ديباچه
آداب كوى جانان
آداب زيارت حسينى - ترجمه ادب الزائر لمن يمّم الحائر
نويسنده : علامه آيةالله حاج شيخ عبدالحسين امينى (رحمه الله)
ترجمه، تحقيق، تعليق : محسن رجبى
يا اَبا عَبْدِاللهِ الحسين (عليه السلام)
لَبَّيْكَ داعِى الله!
اِنْ كانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنى عِنْدَ اسْتِغاثَتِكَ
وَلِسانى عِنْدَ اسْتِنْصَارِكَ،
فَقَدْ اَجابَكَ قَلْبى وَسَمْعى وَبَصَرى
الاقبال، ج ٣، ص ٣٤٢.
لبيك اى دعوت كنندة الهي!
اگر به هنگامة فريادخواهيات بدنم تو را اجابت نكرد،
و به هنگام يارى خواهى ات، زبانم به تو پاسخ نداد،
پس قلب و گوش و چشم من تو را اجابت كرد.
(روحى فداك يا حسين (عليه السلام))
قال الصّادق (عليه السلام) :
«مَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَيْن (عليه السلام) عارِفاً بَحَقّه كان كَمَنْ زارَ اللهَ فى عرشه»
كامل الزيارات، ص ٢٨٢.
هر كه قبر امام حسين (عليه السلام) را در حالى كه نسبت به حقّ او معرفت دارد زيارت كند، بسان كسى است كه خداى تعالى را در عرش الهى زيارت كرده است.
ديباچه
در ماه ربيع الاول ١٤٢٧هـ .ق. (فروردين ١٣٨٥هـ .ش.) توفيق الهى رفيق شد و اين كمترين، به سعادت خاكبوسى آستانِ جانان، نجف و كربلا نايل آمد. هنگام تشرّف در شهر مقدّسِ نجف اشرف، روزى كنار خيابان، كتاب (ادب الزائر) را ديدم و آن را خريدم. قدرى كه سطور پرنور آن سِفْرِ عشق را مطالعه نمودم، شيفتة آن شدم ، به ويژه اين كه برخى امور مبهم را از ذهن ميگشود و طريق مستقيم را مينمود، آن چنان كه تمامى آثار علاّمة اميني (قدّس سرّه) چنين است.
وقتى از ديار عاشقان به وطن بازگشتم، بنا را بر ترجمه، تحقيق، شرح، تقديم و تعليق اين اثر گذاردم تا اين كه در روزهاى تعطيل تابستان (سال ١٣٨٥) شروع به كار نمودم و در روز ٢٣ رجب ١٤٢٧ (٢٧/٥/١٣٨٥)، به لطف بى كرانة دوست، آن را به پايان رساندم.
نام كتاب: «ادب الزّائر لمن يمّم الحائر»; (آداب زيارت براى كسى كه قصد زيارت حائر حسيني (عليه السلام) دارد)
«حائر و حاير، اصطلاحاً به حرم سيّدالشهداء (عليه السلام) گفته ميشود و اين، هم ريشة لغوى دارد ، هم تاريخي. در لغت، «حائر» جاى مطمئنّى است كه آب در آن نگهدارى و جمع ميشود... در قديم به كربلا «حير» نيز گفته مى شده است. (١)
علاّمة امينى، آداب زيارت حسينى (عليه السلام) را به همراه برخى از ادعيه و زيارات ذكر كرده است و به ويژه به نكاتى چون (عتبه بوسى، طواف و سعي)، اشارات روشنگرى دارد. اين كتاب، براى اوّلين بار در سال ١٣٦٢هـ.ق. به خطّ محمد على تبريزى غروى به طبع حجرى، توسط چاپخانة حيدريّه به چاپ رسيد و در سال ١٤٢٤هـ .ق. براى بار دوم با تحقيق سيّد نجاح جابر سلمان الحسينى، توسط مؤسسة البلاغ بيروت چاپ شد كه همين چاپ، مبناى ترجمه و تحقيق ما قرار گرفت.
علاوه بر ترجمه، مصادر، منابع روايات، ادعيه، زيارات و ديگر مطالب مطرح شده در كتاب مورد تحقيق قرار گرفت و تعليقاتِ توضيحى و بحثهاى مستقلّى به آن افزوده شد. همچنين براى نكوداشت نام و ياد علاّمه، فصلى در ابتداى كتاب با عنوان (جامى از صهباى غدير) افزوديم كه بيان سيرة مؤلّف كتاب، علاّمة امينى است.
از آن خطاپوش عذرپذير خواستارم كه خطاى اين كمترين را به عطاى كريمانهاش ببخشايد و اين تلاش اندك را به جود رحمت بى كرانه اش بپذيرد. از خوانندگان محترم نيز تقاضاى دعاى خير و چشم پوشى از خطاهاى اين بنده را دارم. والحمد لله ربّ العالمين.
جمعه ٢٣ رجب ١٤٢٧ / ٢٧ مرداد ١٣٨٥
محسن رجبى
فصل اوّل: جامى از صهباى غدير (سيرة علاّمة اميني)
مقدّمه
قلم را ياراى ستايش تو نيست، اى كوه عظمت و سترگي! پرندة ادراك به اوج قلّه هاى معرفتت، آن سان كه تو رسيدى، نتواند رسيد! اى جرعه نوش شراب غدير! اى سرمست پر شكوهترين تجلّى معشوق! اى سيمرغ قاف ولايت و توحيد! نگارگرى نگارة بزرگترين انسان، تو را ميسزيد، تو اى اسوة كاروانيان دانش و فرزانگي! تو اى فخر طايفة شيعه! اى شكوه سلسلة روحانيان! اى جلوهگاه غيرت و مردانگي! اى مرزبان حماسة ولايت و امامت; حماسة اسلام محمّدي٦! اى منادى راستين وحدت و وحدت راستين! تو آن سان غرقة بحار ذخاير مصطفوى و فانى اقيانوس جلوه هاى علوى بودى كه بى گمان پرتوى از مصطفي٦ و نورى از علي (عليه السلام) و آل الله (عليهم السلام) را در تو مى شد به شهود نشست. آن قدر از مولاى غيب و شهود، آن غريب جاودانة تاريخ، آن فرق شكافتة عدالت و آن مظلوم نخستين و آخرين، گفتى و گفتى كه خود جلوهاى از مولاى غيب و شهود شدى و از ساغر کوثر ولايت نوشيدى و مست شدى و به جان عطشناک نسل انسان، جرعهاى نوشاندي.
اينک اى مرد! اى بازماندة درد و داغ و غربت! اى نماد عظمت شيعه! اى سترگ! ميخواهم براى آرامش دل و جان سوختهام و آشنايى نسل انسان، در همة جغرافياى معرفت و نور و درد، از تو بگويم، و از تو سرودن و با تو زيستن، سرشار از فرياد يا على همة طايفة من است، طايفهاى در غبار راه، در تکاپوى سرخ علوى، طايفة تشيّع سرخ محمّدي٦.
پرتوى از حيات علاّمة امينى (رحمه الله)
علاّمه، آيتالله شيخ عبدالحسين امينى، فقيه، اديب، مورّخ، مفسّر، عارف، محقّق بزرگ، مؤلّف توانا از بزرگان علماى اماميّه (٢)، روز بيستم صفر سال ١٣٢٢هـ .ق. (٣) در تبريز زاده شد. تاريخ علمى اين خاندان، از جدّ علاّمه، شيخ نجفعلى امين الشّرع آغاز ميشود. اجداد وى با اين که از عالمان دينى نبودهاند، امّا همواره از محبّان و شيعيان امام على (عليه السلام) و در زمرة پهلوانان بودهاند. شيخ نجفعلى امين الشّرع، در روستاى «سَرْدَها» از نواحى تبريز، در سال ١٢٧٥ هـ .ق. متولد شد. وى عالمى اديب و معروف به ورع و تقوا بود. لقب «اميني» از ايشان به يادگار مانده است. شيخ احمد امينى پدر علاّمة امينى نيز از فقيهان روزگار خويش و معروف به علم و دقّت و عمل صالح بود. از ايشان تعليقهاى بر «مکاسب» (٤) به يادگار مانده است. استاد محمّدرضا حکيمى مينويسد:
«صاحب الغدير، نخست در دامان پدر و نيايى اهل تقوا و علم و ولاء پرورش يافت. سپس راهى نجف شد و در پرتو انوار علوى و (درک) محضر عالمان زمان، به مراحل عالى علم و اجتهاد و فضيلت نفسى و موقعيّت اجتماعى و شهامت اخلاقى نايل آمد. او به جز اين صفات کسب کرده، از مواهب والايى، چون قامت بلند، پيکر رشيد، دل شجاع، کالبد توانا، استخوان بندى درشت و متناسب، سيماى جذّاب، چشمان درشت و سياه و نافذ و عميق و محبّتبار و هيئت شکوهمند (و به تعبير ابن سينا: «سَمْتٍٍٍ رشيد») برخوردار بود و در چنين پيکرى، روحى بزرگ و دلى «چون دشتهاى بى انتها» جاى داشت که احساسات بيکران و تعقّل وافر آن، موجب اين همه برکت علمى و اجتماعى شد و همراه اين صفات اکتسابى و طبيعى، فضايل ارجمند ديگرى داشت چون قاطعيّت کامل، شجاعت مقدّس، ايمان سوزان، اخلاص سرشار، عاطفهاى چون جوهر نسيم، و عشقى ـ چونان عظمت ـ به خاندان پيامبر....» (٥)
«.. سيــماى آسمــانى و پـرنــورش
هـمواره تــابنـاک و فروزان بــود
عشقى بزرگ داشت به آن پيشواى عدل
او زنـدگى به راه عـلى بـنهـاد
صد نکته در نگاه عميقش بود
در چـهرة خــدايى و جذّابش
خـطّ نـهان عـشق، هويدا بود
او عــاشق ولايـت و مولا بود
در راه عشق پاک على، چون شمع
عـمرى دراز ســوخت
در کوره راه پر خطر تاريخ
شمعى براى اهل نظر افروخت...» (٦)
علاّمة امينى پس از تحصيل دروس اوّليه در محضر پدر، وارد مدرسة طالبيّة تبريز شد و دروس مقدّمات علوم دينى و سطوح فقه و اصول را در آنجا گذراند. مهمترين استادان علاّمه در تبريز عبارت بودند از:
١ ـ آيتالله سيّد محمّد موسوي؛ از مراجع تقليد تبريز.
٢ ـ آيتالله سيّد مرتضى خسروشاهى، از استوانههاى علم و بزرگان فقه و عالمان بزرگ تبريز.
٣ ـ آيتالله شيخ حسين توتنچى، از عالمان بارز در فقه و اصول و کلام.
٤ ـ علاّمه، شيخ ميرزا على اصغر ملکى، فقيهى بزرگ و داراى مرتبت رفيع به ويژه در ادبيات. (٧)
علاّمه پس از مدتى خوشهچينى از خرمن بزرگان تبريز، به مهد علم و معرفت، بارگاه لاهوتيان و آرامگاه ملکوتيان، نجف اشرف، حريم حرم مطهّر و قدسى نشين حضرت وصيّ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) کوچ نمود. وى درس خارج فقه و اصول (دروس عالى و اجتهادي) را نزد عالمان اين ديار آغاز کرد. مهمترين استادان ايشان در نجف عبارتند از:
١ ـ آيتالله سيّد محمّد حسينى فيروزآبادي.
٢ ـ آيتالله سيّد ابوتراب خوانسارى، از شاگردان مرحوم آخوند خراساني.
٣ ـ آيتالله ميرزا على ايروانى، صاحب کتاب حاشيه بر کفايةالأصول.
٤ ـ آيتالله ميرزا ابوالحسن مشکينى، صاحب کتاب حاشيه بر کفايةالأصول.
ايشان، پس از مدّتى طولانى اقامت در نجف، به شهر خويش تبريز بازگشت و مدّتى در آنجا رحل اقامت افکند و بر مسند وعظ و ارشاد و تدريس تکيه زد. علاّمه در اين دوران، «تفسير سورة فاتحةالکتاب» را به رشتة نگارش درآورده، آن را تدريس نمود؛ امّا روح عطشناک و دل تابناکش، تاب هجران يار نداشت، بنابراين دوباره در جوار پناه عالميان، مولاى متّقيان، على (عليه السلام) اقامت گزيد و دروس خود را تا رسيدن به مقام اجتهاد ادامه داد و از اعلام نجف، اجازة اجتهاد دريافت نمود، از بزرگانى چون:
١ ـ آيتالله سيّد ميرزا على شيرازى،
٢ ـ آيتالله شيخ ميرزا حسين ناييني.
٣ ـ آيتالله شيخ عبدالکريم حائرى يزدي.
٤ ـ آيتالله سيّد ابوالحسن اصفهاني.
٥ ـ آيتالله شيخ محمّدحسين اصفهانى مشهور به کمپاني.
٦ ـ آيتالله شيخ محمدحسين آل کاشفالغطاء.
و عدّهاى از بزرگان و اعلام نيز، به وى اجازة نقل روايت حديث دادند که از آن جملهاند:
١ ـ آيتالله شيخ آقا بزرگ تهراني؛ ايشان مينويسد:
«مسندالامين، اجازة مبسوطى است که حدود سال ١٣٥٠ هـ .ق. براى علاّمة امينى تبريزى نوشتم، قبل از اين که «شهداءالفضيله» را بنويسد.» (٨)
٢ ـ آيتالله سيّد ابوالحسن اصفهاني.
٣ ـ آيتالله سيّد ميرزا على حسينى شيرازي.
٤ ـ آيتالله شيخ على اصغر ملکى تبريزي.
٥ ـ آيتالله سيّد حسين قمي.
٦ ـ حجتالاسلام و المسلمين شيخ على بن ابراهيم قمي.
٧ ـ حجتالاسلام و المسلمين شيخ محمّدعلى غروى اردوبادي.
گام در راه
يکى از موضوعاتى که پاسداران حريم وحى و ولايت، بدان توجّه داشتهاند، مسافرت و پويش به کشورها و سرزمينهاى گوناگون، براى شناخت جهان و انسان و پى جويى حقايق است. علاّمة امينى با باورى عميق و اعتقادى راسخ، همواره گام در راه داشت و به نقاط بسيارى سفر کرد. وى معتقد بود همة طلاّب بايد بدينسان عمل کنند. استاد محمدرضا حکيمى مينويسد:
«درست به ياد دارم که وى، پس از يکى از سفرهاى پژوهشى خويش (سفر هند) ميگفت: اگر من مرجع بودم و وجوهات شرعى به دست من ميرسيد، همه را به طلاّب ميدادم تا سفر کنند، حرکت کنند. ميگفتم: اين هزينه! برويد و جهان و انسان را بشناسيد!» (٩)
علاّمه به شهرهايى همچون: کربلا، بغداد، کاظمين، سامرا، حيدرآباد دکن، عليگره، بمبئى، لکنهو، کانپور، تپنه، رامپور، جلالى، اصفهان، قم، مشهد، همدان، کرمانشاه، تبريز، بيروت، دمشق، مکّه، مدينه، فوعه، کفريه، معرة مصرين، نيل، حلب و... (١٠) مسافرت کرد.
اين سفرها سرشار از استنساخ، مطالعه، تهيّة مآخذ، برخورد و ملاقات با استادان، اصلاح و ارشاد مردم، تربيت اهل علم و تأثير در آنان و گاه اقامة جماعت، سخنرانى، بحث و ايجاد زمينههاى فکرى در مسائل مربوط به حکومت در اسلام بود.
مهمترين نتيجة اين سفرها، نشر مفاهيم ولايت بود، زيرا صاحب «الغدير» به هر سامانى که ميرفت و به هر آبادياى که پاى مينهاد، مفاهيم ولايت صحيح را با خود ميبرد و نشر ميداد و تازه ميکرد و همه جا ولاى على و فلسفة سياسى حکومت «غدير» را خاطر نشان ميساخت. (١١)
برخى از کتابخانههايى که علاّمه در آنجا، به تحقيق مصادر قديمى و استنساخ و دستيابى به تراث فکرى و مباحث اسلامى پرداخت عبارتند از: «مکتبة السليمانيّة، مکتبة جامع اباصوفيا، مکتبة جامع نور عثمانية، مکتبة اوغلى، مکتبة حسين چلبى، و....» در ترکيه، «دارالکتب الوطنيّة، مکتبة مجمع اللّغة العربيّة، مکتبة الأوقاف الأحمديّة، مکتبة الوطنية و...» در سوريّه و... (١٢) بدنيسان با تمام توش و توان جسمى و روحى و با نهايت عشق و ايمان، نيم قرن در پژوهش اسناد متقن، براى اثبات حقّانيّت ولايت حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) گذراند تا همة نسلهاى مسلمانان، آيندگان و تمام انسانها بدانند که يگانه راه هدايت ـ که مقصد و مقصود همة پيامبران و اولياى خداوند نيز بوده است ـ راه على و فرزندان علي: است و بس.
وَاذا کانَت النّفوسُ کباراً * تَعِبَتْ فى مُرادها الاَجْسامُ
«چون روحها بزرگ و بلند همّت باشند، تنها (جسمها) در طلب مقصود آنان، خسته و فرسوده گردند.» (١٣)
آثار
از مرحوم علاّمه، آثار ارزشمندى بر جاى مانده است که برخى به چاپ رسيدهاند و برخى ديگر متأسفانه هنوز به صورت خطّى باقى مانده است! آثار علاّمه عبارتند از:
١ ـ شهداءالفضيلة، يا صرع الحقائق؛ سرگذشت عالمان و فقيهان شهيد.
٢ ـ کامل الزيارات، ابن قولويه قمى، از مشايخ و اجلاّء راويان شيعه. اين کتاب از معتبرترين متون زيارت است که با تصحيح و تعليقة علاّمه به چاپ رسيده است.
٣ ـ ادب الزائر لمن يمّم الحائر؛ شرح آداب زيارت حضرت امام حسين (عليه السلام) .
٤ ـ الغدير فى الکتاب و السنّة و الأدب؛ مجموعة ١١ جلدى آن به چاپ رسيده است و حدود ٩ جلد آن، با کمال تأسّف هنوز به چاپ نرسيده است.
٥ ـ سيرتنا و سنّتنا سيرة نبيّنا و سنّته؛ دربارة ولايت و محبّت خاندان نبوى و پاسخ به برخى شبهات.
٦ ـ تفسير فاتحة الکتاب.
٧ ـ اعلام الانام فى معرفة الملک العلاّم؛ به زبان فاسى دربارة توحيد، خطى، چاپ نشده است.
٨ ـ المقاصد العليّة فى المطالب السنيّة)؛ پيرامون عالم ذرّ، معارف توحيدى، عرفانى و تفسير برخى از آيات قرآن کريم، خطى، چاپ نشده است.
٩ ـ ثمرات الاسفار، در دو جلد.
١٠ ـ حاشيه بر رسائل شيخ انصاري.
١١ ـ حاشيه بر مکاسب شيخ انصاري.
١٢ ـ رسالهاى دربارة کتاب «سُليم بن قيس هلالي».
١٣ ـ رسالهاى دربارة «نيّت».
١٤ ـ رسالهاى در بيان حقيقت زيارات، در پاسخ به علماى پاکستان.
١٥ ـ رسالهاى در علم «دراية الحديث».
١٦ ـ رياض الانس، ٢ جلد، حدود ٢٠٠٠ صفحه، معرّفى کتب و نسخ خطّي.
١٧ ـ العترة الطّاهرة فى الکتاب العزيز. (١٤)
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
١ . فرهنگ عاشورا، جواد محدّثى، ص ١٤٩.
٢ . موسوعة طبقات الفقهاء، ج ١، ص ٣٠٣، با اندکى تصرف.
٣ . بنابر نظر برخى سال تولد ايشان ١٣٢٠هـ .ق. ميباشد. معجم المطبوعات النجفيّة، ص ٧٠؛ الذريعة، ج ٢١، ص ٣٨٢؛ الاعلام، ج ٣، ص ٢٧٧.
٤ . معجم المؤلفين، عمر کحّاله، ج ٢، ص ١٩٣.
٥ . معجم المؤلفين، عمر کحّاله، ج ٢، ص ١٩٣.
٦ . برگ ديار، گزيدة اشعار، جواد محدّثى، شعر به ياد علاّمة اميني.
٧ . موسوعة الغدير، مقدمه، ج١، ص ٣٣.
٨ . الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج ٢١، ص ٢٦، رقم ٣٧٧٩.
٩ . حماسة غدير، محمدرضا حکيمى، ص ٢٨٥.
١٠ . همان، ص ٣٣٨.
١١ . همان، ص ٣٣٧ و ٣٣٨.
١٢ . برگرفته از موسوعة الغدير، مقدمه، ج ١، ص ٤١ و ٤٢.
١٣ . مير حامد حسين، محمدرضا حکيمى، ص ١٥٩.
١٤ . حماسة غدير، ص ٣٢٠ تا ٣٢٤ و الذريعة، ج ٢١، ص ٢٦.