اين پديده در ضرورت هاى حيات تمدنى انسان ها به درجه اى از اهميت است كه مى توان گفت اگر همه ى امتيازات تمدن براى يك جامعه فراهم شود، مگر اين پديده ى حياتى، آن جامعه نمى تواند از تمدن دم بزند. اميرالمومنين عليه السلام روى اين پديده ى حياتى اصرار شديد مى ورزد. در فرمان مالك اشتر با عبارات زير مواجه مى شويم:
و ان عقدت بينك و بين عدوك عقده، او البسته منك ذمه، فحط عهدك بالوفاء، و ارع ذمتك بالامانه، و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم، و تشتت آرائهم، من تعظيم الوفاء بالعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرن بذمتك، و لا تخيسن تحبسن بعهدك، و لا تختلن عدوك، فانه لا يجترى ء على الله الا جاهل شقى. و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته، و حريما يسكنون الى منعته، و يستفيضون الى جواره، فلا ادغال و لا مدالسه و لا خداع فيه، و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل، و لا تعولن على لحن قول بعد التاكيد و التوثقه. و لا يدعونك ضيق امر لزمك فيه عهد الله، الى طلب انفساخه بغير الحق، فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته، خير من غدر تخاف تبعته، و ان تحيط بك من الله فيه طلبه، لا تستقبل فيها دنياك و لا آخرتك. [ نهج البلاغه، نامه ى شماره ى ٥٣. ]
و اگر ميان خود و دشمن معاهده اى منعقد نمودى يا از طرف خود پناهندگى به او دادى، به معاهده ى خود به طور كامل وفا كن، و با كمال امانت تعهد پذيرش پناهندگى او را مراعات نما، و نفس خود را در برابر عهدى كه بسته اى سپر كن، زيرا عموم مردم در هيچ يك از واجبات الهى با آن همه پراكندگى كه در خواسته ها و نظريات خود دارند، مانند بزرگداشت وفا به معاهده ها اتفاق نظر ندارند. اين
يك قانون محكم است كه حتى مشركين هم ما بين خود با قطع نظر از اسلام و مسلمين به آن عمل مى كردند، زيرا آنان نيز عواقب بد حيله گرى براى عهدشكنى را آزمايش كرده بودند. پس هرگز براى مختل ساختن پناهندگى دشمن به تو، نيرنگ راه ميندازد، و تعهد خود را نقض مكن، و براى دشمنت حيله گرى روا مدار، زيرا هيچ كس جز نادان شقى به خدا جرئت نمى كند. خداوند متعال قانون تعهد و پناهندگى و پناه دهندگى را با رحمت الهى خود ميان بندگانش عامل امن، و پناهگاهى قرار داده است كه در منطقه ممنوعه در آن بيارامند، و در همسايگى آن با احساس امنيت به زندگى خود ادامه بدهند. پس هيچگونه دغل بازى و فريبكارى و نيرنگ را در تعهدها نبايد راه داد. و هيچ معامله اى را به گونه اى منعقد مكن كه ابهام انگيز بوده و امكان اختلال در آن وجود داشته باشد. و هرگز پس از تاكيد و استحكام متن معاهده، تكيه بر مغلطه كار مكن. و اگر تعهد الهى تو را در موردى در تنگنا قرار داد، اين امر هرگز موجب نشود كه در صدد فسخ به ناحق آن تعهد برآيى، زيرا شكيبايى تو بر تنگنايى كه اميد گشوده شدن و نيكى عاقبت آن را دارى بهتر از آن عذر خواهى است كه از نتيجه ى بد آن بيمناك، و از باز خواست خداوندى كه در دنيا و آخرت تو را فرا خواهد گرفت هراسناك باشى.
آيا يك انسان عاقل مى تواند ادعا كند كه انسان ها تمدنى به وجود بياورند كه پديده ى بسيار حساس و حياتى تعهد، به نحوى كه اميرالمومنين عليه السلام در جملات فوق فرموده است، در آن جريان نداشته باشد. حقيقت اين است كه اگر تعهد ميان انسان هاى يك جامعه، و ميان آن جامعه و ديگر اقوام و ملل، به ترتيب فوق عمل نشود و اهميتى را كه اميرالمومنين عليه السلام در جملات فوق به آن داده است، نداشته باشد، بلكه در جريان تعهدها فقط منافع خاص طرفين تعهد مراعات شود و جنبه ى انسانى آن كه عبارت است از گرو قرار گرفتن شخصيت منظور نشود، ادعاى تمدن، غير از فريفتن خود و ديگران، هيچ معنايى نمى تواند داشته باشد.
در اينجا مقصود از اطاعت از نيكوكارى ، تسليم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و انگيزه هاى نيكوكارى است. تسليم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و انگيزه هاى نيكوكارى، يكى از آثار و نتايج گسيختن از جاذبه ى نيرومند طبيعت حيوانى و آغاز زندگى انسانى است. بدون گسيختن از جاذبه ى مزبور، اگر چه انسان مى تواند به وسيله ى علم و صنعتى كه به دست آورده است، بر همه ى عوالم طبيعت و انسان مسلط شو، ولى قدرت اسناد هيچ كارى را بر خويشتن حقيقى خود ندارد.
نافرمانى و اعراض از كبر
فساد و تباهى كه ناشى از كبر و تسليم در برابر آن است، چنان ارواح بشرى را مى كوبد كه توانايى حركت و رشد را از آنها سلب مى كند. اميرالمومنين عليه السلام در خطبه ى قاصعه مى فرمايد:
الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتكم و كبرائكم! الذين تكبروا عن حسبهم، و ترفعوا فوق نسبهم، و القوا الهجينه على ربهم، و جاحدوا الله على ما صنع بهم، مكابره لقضائه، و مغالبه لالائه. فانهم قواعد اساس العصبيه، و دعائم اركان الفتنه، و سيوف اعتزاء الجاهليه. فاتقوا الله و لا تكونوا لنعمه عليكم اضدادا، و لا لفضله عندكم حسادا. و لا تطيعوا الادعياء الذين شربتم بصفوكم كدرهم، و خلطتم بصحتكم مرضهم، و ادخلتم فى حقكم باطلهم، و هم اساس الفسوق، و احلاس العقوق. اتخذهم ابليس مطايا ضلال، و جندا بهم يصول على الناس، و تراجمه ينطق على السنتهم، استراقا لعقولكم و دخولا فى عيونكم، و نفثا نثا فى اسماعكم. فجعلكم مرمى نبله، و موطى ء قدمه، و ماخذ يده. فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله وصولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتعظوا بمثاوى خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعيذوا بالله من لواقح الكبر، كما تستعيذونه من طوارق الدهر. [ نهج البلاغه، خطبه ى ١٩٢. ]
آگاه شويد، برحذر و بيمناك باشيد از اطاعت آقايان و بزرگان خود- كسانى كه از ارزش هاى واقعى حيثيت خود را بالاتر تلقى كردند و بالاتر از نسب خود سربلند نمودند. زشتى كار خود را به خدا نسبت دادند! و درباره ى آنچه كه خداوند با آنان انجام داده است، انكار ورزيدند. اين همه خطاكارى ها را در رويارويى جاهلانه و متكبرانه با قضاء خداوندى و پيروزى جستن بر نعمت هاى او مرتكب شدند. اين خودخواهان خودكامه، بر پادارنده ى پايه ى عصبيتند و ستون هاى فتنه و آشوب و شمشيرهاى انتساب خويش به جاهليت، پس به خدا تقوا بورزيد و با نعمت هاى او تضاد نورزيد و حاسدان آن فضل و احسان مباشيد كه به شما عنايت فرموده است. و اطاعت نكنيد آن مدعيان اسلام را كه با صفاى درونى خود تيرگى هاى آنان را آشاميديد و با تندرستى هاى خود بيمارى هاى آنان را در هم آميختيد و باطل آنان را در حقتان داخل نموديد. آنان هستند پايه و بنيان فسق و همداستان هاى منكرين حقوق رسول خدا ص و امام بر حق. شيطان، آنان را مركب هاى گمراهى براى تاختن اتخاذ كرد و لشكريانى كه به وسيله ى آنان به مردم حمله مى كند و ترجمان هايى كه با زبان هاى آنان سخن مى گويد، تا عقول شما را بر بايند يا برده ى خود سازند و براى داخل شدن در چشمان شما تا چيزى را نبينيد و دميدن در گوش هاى شما تا چيزى را نشنويد. او شما را نشانه ى تير خود قرار داده و محل كوبيدن پا و گرفتن دستش. عبرت بگيريد و تجربه بيندوزيد از آنچه كه پيش از شما متكبران امت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندى و حملات و عذاب ها و كيفرهاى سخت او. و پند بگيريد از خاك آلود شدن با جايگاه هاى صورت ها و مواضع نهادن پهلوهاى آنان. و به خدا پناه ببريد به خدا از اسباب توليد كبر همان گونه كه از حوادث كوبنده ى روزگار به او پناهنده مى گرديد. بنا بر سخنان اميرالمومنين، سقوط جامعه به دليل تكبر افراد و پيشتازان آن، حتمى خواهد بود. دليل اين سقوط به قدرى روشن است كه نيازى به تفصيل ندارد. همين مقدار مى گوييم كه كبر از اشتياق آدمى به تورم خويشتن سر چشمه مى گيرد. اين اشتياق در هر انسانى به وجود بيايد و در هر جامعه اى كه شيوع پيدا كند، بدون ترديد، همه ى حقوق و تكاليف مقرره، ضرورت و عظمت و ارزش خود را از دست مى دهد و همه ى حركات و سكنات، بر محور خود تورم خواه مى چرخد. با اين فرض، ديگر حقيقتى براى متكبر مطرح نيست، چه از سنخ انسان باشد و چه از مقوله ى ديگر واقعيات، تا با هماهنگى با انسان و بر قرار كردن ارتباط صحيح ميان افراد و گروه هاى انسانى و شناخت و بر خوردارى از ديگر واقعيات، تمدنى به وجود بيايد. در جملات اميرالمومنين عليه السلام، آب حيات اساسى و آفت كشنده ى تمدن ها به ترتيب زير گوشزد شده است:
اطاعت مكنيد از مدعيانى كه با درون و نيت هاى صاف خود، تيرگى هاى آنان را آشاميديد و بيمارى هاى خباثت نفسانى آنان را با سلامت و صحت روحى خودتان مخلوط ساختيد و باطل آنان را در حق خود داخل كرديد.
آب حيات اساسى تمدن انسانى عبارت است از:
١. درون و نيت هاى پاك و صاف مردم، كه همواره طالب رشد و كمال خود و ديگران هستند. اينكه گفتيم: اين عامل، آب حيات اساسى تمدن هاست، براى اين است كه با بروز و تحقق و تقويت اين حالت روحى، اولين عامل مرگ زاى تمدن كه عبارت است از تزاحم و تصادم و كشتار ميان افراد و ميان گروه هاى يك جامعه و ميان آنها و هيئت حاكمه از بين مى رود و زمينه براى تحقق حيات اجتماعى انسان محورى آماده مى شود. مقصود از انسان محورى را در آغاز مبحث بروز و اعتلا و سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ ها، توضيح داديم. لطفا مراجعه شود در برابر اين آب حيات اساسى تمدن، آفت كشنده و نابودكننده ى آن عبارت است از درون و نيت هاى آلوده و ناپاك مردم يك جامعه، و تيرگى هاى درون و نيت هاى پيشروان آن جامعه، اگر چه مردم آن جامعه داراى انسانى ترين درون و عالى ترين نيت ها بوده باشند. يعنى اگر هدف گيرى ها و سطوح روانى و مغزى افراد يك جامعه، بهترين محتويات انسانى را هم داشته باشد، بدان جهت كه درون پيشتازان و اداره ى كننده گان مردم آن جامعه، ناپاك و كثيف و تيره است، آن جامعه توفيق نيل به تمدن را دارا نخواهد بود.
٢. يكى ديگر از عوامل حياتى تمدن عبارت است از صحت و سلامت روحى افراد جامعه. مثل معروفى در ميان مردم در جريان است كه مى گويد: فلانى توانسته است طشت طلايى به دست بياورد، ولى چه فايده! استفاده اى كه از اين طشت طلايى بسيار گران بها مى برد، اين است كه آن را زير دهان خود مى گذارد و در آن استفراغ خونى مى كند.
بنابراين، هرگاه كه عامل حياتى صحت و سلامت روحى افراد جامعه منتفى شود، خواه از خود مردم جامعه يا از سردمداران آن، زوال و سقوط جامعه، و يا تمدن و فرهنگ آن، امرى قطعى است.
٣. عامل نهايى حيات بخش يك تمدن، عبارت است از جريان همه ى امور زندگى در دو قلمرو مادى و معنوى، بر مبناى حق. حق و قانون، از يك نظر، دو اصطلاح مختلف براى بيان واقعيتى بايسته يا شايسته ى تحقق هستند. هنگامى كه مى گوييم: كل از جزء بزرگ تر است ، در حقيقت مى گوييم: قانونى در دو مقوله ى كل و جزء حاكم است كه تحقق آن بايسته است، و آن بزرگ تر بودن كل از جزء است. [ البته مباحثى قابل توجه در اصل يا قانون كل و جزء وجود دارد كه جاى آنها در اين مبحث نيست، مانند اينكه آيا اين اصل يا قانون بايد به كل و جزءهاى محدود مقيد شود يا در همه ى موارد صدق مى كند؟ ] تصور تمدنى كه بر مبناى حق نباشد، مانند تصور يك عمل رياضى است كه عدد و علامت در آن مطرح نباشد!! و مانند ساختمانى است كه بنياد نداشته باشد!!
نكته ى بسيار جالب درباره ى سه عامل حياتى تمدن
اميرالمومنين عليه السلام، نكته اى بسيار شگفت انگيز و جالب درباره ى سه عامل حياتى تمدن متذكر شده اند، كه غفلت از آن، موجب فرو رفتن در ابهامات فراوان است. اين نكته عبارت است از اينكه آن حضرت مى فرمايد اگر درون و نيت هاى شما افراد جامعه پاك و صاف و درون و نيت هاى پيشتازانتان تيره و آلوده باشد، شما سقوط خواهيد كرد امام نمى فرمايد كه صحت و سلامت ارواح شما و مرض هاى ناشى از خبث و كثافت درونى آنان موجب زوال جامعه و تمدن و فرهنگ انسانى شما خواهد شد، و نمى فرمايد بر حق بودن شما و بر باطل بودن آنان رشته ى حيات اجتماعى متمدن و يا فرهنگ انسانى شما را از هم خواهد گسيخت. بلكه مى فرمايد:
اطاعت مكنيد مدعيانى را كه با صفا و پاكى هاى درونتان، تيرگى ها و آلودگى هاى آنان را آشاميديد و بيمارى هاى درونى آنان را با صحت و سلامتى روحى خودتان در هم آميختيد و باطلشان را در حقتان داخل كرديد.
نكته
چنين نبود كه دو پديده ى متضاد پاك و ناپاك ، صحت و بيمارى و حق و باطل در يك جامعه روياروى هم قرار گرفتند و با يكديگر گلاويز شدند و در نتيجه ناپاكى بر پاكى و بيمارى بر صحت و باطل بر حق پيروز شد، بلكه جريان امر چنين است كه سردمداران حيله گر و پيشتازان قدرتمند، با كمال مهارت توانستند ناپاكى هاى خود را چنان پاك و صاف قلمداد كنند كه پاكى ها و صفاهاى درونى شما را خيره و با همديگر مخلوط كنند و به كام شما فرو ريزند، و انحرافات درونى خود را چنان وانمود كنند كه صحت و استقامت و كمال طلبى ارواح شما را تحت سلطه ى خود قرار بدهد و باطل هاى ويرانگر خود را با حق هاى سازنده ى شما چنان درهم و برهم كنند كه شما انسان هاى پاك و بى غل و غش را فريب بدهند. تا حدى كه يقين كنيد كه سردمداران نابكار، شما را در بهشت برين يك تمدن انسانى اداره مى كنند! آيا اين نكته ى بسيار شگفت انگيز و با عظمتى كه اميرالمومنين عليه السلام متذكر شده اند، داستان همه ى قرون و اعصارى كه تا همين لحظه بر جوامع انسان هاى بينوا اتفاق افتاده است، نيست؟