18%

خويشتن دارى از ظلم

اين عامل اساسى تمدن را در گذشته مطرح كرده ايم، لذا در اين جا تكرار نمى كنيم.

بزرگ شمردن قتل نفس

اين ماده شامل خودكشى و ديگر كشى و كشتن به معناى ويران كردن قفس كالبد و رها شدن روح و كشتن روح نيز است. تمدن امروزى خودكشى را مورد اهميت قرار نمى دهد، گويا چنين گمان مى كند كه آدمى، چنانكه در عقيده و بيان آزاد است، همچنان اختيار زندگى خود را نيز داراست! و نبايد كسى مزاحم ديگرى باشد حتى در خود كشى! لذا، بر فرض محال يا بسيار بعيد، اگر روزى فرا رسد كه همه ى مردم با اختيار خود، دست به خودكشى بزنند، ديگران نبايد فضولى كنند و مزاحم آزادى مردم باشند. شماره ى خودكشى هاى تمدن امروزى بالاتر از آن عوامل است كه واقعا يك انسان را تا حد سيرى و اعراض از زندگى برساند اگر چنين چيزى امكان پذير باشد، يعنى عواملى پيدا شوند كه خودكشى را قطعى و تجويز كند .

درك علت اين امر بسيار ساده است و آن اين است كه زندگى در تمدن امروزى، فلسفه و هدف خود را از دست داده است. در حقيقت مردگانى متحرك در روى زمين، به حركت خود پايان مى بخشند، نه اينكه يك زندگى واقعى را از بين مى برند. زيرا زندگى واقعى، عامل ادامه ى خود را در درون خود دارد. همچنين تمدن امروزى، كشتن معمولى را كه عبارت است از تخريب قفس كالبد مادى، تا حدودى كه از رسوايى بى اعتنايى به جان هاى آدميان نجات پيدا كند، مورد استفاده قرار مى دهد و مى گويد: قاتل يك شخص بيمار است و بايد با آماده كردن وسايل رفاه و آسايش، معالجه شود! اين مطلب اگر چه در بعضى موارد صحت دارد، ولى قابل تطبيق بر همه ى موارد قتل نفس نيست. زيرا به استثناى بيماران روانى واقعى كه بايد اثبات و احراز شود، جرئت ورود به منطقه ى ممنوعه ى جان هاى آدميان، يك پديده ى ساده اى نيست كه روان شناسان و پزشكان روانى و حقوقدانان و سياستمداران با كمال بى خيالى، با قيافه ى علم نمايى بگويند: آرى، اين قتل نفس علت روانى داشته است! اين علم نمايى شبيه به اين است كه شما بپرسيد: اين مرض چرا در اين انسان به وجود آمده است؟ براى شما چنين پاسخ داده مى شود كه بدان جهت كه علتى دارد ! مگر كسى پيدا مى شود كه احتياج معلول به علت را نداند! سئوال از آن قانون عام نيست، بلكه سئوال از اين است كه آن علت چه بوده است كه مرض فلانى را به وجود آورده است؟

در مسئله ى مورد بحث ما، قناعت كردن به اين كه علتى وجود داشته است كه قاتل دست به آدمكشى زده است! معنايى جز توضيح واضحات ندارد كه براى فريفتن خود و مسخره ى ديگران مناسب است.

قتل نفس عمدى، يكى از كارهاى آگاهانه و آزادانه است كه گاهى پس از تفكرات و تخيلات و اراده و تصميم هاى طولانى انجام مى گيرد. آيا با اين فرض، فلسفه بافى ما اقتضا مى كند كه با كلمه ى جبر و اضطرار و بازتاب و رفلكس و ناگهان و حتميت و مانند اينها بازى كرده و بگوييم: هيچگونه كار آگاهانه و آزادانه و زشت و وقيح صورت نگرفته است؟ اگر قاتل از آغاز جريان مغزى و روانى خود درباره ى قتل نفس، يك لحظه ى ناچيز از اختيار برخوردار بوده باشد، به همان اندازه مسئول، و وقاحت و كيفر مناسب دامنگير وى است. اين است جنبه ى علمى و فلسفى و اخلاقى و دينى قضيه ى قتل نفس. تا تمدن امروزى دستور مى فرمايد! كه منطقه ى جان هاى آدميان براى بيماران آزاد است تا وارد شوند و انسان ها را نابود كنند، زيرا قانون جبر آنان را احاطه كرده است، و قانون جبرى اقتضا مى كند كه با تفكرات و ديگر فعاليت هاى مغزى و عضلانى كه بالاجبار به جريان افتاده اند، به مبارزه بر نخيزند و بگذارند قانون كار خود را انجام بدهد! آرى، تمدنى كه:

١. اختيار را از انسان ها حذف مى كند و مى گويد بر تمامى فعاليت هاى مغزى و روانى و عضلانى انسان ها، جبر حاكميت دارد.

٢. من جز قوه چيزى و جز قوه ى كسى را به رسميت نمى شناسم!

٣. وجدان و احكام آن ساخته ى اجتماع است!

٤. هيچ نظاره و توجيهى از ما فوق بر انسان وجود ندارد!

٥. وصول به هدف، هر چه باشد، وسيله را، هر چه باشد، توجيه مى كند!

٦. زندگى هدفى جز خور و خواب و خشم و شهوت ندارد!

٧. آنچه كه بايد يك انسان انجام بدهد، كوشش براى به دست آوردن قدرت براى تورم خود طبيعى اش است. در اين صورت قطعى است كه هيچ منطقى براى باز خواست قاتل عمدى ندارد. تمدنى كه اسلام براى انسان پيشنهاد مى كند، برمبناى آن اصالت انسانى است كه در آيه ى زير توضيح داده شده:

قطعى است كه هر كسى يك فرد از انسان را، نه به جهت قصاص يا افساد در روى زمين، بكشد، مانند اين است كه همه ى مردم را كشته است و كسى كه فردى از انسان را احيا كند مانند اين است كه همه ى مردم را احيا كرده است. [ سوره ى مائده، آيه ى ٣٢. ]

با نظر به اين آيه است كه اسلام ارزش حيات انسان ها را بالاتر از كميت ها قرار داده و مى گويد: همه مساوى است با ١ زيرا همانگونه كه همه ى انسان ها نهال هاى مورد توجه باغ خداوندى هستند، همچنان يك انسان نهالى از باغ وجود است و به تنهايى، از جهت محبوبيت نزد باغبان آن باغ، تفاوتى نمى كند. كيفر قتل نفس عمدى، آتش ابدى در سراى آخرت است. حال ببينيم قتل نفس و احياى آن در تمدن امروزى چگونه منظور مى شود؟

اگر بخواهيم مقدارى از شواهد و دلايل اين مسئله را كه قتل نفس در تمدن امروزى امرى است بسيار ناچيز و غير قابل اهميت، متذكر شويم، يك مجلد كتاب بايد در اين مسئله بنويسيم. فقط به يك مطلب به عنوان نمونه اشاره مى كنيم، و آن اين است كه امروزه مقدارى بسيار فراوان از انرژى هاى مغزى و عضلانى و سرمايه هاى بسيار كلان، صرف ساختن اسلحه براى آدمكشى مى شود. اگر اين اسلحه فقط براى دفاع از خويشتن بود، هيچ كسى اعتراض نداشت، چنانكه دين اسلام نيز با نظر به آيه ى شريفه:

براى دفاع از خويشتن در برابر دشمنانتان هر چه بتوانيد نيرو آماده كنيد... [ سوره ى انفال، آيه ى ٦٠. ]

تهيه ى اسلحه را لازم ديده است.

البته اين يك اعتراض اصلى است كه با نياز قطعى بشر به اسلحه براى حفظ خويشتن، ادعاى تكامل تناقضى در بر دارد، كه ناديده گرفتن آن هم يكى ديگر از علائم سقوط بشرى در پرتگاه ضد تكامل است. ولى مى دانيم كه حكمت واقعى وجود اسلحه نيست كه روى زمين را به صورت انبار اسلحه درآورده است، بلكه با تراكم اسلحه و ركود سرمايه در آن و عدم توليد كار سازنده، به شعله ور كردن آتش جنگ ها دامن زده مى شود، تا تجارت اسلحه رواج داشته و سرمايه ها بازدهى داشته باشند! در صورتى كه در اسلام، فروش اسلحه ى جنگ به مردمى كه در حال جنگ اند، حرام است، مگر وسايل دفاع، مانند سپر و غير ذلك.

انصاف براى همه خلق

انصاف همان عدالت است كه مايه ى قوام حيات بشرى است. هر دليلى كه براى ضرورت عدالت در روابط انسان ها، حتى در رابطه ى انسان با خويشتن و با خدايش اقامه شود. در حقيقت براى ضرورت انصاف هم اقامه شده است، تفاوتى كه ممكن است ميان عدالت و انصاف در نظر گرفت، اين است كه انصاف غالبا در مواردى به كار مى رود كه انسان عدالت را با دريافت ضرورت و ارزش آن و به حكم وجدان خود، اجرا كند. لذا وقتى كه مى گوييم يا مى شنويم فلانى شخص منصفى است، در حقيقت شخصى را در نظر مى آوريم كه عدالت را با استناد به احساس والاى درونى اش، بدون اجبار برونى، اجرا مى كند. ضد انصاف عبارت است از ظلم و تعدى ناشى از عدم احساس والا درباره ى عدل و داد. تضاد ظلم و تعدى با تمدن، حقيقتى است كه نيازى به شرح و تفصيل ندارد.