9%

پرهيزكارى و ديندارى امام على

به طورى كه قبلاً گفته شد قسمت جنوبى ايران، در زمان خليفه ى دوم، عمربن خطاب، به دست مسلمانان گشوده شد. هرمزان والى خوزستان با غلام جوانش ابولؤلؤ به عنوان غنايم جنگى به مدينه فرستاده شدند. اين غلام جوان به مغيره كه مردى با نفوذ و در تمام عربستان به سياستمدارى معروف بود، بخشيده شد. ابولؤلؤ شكايتى بر عليه صاحبش نزد عمر طرح كرد ولكن عمر به دادخواهى او توجهى نكرد و عاقبت خليفه به دست او كشته شد.

عبيدالله فرزند عمر، هرمزان را به اتهام دست داشتن در قتل پدر بدون اينكه دفاعيات او را گوش كند به قتل رسانيد.

امام علىعليه‌السلام از اين عمل به خشم آمد و به عثمان اصرار فرمود تا انتقام قاتل هرمزان را از كشندگانش بگيرد ولى عثمان به بهانه اينكه خانواده عمر از مرگ پدر داغدار هستند و براى آنها غيرقابل تحمّل است تا دوباره داغدار شوند، اقدامى به عمل نياورد.

اما امام علىعليه‌السلام قصد خود را بر عليه فرزند عمر بروز مى داد و مى فرمود: «من نمى توانم زير بار اين بى عدالتى بروم، اگر بر فرزند عمر مسلط شدم طبق قانون شريعت و به قدر لازم او را تنبيه خواهم كرد.»

عثمان فكر مى كرد اسلام يعنى برترى عرب بر غيرعرب اما برعكس امام علىعليه‌السلام عقيده داشتند، كه «اسلام دين كامل و براى تمام بشر ايده آل است و آن منادى بى طرفى و تساوى حقوق انسانها مى باشد.»

طبق قاعده كلى چيزهاى ضد يكديگر با هم جمع نمى شوند و به ندرت اتفاق مى افتد كه شخصى با يك يا دو خصلت پسنديده با صفات اختصاصى ديگرى مشهور شود زيرا همه طبيعتى قبول نمى كند تا چند صفت انسانى را در خود پرورش دهد و هر صفتى يك ميزان رشد مخصوص به خود دارد و همچنين هر طبيعت انسانى زمينه ويژه اى براى ظهور صفات ويژه خود دارد، بنابراين هيچ گونه توافقى براى رشد و ظهور صفات مختلف بين آنها نيست و اين ناسازگارى اجازه نمى دهد صفات ديگرى رشد و نمو نمايند.

اصولاً فرماندهان بى باك و شجاع اغلب بى رحم هستند و ما با چشم خود مى بينيم وقتى فرماندهى وارد شهر فتح شده مى شود، آن را به آتش كشيده بدون رعايت حال سالمندان و كودكان با خاك يكسان مى كند، اما امام علىعليه‌السلام كه بى باكى و شجاعتش تا آن اندازه بود كه جنگجويى جرأت روبه رو شدن با او نداشت، در همان حال براى زنى كه چيز سنگينى را بر دوش گرفته يا بر مرد پيرى كه عذاب مى كشد تا امرار معاش كند احساس رقّت مى كند و به كمك آنها مى شتابد.

حضرت امام حسن به اتفاق جمعى از يارانش از كوچه هاى كوفه عبور مى كرد كه ناگهان ناله اى از خرابه اى شنيد، حضرت وارد خرابه گرديد. پيرمرد زمين گيرى كه سخت گرسنه بود مشاهده نمود. او گفت يك مرد خوش خُلق و مهربانى هر روز مى آمد و با خوشخويى مرا غذا مى داد. امروز سه روز است كه او سراغ مرا نگرفته است. امام حسن فرمود: آن مرد مهربان پدر من حضرت امام على بود و امروز سه روز است كه به قتل رسيده است.

آرى، او هم نترس و بى باك بود، هم نسبت به فقرا مهربان. امام علىعليه‌السلام كليه ى صفات متضاد را با هم داشت، مثل بزرگى با تواضع و فروتنى، جرأت با دورانديشى و احتياط، شجاعت با گذشت و اغماض، سخاوت و بخشندگى با ميانه روى و عفو و بخشش با قدرت و توانايى.

و مهمتر آنكه كردار را با گفتار وفق مى داد به طورى كه او خودش فرموده است: «آنچه كه من به شما مى گويم انجام دهيد من خودم اول پيش از شما انجام مى دهم و آنچه را كه من از شما نهى مى كنم من اول آن را براى خودم قدغن مى نمايم.»

قرآن مى گويد: «شما كه ايمان داريد چرا چيزها گوييد كه نمى كنيد و نزد خدا سخت مورد غضب است كه آنچه نمى كنيد بگوييد.» (سوره ى صف، آيات ۲ و ۳).

آرى امام علىعليه‌السلام آنچه مى گفت عملى مى كرد.

او در يكى از خطبه هايش مى فرمايد: «من شما را با عدالتم به لباس ايمنى و اطمينان پوشاندم و با گفتار و كردارم فرش فضيلت و تقوا را براى شما گسترانيدم.»

در زمينه ى صفت پسنديده او كه مورد تحسين خدا واقع شد، حديث معتبرى نقل شده است: حضرت امام حسن و امام حسين در طفوليت دچار تب شديدى گرديدند. والدين آنها امام علىعليه‌السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها و همچنين كمك كارِ خانه به نام فِضّه نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند به اميد اينكه خدا آنها را شفا بخشد.

در شب هنگامى كه آنها خواستند روزه را به موقع افطار نمايند، مرد فقيرى درب خانه را كوبيد و تقاضاى كمك نمود، آنها آن خوراك مختصرى را كه خودشان محتاج آن بودند به فقير دادند. به همين طريق، دو شب بعد غذاى افطارى خودشان را به يك نفر يتيم و يك نفر اسير بخشيدند.

بنابراين چند آيه از قرآن اين چنين نازل گرديد: «آنها (نيكوكاران) به نذر وفا كنند و از روزى كه شرّ آن انكارپذير است (روز قيامت) بيم دارند، غذا را با آنكه احتياج دارند به مستمند و يتيم و اسير دهند... پس پروردگارشان از شرّ اين روز نگاهشان دارد و آسانى و شادمانى پيششان آرد و براى آنكه صبر كردند بهشت و لباسهاى ابريشمى پاداششان دهد.» (سوره ى دهر، آيات ۱۱ و۸ و۷ و ۱۲).

تمام مفسّرين اسلامى چه سنّى و چه شيعه اين حديث را زير آيه هاى مذكور نقل كرده اند.

او هميشه به سربازانش مى فرمود: نه فرارى را تعقيب كنيد و نه زخمى را در ميدان جنگ بكشيد.

يك روز در مسجد چنان با حرارت و فصاحت كامل جهت ترغيب مردم براى جهادِ در راه خدا صحبت مى كرد كه يكى از دشمنانش از خوارج با تعجب بسيار گفت: «دريغا كه اين بى دين چقدر دانشمند است.» بعضى از پيروان امام خواستند او را مجازات كنند، امام مانع شد و فرمود: «او فقط به من ناسزا گفت، من شخصاً بايستى مجازات كنم يا او را ببخشم.»