فمن كان يرجوا لقا ربه فليعمل عملا صالحا (٢٧٥) هركس به لقا و رحمت او اميدوار است بايد نيكوكار باشد و عملش صالح باشد، و لا يشرك بعباده ربه احدا و در عبادت خداوند احدى را شريك قرار ندهد.
هر قدر عمل انسان خالص باشد بيشتر به خدا نزديك مىشود تا جايى كه غير خدا چيزى را نمىبيند آن وقت اشياء دنيا را بسيار ناچيز مىبيند، در نتيجه به هيچ عنوان غيبت نمىكند، دروغ نمىگويد، خلاف نمىكند كه خداوند تبارك و تعالى به او غضب كند.
روايت دارد: الدنيا كلها جهل الا مواضع العلم و العلم كله حجه الا ما عمل به والعمل كله رياء الا ما كان مخلصا و الاخلاص على خطر حتى ينظر العبد بما يختم له (٢٧٦) دنيا همهاش جهل و نادانى است، مگر جايگاههاى دانش، علم و دانش تمامش حجت و دليل خداوند عليه انسان است به جز آن مقدار كه بدان عمل شود و عمل هم كلش ريا است غير از آنچه خالصانه انجام شود و اخلاص در معرض خطر است تا اينكه انسان ببيند عاقبتش چه مىشود و آن وقت است كه ارزش واقعى هر كار روشن شود، زيرا قبل از آخر الامر هر لحظه احتمال حبط و نابودى اعمال گذشته آدمى وجود دارد.
محدث قمى براى فرزند بزرگش نقل كرده است كه وقتى كتاب منازل الاخره را تاليف و چاپ كردم و به قم آمد به دست شيخ عبدالرزاق مسالهگو كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه عليها السلام مساله مىگفت، افتاد.
مرحوم پدرم كربلايى محمد رضا از علاقهمندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مىشد، شيخ عبدالرزاق روزها منازل الاخره را گشوده و براى مستمعين مىخواند.
يك روز پدرم به خانه آمد و گفت: شيخ عباس كاش مثل اين مسالهگو مىشدى و مىتوانستى منبر بروى و اين كتاب را كه امروز براى ما خواند بخوانى.
چند بار خواستم بگويم آن كتاب از آثار و تاليفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چيزى نگفتم، فقط عرض كردم: دعا بفرماييد خداوند توفيق مرحمت فرمايد (٢٧٧).
اى اخى دست از دعا كردن مدار
با اجابت يا رد اويت چكار
گر اجابت كرد او را پس نكوست
ور كند موقوف آن هم لطف اوست
مرحوم فيض كاشانى درباره يك مساله علمى با عالم بزرگوار مرحوم ملا خليل قزوينى مناظره و مباحثه كردند، اتفاقا نظر فيض و آن عالم بزرگ مختلف بوده و هر كدام سعى داشتند راى خود را اثبات كند ولى بالاخره مرحوم قزوينى فيض را تخطئه كرده راى خودش را صحيح دانست، از قضا چند روز بعد متوجه شد كه سخن فيض صحيح بوده و خودش اشتباه مىكرده است از اين رو براى عذر خواهى از قزوين پياده به كاشان آمد و وقتى دم در منزل رسيد از بيرون فرياد بر آورد: يا محسن قد اتاك المسنى
پس از ديدار و سلام و تعارف معموله به فيض گفت: در آن مساله حق با شمابوده و من اشتباه مىكردم، اين بگفت و به طرف قزوين به راه افتاد و هر چه فيض اصرار كرد چند لحظهاى استراحت نماييد، قبول نكرد و فرمود: من فقط براى اعلام اشتباه خودم اين راه طولانى را (هفتصد كيلومتر رفت و برگشت مىشود) طى كردم و منظورى جز اين نداشتم (٢٧٨).
ملاحظه فرموديد بعضى از بزرگان دين تا چه اندازه نفس زكيه دارند و اخلاص عمل و نيت پاك دارند.
مطلب تا اينجا رسيد و بحث در تواضع و نفس زكيه شد، يك خاطرهاى از دو بزرگوار دارم توجه شما عزيران را به آن جلب مىنمايم:
نقل شده بعضى اوقات مىشد كه ملا عبدالله شوشترى آن مرد با تقوى از مقدس اردبيلى مسائلى را مىپرسيد و مسائل طرح شده بين آن دو عالم مورد بحث واقع مىشد، بسا مىشد كه ناگاه مرحوم اردبيلى در بين گفتگو سكوت اختيار مىكرد يا اظهار مىداشت اين بحث باشد تا به كتاب مراجعه كنم، سپس دست شوشترى را گرفته و بسوى بيرون شهر به راه مىافتاد تا از محدوده شهر به نجف خارج شده به جاى خلوتى مىرسيدند، در اين هنگام مقدس اردبيلى رو به شوشترى كرده مىگفت: آن مساله چه بود و مساله را مورد بحث قرار داده و تحقيقات خود را در اطراف آن بيان مىكرد، وقتى مرحوم شوشترى با تعجب مىپرسيد: شما كه به اين خوبى مطلب را مىدانستيد چرا آنجا مطرح نفرموديد؟ پاسخ داد: آنجا گفتگويمان در حضور مردم بود و اين احتمال وجود داشت كه ما بخواهيم با همديگر جدل كرده و بر يكديگر در بحث غلبه كنيم ولى اينجا كسى جز خداى متعال نيست و از فخر فروشى و مباهات و اظهار فضل به دور هستيم (٢٧٩) .
در سال گرانى مقدس اردبيلى تمامى طعامهاى خود را با فقرا تقسيم مىكرد و براى خودش نيز مثل سهم يك فقير بر مىداشت تا وقتى زوجهاش برآشفت و با پرخاش گفت: در مثل چنين سال فرزندان خود را بى آذوقه مىگذارى كه در نتيجه محتاج به سوال مردم باشند.
مقدس چيزى نفرمود و طبق معمول به مسجد كوفه براى اعتكاف رفت، روز دوم يك مردى آرد و گندم خوبى به خانهاش آورده گفت: صاحب خانه اين را فرستاده و خودش هم در مسجد كوفه در حال اعتكاف به سر مىبرد، وقتى محقق كه اصلا از قضيه بىاطلاع بود به خانه آمد و از جريان آگاه شد دانست كه از جانب خدا است و لوازم حمد و شكر الهى قيام نمود (٢٨٠)
يكى از كسانى كه شبها بر در خانه فقرا طعام مىبرد نظير امام صادق (عليه السلام) مرحوم شيخ مرتضى انصارى بود، بخششهاى شيخ در پنهانى بوده، بسيارى از فقرا معاش معين داشتند كه هميشه سالانه و ماهانه به آنان مىرسيد و هيچ نمىدانستند كه از كجا تامين مىشوند؟ در شبهاى تار و سحرها بر در خانه فقرا مىرفت و لباس خود را مبدل مىكرد و صورت را مىپوشانيد و به هر خانوادهاى به مقدار احتياجشان مرحمت مىفرمود، هنگامى كه از دنيا رفت معلوم شد كه آن مرد كه در منزل محرومين در اوقات غير متعارفه مىآمده شيخ انصارى بوده است (٢٨١) .
قال صادق (عليه السلام): قضا حاجه المومن افضل من الف حجه منقبله بمناسكنا و عتق الف رقبه لوجه الله و حملان الف فرس فى سبيل الله بسرجها و لجمها (٢٨٢) امام صادق (عليه السلام) فرموده روا كردن حاجت مومن بهتر است از هزار حج قبول شده با اعمالش و آزاد كردن هزار بنده در راه خداوند تبارك و تعالى، فرستادن هزار اسب براى جنگ در راه خدا با لجام و با زين آن اسبها.
زهرى گويد: خدمت امام زين العابدين (عليه السلام) بودم و يكى از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمودند: اى مرد چه وضعى داريد؟ عرض كرد: چهار صد اشرفى قرض بىمحل دارم و چند نفر عائله و نانخور دارم، امام (عليه السلام) منقلب شد، آن مرد عرض كرد: يابن رسول الله چرا گريه مىكنى؟
فرمود: براى معصيت و محنت كه بر مومن وارد آمده و انسان او را ببيند و نتواند او را علاج كند، مجلس به پايان رسيد يكى از مخالفين گفت: از آنها عجيب است كه يك بار ادعا كند آسمان و زمين فرمانبران ما است، بار ديگر اعتراف به درماندگى نمايند، اين خبر به آن مرد گرفتار رسيد و آمد نزد امام (عليه السلام)، عرض كرد: يا بن رسول الله از فلانى به من خبر رسيده كه چنين گفته و اين حرف زدن او از گرفتارى خودم بر من سخت تر است.
حضرت فرمود: خدا اجازه رفع گرفتارى تو را دادهاى فلانى افطارى و سحرى مرا بياور، دو قرص نان آورد، امام (عليه السلام) به آن مرد فرمود: اينها را بگير جز آنها چيزى ندارم كه خدا بوسيله آنها از تو رفع گرفتارى كند و مال بسيارى به تو رساند و آن مرد دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت.
نمىدانست چه كند در فكر قرض سنگين مىكرد كه اين دو نان كى حوائج و گرفتارى مرا رفع مىكند، به ماهى فروش رسيد كه ماهى او كساد شده بود به او گفت: اين ماهى تو كساد است، اين قرص نان من هم كساد است، ميل دارى ماهى كسادت را به اين قرص نان كساد من بدهى؟ گفت: آرى ماهى را به او داد و قرض نان را گرفت.
آمد پيش نمك فروش كه نمك او را نمىخريدند به او گفت: اين كساد نمك خود را به من مىدهى و اين قرص نان را بگيرى؟
گفت: آرى، نمك او را گرفت و با ماهى آورد و گفت: اين ماهى را با نمك اصلاح مىكنم و چون شكم ماهى را شكافت دو عدد لولو خوب در آن يافت و خدا را حمد كرد، در اين ميان كه شاد بود، در خانه او را زدند آمد پشت در ديد صاحب ماهى و نمك هر دو آمدند و هر كدام مىگويند: اى بنده خدا ما هرچه كرديم دندان ما به اين نان تو كار نكرد و آن را به تو برگردانيديم و آنچه هم به تو داديم بر تو حلال كرديم.
آن دو قرص نان را گرفت، باز در خانه او را زدند، فرستاده امام (عليه السلام) بود كه وارد شد، گفت: امام (عليه السلام) مىفرمايد: خدا به تو گشايش داد طعام ما را بده كه جز ما كسى آن را نمىخورد، آن مرد آن دو لؤلؤ را به قيمت بسيارى فروخت و قرض خودش را ادا كرد و وضع زندگىاش عالى شد (٢٨٣) .
شش هزار مرتبه ختم قرآن در كنار قبر
بعضى اشخاص بودند هميشه در ياد مرگ و قبر و قيامت بودند، در تاريخ آمده يك بانوى مجلله علويه نفسيه (رحمه الله عليها) كه در مصر قبر شريفش مىباشد، علويهاى است كه به چند واسطه به امام حسن مجتبى (عليه السلام) مىرسد، در حالات اين مجلله نوشتهاند: قبرش را آماده كرده بود، روزها در قبرش مىرفته قرآن مىخوانده، نوشتهاند: اين بانوى محترمه شش هزار مرتبه قرآن را در كنار قبرش ختم كرد (٢٨٤).
نظير اين داستان مال ابن بطوطه است: در سفرنامهاش مىنويسد: در شيراز سه روز بودم و اين سه روز در مسجد جامع شيراز ماندم، مردم در اين مسجد اعتكاف مىكردند كه اين مسجد مربوط به ششصد سال قبل است، بعد رفتم بازار شيراز چشمم به دكانى افتاد كه يك نفر نورانى اهل تقوى ظاهر الصلاح در آن نشسته قرآن مىخواند، رفتم نزديك سلام كردم نشستم او هم پذيرايى كرد، گفتم شما اينجا چه مىكنى؟
گفت: من شغلم تجارت است هرگاه مشترى نباشد قرآن مىخوانم، نگاه كن فرشها را عقب زد ديدم قبر است، گفت: اين گور خودم است، كنار قبر خودم مىنشينم براى خودم قرآن مىخوانم، قبرم را در مغازهام قرار دادهام كه گول دنيا را نخورم (٢٨٥) .