2%

داستان مره قيس و كيفر او

مرحوم ثقه الاسلام نورى مى گويد قصه مره قيس بر احدى مخفى نيست و بسيار شيوع دارد، و مره قيس مردى كافر و صاحب اموال و حشم بسيار بود روزى از قوم خود درباره آبا و اجدادش سوال كردند آنان گفتند على بن ابيطالبعليه‌السلام از آنان هزار نفر كشته ، او از مدفن حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام سوال كرد به وى گفتند حضرت در نجف اشرف مدفون است ، مره قيس دو هزار نفر سواره و چند هزار پياده برداشت تا به نجف رسيد.

مردم آنجا مطلع شدند تا شش روز متحصن گرديدند، بالاخره كفار موضعى از حصار را خراب كرده و داخل شدند و آن خبيث آمد تا داخل روضه مطهره شد و به آن حضرت عتاب كرد و گفت : يا على تو پدران مرا كشتى و خواست قبر را بشكافد ناگاه دو انگشت مبارك مانند ذوالفقار از قبر بيرون آمد و بر كمر او زد و او را دو نيم ساخت و وحشت در لشكرش افتاد و پراكنده شدند. و چون آمدند او را بردارند، ديدند سنگ سياهى شده پس او را آوردند در پشت دروازه نجف انداختند. و پيوسته آنجا بود و هر كه به زيارت نجف مى آمد پايى بر آن مى زد، و از خواص اين سنگ آن بود كه هر حيوانى رد مى شد بر آن بول مى كرد سپس يكى از جهال آمد و تكه سنگ را برداشت به مسجد كوفه براى سرمايه و دخل برد كاسبى كند مردم به تماشا مى آمدند، و انتفاعى مى برد تا مرور زمان سنگ از هم پاشيده و متلاشى گشت ، و از شيخ كاظم كاظمى نجفى صاحب شرح استبصار نقل شده كه او بسيار نفرين مى كرد در حق كسى كه آن سنگ را از نجف بيرون برد.(٢٩)

۲