نقل ماجراى مبتلايان به يک بيمارى و احوال آنان، داستانى دل انگيز نيست، ليکن ما براى اين که مبتلايان عبرت بگيرند و از اين مرض خطرناک نجات يابند، نقل مى کنيم:
١ - مرحوم صاحب جواهر رحمه الله ديده بود که: يکى از اهل علم از خزينه حمام بيرون مى آيد، چند قدمى مى رود، بعد برگشته، داخل خزينه مى شود. صاحب جواهر فهميد که او به وسوسه مبتلا هست. پرسيد: چرا چنين مى کني؟ گفت: چون زمين حمام پاک نيست و بخارى که از آن جا بلند مى شود، نجس است و بدن من، وقتى که بخار به آن مى خورد، نجس مى شود. به همين خاطر، براى شستن بدنم برمى گردم.
آن مرحوم خواست ذهن او را با حرفى که از سنخ همان خيال او است، منصرف کند. فرمود: آري، درست مى گويي، ليکن چون بخار از آن طرف به آب خزينه اتصال دارد، از زمين حمام، نجاست به آن سرايت نمى کند. او متقاعد شده، بيرون رفت. پس از آن، ديگر آن حال را ترک کرد.(١١٧)
٢ - فردى در غسل وسواس داشت و از غسل کردن مى ترسيد. از طرفي، چون براى همسر خود حق آميزش حداقل چهار ماه يک مرتبه را واجب مى دانست، هر موقعى به حد وجوب مى رسيد و آميزش مى کرد، براى غسل آن گاهى بيش از يک روز در حمام معطل مى ماند تا غسل کند و گاهى چندين مرتبه آب آبگرمکن سرد مى شد و دو مرتبه گرم، باز سرد مى شد، تا بالاخره، گاهى با بيحالى زياد او را از حمام بيرون مى آوردند.
پيامبر اکرمصلىاللهعليهوآله با يک صاع که از سه کيلو آب کمتر بود، غسل مى کرد و چون پيامبر غالبا مستحبات را هم انجام مى داد، حتما سه مرتبه با همين يک صاع انجام مى داده است.
٣ - يکى از افراد بالاى بام وضو مى گرفت تا آب به او نپاشد. در اين بين يقين کرد که قطره اى از آب از روى زمين ترشح کرد و بر بالاى بام آمد و به پشت گردن او رسيد. همين موضوع، سبب زوال مرض وسواس او شد، چون متوجه مرض خويش گشت. زيرا چگونه ممکن است که قطره اى آب از روى زمين ترشح کند و تا چندين متر ارتفاع بالا رود و به پشت گردن او برسد؟
٤ - نگارنده، فردى را در شهرى ديدم که گرفتار وسواس بود. او براى بنده نقل کرد و گفت: فلانى تمام مساجد شهر و حتى مساجد تهران که افراد، از اين شهر به آنجا رفته اند نجس است و براى خود اين گونه تصور مى کرد: چون در مسير راه افراد، زمين آسفالت نجس بوده، افراد روى آن راه رفته اند. بعد در اتوبوس سوار شده اند. بعد در تهران هم روى آسفالت راه رفته اند تا به مسجد رسيده اند، پس مسجدهايى که افراد داخل آنها شده اند، نجس شده است.
٥ - شخصى محاسن خود را مى تراشيد، براى اين که آب وضو به پوست صورت او برسد، چون معتقد بود که ريش، ولو آن که کوتاه هم باشد، مانع رسيدن آب به پوست مى شود.
٦ - شخصى را نقل کردند که تمام نمازهاى خود را تمام مدت عمر با تيمم مى خواند، چون عقيده داشت که همه آب ها نجس است.
٧ - فردى وسواسي، مقلد مرحوم آيت اللّه محمد کاظم خراسانى رحمه الله بود، ولى اطمينان به رساله و نقل فتاوى ايشان نداشت. از اين رو، هر مسئله اى را مى بايست از خود مرحوم آخوند سؤال مى کرد. کم کم وسوسه او زياد شد، به گونه اى که شک مى کرد، آيا اين شخص خود آخوند است يا نه؟
٨ - شخصى مبتلا، در زمان مرحوم ميرزاى قمى رحمه الله براى خواندن نماز مغرب ايستاد، ولى هر چه کوشش کرد نتوانست نيت کند، تا اين که سه ساعت از شب گذشت. وقتى خسته شد، به منزل مرحوم ميرزا رفت و به ايشان عرض کرد: من از مقلدين شما هستم و مى خواهم نماز بخوانم، ولى هر چه مى کنم، نمى توانم نيت کنم. تکليف مرا معين کنيد.
ميرزا فرمود: برو بدون نيت نماز بخوان و نمازت صحيح است. آن فرد برگشت و هر چه کوشش کرد، دريافت که بدون نيت، نماز خواندن ممکن نيست. دوباره به خدمت ميرزا بازگشت و ماجرا را بيان کرد و گفت: هر چه جديت مى کنم، نمى توانم بدون نيت نماز بخوانم. ميرزا فرمود: اين مقدار از نيت ضرر ندارد، همين طور نماز بخوان.(١١٨)
٩ - شخصى گرفتار وسواس، در مسجد شجره محرم مى شود. وقتى وارد مکه مى شود، وسوسه او را مى گيرد که در مسجد شجره نيت نکرده اي. با سختى زياد مجددا برمى گردد به مدينه و دو مرتبه از مسجد شجره، نيت احرام مى کند.
١٠ - يکى از اساتيد نقل کرد که در نوجوانى گرفتار وسوسه در وقت شده بودم و به هيچ وجه، يقين به دخول وقت صبح پيدا نمى کردم. مى رفتم بالاى بام مى ديدم هوا کاملاً روشن است، ولى وقتى پايين مى آمدم که نماز بخوانم، باز شک مى کردم که وقت داخل شده يا نه؟ مجددا به بالاى بام مى رفتم و پايين مى آمدم تا آفتاب مى زد و نمازم را قضا مى خواندم، تا اين که خداوند کمک کرد و وسوسه ام رفع شد.
١١ - شخصى بود وسواسى و عقيده او اين بود که گرد و غبارى که در هوا است، به واسطه اين که بر نجاست و کثافات مى گذرد، نجس است و هر گاه بدن و لباس خود را بشويد، اين گرد و غبار نجس با او ملاقات مى کند و طبعا بدن يا لباسش نجس خواهد شد. لذا نماز نمى خواند، چون به نظر خود، فاقد طهارت بود.
١٢ - يکى از بزرگان مى گويد: من چنان گرفتار وسواس بودم که صورت خود را روى کف خزينه حمام، که پر از آب بود، مى گذاشتم و با اين حال، شک داشتم که آيا سر من به زير آب رفته است يا نه؟
١٣ - فردى مى گفت که من مواقعى که براى اعمال حج مشرف مى شوم، در وضو گرفتار وسواس مى شوم. گاهى يکى دو ساعت، فقط در زيرزمين هاى مسجدالحرام وضو مى گيرم، به شک مى افتم که جاى مسح بدن، خشک بوده يا نه، تا براى اين که وضوى طهارتى باشد، دستشويى رفته، باز وضو مى گرفتم و به همين منوال وقتم تلف و اعصابم صدمه مى ديد تا يک وضو بگيرم. بالاخره با توسل به اهل بيتعليهمالسلام در درگاه الهى نجات پيدا کردم.
١٤ - بانوى خانه دارى وسواس داشت که مبادا در اثر خوردن غذا در خانه، خرده هاى غذا در محيط خانه پخش شود و سبب جلب حشرات گردد. لذا افراد خانواده اش را از خوردن غذا در محيط خانه منع کرده بود. پزشکان براى درمان او مقرر کردند که روزى ده ساعت، حق نظافت و تميز کردن خانه اش را نداشته باشد.
١٥ - مرد وسواسى ديگري، وسواس تکرار در هر کارى را داشت. مثلاً هنگام رانندگي، اتومبيل را نگه مى داشت، پياده مى شد و عقب ماشين را نگاه مى کرد که مبادا کسى و به ويژه کودکان خردسال را از بين ببرد، يا اين که قبل از کشيدن سيفون توالت، بايد با دقت هر چه بيشتر آن را بازرسى و بررسى نمايد، تا اطمينان حاصل کند که حشره زنده اى آن جا نيست. مرد همين حالت وسواسى کشنده را در باره دختر ١٥ ماهه اش داشت و احساس نگرانى شديد مى کرد که مبادا او از پله اى بيفتد و بميرد، لذا مکررا در ورودى زيرزمين و بسته بودن درها را بررسى مى کرد. اين وسواس مرد پس از ازدواج ايجاد شد و با حامله شدن همسرش شدت يافت.
١٦ - مى گويند: شاه طهماسب صفوى به درد وسواس مبتلا شده بود، به طورى که يک روز تمام، ناخن مى گرفت و يک روز از صبح تا شام، در حمام بود و اکثر اشيا را نجس مى دانست، نيم خورده خود را در آب و آتش مى ريخت و در مجالس، غذا نمى خورد و... و به اين سبب در اواخر عمر، تارک جميع لذات شده بود.(١١٩)
او بر اثر همين مرض وسواس، از پدر شيخ بهايى رحمه الله تقاضاى تأليف کتابى کرد که در بهبود او مؤثر باشد. آن مرحوم هم رساله اى تحت عنوان «العقد الطهماسبى فى الوسواس و الطهارة» نوشت که خطى است و در کتابخانه هاى معتبر، از جمله کتابخانه مرحوم آيت اللّه مرعشى نجفى قدس سره موجود است. (١٢٠)
١٧ - نقل کرده اند: مردى به نام محمدصالح، فرزند خود را با خود به حمام مى برد و او را نزديک خزينه حمام مى گذاشت و در هنگام غسل، به او اشاره مى کرد و مى گفت: خدايا! من محمدصالح هستم. خودم غسل مى کنم غسل جنابت، آن جنابتى که از مادر اين طفل حاضر، حاصل شده است، قربة إلى اللّه تعالي؛ و در آب فرومى رفت، ولى چون احتمال مى داد که بعضى از حروف نيت، از مخرج ادا نشده باشد، دوباره نيت، غسل و اشاره را از سر مى گرفت و هکذا.
١٨ - يکى از مواقعى که ممکن است انسان گرفتار وسواس شود، هنگام انجام اعمال حج و مناسک آن است.
بسيار ديده شده که حاجي، هنگام طواف خانه خدا تلاش مى کند که در همه لحظات، شانه چپ او ذره اى از طرف خانه کعبه منحرف نشود و در اين امر، گرفتار وسواس مى شود و طواف را با ترس و لرز به پايان مى رساند.
برخى از فقهاى معاصر مى فرمايند: «مقصود از اين که گفته شده طواف بايد از حجرالاسود شروع شود و شانه چپ به سمت کعبه باشد، اين است که برعکس طواف نشود، به طورى که شانه راست به سمت کعبه واقع شود (يعنى از حجر به سمت رکن عراقى شروع کند، نه اين که از حجر به سمت رکن يماني)».
ايشان افزوده اند: «اگر کسى طورى طواف کند که خانه خدا مقابل روى او هم قرار گيرد، همان گونه که مردم در حرم ائمه معصومين عليهمالسلام طواف و زيارت مى کنند، باز طواف او صحيح مى باشد».(١٢١)
يکى از دوستان نقل مى کرد: شخصى گرفتار وسوسه در طواف شده بود، به طورى که از طواف هاى متعدد و تکرار آن خسته و بى حال در گوشه اى از مسجدالحرام افتاده بود. وقتى مرا ديد، بسيار خوشحال شد و گفت: فلاني! لطف کن مرا در طواف همراهى کن تا از شک و وسوسه هاى شيطان نجات يابم. او را همراهى کردم، به راحتى طواف نمود.
١٩ - شخصى که براى مدتى در يکى از روستاها اقامت داشت و اهل آن روستا نبود، گرفتار وسوسه شده بود و در طهارت و نجاست اشيا وسواس داشت، به طورى که دست پخت اهالى روستا را پاک نمى دانست و مى گفت: چون سگ در دهات رفت و آمد مى کند، زندگى مردم آلوده به نجاست است، لذا نان هاى آنها هم پاک نيست.
در جواب بايد گفت: اولاً نان ها از دست مسلمان گرفته شده و همه آنها محکوم به طهارت است.
ثانيا طبق قاعده «همه چيز براى تو پاک است، مگر آن که علم به نجاست آن پيدا کني» و از سوى ديگر شارع مقدس، علم و يقين انسان وسواسى را حجت نمى داند، لذا آن چه به دست تو مى رسد، محکوم به طهارت است.
٢٠ - شخصى مبتلا به وسوسه شيطان شده بود، مى گفت: هر گاه وضو مى گيرم تا نماز بخوانم، احساس مى کنم که باد از من خارج گرديده و وضويم باطل شده، لذا چندين بار پشت سر هم وضو مى گيرم. تکليف من چيست؟ چه کار کنم؟ صاحب عروه رحمه الله مى نويسد: سومين چيزى که وضو را باطل مى کند، بادى است که از مخرج غائط خارج شود و نيز از معده باشد، بنابراين بادى که از معده نباشد، وضو را باطل نمى کند، بلکه مثل آن است که شيطان در مقعد انسان بدمد.(١٢٢)
نگارنده: در سفرى که براى تبليغ به يکى از شهرهاى استان خوزستان رفته بودم، جوانى در حالى که خجالت مى کشيد، نزد من آمد و همين سؤال را از من پرسيد. در جواب، روايت شريف امام صادق عليهمالسلام را براى او خواندم. آن جوان بسيار خوشحال شد و گفت: مدتى بود گرفتار بودم و کسى را پيدا نمى کردم که مشکلم را حل کند، الان راحت شدم و از گرفتن وضوهاى اضافى و مکرر، خلاصى يافتم.
قالَ أَبُوعَبْدِاللّهعليهمالسلام : «إِنَّ الشَّيطانَ ينْفُخُ فى دُبُرِ الاْءِنْسانِ حَتّى يخَيلَ أَنَّهُ قَدْخَرَجَ مِنْهُ ريحٌ، فَلاينْقُضُ الْوُضُوءَ إِلاّ ريحٌ تَسْمَعُها أَوْ تَجِدُ ريحَها»؛(١٢٣)
امام صادق عليهمالسلام فرمود: «شيطان در دبر انسان مى دمد تا انسان خيال کند که حدثى از او صادر شده است، ولى اين خيال، شکننده وضو نيست، مگر صدا يا بوى آن را درک کند».
عَنْ عَبْدِالرَّحْمنِ بْنِ أَبيعَبْدِاللّه أَنَّهُ قالَ لِلصّادِقِعليهمالسلام : أَجِدُ الرّيحَ فى بَطْنى حَتّى أَظُنَّ أَنَّها قَدْخَرَجَتْ، فَقالَ: «لَيسَ عَلَيک وُضُوءٌ حَتّى تَسْمَعَ الصَّوْتَ، أَوْ تَجِدَ الرّيحَ»، ثُمَّ قالَ: «إِنَّ إِبْليسَ يجْلِسُ بَينَ الْيتَى الرَّجُلِ، فَيحْدِثُ لِيشَککهُ»؛(١٢٤)
عبدالرحمان بن أبى عبداللّه به حضرت صادقعليهمالسلام عرض کرد: گاهى گمان مى کنم که بادى از من خارج شده است. حضرتعليهمالسلام فرمود: «اين گمان، ضررى به وضوى تو نمى رساند، مگر اين که صداى آن را بشنوى يا بوى او را استشمام کني». سپس فرمود: «شيطان، انسان را به شک مى اندازد».
إِنَّ عَلِياعليهمالسلام کانَ إِذا دَخَلَ عَلَى الْخَلاءِ يرُشُّ الْماءَ عَلى رِجْلَيهِ، فَقالَ: «ما أُبالى أَبُولُ أَصابَنى أَمْ ماءٌ إِذا لَمْ أَعْلَمُ»؛(١٢٥)
حضرت علىعليهمالسلام در هنگامى که مى خواست به بيت الخلا برود، به پاهاى خود، آب مى پاشيد و مى گفت: «در صورت شک، اعتنايى ندارم که آب ترشح کرده يا بول».