9%

جنگ تبوك

موقعى كه اسلام ظهور كرد بر روى زمين دو قدرت بزرگ ايران و رُم وجود داشت. سپاهيان رومى در جنگ بسيار باتجربه بودند و در همان زمان در جنگ با ايرانيان موفقيتهايى به دست آورده بودند.

سوريه و قسمت شرقى درياى مديترانه از مستعمرات روم و تحت حكومت بيزانس «رُم شرقى» بودند. قلعه هاى جنگى تبوك بين مرز سوريه و سرزمين حجر قرار داشت.

رشد سريع اسلام و فتوحات شايان توجّه مسلمانها در عربستان امپراطور رُم را وادار كرد تا براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام چاره اى بيانديشد. بنابراين آنها تصميم گرفتند تا به مسلمانها حمله نموده، خاطر خود را از نگرانى راحت كنند. چنين گزارشاتى به وسيله ى كاروانهاى تجارتى به مدينه منتقل مى شد.

حضرت پيغمبر چند نفرى را به مكه و اطراف مدينه فرستاد تا هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد در مدينه حاضر و آماده ى جنگ باشد. اين دعوت با حسن قبول مسلمانها مواجه و مردم بسيارى حدود سى هزار نفر جمع شدند تا عليه دشمن جنگ نمايند.

اين لشكركشى براى مسلمانها رنج و زحمت فراوانى دربرداشت، زيرا هوا بسيار گرم و آنها مجبور بودند كه مسافت زيادى را در منطقه حارّه طى نمايند تا به تبوك جايى كه معمولاً روميها اردو مى زدند برسند و همچنين آن وقت، فصل خرمن و برداشت محصول بود. از اين رو آن جنگ را سخت يافتند.

ميان اصحاب پيغمبر چند نفرى دورو «منافق» وجود داشت كه با خرابكارى مسلمانها را از پشت خنجر مى زدند. آنها كوشش مى كردند تحت بهانه هايى مثل گرمى هوا، دورى مسافت و كثرت نفرات دشمن مسلمانها را دلسرد نمايند ولكن كوشش آنها بيهوده بود.

وقتى فهميدند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفته است تا عازم جنگ شود.آنها نقشه مى كشيدند تا در غياب او به خانه اش حمله برده و خانواده اش را در خارج مدينه توقيف نمايند. پيغمبر به نقشه هاى آنها پى برد و بر آن شد كه امام علىعليه‌السلام را به عنوان سرپرست خانواده اش در مدينه نگاه دارد تا از آنها مواظبت نمايد. سپس خود را مجهز نمود تا رهسپار تبوك گردد.

منافقين از توقف امام علىعليه‌السلام در مدينه ناخشنود بودند. بنابراين شروع كردند به شايعه پراكنى اين چنين: «على از پيغمبر دستور يافت تا در اين جنگ پر زحمت شركت كند و چون اين جنگ در حقيقت غيرقابل تحمل است از فرمان پيغمبر سرپيچى كرده و پيغمبر از او ناراضى است.» امام علىعليه‌السلام براى رفع اين اتهام ماجرا را در حضور پيغمبر شرح داد و تقاضاى شركت در جنگ نمود. پيغمبر به على فرمود: «اى برادر به مدينه برگرد زيرا هيچ كس جز من و تو نمى تواند مدينه را حفظ نمايد و تو بايستى از خانواده در غياب من محافظت نمايى.»

سپس اضافه فرمود: «آيا راضى نيستى كه نسبت تو با من مثل نسبت هارون در مقايسه با حضرت موسى باشد؟ جز اينكه بعد از من پيغمبرى ظهور نخواهد كرد.»

«الف- محمد بن يوسف گنجى، در كتاب كفايت الطالب، فصل دهم،

ب- شيخ سليمان بلخى، در كتاب ينابيع الموده، فصل ششم،

ج- ابن كثير، در كتاب تاريخ،

د- سبط ابن جوزى، در كتاب تذكره، صفحه ى ۱۲،

ه- امام احمد حنبل، در كتاب مناقب.»

بالاخره سپاه پيغمبر با زحمتهاى تحمل ناپذيرى به تبوك وارد شد.

مايه ى تعجب آنها بود وقتى كه حول و حوش آنجا هيچ اثرى كه از وجود سربازان دشمن دلالت كند ديده نشد. به نظر مى رسيد آنها ترجيح داده اند تا سربازانشان را به داخل مملكت بازگردانند و يا احتمالاً گزارش اوليه كه به مسلمانان در مدينه داده شد دروغ بوده است.

پيغمبر حدود ۲۰ روز در آنجا توقف فرمود و خبرى از دشمن نشد. اما در همان زمان با رؤساى قبائل مختلف قراردادهايى منعقد نمود زيرا آنها مسيحيان با نفوذى بودند كه ممكن بود روميها در آينده از آنها استفاده نمايند. پيغمبر اسلام ضمن مشورت با اصحاب خود به سوى مدينه مراجعت نمودند.

اگرچه تعدادى از منافقين تصميم به كشتن او گرفتند و در راه برگشت شترش را در دامنه ى دره اى رَم دادند اما نقشه ى آنها آفتابى شد و پيغمبر جان سالم به در بردند.

اگرچه اين لشكركشى نتيجه اى نداد اما هر آشنا و بيگانه فهميد كه قدرت اسلام تا آنجا رسيده است كه مى تواند با بزرگترين قدرت جهان «امپراتورى رُم» مسلحانه رو به رو شود.

در نتيجه بسيارى از رؤساى سرسخت قبائل عرب نزد پيغمبر حاضر شدند و به او ايمان آورده خود را به «شريعت» خدا تسليم نمودند. از طرف ديگر مسلمانان به تجربه رساندند وقتى در آينده عازم به فتح سوريه شوند چگونه با مشكلات دست و پنجه نرم كنند.