14%

تقدير الهى و رضايت

«إعلموا أنه لن يؤمن عبد من عبيده حتّى يرضى عن الله فيما صنع الله إليه و صَنَع به على ما أحبَّ و كره، و لن يصنع الله بمَن صَبَر و رَضِى عن الله إلاّ ما هو أهله و هو خيرله ممّا أحبَّ و كره »(۱۷۹) ؛ بدانيد كه هيچ يك از بندگان هرگز به مقام ايمان «كامل» نمى رسد مگر اين كه نسبت به مقدرات الهى راضى باشد، چه مورد پسند او باشد و چه نباشد.

خداى متعال هرگز نسبت به بندگان صابر و راضى جز آنچه شايسته آنان است انجام نمى دهد و مقدرات او از آنچه مى پسندند و نمى پسندند برايشان بهتر است.

ايمان بنده خدا كامل نمى شود مگر آن كه به آنچه خدا براى او مقدر كرده رضايت داشته باشد. منظور از ايمان در اين جا درجات بالاى ايمان است؛ چرا كه ايمان درجاتى دارد و اگر كسى به مقدرات الهى رضايت نداشته باشد در درجه بالاى ايمان قرار ندارد، و ايمان او ايمان كاملى نيست.

البته، اين معنا با قرار دادن آيات و روايات ديگر در كنار اين روايت و مقايسه آنها به دست مى آيد. «عبيد» همانند «عباد» جمع كلمه «عبد» است.

كلمه عبيد هميشه در جاهايى استعمال مى شود كه بار منفى داشته باشد به خلاف كلمه عباد كه استعمال آن در معانى منفى و مثبت است يعنى به هر دو معنا استعمال مى شود؛ به عنوان مثال خداى متعال در قرآن مى فرمايد:( مَا رَبُّكَ بِظَـلَّـم لِّلْعَبِيدِ ) (۱۸۰) ؛ «پروردگار تو هرگز به بندگان (خود) ستم روا ندارد».

در اين جمله چون بحث از ظلم است و ظلم مقوله اى ناپسند است، كلمه «عبيد» به كار برده شده و از عباد استفاده نشده است. اين جمله در قرآن بارها آمده و در تمام موارد لفظ عبيد به كار رفته است.

معناى اين آيه چنين است: اگر بلايى به سر بندگان خدا مى آيد، در واقع خود آنها مقصرند و خدا در حق آنها كوتاهى نكرده است. در اين جا حضرت با استفاده از «لن» در جمله، سلب ايمان ابدى را افاده مى كند.

در اين دنياى فانى هر كس ممكن است در ادوار مختلف، دستخوش اوضاع گوناگونى شود. همه مردم علم، عمر طولانى، ثروت، زن، فرزند، جايگاه اجتماعى و موفقيت را دوست دارند و در مقابل، فقر و بيمارى و مظلوميت را دوست ندارند. امامعليه‌السلام مى فرمايند: مؤمن كسى است كه به همه اينها راضى باشد.

يعنى چه در حال خوشى و ثروتمندى و سلامت، و چه در حال فقر و بيمارى و بدبختى به مقدرات الهى راضى باشد. مطلب شايان تامل در آيه پيش گفته آن است، كه امور نامطلوب در دنيا نتيجه اعمال نامناسب خود انسان است و باعث اصلى خود اوست و چه قاصر باشد و چه مقصر، در هر صورت تخلف و خطا از جانب خود اوست.

در كلام و لغت عربى ظرافت هاى زيادى وجود دارد؛ به عنوان مثال در اين زبان گاهى يك حرف معناى فعل را تغيير مى دهد. در همين قسمت از روايت لفظ «صنع» يك بار با «الى» و بار ديگر با حرف «ب» متعدى شده است.

ماده «صنع» اگر با «الى» آمده باشد به معناى نيكى و خوبى است، اما اگر با حرف «ب» متعدى شده باشد به معناى بدى و امور ناخوشايند است.

به عنوان مثال اگر خداوند به كسى سلامتى داده باشد مى گويند: «صنع الله إليه العافية » و اگر سلامتى را از كسى سلب كرده باشد و او را به بيمارى دچار كرده باشد مى گويند: «صنع الله به المرض ». جمله «فيما صنع الله إليه و صنع به على ما أحبّ و كره » مشتمل بر صنعت لف و نشر مرتب است؛ يعنى «صنع الله اليه » مربوط به «ما أحبّ»، و «صنع به» مربوط به «كره» است.

انسان بايد به خودش بقبولاند كه وضعيتى كه در آن قرار دارد، به مصلحت او و مطابق مقدّرات الهى است. اگر برخى از امور و اوضاع را نمى پسندد و از وضعيت خويش دل خوشى ندارد، با خود بگويد: خدا اين وضعيت را براى من قرار داده است، پس من نيز راضى به رضاى او هستم. درست است كه اين وضعيت خوشايند من نيست اما چون خدا چنين خواسته من رضايت دارم. هر چه از دوست رسد نيكوست.