مرحوم شيخ مفيد، طبرى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از جابر جُعفى حكايت كنند:
روزى به محضر شريف امام محمّد باقرعليهالسلام شرفياب شدم، و اظهار داشتم: مولايم! من بسيار تنگ دست و محتاج شده ام؛ از شما خواهش مى كنم، مقدارى پول جهت تاءمين هزينه زندگى ام به من عنايت فرمائيد؟
امامعليهالسلام فرمود: اى جابر! در حال حاضر، چيزى نزد ما نيست كه به تو كمك دهيم.
در همين بين - كه مشغول صحبت بوديم - كُميت شاعر وارد شد و چند بيت شعر در مدح و عظمت اهل بيت عصمت و طهارتعليهمالسلام فرمود و چون اشعار او پايان يافت، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، كيسه اى در آن جا وجود دارد، آن را بياور و تحويل كميتِ شاعر بده.
غلام رفت و پس از لحظه اى - در حالى كه كيسه اى در دست گرفته بود - بازگشت، و آن كيسه را جلوى كُميت شاعر نهاد.
سپس كميت به حضرت عرضه داشت: سرورم! اگر اجازه فرمائى، قصيده ديگرى نيز بخوانم؟
امامعليهالسلام فرمود: مانعى نيست، چنانچه مايل هستى، بخوان؛ سپس كميت قصيده اى ديگر در مدح ائمّهعليهمالسلام خواند، و پس از پايان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، كيسه اى ديگر آن جا هست، آن را براى كميت شاعر بياور؛ و غلام نيز اجابت كرد.
بار ديگر كميت اجازه خواست تا اشعار ديگرى را بخواند.
و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا كيسه اى ديگر تحويل كُميت گردد.
در اين هنگام كُميت شاعر خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! به خدا سوگند، من براى گرفتن هديه و پول، اين اشعار را نخواندم و غرض من كسب اموال و متاع دنيا نبود؛ بلكه براى خوشنودى حضرت رسول و رضايت پروردگار اين اشعار را سروده ام.
آن گاه امامعليهالسلام براى او دعا كرد و به غلام خود فرمود: اين كيسه ها را بازگردان و سر جايش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جاى اوّلش قرار داد.
جابر افزود: من با ديدن چنين صحنه اى، با خود گفتم: هنگامى كه من مشكلات خود را براى حضرت توضيح دادم و تقاضاى كمك كردم به من فرمود: چيزى نزد ما نيست؛ لكن براى كُميت شاعر، كه چند شعرى را سروده است، سه كيسه معادل سى هزار درهم، اهداء مى نمايد.
در همين افكار بودم كه كُميت بلند شد و خداحافظى كرد و رفت، سپس حضرت فرمود: اى جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بياور.
هنگامى كه داخل اتاق رفتم هر چه بررسى كردم، چيزى نيافتم و اثرى از كيسه ها نبود، بازگشتم و به امامعليهالسلام خبر دادم كه چيزى پيدا نكردم.
حضرت فرمود: اى جابر! ما از تو چيزى را پنهان نمى كنيم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم، وقتى داخل اتاق شديم، حضرت با پاى مبارك خود بر زمين زد و مقدار زيادى طلا نمايان گشت.
پس از آن فرمود: اى جابر! آنچه مى بينى و مشاهده مى كنى براى ديگران بازگو نكن؛ مگر آن كه از هر جهت مورد اعتماد باشند.
و سپس افزود: روزى جبرئيلعليهالسلام نزد جدّم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و تمام گنج هاى زمين و ذخاير آن را بر جدّم عرضه داشت، بدون آن كه كمترين چيزى از مقام و موقعيّت حضرتش كاسته شود.
ولى او نپذيرفت و تواضع و قناعت را برگزيد و آن ذخاير و گنج ها را ردّ نمود.
و ما اهل بيت عصمت و طهارتعليهمالسلام چنين هستيم؛ و شيعيان و دوستان ما نيز بايد چنين باشند.( 44 )