5%

 

حكومت حقه چه وقت است؟

زراره مى‏گويد: حمران از باقر (عليه السلام) پرسيد: فدايت شوم چه خوب است براى ما بيان مى‏فرمودى كه حكومت حقه چه وقت خواهد بود تا اينكه خوشحال شوم، فرمود: دوستانى داريد لكن وفاى به عهد ندارد، در اين زمان اگر تو حكومت حقه را بدانيد به دوستان مى‏گوييد و اين خبر ميان مردم پراكنده مى‏شود و در نتيجه فساد بزرگى ببار مى‏آورد و اگر قول بدهيد كه به كسى نگوييد دانستن شما فايده ندارد چون عمل نخواهى كرد، چون زمان ميزان و عدل نيست و هنوز زمان ميزان نشده است، مقصود حضرت شايد اين باشد كه مومن واقعى بسيار كم است و اگر وعده بدهند وفا نمى‏كنند.

بعد حضرت امام باقر (عليه السلام) فرمود: اى حمران در زمان سابق مرد دانشمندى بود و اين مرد پسرى داشت كه به دانش پدر شوقى نداشت و از معلومات پدرش چيزى نمى‏پرسید ولى در عوض همسايه‏اى داشت كه به نزد آن مرد عالم مى‏آمد و از او مى‏پرسيد و سوال مى‏كرد و علوم او را فرا گرفت وقتى كه مرگ اين عالم رسيد به پسرش گفت: پسر جان تو از من چيزى بهرمند نشدى و از علم من استفاده نكردى ولى همسايه‏اى دارم كه او نزد من مى‏آمد و از من مى‏پرسيد و دانش مى‏گرفت، پس اگر شما محتاج شدى از او سوال كن، روزى پادشاه آن زمان بعد از مرگ اين عالم خوابى مى‏بيند، فرستاد سراغ آن عالم گفتند: آن عالم از دنيا رفته، پادشاه گفت: پسرى دارد؟ گفتند: بلى، دستور داد، او را بياوردند، رفتند او را بياورند پسر عالم گفت: من چيزى بلد نيستم، بخدا اگر بروم پيش پادشاه آبرويم مى‏رود و رسوا مى‏شوم، در اين وقت ياد سفارش پدرش افتاد كه در حال گرفتارى برو پيش همسايه، پسر عالم آمد پيش آن عالم گفت: پادشاه مرا خواسته، من نمى‏دانم براى چه خواسته است و اين دستور پدرم است و از وصيت او است كه آمدم از تو سوال نمايم، آن مرد گفت: من مى‏دانم براى چه خواسته است، اگر بگويم كه تو رابراى چه خواسته است آن وقت اگر پادشاه چيزى به تو داد، انعامى داد، با من قسمت مى‏كنى، سهم مرا مى‏دهى يا نه؟

گفت: آرى سهم شما را مى‏دهم قسم داد، پيمان گرفت كه حتما حق مرا مى‏دهى، گفت: قول قطعى مى‏دهم كه حتما سهم شما را خواهم داد.

گفت: پادشاه خوابى ديده مى‏خواهد از تو بپرسد، اين زمان چه زمانى است؟ تو در جواب بگو: الان زمان گرگ است، پسر عالم وقتى كه رفت پيش پادشاه از او پرسيد: مى‏دانى من براى چه به سراغ تو فرستادم؟ گفا: بلى، تو خوابى ديده‏اى، مى‏خواهيد سوال كنيد كه اكنون چه زمانى است؟ پادشاه گفت: راست گفتى، حالا بگو چه زمانى است؟ گفت: زمان گرگ است، پادشاه دستور داد جايزه به او بدهند، جوان جايزه را گرفت و به وعده خود عمل نكرد و به عهد خود وفا نكرد و به او چيزى نداد و با خود گفت: اين مال تا آخر عمرم كافى است و از اين به بعد هم محتاج به سوال آن مرد نمى‏شوم و ديگر پادشاه از من چنين سوالى نخواهد كرد.

اين مطلب گذشت تا اين كه دوباره پادشاه خوابى ديد و به سراغ همان جوان فرستاد، جوان از كرده خود پشيمان شد و با خود گفت: من كه چيزى بلد نيستم كه پيش سلطان بروم از آن وقت پيمان شكنى با آن همسايه كرده‏ام، به چه روى بنزد او بروم ولى دوباره گفت: مى‏روم و عذر خواهى مى‏كنم و برايش قسم مى‏خورم شايد از من بگذرد، رفت عذرى خواست كه از آن سابق چيزى نمانده و دوباره من محتاج شده‏ام به تو ولكن اين دفعه ديگر بى وفايى نمى‏كنم، هرچه دادند به طور مساوى تقسيم مى‏نمايم، پادشاه مرا خواسته و خواب ديده است يا كار ديگرى دارد، آن مرد گفت: بلى، پادشاه خواب ديده و مى‏خواهد از تو سوال كند اين زمان چه زمانى است؟ بگو: زمان قوچ است.

جوان رفت، سلطان پرسيد: مى‏دانى براى چه شما را خواسته‏ام، گفت: خوابى ديده‏اى و مى‏خواهيد بپرسيد كه چه زمانى است؟ پادشاه گفت: الان چه زمانى است؟ گفت: زمان قوچ است، پادشاه دستور داد، جايزه به او دادند، جوان گاهى تصميم گرفت سهم آن مرد را بدهد، گاهى پشيمان مى‏شد، آخر باز مثل دفعه اول سهم او را نداد تا اين كه اين جريان گذشت، مدت زيادى گذشت باز دفعه سوم پادشاه خوابى ديد فرستاد به سراغ او، آن جوان مرتبه سوم باز آمد پيش آن مرد، قسم خورد كه اين دفعه سهم شما را خواهم داد، مرد گفت: اگر از تو سوال كرد خوابى كه ديده‏ام چه زمانى است؟ بگو زمان ترازو و ميزان است.

رفت پيش پادشاه از او سوال كرد مى‏دانى براى چه بسراغ شما فرستاده‏ام، گفت: بلى، خوابى ديده‏ايد و مى‏خواهيد بپرسيد اكنون چه زمانى است؟ پادشاه گفت: راست گفتى بگو چه زمانى است؟ جواب داد: زمان ترازو و ميزان است، سلطان دستور داد، جايزه دادند، اين دفعه همه را پيش آن مرد آورد و گفت: حالا تو سهم ما را بدهيد، مرد دانشمند گفت: زمان اول زمان گرگ بود، تو از گرگان بودى و مثل گرگ عمل كرديد و زمان دوم، زمان قوچ بود كه تصميم مى‏گيرد ولى انجام نمى‏دهد و تو هم تصميم گرفتى ولى وفا نكردى و اين زمان ميزان و عدل است و تو هم به وعده خود وفا كردى اكنون اين مال را من نياز ندارم همه مال تو باشد (١٣٧).

يا من دنيا استغل (از آيت الله اراكى رحمه الله)

اينجانب يك روزى رفته بودم خدمت حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد على اراكى قدس سره عده‏اى از علماء و بزرگان هم بودند ايشان شروع كردند چند بيت عربى بيان فرمودند:

يا من بدنيا اشتغل قد غرك طول الامل الموت يأتى تغتتا و القبر صندوق العمل اى كسى كه دنيا ترا مشغول كرده، يعنى همه را فراموش كرديد قيامت، حساب و كتاب را، الى آخر، آرزوى طولانى شما را مغرور نموده است، ناگهان مرگ بسراغ شما خواهد آمد، قبر شما صندوق عمل است، در صندوق عمل بسته است، وقتى كه باز مى‏شود معلوم مى‏شود چه چيز توى صندوق بوده است.

يك بچه در رحم مادر اگر كور باشد احساس ناراحتى نمى‏كند، يا شل باشد يا عيب ديگرى داشته باشد در رحم مادر اصلا ناراحت نيست، وقتى كه به دنيا مى‏آيد مى‏فهمد كه چشم او نابينا است شديدا ناراحت مى‏شود، آن كسانى كه شديدا دنيا آنها را غافل كرده و آخرت را فراموش كرده‏اند الآن معلوم نمى‏كند كه چه كار كرده، بعد از مردن در پاى حساب معلوم مى‏شود براى آخرت چه كرده.