نتيجه ى بحث گذشته، اين اصل سازنده است كه حيات حقيقى كه آدمى را به هدف تكاملى خود موفق مى كند و شواهد روشنى از تاريخ گذشتگان را مى توان بر اين مدعا منظور كرد ، اين است كه زندگى در پرتو حقايق است كه تاريخ حيات انسانى را قابل تفسير و توجيه مى كند، نه در سايه ى اقوام و ملل و شخصيت هاى گذشته.
اگر بخواهيم شاهدى روشن و متقن براى اثبات مدعاى فوق در نظر بگيريم، جريان علوم در تاريخ مى تواند منظور ما را تامين كند. همه ى ما مى دانيم از آن هنگام كه بشر توانست زنجير تقليد از اقوام و ملل و شخصيت هاى علمى گذشته را از گردن خود باز كرده و به دور بيندازد، گام در توسعه ى علم و اكتشافات گذاشت و به پيشرفت هاى محير العقول در اين ميدان توفيق يافت. از قرن سوم تا اواخر قرن پنجم هجرى تقريبا ، با گسيختن جوامع اسلامى از تقليد در دانش و صنعت و هنر و ادب روياروى مى شويم، و مى بينيم در نتيجه ى بريدن طناب تقليد و وابستگى به گذشته، چه دستاوردهاى با ارزشى براى جوامع مسلمين حاصل شد. گفته مى شود در يكى از كتابخانه هاى يكى از خلفاى مصر، تعداد شش هزار مجلد كتاب فقط در رياضيات و تعداد هجده هزار مجلد كتاب فقط در فلسفه وجود داشت. بنابه نوشته ى پى يرروسو، در كتاب تاريخ علم ترجمه ى حسن صفارى، ، تعداد ششصد هزار مجلد كتاب در كتابخانه ى قرطبه از نقاط مختلف دنيا جمع آورى شده بود. راسل كه كارى با مذهب ندارد درباره ى مذهب به نوعى حساسيت دچار است ، با كمال صراحت مى گويد اگر در قرون وسطى علم گرايى مسلمانان نبود، قطعا علم سقوط مى كرد. [ در اين مسئله رجوع شود به رساله اى از اينجانب به نام علم از ديدگاه اسلام. ] اگر مسلمين زنجير تقليد و تبعيت از گذشتگان را از گردن خود باز نمى كردند، سرنوشت علم يا سقوط حتمى بود و يا نامعلوم. آياتى در قرآن مجيد اين اصل را مورد تاكيد قرار مى دهد كه بعضى از آنها را در بحث گذشته آورديم. يكى از آياتى كه تكليف انسان ها را در رابطه با گذشتگان تعيين مى فرمايد، سوره ى بقره، آيات ١٣٤ و ١٤١ است كه خداوند مى فرمايد:
آن امتى بود كه در گذشته است و براى اوست آن چه كه اندوخته است و براى شما آن خواهد بود كه اندوخته ايد.
يكى ديگر از جريانات مستمر تاريخ، تناوب تمدن ها در جوامع است. بشر در سرگذشت تاريخى خود تمدن هايى متعدد ديده است، كه توين بى وعده اى از متفكران در تاريخ، آنها را تا بيست و يك تمدن شمرده اند. البته مسلم است كه امثال اين ارقام درباره ى چنين موضوعات گسترده اى در بستر تاريخ، كه ايهام هايى گوناگون آنها را فرا گرفته است، نمى تواند جز حدس و تخمين چيزى ديگر بوده باشد. به هر حال، با نظر دقيق و واقع گرايانه در تاريخ نه با تكيه بر اصول پيش ساخته اين قضيه را بايد قطعى تلقى كرد كه بروز تمدن ها و اعتلا و زوال آنها، از قانون پيوستگى و از ساده پيچيده از بساطت رو به تركيب تبعيت نكرده است. يعنى شما نمى توانيد بنشينيد و براى بروز تمدن يونان، علل كاملا مشخص در آن سرزمين پيدا كنيد و آنگاه كميت زمانى و مقدار گسترش و كيفيت آن تمدن را از جنبه هاى علمى، فلسفى، صنعتى، هنرى، اجتماعى، سياسى و غير ذلك، مورد تفسير و تحليل علمى خالص قرار بدهيد، و آنگاه بپردازيد به تحقيق درباره ى اعتلا و سقوط آن تمدن، با آن فرهنگ گسترده و عميقى كه در تاريخ عرضه كرده است.
تمدن روم را در نظر بگيريد. با اينكه درباره ى اين تمدن و بروز و اعتلا آن و سقوط امپراطورى روم، كتابهايى مانند تاريخ گيبون و غير ذلك نوشته شده است، با اين حال تا كنون نه فلسفه ى قانع كننده اى براى بروز و اعتلاى تمدن روم عرضه شده است و نه براى سقوط و اضمحلال آن. وانگهى، اين پديده ى شگفت انگيز چگونه تفسير مى شود كه حتى در جريان يك تمدن، ميان گردانندگان آن، فاصله و تفاوتى غيرقابل تصور وجود داشته است. در همين تمدن رم، نرون خونخوار احمق و خودخواه را مى بينم. ماركوس اورليوس را هم مى بينيم كه مردى است حكيم، بسيار خردمند و متواضع و مردم دوست منهاى خصومت بى اساسى كه با مسيحى ها داشته است.
در مقدار زيادى از تمدن ها، با همين اختلاف شديد در وضع روحى گردانندگان آنها مواجه هستيم، كه گاهى اختلاف در حدى غير قابل تصور است چنانكه در تمدن روم مى بينيم. اگر واقعيت چنين بود كه تمدن ها پديده هايى بودند كه از نظر هويت و مختصات و علل و انگيزه ها و اهداف كاملا مشخص و قابل شناخت بودند، نمى بايست ميان تفكرات و آرمان ها و طرز عملكرد گردانندگان آنها، آن همه اختلاف شديد وجود داشته باشد. از طرف ديگر، در طول تاريخ تا دوران اخير، ديده نشده است كه تمدنى كه در نقطه اى از دنيا ظهور مى كند، از قرن ها حتى از يك قرن پيش، قابل پيش بينى قطعى بوده و هويت و مختصات و مدت بقا و دوران زوالش با يك عده قوانين علمى محض و تفكرات و تكاپوهاى عضلانى، قابل ايجاد و ابقا و نقل به جامعه يا جوامع ديگر بوده باشد.
ممكن است بعضى از اشخاص گمان كنند كه اديان الهى همواره از يك نقطه از دنيا بروز كرده مانند مسيحيت از ناصره و اسلام از مكه و سپس به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است. همچنين در دوران معاصر، بعضى از مكتب هاى اقتصادى و سياسى در نقطه اى از دنيا بروز، و به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است.
پاسخ اين اعتراض بدين نحو است كه پيش بينى قطعى بروز اديان و همچنين مكتب هاى اقتصادى و سياسى، از طرق معمولى نه از راه اخبار غيبى، تا كنون به هيچ وجه صورت نگرفته است. وانگهى، مورد بحث ما، تمدن هاى اصيل است نه تقليدى و وابسته كه در انتقال مكتب هاى اقتصادى و سياسى دوران معاصر ديده مى شود. زيرا روشن است كه تمدن هاى تقليدى نه از اصالت برخوردارند و نه از پايدارى و نه هضم واقعى از طرف ملتى كه به طور تقليد تمدنى را وارد كرده است. به اضافه اين كه اصلا داستان انتقال و گسترش اديان را نمى توان با تمدن به معناى معمولى آن مقايسه كرد. زيرا هدف اعلاى اديان، ايجاد زمينه ى تكامل، با متوجه كردن انسان ها به چند اصل اساسى است، كه عبارت اند از:
١. گرايش به مبدا و به وجود آورنده ى كمال كه خداست.
٢. نظاره و سلطه ى او بر جهان هستى و مشيت او به كمال يابى انسانى است كه از دو راه اساسى درونى عقل و وجدان و برونى پيامبران عظام آن را امكان پذير كرده است. ٣. پيوستگى اين زندگانى به ابديت با نظر به دلايلى متقن ، كه اگر وجود نداشته باشد، نه تنها زندگى دنيوى انسان ها قابل تفسير و توجيه نخواهد بود، بلكه خود جهان هستى هم معناى معقولى نخواهد داشت.
٤. عدل و دادگرى مطلق خداوند سبحان كه داور مطلق است، مقياس همه ى دادگرى هاى آن عدل الهى است و بس.
٥. رهبرى مستمر انسان ها به وسيله ى شخصيت هاى الهى، كه يا مستقيما به وسيله ى وحى دستورات خداوندى را به مردم ابلاغ كنند، يا به وسيله ى ولايتى كه از منابع وحى به اثبات رسيده باشد.