9%

حكايت سى وششم: حسين مدمل

و همچنين در آنجا ذكر كرده: كسى كه من به او اطمينان دارم به من خبرى داده است وآن خبر نزد مردم مشهد شريف غروى مشهور مى باشد كه خانه ى كهنه اى كه من اكنون (سال ٧٨٩) در آن زندگى مى كنم براى مردى از اهل خير وصلاح بود كه به او حسين مدمل مى گفتند و نزديك صحن حضرت علىعليه‌السلام بود و به آن ساباط حسين مدمل مى گفتند كه در جانب غربى وشمالى قبر مقدس بود و (ساباط: گذرگاه سرپوشيده).

آن خانه به ديوار صحن مقدس متصل بود وحسين، صاحب ساباط داراى زن و فرزند بود و به فلج سختى مبتلا شده بود كه نمى توانست از جاى خود بلند شود. زن و فرزندانش در موقع احتياج او را بلند مى كردند و به خاطر طولانى شدن بيمارى، خانواده اش در سختى و احتياج افتادند و به ندارى و فقر دچار شدند و به مردم نيازمند شدند.

در سال ٧٢٠ در شبى از شب ها بعد از آنكه يك چهارم از شب گذشته بود، پسر و همسر او بيدار شدند و ديدند در خانه و بام خانه نورى پخش شده است به طورى كه چشم ها را مى ربايد. آنها به حسين گفتند: چه خبر است؟ گفت: امام زمانعليه‌السلام پيش من آمد و به من فرمود: «اى حسين بلند شو».

عرض كردم: اى سيّد من! آيا مى بينى كه من توانايى بلند شدن را ندارم؟

آنگاه دست مرا گرفت و بلند كرد و فوراً مريضى من برطرف شد و سالم شدم وبه من فرمود: «اين ساباط راه من است و از اين راه به زيارت جدّ خود مى روم و در آن را هر شب ببند».

عرض كردم: اى مولاى من شنيدم واطاعت كردم.

پس بلند شد و به زيارت حضرت اميرعليه‌السلام رفت وآن ساباط، به ساباط حسين مدمل مشهور شده و مردم براى ساباط نذرها مى كردند و به بركت حضرت قائمعليه‌السلام به حاجت خود مى رسيدند.