَ... ) (٣٢)

«پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما و نشانه اى از تو باشد. روزى بده، تو بهترين روزى دهندگانى.»

آيا ارزش وجود پيامبر گرامى كمتر از يك مائده آسمانى است كه حضرت مسيحعليه‌السلام روز نزول آن را، عيد اعلام مى دارد. اگر عيد گرفتن آن روز بخاطر اين بود كه مائده آيتِ الهى بود، آيا پيامبر اسلام بزرگترين آيت الهى نيست.

اف بر كسانى كه حاضرند روز نزول يك مائده سماوى را كه شكمها را سير مى كند جشن بگيرند ولى از روز نزول قرآن و بعثت پيامبران كه انديشه هاى انسانها را در طول زمان تكامل مى بخشد، با بى اعتنايى گذشته و هر نوع ابراز شادمانى را «بدعت» مى انديشند.

دليل پنجم

قرآن مى فرمايد :( وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك ) ؛(٣٣) «آوازه تو را در جهان بلند كرديم»

آيا ترتيب مجالس جشن در روز ميلاد مسعود پيامبر گرامى، جز بالا بردن نام و نشان و آوازه او، نتيجه اى دارد؟ چرا ما در اين مورد از قرآن پيروى نكنيم، مگر قرآن براى ما اسوه و الگو نيست.