جناب آقاى حاج هاشم توتونكار زاهدى تبريزى (دامت توفيقاته ) طى مرقومه اى به انتشارات مكتب الحسينعليهالسلام نوشته اند: در امتثال امر دانشمند محترم ، نويسنده توانا حجت الاسلام جناب حاج شيخ على ربانى ، كرامتى را كه حدود پنجاه سال پيش از ناحيه مقدس حضرت باب الحوائج عباس بن علىعليهماالسلام رخ داده و توسط يكى از مولفين شهر تبريز براى اين جانب نقل شده به تحرير در مى آورم و به خدمت ايشان تقديم مى كنم تا چنان صلاح ديدند در كتاب پر ارج خويش كه راجع به كرامات آن حضرت است ، درج فرمايند. خداوند ايشان و جميع دانشمندان را كه از علم خود در راه ترويج دين مبين اسلام و معارف حقه جعفرىعليهالسلام استفاده مى كنند و شب و روز از زحمات طاقت فرسا دريغ ندارند، موفق و مويد گرداند، انشاء الله
ناقل داستان مزبور، يكى از بازاريان متدين و ثقه بازار تبريز به نام آقاى حاج حسين آقا نشورچى است ، كه به پاكى و اهل اللهى بودن معروف و با اينكه بازارى بود مردم او را جلو انداخته در نماز به وى اقتدا مى كردند. ايشان در يكى از مساجد تبريز شخصا امام جماعت بود و ضمنا به مداحى آل محمد نيز اشتغال داشت و اغلب مردم متدين تبريز كه عمر پنجاه و شصت ساله دارند ايشان را مى شناسند.
١ - آقاى نشورچى كه مسافرتهاى مكررى به عتبات داشتند، حدود چهل سال پيش براى اين جانب نقل كردند كه روزى ، هنگام چاشت در حرم مبارك حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس مشغول زيارت بودم ناگاه دو جوان عرب ، نزاع كنان ، وارد حرم شدند. يكى از اينها، در حال غضب ، چيزهايى مى گفت كه چون با زبان عربى آشنا نبودم مفهوم آن را نمى فهميديم در همان حال دست برد و ضريح را گرفت من ديدم اين جوان سياه شده ، قدش طولانى گرديد، تا بالاتر از ضريح مقدس و سپس خم شد و به زمين خورد. از ديدن اين صحنه هولناك ، عده اى از مردم بيهوش افتادند، عده اى فرار كردند. وعده اى نيز مبهوت ماندند. تا اينكه مامورين حرم و خدام آمده آن جوان غضب شده را جابجا كردند. زمانى كه اين قضيه را از جناب نشورچى شنيدم ، برايم خيلى جالب و سودمند آمد و با اينكه به وقوع حادثه يقين داشتم ، چون موضوع در نظرم بسيار اهميت داشت ، با عرض معذرت از آقاى حاج حسين آقا سوال كردم كه آيا كس ديگرى هم از آشنايان آنجا بودند؟ ايشان فرمودند:
بلى ، خوشبختانه آقاى حاج حسين آقا سمسار هم در همان زمان در حرم مبارك شاهد ماجرا بودند. آقاى سمسار هم از تجار متدين تبريزند. بنده فرداى همان روز منزل حاج حسين آقاى سمسار رفتم تا ماجرا را از زبان ايشان نيز بشنوم چون در را باز كردند، گفتند: متاسفانه ايشان دو سه سال است خانه را فروخته به تهران رفته اند، خلاصه ، در فكر ماجرا و آقاى سمسار بودم كه ناگهان ديدم ايشان از جلوى مغازه رد شد! فورى پايين پريدم و با كمال احترام ايشان را به مغازه آوردم و عرض كردم : قضيه اى راجع به وقوع معجزه در كربلا شنيده ام مى خواهم از زبان شما نيز مجددا آن را بشنوم فرمودند: من چهل بار به زيارت عتبات عاليات رفته ام و در اين مدت معجزات مكررى مشاهده كرده ام شما مختصرا عنوان ماجرا را بگوييد، اگر شاهد آن بوده ام ، عرض مى كنم عرض كردم قضيه دو جوان عرب در حرم حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام را...ايشان فورى شروع كرد قضيه را عين فرموده آقاى حاج حسين آقاى نشورچى برايم تعريف كرد و دست آخر فرمود: ضمنا از اهل تبريز، جناب آقاى حاج حسين آقاى نشورچى هم آنجا بودند، مى توانيد از ايشان هم سوال كنيد. گفتم : اتفاقا قضيه را نخست ايشان نقل كردند.
البته براى ما شيعيان كه به نعمت ولايت اين خانواده مفتخريم ، اين گونه قضايا عادى است ، ولى بايد توجه كنيم كه اگر براى دشمنان ما از اهل كفر، يك چنين قضيه اى رخ داده باشد كه يك هزارم آنها برايشان نفعى در برداشته باشد، ابدا از آن نگذشته و چنان آن را در بوق و كرنا مى كنند كه گوش عالم كر مى شود! پس ما نيز بايد حتى الامكان قضاياى ثابت شده را كتبا و شفاها به گوش آيندگان برسانيم
آقاى غروى همچنين نقل كرد كه ، مرحوم آیت الله حاج شيخ مجتبى لنكرانىرحمهمالله مى فرمودند:
٢ - با عده اى از طلاب ، براى زيارت از نجف اشرف به كربلاى معلى رفتيم قبل از اينكه به كربلا برسيم بعضى از رفقا گفتند: اول ، به زيارت حضرت اباعبدالله الحسينعليهالسلام برويم بعضيها گفتند: نه ، اول به زيارت حضرت قمر بنى هاشمعليهالسلام خواهيم رفت يكى از دوستان گفت : خير، به زيارت امام حسينعليهالسلام مى روم و افزود: زيارت حضرت قمر بنى هاشمعليهالسلام اهميتى ندارد، رفتيم ، رفتيم ،
نرفتيم هم نرفتيم ، هيچ مهم نيست !
وى رفت وضو بگيرد تا همراه ما به زيارت امام حسينعليهالسلام بيايد، در وضو خانه به بيت الخلاء افتاد و غرق در نجاست شد. دوستانش پس از آنكه او را در آوردند به وى گفتند: با اين قصد بدى كه داشتى ، توبه كن ! گفت : من با حضرت شوخى كردم ! يكى از آقايان در جوابش گفت :
حضرت ابوالفضل العباسعليهالسلام هم با تو شوخى كرد والا بيت الخلاء مقبره تو مى شد!
چنين نقل فرموده اند بعضى از اجلاى عصر و علماى معظم شهر، كه خبر داد مرا مشهدى حسين نظرى فرزند مرحوم حاج نظر على عطار، پسر عموى حاج رضاى نظرى مشهور، در ماه صفر ١٣٩٢ هجرى قمرى كه يكى از ثقات مومنين شوشتر است نقل كرد:
٣ - تقريبا در سال ١٢٥٥ ق خود در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام حاضر بودم ، كه ديدم يك نفر عرب را به علت سرقت برنج در نزد ضريح حضرت عباسعليهالسلام حاضر كردند، تا او را قسم بدهند. با چشمان خود شاهد بودم كه وقتى مى خواست براى قسم خوردن لب به سخن باز كند، ناگاه صداى هولناكى به گوش مردم رسيد، به طورى كه همه متوحش گرديدند؟ ضريح مطهر حضرت ابوافضل العباسعليهالسلام تكان خورد و آن شخص به ارتفاعى شايد بالاتر از ضريح ، به هوا بلند شد و سپس بر زمين خورد و سخت بى حال و بى حس گرديد.
شرطه ها او را بلند كردند و به او گفتند: چرا نزد حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام قسم دروغ مى خورى ؟ و او با آواز خيلى ضعيف گفت :
(شيطان غلبنى ) آنگاه در حاليكه بهيچوجه اختيار اعضاى خود را نداشت او را به اتاق متولى شرطه خانه بردند تا از او سولاتى كنند، او فوت شد و مردم سه شبانه روز جشن گرفتند.(٣٧٣)