5%

اخلاص و پاك بودن نيت

فمن كان يرجوا لقا ربه فليعمل عملا صالحا (٢٧٥) هركس به لقا و رحمت او اميدوار است بايد نيكوكار باشد و عملش صالح باشد، و لا يشرك بعباده ربه احدا و در عبادت خداوند احدى را شريك قرار ندهد.

هر قدر عمل انسان خالص باشد بيشتر به خدا نزديك مى‏شود تا جايى كه غير خدا چيزى را نمى‏بيند آن وقت اشياء دنيا را بسيار ناچيز مى‏بيند، در نتيجه به هيچ عنوان غيبت نمى‏كند، دروغ نمى‏گويد، خلاف نمى‏كند كه خداوند تبارك و تعالى به او غضب كند.

روايت دارد: الدنيا كلها جهل الا مواضع العلم و العلم كله حجه الا ما عمل به والعمل كله رياء الا ما كان مخلصا و الاخلاص على خطر حتى ينظر العبد بما يختم له (٢٧٦) دنيا همه‏اش جهل و نادانى است، مگر جايگاههاى دانش، علم و دانش تمامش حجت و دليل خداوند عليه انسان است به جز آن مقدار كه بدان عمل شود و عمل هم كلش ريا است غير از آنچه خالصانه انجام شود و اخلاص در معرض خطر است تا اينكه انسان ببيند عاقبتش چه مى‏شود و آن وقت است كه ارزش واقعى هر كار روشن شود، زيرا قبل از آخر الامر هر لحظه احتمال حبط و نابودى اعمال گذشته آدمى وجود دارد.

محدث قمى براى فرزند بزرگش نقل كرده است كه وقتى كتاب منازل الاخره را تاليف و چاپ كردم و به قم آمد به دست شيخ عبدالرزاق مساله‏گو كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه عليها السلام مساله مى‏گفت، افتاد.

مرحوم پدرم كربلايى محمد رضا از علاقه‏مندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مى‏شد، شيخ عبدالرزاق روزها منازل الاخره را گشوده و براى مستمعين مى‏خواند.

يك روز پدرم به خانه آمد و گفت: شيخ عباس كاش مثل اين مساله‏گو مى‏شدى و مى‏توانستى منبر بروى و اين كتاب را كه امروز براى ما خواند بخوانى.

چند بار خواستم بگويم آن كتاب از آثار و تاليفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چيزى نگفتم، فقط عرض كردم: دعا بفرماييد خداوند توفيق مرحمت فرمايد (٢٧٧).

اى اخى دست از دعا كردن مدار

  با اجابت يا رد اويت چكار

گر اجابت كرد او را پس نكوست

ور كند موقوف آن هم لطف اوست

مناظره مرحوم فيض كاشانى و مرحوم ملا خليل قزوينى

مرحوم فيض كاشانى درباره يك مساله علمى با عالم بزرگوار مرحوم ملا خليل قزوينى مناظره و مباحثه كردند، اتفاقا نظر فيض و آن عالم بزرگ مختلف بوده و هر كدام سعى داشتند راى خود را اثبات كند ولى بالاخره مرحوم قزوينى فيض را تخطئه كرده راى خودش را صحيح دانست، از قضا چند روز بعد متوجه شد كه سخن فيض صحيح بوده و خودش اشتباه مى‏كرده است از اين رو براى عذر خواهى از قزوين پياده به كاشان آمد و وقتى دم در منزل رسيد از بيرون فرياد بر آورد: يا محسن قد اتاك المسنى

پس از ديدار و سلام و تعارف معموله به فيض گفت: در آن مساله حق با شمابوده و من اشتباه مى‏كردم، اين بگفت و به طرف قزوين به راه افتاد و هر چه فيض اصرار كرد چند لحظه‏اى استراحت نماييد، قبول نكرد و فرمود: من فقط براى اعلام اشتباه خودم اين راه طولانى را (هفتصد كيلومتر رفت و برگشت مى‏شود) طى كردم و منظورى جز اين نداشتم‏ (٢٧٨).

ملاحظه فرموديد بعضى از بزرگان دين تا چه اندازه نفس زكيه دارند و اخلاص عمل و نيت پاك دارند.

مقدس اردبيلى و پرهيز از فخر فروشى و مباهات

مطلب تا اينجا رسيد و بحث در تواضع و نفس زكيه شد، يك خاطره‏اى از دو بزرگوار دارم توجه شما عزيران را به آن جلب مى‏نمايم:

نقل شده بعضى اوقات مى‏شد كه ملا عبدالله شوشترى آن مرد با تقوى از مقدس اردبيلى مسائلى را مى‏پرسيد و مسائل طرح شده بين آن دو عالم مورد بحث واقع مى‏شد، بسا مى‏شد كه ناگاه مرحوم اردبيلى در بين گفتگو سكوت اختيار مى‏كرد يا اظهار مى‏داشت اين بحث باشد تا به كتاب مراجعه كنم، سپس دست شوشترى را گرفته و بسوى بيرون شهر به راه مى‏افتاد تا از محدوده شهر به نجف خارج شده به جاى خلوتى مى‏رسيدند، در اين هنگام مقدس اردبيلى رو به شوشترى كرده مى‏گفت: آن مساله چه بود و مساله را مورد بحث قرار داده و تحقيقات خود را در اطراف آن بيان مى‏كرد، وقتى مرحوم شوشترى با تعجب مى‏پرسيد: شما كه به اين خوبى مطلب را مى‏دانستيد چرا آنجا مطرح نفرموديد؟ پاسخ داد: آنجا گفتگويمان در حضور مردم بود و اين احتمال وجود داشت كه ما بخواهيم با همديگر جدل كرده و بر يكديگر در بحث غلبه كنيم ولى اينجا كسى جز خداى متعال نيست و از فخر فروشى و مباهات و اظهار فضل به دور هستيم‏ (٢٧٩) .

كرامات مقدس اردبيلى

در سال گرانى مقدس اردبيلى تمامى طعامهاى خود را با فقرا تقسيم مى‏كرد و براى خودش نيز مثل سهم يك فقير بر مى‏داشت تا وقتى زوجه‏اش برآشفت و با پرخاش گفت: در مثل چنين سال فرزندان خود را بى آذوقه مى‏گذارى كه در نتيجه محتاج به سوال مردم باشند.

مقدس چيزى نفرمود و طبق معمول به مسجد كوفه براى اعتكاف رفت، روز دوم يك مردى آرد و گندم خوبى به خانه‏اش آورده گفت: صاحب خانه اين را فرستاده و خودش هم در مسجد كوفه در حال اعتكاف به سر مى‏برد، وقتى محقق كه اصلا از قضيه بى‏اطلاع بود به خانه آمد و از جريان آگاه شد دانست كه از جانب خدا است و لوازم حمد و شكر الهى قيام نمود (٢٨٠)

خلوص نيت شيخ انصارى

يكى از كسانى كه شبها بر در خانه فقرا طعام مى‏برد نظير امام صادق (عليه السلام) مرحوم شيخ مرتضى انصارى بود، بخششهاى شيخ در پنهانى بوده، بسيارى از فقرا معاش معين داشتند كه هميشه سالانه و ماهانه به آنان مى‏رسيد و هيچ نمى‏دانستند كه از كجا تامين مى‏شوند؟ در شبهاى تار و سحرها بر در خانه فقرا مى‏رفت و لباس خود را مبدل مى‏كرد و صورت را مى‏پوشانيد و به هر خانواده‏اى به مقدار احتياجشان مرحمت مى‏فرمود، هنگامى كه از دنيا رفت معلوم شد كه آن مرد كه در منزل محرومين در اوقات غير متعارفه مى‏آمده شيخ انصارى بوده است‏ (٢٨١) .

روا كردن حاجت افضل از زيارت است

قال صادق (عليه السلام): قضا حاجه المومن افضل من الف حجه منقبله بمناسكنا و عتق الف رقبه لوجه الله و حملان الف فرس فى سبيل الله بسرجها و لجمها (٢٨٢) امام صادق (عليه السلام) فرموده روا كردن حاجت مومن بهتر است از هزار حج قبول شده با اعمالش و آزاد كردن هزار بنده در راه خداوند تبارك و تعالى، فرستادن هزار اسب براى جنگ در راه خدا با لجام و با زين آن اسبها.

دو قرص نان با بركت

زهرى گويد: خدمت امام زين العابدين (عليه السلام) بودم و يكى از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمودند: اى مرد چه وضعى داريد؟ عرض كرد: چهار صد اشرفى قرض بى‏محل دارم و چند نفر عائله و نانخور دارم، امام (عليه السلام) منقلب شد، آن مرد عرض كرد: يابن رسول الله چرا گريه مى‏كنى؟

فرمود: براى معصيت و محنت كه بر مومن وارد آمده و انسان او را ببيند و نتواند او را علاج كند، مجلس به پايان رسيد يكى از مخالفين گفت: از آنها عجيب است كه يك بار ادعا كند آسمان و زمين فرمانبران ما است، بار ديگر اعتراف به درماندگى نمايند، اين خبر به آن مرد گرفتار رسيد و آمد نزد امام (عليه السلام)، عرض كرد: يا بن رسول الله از فلانى به من خبر رسيده كه چنين گفته و اين حرف زدن او از گرفتارى خودم بر من سخت ‏تر است.

حضرت فرمود: خدا اجازه رفع گرفتارى تو را داده‏اى فلانى افطارى و سحرى مرا بياور، دو قرص نان آورد، امام (عليه السلام) به آن مرد فرمود: اينها را بگير جز آنها چيزى ندارم كه خدا بوسيله آنها از تو رفع گرفتارى كند و مال بسيارى به تو رساند و آن مرد دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت.

نمى‏دانست چه كند در فكر قرض سنگين مى‏كرد كه اين دو نان كى حوائج و گرفتارى مرا رفع مى‏كند، به ماهى فروش رسيد كه ماهى او كساد شده بود به او گفت: اين ماهى تو كساد است، اين قرص نان من هم كساد است، ميل دارى ماهى كسادت را به اين قرص نان كساد من بدهى؟ گفت: آرى ماهى را به او داد و قرض نان را گرفت.

آمد پيش نمك فروش كه نمك او را نمى‏خريدند به او گفت: اين كساد نمك خود را به من مى‏دهى و اين قرص نان را بگيرى؟

گفت: آرى، نمك او را گرفت و با ماهى آورد و گفت: اين ماهى را با نمك اصلاح مى‏كنم و چون شكم ماهى را شكافت دو عدد لولو خوب در آن يافت و خدا را حمد كرد، در اين ميان كه شاد بود، در خانه او را زدند آمد پشت در ديد صاحب ماهى و نمك هر دو آمدند و هر كدام مى‏گويند: اى بنده خدا ما هرچه كرديم دندان ما به اين نان تو كار نكرد و آن را به تو برگردانيديم و آنچه هم به تو داديم بر تو حلال كرديم.

آن دو قرص نان را گرفت، باز در خانه او را زدند، فرستاده امام (عليه السلام) بود كه وارد شد، گفت: امام (عليه السلام) مى‏فرمايد: خدا به تو گشايش داد طعام ما را بده كه جز ما كسى آن را نمى‏خورد، آن مرد آن دو لؤلؤ را به قيمت بسيارى فروخت و قرض خودش را ادا كرد و وضع زندگى‏اش عالى شد (٢٨٣) .

بر آوردن حاجت مومن ذخيره است براى آخرت.

شش هزار مرتبه ختم قرآن در كنار قبر

بعضى اشخاص بودند هميشه در ياد مرگ و قبر و قيامت بودند، در تاريخ آمده يك بانوى مجلله علويه نفسيه (رحمه الله عليها) كه در مصر قبر شريفش مى‏باشد، علويه‏اى است كه به چند واسطه به امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى‏رسد، در حالات اين مجلله نوشته‏اند: قبرش را آماده كرده بود، روزها در قبرش مى‏رفته قرآن مى‏خوانده، نوشته‏اند: اين بانوى محترمه شش هزار مرتبه قرآن را در كنار قبرش ختم كرد (٢٨٤).

قبرى در مغازه

نظير اين داستان مال ابن بطوطه است: در سفرنامه‏اش مى‏نويسد: در شيراز سه روز بودم و اين سه روز در مسجد جامع شيراز ماندم، مردم در اين مسجد اعتكاف مى‏كردند كه اين مسجد مربوط به ششصد سال قبل است، بعد رفتم بازار شيراز چشمم به دكانى افتاد كه يك نفر نورانى اهل تقوى ظاهر الصلاح در آن نشسته قرآن مى‏خواند، رفتم نزديك سلام كردم نشستم او هم پذيرايى كرد، گفتم شما اينجا چه مى‏كنى؟

گفت: من شغلم تجارت است هرگاه مشترى نباشد قرآن مى‏خوانم، نگاه كن فرشها را عقب زد ديدم قبر است، گفت: اين گور خودم است، كنار قبر خودم مى‏نشينم براى خودم قرآن مى‏خوانم، قبرم را در مغازه‏ام قرار داده‏ام كه گول دنيا را نخورم‏ (٢٨٥) .