آقاى محمد زنگى آبادى ، خادم گذرگاه حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ، واقع در روستاى زنگى آباد از توابع كرمان در فاصله تقريبى ٢٠ كيلومترى كرمان ، در خصوص كرامتى كه در گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام از قمربنى هاشمعليهالسلام رويت كرده و تشرفى كه به محضر آن حضرت يافته مى گويد:
در سال ١٣٧٥ شمسى مى خواستيم از برق منطقه ، گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام را سيم كشى كنيم و برق دهيم به ٣ عدد تلمبه نياز داشتيم كه براى خريدن آن مى خواستيم با برخى از دوستان شريك شويم ولى آنان حاضر نشدند (قيمت تلمبه ها بالغ بر ٧ ميليون تومان مى شد) نزد مديرى رفتم و گفتم : دوستان در اين كار شريك نشدند، چگونه ٧ ميليون تومان پول فراهم كنم ؟ گفت : برو دو ميليون و پانصد هزار تومان به حساب بريز و بقيه اش را چك بده تا سال آينده ، من پذيرفتم و دو ميليون تومان را فراهم كردم ولى پانصد هزار تومان را نتوانستم تهيه كنم
گذرگاه ابوالفضلعليهالسلام موتورى داشت ، گفتم من اين موتور را مى فروشم يك نفر از شهر بم آمد و به من گفت : موتور را مى خرم و افزود ٤٥٠ هزار تومان مى دهم و موتور (لستر) را مى گيرم قبول كردم و قرار شد پول را بفرستد و موتور را ببرد، چند روز طول كشيد، هر چه زنگ زدم آن خريدار نيامد ديگر نااميد شدم
آمدم در بازار تا بتوانم كسرى ٠٠٠/٥٠٠/٢ تومان را تهيه كنم ، كسى را پيدا نكردم تا بتوانم از او پول قرض كنم همان طور كه با حالت ناراحتى مى آمدم ، در مسجد جامع توى راه پله ديدم يك سيد به مسجد جامع وارد شد و به من گفت : حاج آقا موتور را فروختى ؟ من گفتم موتور برق را نفروختم ، گفت : موتور را نفروش ، موتور را براى من نگه دار شما موتور را به من بدهيد، من ٥٠٠ هزار تومان به حساب شما مى ريزم من گفتم : آقا اگر مى خواهيد موتور را بخريد اول آن را ببينيد، اگر مورد پسندتان واقع شد بخريد. گفت : مسئله اى نيست ، موتور را روشن كن تا آن را ببينم سپس گفت شماره حساب خود را به من بدهيد تا به حساب شما پول بريزم ، من هم همين كار را كردم
آن آقا وارد مسجد جامع شد و ما هم به دنبالش حركت كرديم مى خواستم بروم جلو و بگويم كه شرايط ما اين است ، پاهايم قدرت نداشت تا جلو بروم به طرف زنگى آباد حركت كردم و سوار ماشين شدم ، روز چهارشنبه ساعت ١١ صبح بود، نرسيدم به بانك بروم ، شنبه رفتم از صندوقدار پرسيدم آيا كسى به حساب من پول ريخته است ؟ گفت : بله ، ٥٠٠ هزار تومان به حساب ريخته اند. گفتم : آقا، پول به نام چه كسى مى باشد؟ گفت : به نام سيد عباس جهانگرد. بعد پول را گرفتم و اينك كل پول مورد لزوم كه دو ميليون و پانصد هزار تومان بوده فراهم شده بود. رفتم و آن را به اداره برق پرداخت كردم و از آن پس برق منطقه روشن شد.
آقاى زنگى آبادى در مورد سابقه گذرگاه از ابتداى تاريخچه تاكنون اظهار مى دارد:
٢٧٠ سال قبل يك كورى بود كه در صحرا مى گشت و گدايى مى كرد. وقتى توى دهاتها گردش مى كرد جوانها دور او را گرفته و مسخره اش مى كردند يك روز براى گدايى به بيابان و صحرا مى رود نزديك صحرا يك آبادى بوده است ، ولى وقت مى گذرد و چشمش هم كه اطراف را نمى ديد. و در نتيجه همانجا مى خوابد و با گريه مى گويد خداوندا، يا مرا بكش و يا از كورى شفا بده ! چند لحظه بعد صدايى مى شنود مى گويد تو كى هستى ؟ جواب مى دهد: چرا گريه مى كنى ؟ چشمانش را باز مى كند در حاليكه همه جا را مى ديده يك اسب سوار را مى بيند مى پرسد آقا شما چه كسى هستيد. چشمانش را باز كرد، ديد كه همه جا را مى بيند، يك اسب سوار بيرون آمد پرسيد آقا شما كى هستى ؟ گفت : شما خوب شديد؟ گفتم بله ، افزود: برو در آبادى مردم را خبر كن كه يك گذرگاه حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام بسازند، گفت : آقا، اينها حرفهاى مرا قبول نمى كنند، اينها مرا مسخره مى كنند. فرمود: نه ، برو آنها را خبر كن تا بيايند اينجا را نگاه كنند. علامت ديگرى هم مى گذارم مجددا مى پرسد كه آقا شما كه هستيد؟ ناگهان متوجه مى شود كه كسى آنجا نيست ، مى گويد: به آبادى كه رفتم ، مردم به من گفتند چشمهايت خوب شده است ؟ گفتم : بله ، حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام چشمهايم را شفا داده است و افزودم بياييد يك گذرگاه بسازيم مردم باور نمى كنند، بعد مى آيند و نگاه مى كنند مى بينند به شكل دايره ، خط سبزى كشيده شده است حضرت فرموده بودند روى خط سبز اتاقى بسازيد چندى مى گذرد سال بعد كه مردم به علت بيمارى وبا پياپى مى ميرند و مى خواستند اهالى را خبر كنند تا بيايند مرده ها را خاك كنند، چند نفر از مردم زنگى آباد به گذرگاه ابوالفضل العباسعليهالسلام مى روند تا به بناى آنجا كمك كنند، بلكه بلا از زنگى آباد دور شود. به همين علت ، چند نفر به راه مى افتند، و شروع به ساختمان مى كنند، از روزى كه آنان شروع به كار كردند، ديگر كسى از وبا نمى ميرد. همچنين زمانى كه خشتها را روى هم گذارند مدتى بعد اتاق خراب مى شود.
يك نفر پيدا مى شود و مى گويد شما خشت بدهيد، من روى هم مى گذارم ، مردم مى گويند آقا شما كى هستيد؟ پول به تو بدهيم مى فرمود: پول نمى خواهم ، خشتهاى گلى به او مى دهند و او اتاقى به مساحت ١٢ متر در ١٢ متر مى سازد عباس على هستم ، بعد معلوم نمى شود كه چه كسى بوده و از كجا آمده بعدها معلوم مى شود كه حضرت اباالفضل العباسعليهالسلام بوده است
در مورد وضعيت فعلى گذرگاه عباسعلى ، و هزينه آن بايد خاطر نشان سازم گذرگاه عباس علىعليهالسلام الان داراى پنج سالن مى باشد. سالن قبلى بزرگ ٢٠ متر بلندى و ٤ الى ٥ متر عرض داشته يك مسجد به نام حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام دارد كه ايام محرم بويژه تاسوعا و عاشورا مردم زيادى در آنجا جمع مى شوند و بسيار شلوغ مى شود، در نتيجه ما به مردم نوبت مى دهيم مثلا در تابستان ، يك نفر چهل روز در نوبت است روزهاى ٤٨ و اربعين و عاشورا و تاسوعا و جمعه ها كلا شلوغ است و هر روز هم در آنجا نماز جماعت برقرار مى شود. متاسفانه ما قدر حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام را نمى دانيم ، اگر ما ابوالفضل العباس عليهالسلام را مى شناختيم گناه نمى كرديم