دنباله تاريخ از حضرت امام رضا (عليه السلام) نقل شده كه: سه روز قبل از شهادت امير المومنين (عليه السلام) مردى از قبيله (بنو تميم) به نام (عمرو) خدمت آن حضرت آمد.
عرض كرد: يا امير المومنين خبر بده مرا از اصحاب رس كه چه كسانى بودند و در كدام سرزمين زندگى مىكردند و پادشاه آنها چه كسى بود؟
حضرت فرمود: اى برادر تميمى قصه ايشان را پرسيدى از من پيش از تو كسى آن را نپرسيده بود و بعد از من كسى از احوال آنها خبر نخواهد داد، مگر آنكه از من نقل كند، قصه ايشان آن است كه:
قومى بودهاند درخت صنوبرى كه آن را شاه درخت مىگفتند و مىپرستيدند و آن درخت را يافت كه پسر نوح است كاشته بوده در كنار چشمهاى كه آن را روشاب مىگفتهاند و آن چشمه بعد از طوفان براى حضرت نوح بيرون آمده بود به اين جهت اصحاب رس گفتند: اينها پيغمبر خودشان را زنده درگور نمودند، دوازده شهر داشتند در كنار نهرى در بلاد مشرق كه آن را رس مىناميدند و آنان به نام نهر اصحاب رس ناميدند و در آن زمان بزرگترين نهر بود در زمين و آبى شيرين و گوارايى داشته و شهرى بزرگتر و آبادتر و پر نعمت تر از شهرهاى ايشان نبود و اسامى شهرهاى آنها از اين قرار است: فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور، مهر، آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند.
بزرگترين شهر آنها اسفند كه پايتخت آنها بوده كه پادشاه ايشان در شهر مسكن داشته اسمش ابن عابور بوده است.
چشمه آب رس و درخت اصلى صنوبر در اين شهر بوده و در شهرهاى ديگر ساقه آن صنوبر را كاشته بودند و نهرى از چشمهاى كه در پاى صنوبر بزرگ جارى بود برده بودند.
آب چشمه و نهرهاى ديگر كه از چشمه بزرگ جارى نموده بودند بر خود و حيوانات حرام دانستند و از آن آب نمىآشاميدند، مىگفتند: اين آب سبب و مايه زندگى خدايان ما است و سزاوار نيست كسى كه سرمايه زندگى خدايان را ناقص نمايد و هر كس از آن آب مىنوشيد او را واجبالقتل دانسته و او را به قتل مىرسانيدند و چون آب از سرچشمه بزرگ مىگذشت و به نهرهاى كوچك كه مخصوص خوردن بود وارد مىشد مىخوردند و به حيوانات مىدادند و در هر ماهى از ماههاى سال در يك شهرى از آن شهرها يك عيد قرار داده بودند.
اهل آن شهر جمع مىشدند پيش درخت صنوبرى كه در آن شهر بود و بر روى درخت پردهاى از حرير مىكشيدند و انواع و اقسام صورتها و نقشها كشيده بودند و گوسفند و گاو مىآوردند براى آن درخت قربانى آتش مىزدند چون دود بلند مىشد از آن قربانيها همه براى آن درخت به سجده مىافتادند و گريه مىكردند و درخواست مىكردند كه از آن مرحوم خشنود گردد و از تقصيرات آنها درگذرد.
شيطان براى آنكه آنها را اغوا و گمراه كند و به خداشناسى پىنبرند مىآمد و شاخههاى درخت را حركت مىداد و ساق درخت مانند طفلى فرياد مىكرد اى بنده من از شما كاملا راضى شدم ديدگان شما روشن باشد آن مردم چون اين صدا را مىشنيدند سر از سجده بر مىداشتند و شراب مىنوشيدند و دست مىزندند و انواع سازهاى ديگر مىنواختند.
يك شبانه روز در پاى آن درخت به لهو و لعب مشغول مىبودند به محلهاى خود باز مىگشتند به همين سبب عجم به عنوان ياد بود اين ايام و امكنه اسامى ماههاى خود را به آبان و آذر و غيره ناميدند.
به اعتبار نام آن شهرها و هر ماهى كه عيد شهرى بود مىگفتند اين شهر است مثلا روز اول آبان ماه عيد شهر آبان چون عيد شهر بزرگ ايشان مىشد كوچك و بزرگ زن و مرد ايشان از شهرهاى خود به آن شهر مىآمد و پيش درخت صنوبر بزرگ و چشمه اصلى حاضر مىشدند.
و چشمهاى كه از ابريشم و انواع صورتها بر آن نقش شده بود نزديك آن درخت مىزندند و از براى آن خيمه دوازده درگاه مقرر كرده بودند كه هر درگاهى مخصوص اهل يكى از شهرها بود و از خارج آن خيمه براى صنوبر سجده مىكردند و قربانيها براى آن درخت مىآوردند چندين برابر آنچه از براى درختان ديگر برده بودند قربانى مىنمودند شيطان مىآمد و آن درخت را حركت مىداد و از ميان آن درخت با صداى بلند با ايشان سخن مىگفت آنها را اميدوار مىساخت.
دوازده شبانه روز به همين رويه اشتغال داشتند چون كفر ايشان بسيار طول كشيد خداوند تبارك و تعالى پيغمبرى به نام حنظله بن صفوان را بسوى ايشان مبعوث فرمود و آنها را بخداوند تعالى دعوت نمود لكن آنها عمل نكردند پيغمبر در مناجات عرض كرد پروردگار اينها به درخت مىپرستند درختهاى آنها را خشك فرما نفرين به هدف اجابت رسيد.
چون صبح شد ديدند كه تمام درختان خشك شده آمدند پيغمبرشان را كشتند و گفتند: اين پيغمبر سبب شده خدايان ما به غضب آمده.
خداوند تبارك و تعالى هم آنروزى كه اينها مشغول لهو و لعب بودند بادى تند و سرخ رنگ بر ايشان ورزيدن گرفت و زمين در زير پاى آنها افروخته گرديد و ابرى سياه و تاريكى بر سر آنها آمد و آتش بر سر آنها باريد همه آنها را سوزانيد و همه را نابود كرد از آثار كفر آنها و ستم و ظلم كردن و كشتن حضرت حنظله بن صفوان كه پيغمبرشان بود موجب نفرين آن حضرت و نازل شدن عذاب دردناك قرار گرفتند اين اصحاب رس (١٠٦).
يكى ديگر از انبياء كه به شهادت رسانيدند حضرت پيغمبر زكريا (عليه السلام) بود.
بنى اسرائيل او را متهم به زنا نمودند با حضرت مريم قصد قتل آن حضرت را كردند حضرت فرار كرد پناه به درخت برد درخت از هم باز شد در وسط آن درخت پنهان گرديد شيطان قباى حضرت را كشيد بيرون ماند به مردم گفت: زكريا به سحر در وسط اين درخت رفت لباسش پيدا است.
خواستند از ريشه بر آورند شيطان دستور داد اره از آهن در كمر درخت گذاشتند با حضرت به دو نيم كردند پس از شهيد كردن حضرت زكريا حضرت يحيى پيغمبر پسر زكريا را شهيد كردند.