اخلاق اسلامى در نهج البلاغه جلد 2

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه جلد ٢

نویسنده : اكبر خادم الذاكرين

٢٨ ـ ٢٩ ـ ركوع و سجده هاى طولانى پرهيزگاران
«فَهُم حانُونَ عَلى اَوساطِهِم مُفْتَرِشُونَ لِجباهِهم وَ اَكُفّهِم و رُكَبِهم و اَطْرافِ اَقْدامِهِم»
ترجمه: متّقين در پيشگاه الهى به ركوع مى روند و جبين و دست و پا به هنگام سجده بر خاك مى سايند.
شرح: وقتى آن گونه كه ذكر شد آيات خدا را تلاوت مى كنند و مى شنوند، بايد اين گونه نيز خضوع و خشوع كنند و به ركوع روند، و اعضاء بر خاك مالند، و گويا اين اعضاء را فرش زمين مى كنند. اينان براى خدا اين اعضاء را بر خاك مى گذارند و غير او را در اين عمل شريك او نمى گردانند؛ زيرا كه خود فرمود: (اَنَّ المَساجِدَ للّه فَلا تَدعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً).(١)
روايت است كه معتصم عباسى از امام جواد(ع) درباره اين آيه سؤال كرد و حضرت فرمود: «هِىَ الاَعْضاءُ السِّبْعَة الَتّى يَسْجُدُ عَلَيها»
آن (مساجد) اعضاء هفت گانه اى هستند كه سجده با آنها صورت مى گيرد.(٢)
به مناسبت ذكر ركوع و سجود رواياتى درباره فضيلت آنها ذكر مى كنيم:
امام صادق(ع) فرمود:
«عَلَيكُم بِطُولِ الرُّكوُع و السُّجود فَانَّ اَحَدَكُم اِذا اَطالَ الرّكوعَ و السُّجود هَتَف اِبْليسُ مِن خَلفِه فَقال يا وَيلَه اَطاعَ و عصيتُ وَ سَجَدَ وَ ابيتُ»
«بر شما باد به طولانى كردن ركوع و سجود؛ زيرا وقتى كه يكى از شما ركوع و سجده خود را طولانى كند، ابليس ندا دهد از پشت سر او،
واى برمن، اطاعت كرد و عصيان كردم، سجده كرد و إبا نمودم».(٣)
امام باقر(ع) نيز فرمود:
«مَن اَتَمَّ رُكُوعَه لَم يَدخُله وَحْشَةُ القبر»
«كسى كه ركوع خود را تماماً با جاى آورد و حق آن را ادا كند، وحشت قبر به او راه پيدا نكند».(٤)
بيش از همه شيطان به مسئله سجده حساس است، زيرا او به وسيله همين سجده رانده شد،
و در روايتى از مولى على(ع) آمده كه سجده را طولانى كنيد كه عملى سنگين تر بر ابليس نيست كه ببيند انسانى در سجده است، زيرا او امر به سجده شد و عصيان كرد.(٥)
چنانكه در روايات آمده طولانى كردن سجده از آئين ائمه و سنّت توبه كنندگان است و سجده گناهان را مى ريزد، چنانكه باد برگ درختان را سجده نهايت مرتبه عبادت فرزندان آدم است.(٦)
در روايتى چنين آمده: «اَقْرَبُ مايَكُون العَبْدُ اِلى اللّه وَ هُوَ ساجِدٌ»
«نزديكترين حالت بنده به خدا وقتى است كه به سجده مى رود».(٧)
خاندانى كه ما را امر به طول سجده كرده اند، خود به قدرى در سجده فرو مى رفتند كه پيشانى و زانوهاى آنها پينه مى بست.
امام باقر(ع) مى فرمايد
در مواضع سجده پدرم آثار سجده و برآمدگى و تورم نمايان بود و هر سال دو مرتبه آنها را قيچى مى كرد، در هر مرتبه پنج ثَفِنات بود و او صاحب ثفنات ناميده مى شد.(٨)
در جاى ديگر امام باقر(ع) فرمود
«پدرم هرگاه نعمتى ذكر مى شد، با آيه اى كه در آن سجده بود قرائت مى گرديد، يا خداوند دفع بلا و كيد از او مى كرد، يا از نمازش فارغ مى شد، يا اصلاح بين دو نفر مى كرد، در همه اينها سجده مى كرد و اثر سجود در تمام مواضع سجده اش نمايان بود؛ و از اين رو او را «سجّاد» مى ناميدند».(٩)
امام سجاد(ع) گاهى در بيابان به سجده مى رفت و هزار مرتبه مى فرمود:
«لا اِلهَ اِلاّ اللّه حقّاً حقا لا اله الا اللّه تعبداًو رِقّا لا اِله الله ايماناً و تصدقاً».(١٠)
اينها در مورد سجده جسمانى بود؛ البته سجده كامل، ضميمه شدن سجده جسمانى با سجده نفساى است.
در روايتى از مولى على(ع) آمده:
«سجود جسمانى قرار دادن اعضاء هفت گانه با خشوع قلب و اخلاص بر زمين است ولى سجود نفسانى فراغت و دورى قلب از امور فانى و روى آوردن با آخرين همّت به سوى امور باقى و كندن لباس كبر و خودپسندى و قطع علائق دنيوى و مزّين شدن به اخلاق نبوى(ص) است».(١١)
پس اى عزيز! سعى كن لااقل از سجده جسمانى به معنى واقعى كه مولى فرمود محروم نشويم كه آن آب كننده وزر و وبال و گناهانى است كه بر پشت ما سنگينى مى كند.
رسول گرامى(ص) در خطبه اى كه به مناسبت ماه رمضان ايراد فرمودند، چنين گويند:
«ظُهُورُكُم ثَقيلةٌ مِنْ اِوزارِكم فَخَففوا عنها بِطولِ سُجُودِكم»(١٢)
«پشتهاى شما از گناهان و اعمالى كه وزر و وبال است، سنگين شده، پس با طول سجده هايتان از آنها بكاهيد».
از اين روايات استفاده مى شود كه در نماز و عبادت خلوص و توجه لازم است، اصل عبادت حضور قلب است، نمازى كه با گفتن تكبيرة الاحرام،
طوفان افكار و تندباد انديشه ها ذهن را مشوش كند، ميوه اى است كه به جز پوسته، بهره اى ندارد.
اين چه نماز و حضور قلبى است كه در آن گمشده ها و فراموش شده ها را پيدا كرده و به ذهن مى آوريم! اين نماز گرچه اداء وظيفه و تكليف است ولى در مقبول بودنش جاى حرف است.
اداء وظيفه تا نماز مقبول بسيار فاصله دارد. چه بسيار نمازهاى ما كه صحيح است ولى مقبول نيست! ظاهراً با تمام اركان و اجزاء و شرايط است ولى پوسته اى زيبا است كه مغزى در درون ندارد.
نماز مى خوانيم و مى گوئيم چرا در خود تغييرى نمى بينيم، در حالى كه نمى دانيم نماز مؤثر و نمازى كه ما را از فحشاء و منكر دور مى كند و به خدا نزديك مى كند، نماز با لبّ و مغز است!
(الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنْ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ)(١٣)
آيا نمازى كه آلوده به ريا است، نماز است! آيا نمازى كه به دنبال آن مى گويد عَجَب نمازى خواندم، عجب ركوعى، عجب خلوصى، نماز است! منشاء اين عَجَبْها، عُجْبْ است.
آيا نماز ما نمازى است كه در روايت فرمود همچون نهرى است كه روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو مى دهيد و مسلماً اگر كثافتى در بدن شما بود مرتفع مى شود.
امام صادق(ع) فرمودند:
«لَوْ كانَ عَلى بابِ اَحَدِكُم نهرٌ فَاغتَسَل منه كلَّ يوم خَمْسَ مَرّات هَلْ كانَ يَبقى على جَسَده مِنَ الدَّرَن شىءٌ؟ اِنَّما مَثَلُ الصّلاةِ مَثَلُ النَّهرِ الّذى يَنْقى، كُلَّما صَلّى صَلاةَ كانَ كفارةٌ لِذُنُوبه اِلاّ ذَنْبٌ اَخرَجَه مِن الايمان مِقيمٌ عَليه»(١٤)
«اگر درب خانه يكى از شما نهرى بود كه هر روز پنج مرتبه خود را در آن مى شست (يعنى پنج مرتبه از خانه خارج مى شد و از درون نهر بايد مى گذشت) آيا چركى بر بدن او باقى مى ماند! همانا مَثَل نماز، مَثَل نهرى است كه پاك مى كند (كثافات روحى را) هرگاه نمازگزار، نماز بخواند، آن نماز كفّاره گناهان او است مگر گناهى كه بر او بماند و او را از ايمان خارج كند (مثل اين كه چيزى به بدن انسان باشد كه با درون آب رفتن زايل نمى شود و انسان را از تميز بودن خارج كرده است). آيا نماز ما چنين است، آيا نماز ما پاك كننده رذائل اخلاقى ما است يا موجب سياهتر شدن و دورى از خدا، چنانكه براى بعضى چنين است»!
آيا متوجه هستيم كه اصل نماز خشوع و خضوع است، نزديكترين حالتى كه بنده به خدايش نزديكتر است، حالتى است كه بيشتر در خشوع است و آن سجده يعنى پائين ترين حالت در نماز است كه اين پائينى خود، بزرگى است، زيرا پائين آمدن براى خدا، بزرگى در نزد او است، آيا مى دانيم علت عظمت سجده، خضوع آن است؟! آيا مى دانيم چرا بايد بر زمين و خاك سجده كرد،
هشام بن حكم از امام صادق(ع) پرسيد بر چه چيزى مى شود سجده كرد، فرمود: سجده جايز نيست مگر بر زمين يا آنچه از آن مى رويد، الاّ اين كه مَأكُول (خوردنى) و ملبوس (پوشيدنى) باشد»،
گفتم فدايت شوم علّت چيست؟ فرمود: «سجود خضوع براى خداوند عزّوجل است، پس جايز نيست بر مأكول و ملبوس، زيرا فرزندان دنيا و دنياپرستان بنده و عبيد مأكول و ملبوسند
(گويا بر آنها سجده كنند) و سجده كننده براى خدا، جايز نيست پيشانى خود را در سجده بر جاى سجده دنياپرستانى گذارد كه دنيا فريبشان داده است، و سجده بر زمين افضل است، زيرا نشان دهنده تواضع و خضوع بيشتر براى خداوند است.(١٥)
آيا مى دانى مفهوم سجود چيست؟ سجودى كه تنها در نمازهاى و اجب يوميه ٣٤ بار انجام مى دهيم اين سؤال را از مولى على(ع) كردند، فرمود: وقتى سر بر زمين مى نهى، يعنى (مِنْها خَلَقْتَنى) از اين خاك خلقم كردى وقتى سرت را برمى دارى، يعنى (اِلَيْها تُعيدُنى) به سوى همين خاك مرا باز مى گردانى، و وقتى از سجده دوم برمى دارى، يعنى (مِنها أخرجتَنی) از همین خاک بیرون آوردی و سجده دوم را که می کنی (وَ مِنها تَخْرُجُنى تارَة اُخْرى) از همين خاك يكبار ديگر مرا خارج مى كنى.(١٦)
پس اى عزيز حال كه اين معارف آشكار شد، دقت كن در عظمت خداوند و كوچكى خود و اين كه نماز با خضوع و خشوع موجب استفاده تو است، نه افاده خدا، زيرا او خدائى است كه آسمانها و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و اشجار و تمامى جنبندگان ساجد او هستند، حتى از نظر تكوين ملائكه و جن و انس سجده كننده براى اويند.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ)(١٧)
سجود، تفسير شده به غايت خضوع و ذلّت و اطاعت، خواه، بااراده و يا بدون اراده.
موجودات به دو دسته تقسيم مى شوند:
١ـ موجوداتى كه داراى اراده و اختيار ناشى از تعقّل نيستند، مثل جمادات و گياهان و حيوانات (جمادات و گياهان اراده ندارند و حيوانات هم اراده و اختيار ناشى از تعقل، ندارند).
اينها چون اراده ندارند كه مخالفت پروردگار كنند، همگى خاضع و مطيع او هستند.
٢ـ موجوداتى كه داراى اراده و اختيار ناشى از تعقّل، هستند مثل ملائكه و انسانها، اينها داراى دو جهت هستند:
الف) جهت غيرارادى: مثل جريان خون در قلب و رگها يا پالايش خون در كليه ها، قلب و كليه و دستگاه گوارش و امثال آن، از اين نظر كه موجودى تكوينى هستند، همانند جمادات و گياهان و حيوانات، با زبان حال تسبيح و اطاعت خداوند مى كنند، حتى كافر هم از اين نظر مطيع فرمان الهى است.
ب) جهت ارادى: از اين جهت، ملائكه، باز مطيع هستند؛ چون در ساختار وجودى آنها شهوت و غضب نيست، سرپيچى از فرمان الهى ندارند؛
ولى انسانها چون داراى شهوت و غضب هستند، دو قسم مى شوند:
عده اى مطيع و عده اى نافرمان. و به همين جهت در آيه اى كه ذكر شد مى فرمايد: بسيارى از مردم (كَثيرٌ مِنَ النّاس) مطيع و خاضع هستند و بسيارى (بواسطه سرپيچى) مستحق عذاب مى شوند
(كثيرٌ حقَّ عَلَيه العَذابُ).
در آيه ٤٩ «سوره نحل» نسبت به ملائكه تصريح مى كند كه (وَللهِِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ مِنْ دَابَّة وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ).
البته جن ها هم مثل انسانها هستند، زيرا اراده داشته و مكلفّند و مطيع و عاصى دارند.
حال به مناسبت اين كه اين فراز خطبه اشاره به نماز شب پرهيزگاران و در ركوع و سجود بودن آنها است اشاره اى هم به فضيلت نماز شب كنم،
در فضيلت نماز شب همين بس كه صاحب ميزان الحكمه هفت آيه از آيات قرآن را ذكر كرده كه اشاره به نماز شب و فضيلت آن دارد، در كنار اين آيات،
روايات معصومين(عليهم السلام) مملوّ از فضائل اين عبادت است، در وصاياى پيامبر گرامى(ص) به مولانا على بن ابيطالب(ع) آمده كه چهار مرتبه فرمود:
«عَلَيكَ بِصلاةِ اللّيل»
«بر تو باد نماز شب و لازم كن بر خود نماز شب را».(١٨)
در جاى ديگر پيامبر(ص) فرمودند: آنقدر جبرئيل مرا به نماز و عبادت شب و شب زنده دارى سفارش كرد كه گمان كردم بهترين افراد امت من هرگز نمى خوابند.(١٩)
يا در حديث ديگر فرمود گمان کردم بهترين افراد امّت من شب را نمى خوابند مگر مقدار كمى را.(٢٠)
در روايتى امام صادق(ع) فرمودند: خداوند زينت حيات دنيوى را مال و فرزند قرار داد، و نماز شب كه هشت ركعت است و بنده مؤمن در آخر شب مى خواند، زينت آخرت است.(٢١)
نماز شب شرف مؤمن و موجب مباهات و افتخار خداوند است، خداوند مباهات مى كند به كسى كه نماز به تنهائى در شب مى خواند،(٢٢) و سجده مى كند و چه بسا در سجده به خواب مى رود،
خداوند به ملائكه گويد: «اُنْظُروا الى عَبدى روُحُه عندى و جَسَدُه ساجدٌ لى»: «نگاه كنيد بنده مرا كه روحش نزد من و بدنش سجده كننده به من است».(٢٣)
ابن عباس گفت رسول خد(ص) در ضمن حديثى فرمود:
هر مرد يا زنى موفق به اداى نماز شب شد براى خدا قيام كرد و وضوى شادابى گرفت، و نماز براى خدا به نيّت صادق و قلب سليم و بدن خاشع و چشم گريان خواند،
خداوند پشت سر او هفت صف از ملائكه قرار دهد كه تعداد هر صفى را غير از خداوند احصاء نتواند كرد، يك طرف صف در شرق و طرف ديگر در مغرب است و زمانى كه از نماز فارغ شد، خداوند به عدد آن ملائكه درجات براى اين نمازگزار نويسد.(٢٤)
در روايتى ديگر انس گويد شنيدم از رسول خد(ص) كه مى فرمود:
«الرَّكعَتانِ فِى جَوفِ اللّيل اَحَبُّ اِلَىّ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها»
«دو ركعت نماز در شب بهتر است، نزد من، از دنيا و هر آن چه در آن است».(٢٥)
جابر بن عبدالله انصارى گفت شنيدم از رسول خد(ص) كه مى فرمود:
«ما اتَّخَذَ اللّهُ اِبراهيمَ خليلا الاّ لاِطْعامِ الطَّعام و الصلاةِ بالليل و النّاسُ نيام»
«خداوند، ابراهيم(ع) را دوست و خليل نگرفت مگر براى اطعامِ طعام و نماز شب در حالى كه مردم در خواب بودند».(٢٦)
امام امّت در كتاب چهل حديث خود در ذيل اين حديث چنين گويند: «اگر نبود براى نماز شب جز اين يك فضيلت كفايت مى كرد، ولى براى اهلش و آن امثال من نيست، ماها نمى دانيم خَلعت خَلَّت چه خلعتى است، و دوست گرفتن حق تعالى بنده را چه مقامى است، تمام عقول عاجز است از تصوّر آن، تمام بهشت ها را اگر به خليل دهند، به آن ها نظر نكند، تو نيز اگر محبوب عزيز يا صدّيق محبوبى داشته باشى و بر تو وارد شود، از هر ناز و نعمتى غفلت كنى، و به جمال محبوب و لقاء صديق از آنها مستغنى گردى با آن كه اين مثل خيلى بى تناسب و فرق بين المشرقين است».(٢٧)
آرى بى خبران از اين حالات چه ادراكى و بهره اى دارند، بى خردان قيام در شب و با معشوق حقيقى راز و نياز كردن را بى خردى مى پندارند، آنها را با اين وادى چه كار، آنها در زندگى مادّى دنيوى غرقند و از راز عشق و رمز محبوب و جلوه دوست چه دانند، از آنها بگذريم و به سراغ خود آئيم، آيا ما درك نماز خليل الرحمن را مى توانيم بكنيم؟ آيا نماز او مثل نماز ما بود؟ او عرض حاجت به جبرئيل امين نفرمود و ما حاجات خود را از شيطان هم بشود مى طلبيم، ما وقتى با محبوب دنيوى سخن گوئيم از خود بى خود شويم، چگونه او با معشوق ازلى و ابدى از خود بى خود نشود، نماز شب به قدرى نزد خدا محبوب است كه ثواب آن را خود داند و بس، امام صادق(ع) مى فرمايد:
«ما مِنْ عَمل حَسَن يَعْمَله العبدُ الاّ و له ثوابٌ فى القرآن الاّ صلاةَ الليل فانَّ اللّه لم يُبَيّن ثوابَها لعَظيم خَطَره عندَه فقال: تََتجا فى جُنُوبُهم عن المَضاجِع يَدْعُونَ رَبَّهُم خوفاً و طَمَعاً و ممّا رزَقناهُم يُنْفِقوُن فلا تَعلمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُم مِنْ قُرّة اَعيُن جزاءً بما كانوا يعملون».
(هيچ عمل نيكوئى نيست كه بنده آن را انجام دهد مگر اين كه ثواب آن در قرآن آمده، الاّ نماز شب، زيرا خداوند ثواب آن را به خاطر عظمت آن در نزد خودش بيان نفرمود و (در قرآن) فرمود: دور مى كنند پهلوهاى خود را از خوابگاهها (كنايه از اين كه از رختخواب برمى خيزند) و با ترس و اميد، پروردگار خود را مى خوانند، و از آنچه روزى آنها كرده ايم انفاق مى كنند، پس هيچ كسى نمى داند، چه سرور و روشنى چشمى براى آنها در نظر گرفته شده است، (اين) جزاى عملكرد آنها (و نماز و نيايش شب) آنها است».(٢٨)
اين «قرة العين» و روشنى ديده كه مايه سرور شب زنده دار است چيست كه خداوند ذكر نكرده، اگر از ثوابها و باغهاى بهشتى است، كه مى توانست مثل جاهاى ديگر و اعمال ديگر بيان كند، معلوم مى شود پاداش آن از سنخ اين پاداشها نيست كه گوشزد كسى توان كرد، خصوصاً براى اهل دنيا، فهم ما از درك نعمتهاى آنجا كوتاه است و تمام اين دنيا در مقابل تار موئى از حور العين بهشتى نيست، بلكه مقابل تارى از تارهاى حله هاى بهشتى كه براى اهلش مهيّا شده نيست.
امام امت در ذيل اين روايت مى فرمايد:
«اى واى به حال ما اهل غفلت كه تا آخر عمر از خواب برنمى خيزيم و در سُكر (و مستى) طبيعت باقى هستيم بلكه هر روز بر مستى و غفلت ما مى افزايد، جز مقام حيوانيّت و مأكل و مشرب و منكح آنها چيز ديگرى نمى فهميم، و هر چه مى كنيم گرچه از سنخ عبادات هم باشد باز براى اداره بطن و فرج مى كنيم... ولى باز نااميد نبايد شد، ممكن است پس از مدتى بيدارىِ شب و انس و عادت به آن، خداى تعالى كم كم دستگيرى فرمايد و با يك لطف خفىّ، خلفع رحمت بر تو بپوشاند، ولى از سرّ عبادت مجملا غافل مباش و همه را به تجويد قراءات و تصحيح ظاهر فقط مپرداز، اگر نمى توانى مُخَلَّص شوى، لااقل براى آن قرة العينى كه حق تعالى مخفى فرموده بكوش و يادى از فقير عاصىِ حيوان سيرت كه از همه درجات به حيوانيّت قناعت كرده ـ اگر مايل شدى ـ بكن، و با توجه به خلوص نيّت بخوآن«اللّهُمَ ارْزُقْنى التَّجافِىَ عَنْ دارِ الغُرُور وَ الاِنابَةَ اِلى دارِ الخُلودِ و الاِسْتِعْدادَ لِلموت قَبْلَ حُلُولِ الفَوت»
«خدايا دورى از دار فريب و (اين دنيا) را روزى من گردان و رجوع به سوى خانه هميشگى و آخرت و آمادگى براى مرگ را قبل از رسيدن فوت نصيب من گردان.
(٢٩)
______________________________
١. سوره جنّ، آيه ١٨.
٢. منهاج البراعة، جلد ١٢، .
٣. سفينة البحار، جلد ١، ، ماده «ركع».
٤. سفينة البحار، جلد ١، ، ماده «ركع».
٥. بحار الانوار، جلد ٨٥، ; ميزان الحكمه، جلد ٤، .
٦. سفينة البحار، جلد ١، ، ماده «سجد» اصل عبارت چنين است: «قد ورد ان طول السجود من دين الائمه(عليهم السلام)و انه من سنن الاوابين و انّه من اشدّ الاعمال على ابليس و يحط الذنوب كما يحطّ الريح ورق الشجر».
٧. سفينة البحار، جلد ١، ـ ٥٩٨.
٨. بحار الانوار، جلد ٤٦، ; ميزان الحكمه، جلد ٤، (ثفنات: مواضع پينه بسته در اثر سجده).
٩. بحار انوار، جلد ٤٦، ; ميزان الحكمه، جلد ٤، .
١٠. بحار الانوار، جلد ٨٥، ; ميزان الحكمه، جلد ٤، ماده «سجد».
١١. غرر الحكم مولى على(ع) و ميزان الحكمه، جلد ٤، ماده «سجد».
١٢. الرسائل، جلد ٤، .
١٣. سوره عنكبوت، آيه ٤٥.
١٤. بحار الانوار، جلد ٨٢، ; ميزان الحكمه، جلد ٥، .
١٥. بحار الانوار، جلد ٨٥، ; ميزان الحكمه، جلد ٤، .
١٦. بحار الانوار، جلد ٨٥، ; ميزان الحكمه، جلد ٤، .
١٧. سوره حج، آيه ١٨.
١٨. ميزان الحكمه، جلد ٥، .
١٩. بحار الانوار، جلد ٧٦، ; ميزان الحكمه، جلد ٥، .
٢٠. كنز العمال، خير (٢١٤٢٥); ميزان الحكمه، جلد ٥، .
٢١. بحار الانوار، جلد ٨٣، .
٢٢. بحار الانوار، جلد ٣، ، از امام صادق(ع); ميزان الحكمه، جلد ٥، .
٢٣. بحار الانوار، جلد ٨٤، ; ميزان الحكمه، جلد ٥، ، از رسول گرامى (ص).
٢٤. وسائل الشيعه، جلد ٥، كتاب الصلاة، حديث (١٠٢٩٣).
٢٥. وسائل الشيعه، جلد ٥، كتاب الصلاة، حديث ١٠٢٩٥.
٢٦. وسائل الشيعه، جلد ٥، كتاب الصلاة، حديث ١٠٢٩٤.
٢٧. چهل حديث، .
٢٨. وسائل الشيعه، جلد ٥، كتاب الصلاة، حديث ١٠٣١٨.
٢٩. چهل حديث (امام خمينى)، ـ ١٧٨; دعاى آخر كلام اين عارف بزرگ مأخوذ از مفاتيح در اعمال شب ٢٧ ماه مبارك رمضان است.

٣٠ـ طلب آزادى از عذاب رستاخيز
«يَطْلُبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فَكاكِ رَقابِهِم»
ترجمه: از خداوند متعال آزادى خويش را (از عذاب رستاخيز) طلب مى كنند.
شرح: اين عبارت گوياى نتيجه اعمال و عبادات شبانه پرهيزگارن است كه همانا نجات و رهائى از آتش دوزخ و عذاب است، آنها اين همه مشقّت و رنج شبانه را براى وصول به حق و نجات از غضب و خشم الهى انجام مى دهند، در يكى از دعاهاى ماه مبارك رمضان نيز مى خوانيم: «وَ مُنَّ عَلَىَّ فِكاكَ رَقَبَتى مِنَ النّار»
«و بر من رهائى از آتش دوزخ را منّت گذار» و اين لطفى است كه به هر بى سر و پائى نشود.
در اينجا به مناسبت«فِكاك رَقَبَة يا فَكُ رَقَبَة» لازم است بحثى اجمالى از آزادى و رهائى از اسارتها و قيودِ در زندگى داشته باشيم.
رهائى از اسارتهاى دنيوى كه مقدمه اى براى رهائى از اسارتهاى اخروى و در آتش گرفتار شدن است و به عبارت ديگر رهائى از آتش دوزخ نمايانگر رهيدن از چنگال گناه و هوى و هوس و شيطان و خرافات و آداب و رسوم غلط و ظلم و بيداد و استكبار است.
در جاهاى بسياری از قرآن تعابير گوناگونى در رابطه با نفى اسارت و اثبات آزادى وجود دارد(١) كه همگى نشان دهنده اهتمام قرآن بر رهائى و آزادى انسانها است،
درباره پيامبر(ص) مى فرمايد:
(وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ)
«پيامبر بارهاى گران و زنجيرهائى كه بر (دوش و گردن) آنها است برمى دارد».(٢)
«اِصْر» در اصل به معنى حبس است و اگر به بار سنگين اطلاق شده براى اين است كه بار سنگين، انسان را حبس و مانع از فعّاليت او مى شود و اگر به عهد و پيمان و يا مجازات و كيفر (اصر) گفته مى شود به خاطر محدوديتى است كه براى انسان ايجاد مى كند.(٣)
پيامبران و جانشينان آنها آمدند، تا عوامل حبس و سلب آزادى را از بشر بردارند و با باز كردن غل و زنجير اسارتها، نسيم آزادى را بر روانهاى فسرده و فرسوده بدمند، و نغمه حرّيت را ساز كنند، زنجير جهل و نادانى، بت پرستى، تبعيضات و زندگى طبقاتى و غيره را از دست و پا و دوش و گردن اين انسان بردارند.
«اَغْلال» جمع «غُلّ» و بنابر آنچه از موارد استعمال آن استنباط مى شود زنجيرها و قيدهائى بوده كه گاهى بر دست و پا و گردن مى گذاشته اند، در قرآن در موارد مختلف استعمال شده است:
(غُلّت اَيْديهم ـ اِذا الاَغلال فى اَعْناقهم ـ و لا تَجْعَل يَدَكَ مَغْلُولَةً اِلى عُنُقِك).
در سروه بلد كه مواهب ظاهرى و باطنى خداوند را بيان مى كند مى فرمايد:
(أَلَمْ نَجْعَلْ لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ* وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعَامٌ فِى يَوْم ذِى مَسْغَبَة * يَتِيماً ذَا مَقْرَبَة * أَوْ مِسْكِيناً ذَا مَتْرَبَة)
«آيا براى او (انسان) دو چشم و يك زبان و دو لب قرار نداديم و او را به خير و شرّ هدايت نكرديم، ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت، و تو نمى دانى آن گردنه چيست؟ آزاد كردن برده است، يا اطعام كردن در روز گرسنگى، يتيمى از خويشاوندان يا مستمندى به خاك افتاده را».(٤)
خداوند سه عضو مهم براى شناخت و معرفت را نام برده، و سپس به نعمت باطنى و وجدان و فطرات اشاره كرده كه به سبب آن از درون جان، خوبيها و بديها را درك مى كنيم،
و وجدان انسان گواه است كه: (هديناه النجدين).
از اين گردنه انسان با اين وسائل نگذشت، چه ميدانى منظور از گردنه «صعف العبور» چيست فكّ رقبه و آزاد ساختن گردنها از طوقهاست اين هدف انبياء (عليهم السلام) و اولياء الهى بوده است،
رهائى از اين اسارتها و گردنه ها در دنيا، رهائى از گردنه آخرت را به دنبال دارد.
در حديثى از پيامبر گرامى (ص) آمده:
«اِنَّ اَمامَكم عَقَبَة كَؤداً لا يَجوزها المُثَقَّلُون و اَنَا اُريدُ اَنْ اُخَفَّفَ عنكم تلك العَقَبَة»
«پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه افراد سنگين بار از آن نمى گذرند، و من مى خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم».(٥)
آيا اين فكّ رقبه در آيه فقط اشاره به بردگى است؟ ظاهر آيه چنانكه مفسّرين گفته اند، چنين است و جا دارد بگويم، چقدر بر ضد اسلام فرياد زدند كه بردگى و برده دارى را تجويز كرده،
و پيامبر (ص) بردگى را نفى نكرده است، چقدر بى اطلاعى است اگر كسى كلمات پيامبر (ص) را در ترغيب به آزادى برده ها ننگرد، و چقدر بى شرمى است كه بنگرد و ساكت باشد، و يا انكار كند، كلمات پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) مملوّ از امر به آزاد كردن برده است، حتى اسلام براى كفارات، آزادى برده را به عنوان كفاره ذكر كرده است و كسى كه در تاريخ تتبع كند، بر او پوشيده نمى ماند كه پيامبر(ص) از هر فرصتى براى برده زدائى و آزادى انسانها استفاده مى كرد كه او براى اين مبعوث شده بود.
در مورد اين كه چرا پيامبر (ص) در ابتداء برده دارى را ممنوع نكرد، وجوهى ذكر كرده اند، از جمله اين كه اقتصاد عربستان در آن زمان روى برده مى گشت، و اين امر به غير از مختل كردن وضع مردم چيزى را به دنبال نداشت، مصلحت ايجاب مى كرد يك مرتبه چنين نكند، بلكه به تدريج برده دارى را نفى كند و وجه ديگر اين كه اگر كسى شرايط عربستان را در آن زمان ملاحظه كند، هيچ راهى بهتر از عمل پيامبر (ص) براى نگهدارى بردگان نمى يافت، فقر حاكم بر مسلمانان و كمبود كار اجازه نمى داد كه بردگان آزادانه عمل كنند، پيامبر (ص) هر چند نفرى را در اختيار ثروتمندى قرار مى داد، تا به ازاى كار، بردگان اداره شوند، وجوه ديگرى نيز گفته شده كه اين مختصر گنجايش بحث گسترده را ندارد؛ اميد است دوستداران اين بحث به كتابهاى مبسوط و مستقلّى كه در اين زمينه نگاشته شده مراجعه كنند.
البته اسلام نظرش به آزادى جسمى تنها نيست، اهتمام آن براى رهيدن از بردگى نفوس بسيار بيشتر از رهيدن از بردگى اشخاص است، برده هواى نفس بودن بسيار خطرناكتر از برده انسانى بودن، و رهيدن از آن مشكلتر از رهيدن از اين است.
مولى علی (ع) در نامه ٣١ نهج البلاغه به فرزند خود امام حسن(ع) كه عصاره اخلاق را به تمامى معنا بيان مى كند چنين مى فرمايد:
«و لا تَكُنْ عَبدَ غَيرِك و قَد جَعَلَكَ اللّهُ حُرّاً»
«و بنده غير از خودت مباش در حالى كه خداوند تو را آزاد قرار داده است».
اطلاق كلام مولى بندگى بت نفس را هم شامل مى شود كه بت نفس بسيار خطرناكتر از بت چوبى و سنگى است.
هرچه مى كنيم خود به سر خود مى كنيم وگرنه خداوند ما را آزاد آفريده و مى خواهد آزاد باشيم و آزاد رويم، گذشتن از اين گردنه و عقبه ها راحت نيست، قرآن تعبير به «اقتحام» فرمود:
(فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَة) «اقتحام» در اصل به معنى ورود در كار سخت و خوفناک است (مفردات راغب) یا داخل شدن وگذشتن از چیزی با شدّت و مشقت است، (تفسير كشّاف) و اين تعبير خود گوياى سختى كار است و چه بايد كرد كه بهشت پيچيده به مشكلات است، و آتش دوزخ پيچيده به شهوات كه اين سخن مولى اميرالمؤمنين علی (ع) است كه مى فرمود پيامبر (ص) مكرراً چنين مى فرمودند:
«إنَّ الجنّة حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ وَ إنَّ النارَ حُفَّت بِالشَّهوات».(٦)
در فرازهاى قبلى اشاره شد كه (ارادتهم الدنيا فلم يريدوها)
«دنياى هوس براى آنها مى آيد و آنها با صبر پذيراى اويند» دنيا دام بر سر راه آنها گذارده و مى خواهد آنها را اسير كند ولى (فَفَدَوا اَنْفُسَهم) براى آزادى خود فدیه می دهند تا از بند اسارت نفس رهائی یابند آنها لحظ ای حریّت خود را، در زندان هوس نمى بينند نفس آنها در برابر هيچ ظالمى و بزرگترين ظالمها يعنى شيطان و نفس امّاره سرخم نمى كند گرچه جسم آنها به بردگى و زندان و اسارت كشيده شود، چنانكه ديديم با يوسف صديق (ع) ، آن پيامبر خدا چه كردند ولى تن به اسارت هوى و هوس نداد، و در چنگال گناه گرفتار نشد، بردگى و زندان و اسارت را پذيرفت، ولى اسير نشد و زبان حال و مقال وى چنين بود:
(ربِّ السَّجنُ اَحَبُّ الىَّ ممّا يدَعونَنى اليه)(٧)
«خداى من زندان براى من بهتر است از آنچه مرا به آن دعوت مى كنند» (زيرا كه زندان بودن جسم راحت تر از زندانى بودن روح و حرّيت، در چنگال هوى و هوس زنى مثل زليخا است).
براى توجه دادن به اهميّت آزادى در مكتب آزاديبخش اسلام، دو حديث از پيامبر گرامى (ص) و پرچمدارى آزادى ذكر مى كنم:
١ـ «اِنَّ اللّه غافِرُ كلّ ذنب اِلاّ مَنْ اَحْدَثَ دينا او اغْتَصَبَ اجيراً او باع حُرّا»
«خداوند هر گناهى را مى آمرزد، مگر كسى را كه دين جديدى از طرف خود بياورد، يا اجرت اجيرى را غصب كند يا فرد آزادى را بفروشد».(٨)
٢ـ «اِنَّ اللّهَ غافِرُ كلّ ذنب اِلاّ مَنْ جَحَدَ مَهراً او اغتَصَبَ اَجيراً اَجَرَه اَو باعَ حُرّاً»
«خداوند هر گناهى را مى آمرزد، مگر كسى كه انكار مهريه كند، يا غصب اجرت اجير و كارگرى كند يا فرد آزادى را بفروشد».(٩)
از ضميمه كردن اين دو روايت روشن مى شود كه اولا: خداوند هر گناهى را مى آمرزد، مگر اينكه حقّى از كارگر يا حق همسر يا حق آزادى از كسى گرفته شود، و ثانياً جُرم غصب اين حقوق به منزله جرم كسى كه دينى را از طرف خود بوجود آورده، و تشريع و بدعتی گذارد، و در برابر دين خدوند ابراز دينى كند. يعنى در نزد خداوند سلب حقوق و آزادى انسانها امرى نابخشودنى است.
در روايت ديگرى از رسول گرامى (ص) آمده كه خداوند فرمود سه نفرند كه روز قيامت دشمن آنها هستم، يكى از آنها كسى است كه انسان آزادى را بفروشد و از بهاى آن استفاده كند.(١٠)
اين گونه روايات بهترين دليل بر اهميت مسئله آزادى و نفرت اسلام از سلب آزادى است، آرى پيامبر (ص) به مردم حرّيت داد و آنها را از گرداب فساد به ساحل فلاح رسانيد، و كجايند آن كوردلانى كه آن اتهامات را به پيامبر اسلام (ص) زدند، خواستند و مُهر برده دارى و ظلمت اسارت را بر صحيفه نورانى وى زنند!

______________________________
١ . سوره البلد، آيه ١٣.
٢ . سوره الاعراف، آيه ١٥٧.
٣ . تفسير نمونه، جلد ٦، .
٤ . سوره البلد، آيه ٨ تا ١٦.
٥ . مجمع البيان و تفسير نمونه در ذيل اين آيات آورده اند.
٦ . نهج البلاغه، خطبه ١٧٦ صبحى و خطبه ١٧٥ فيض الاسلام.
٧ . سوره یوسف، آیه ٣٣.
٨ . بحار الانوار، جلد ١٠٣، ; ميزان الحكمه، جلد ١، .
٩ . مستدرك، جلد ٢، .

فلسفه آزادى
فلسفه و ريشه علاقه انسان به آزادى الهام گرفته از وجدانيات او است، گرچه برهانى و استدلالى نيز هست، انسان، علاقمند به آزادى است چنانكه علاقمند به زيبائى است، او دوستدار گلى زيبا می باشد، و هرگز به دنبال استدلالى براى اين دوستى نيست، يك مسئله فطرى و وجدانى است، اين گرايش به آزادى نه تنها در انسان كه در تمامى موجودات زنده نهفته است، حتى گياه هم تمايل دارد آزادانه به هر سو رشد كند و محصور كردن آن در محيطى منافقات با طبيعت آن دارد، و چه بسيار ديده شده محصور كردن آن موجب پژمردگى و خشكى آن مى شود. شما اگر پرنده اى را در قفسى از طلا حبس كنيد، و به او برسيد و پرستارى كنيد، باز مى بينيد روز به روز پژمرده تر و ضعيف تر مى شود، و چه بسا خوانندگى خود را فراموش مى كند، معروف است اگر پرنده اى آزاد باشد و حبس شود، خواندن را فراموش مى كند، اينها كه مى بينيد مى خوانند پرندگانى هستند كه از ابتداء در قفس به دنيا آمده اند، شما در باغوحش مى بينيد همه چيز فراهم است، و مصونيت براى حيوانات وجود دارد، ولى آنها رنجوراند، و عمرشان كوتاه، در حالى كه اگر در ميان جنگل و در دسترس حيوانات درنده باشند و طعمه آنها قرار گيرند ولى باز چون آزاداند شادابتر و قويتر و چه بسا عمرشان طولانى تر است.
در داستانها مطالبى گفته اند كه مؤيد و شاهد اين مطلب است، داستان آن بازرگانى كه به هند رفت و طوطى را گرفته در قفس كرد معروف است، با اين كه بسيار به او توجه داشت ولى طوطى از اسارت رنج مى برد و در نهايت با ياد گرفتن درسى كه دوستان او توسط آن بازرگان به او تعليم كردند، خود را به مردن زده و رها شد.
چرا حيوان با تمام خطرات جنگل پذيراى آزادى در جنگل است، و حاضر به حبس نيست، چرا انسان و حتّى گياهى از سلب آزادى رنجور شده و مى ميرد؟
نكته مهم اين است كه شكوفائى استعدادهاى هر موجودى در مسير تكامل، هرگز با حبس شدن او حاصل نمى شود پيمودن اين مسير بدون آزادى ممكن نيست.
آزادى هدر دادن نيروها و سرمايه ها نيست، بلكه وسيله شكوفائى و بارور شدن استعدادها است.
از اين جا آزادى منطقى و معقول از غير منطقى و نامعقول جدا مى شود، تفاوت آزادى اسلامى با آزادى غربى روشن مى گردد؛ آزادى در منطق عقل و اسلام عبارت از آزاد بودن براى پيمودن مسير تكامل و به فعليت رسيدن استعدادها و شكوفائى خلاقيت ها است، اما آزادى شهوات و اسير شدن انسان در چنگال هواها و پستيها كه مايه هدر رفتن آب حيات و عمر و نيروهاى انسان در باتلاق رذالتها و بيچارگى ها است، نه جنبه منطقى، نه عقلى و نه اسلامى دارد.
آزادى در دنياى امروز چنان توسعه پيدا كرده كه شامل برهنگى زنان، ايجاد بدترين مراكز فساد و روابط نامشروع، تجاوزها، تعديها و اهانتها شده است، و كار را به جائى رسانده اند و محدوده آزادى را به حدّى گسترش داده اند كه به قلم نويسنده هم حق داده اند كه در راستاى وقاحتها و زشتيها هر چه مى خواهد بنويسد، به مقدسات ميليونها مردم توهين كند و مبارزه بر ضد آن را مبارزه با آزادى تفكّر و انديشه و قلم مى پندارند، مبارزه با سلمان رشدى را مبارزه با آزادى مى دانند، در حالى كه او نه تنها به مسلمانان بلكه به تمام جهانيان اهانت كرده، زيرا او به حضرت ابراهيم(ع) كه پدر همه اديان آسمانى است توهين كرده، ابراهيمى كه مورد احترام تمامى پيروان اديان آسمانى است.
آنها نه تنها محكوم نكردند بلكه خود فيلمى به نام (آخرين وسوسه هاى مسيح) ساختند كه خدا مى داند چه نسبتهاى نارواى ناموسى و غيرناموسى به اين پيامبر الهى دادند، اين چه آزادى است؟! آيا اگر چيزى به قيمت نابودى انسانيت و همه ارزش هاى وى تمام شود باز هم در محدوده آزادى است، آيا در محدوده اعلاميه حقوق بشر است كه سازمان حقوق بشر حمايت از چنين آزاديهائى مى كند؟ جواب اين سؤال را به هر آزاده اى وامى گذاريم كه وجدان بهترين قاضى است.
اين گونه آزادى، آزادى نيست، اين نابودى ارزشها است، اين پايمال كردن نيروهائى است كه مى تواند در پشت سدّ اراده جمع شده و آينده ساز فرد و جامعه باشد، اگر انسان مسؤوليت دارد و اگر وسائل ترقى براى او فراهم شده، و اگر فلسفه آزادى تكامل است، بايد آزادى او محدود در چهارچوبه اى منطقى باشد، و به بيان ديگر دو نوع آزادى داريم: حيوانى و انسانى.
آزادى حيوانات جنگل و درندگان غير از آزادى انسان است، و اى كاش آزادى بعضى از اين انسان نماها به اندازه حيوان بود، كدام حيوان درنده و وحشى تا وقتى گرسنه نشده به حقوق ديگران تجاوز كرده، و حقوق ديگران را پايمال كرده است! حيوان تا گرسنه نباشد ديگرى را طعمه خود قرار نمى دهد، تا به او ظلمى نشود حمله نكرده و از خود دفاع نمى كند؛ اما متأسفانه بسيار مى بينيم افراد و حكومتهائى را كه چگونه فقط براى ارضاء شهوات نفسانى و حبّ جاه و مقام و قدرت طلبى و زورگوئى به حق ديگران تجاوز كرده، و چه بسا در كشورى كودتا مى كنند، چنانكه ديديم آمريكا وقيحانه در ميان ديدگان مردم جهان پاناما را اشغال نظامى كرده و حكومتى را سرنگون مى كند، آيا حقيقت آزادى و حرّيت همين است، آيا حرمت حريم آزادى اين است؟! نه هرگز! اين آزادى غربى مشتمل بر انواع اسارتها است، شهوت را آزاد گذارده، و ثمره و محصولش فرزندان نامشروع، بيماريهاى آميزشى خطرناك مثل سوزاك، سفليس و بدتر از همه كه بيمارى دنياى صنعتى ـ شهوى، امروز بايد ناميد بيمارى ايذر است، بيمارى ناشى از روابط نامشروع، و كار به جائى رسيد كه ارمغان اين آزادى قرن بيستم را ديديم، و آن مشروعيت بخشيدن به اعمال زشت و پليد همجنسن بازان بود، مدعيان آزادى بى شرمانه در مجلس قانون گذارى خود حق تشكيل خانواده به دو مرد را دادند، و اعلان كردند، چون اين عمل رواج يافته و نمى توان اين همه را از مزاياى خانواده محروم كرد، پس حق و مزايائى را كه به يك زن و شوهر داده ايم، بايد شامل اين افراد (پست) هم بشود، و چه بى شرمانه آن روحانى نماى مسيحى (چنانكه در تلويزيون هم به نمايش گذاردند) خطبه عقد بين دو همجنسن باز را اجراء كرده!! آيا اين دستورات و تعاليم حضرت مسيح(ع)است آيا او مجوّز عملى است كه به سبب آن قوم لوط هلاك شدند، آيا او برخلاف فطرت و طبيعت اصیل انسانى حكم كرده است؟!
آرى بايد غرب بپذيرد كه دستاورد آزاديش پرونده هاى قطور در محاكم قضائى باشد، چگونه انسانى كه نمى داند پدر او كيست شخصيت و اصالت پيدا كند، چگونه اين حقارت را جبران كند، بايد حقارت خود را با قلدرى، هفت تيركشى، چاقوزنى و آدمكشى و گانگسترى بدست آورد، و بايد به دادگاه كشيده شود، بايد ذلت نفس را با خودكشى ها و محروميتها جبران كند و...
چگونه اين موجودى كه نام خود را انسان مى گذارد، حق به خود مى دهد چنين كند، در حالى كه در منزل خود چنين حقّى را به گياه نمى دهد، يك درخت را باغبان در مقابل نور، هوا، آب و مواد غذائى قرار مى دهد، و حتى زمين را شخم زده و نرم مى كند تا ريشه آن آزادانه حركت كند، و گياه آزادانه رشد كند، اگر باغبان ديد كه درخت كج شده، يا از لب ديوار به خانه همسايه مى خزد يا با درختان ديگر درگيرى پيدا كرده سريعاً او را مهار مى كند، با چوبى آن را مستقيم مى كند و شاخ و برگ زيادى آن را مى زند، زبان حال درخت اين است كه من آزادم هر جا بروم و كج شوم، ولى باغبان منطقى، اين آزادى را حق درخت نمى داند با چوبى او را راست مى كند و گويد آزادى تو در مسير تكامل تو است، نه در مسير كج شدن و انحراف، هر وقت بخواهى سرمايه هاى خود را در مسير كج مصرف كنى جلوى تو را مى گيرم، و اگر راست نشدى تو را با ارّه متوقف مى كنم، گويا اين مسئله به اين واضحى براى دنياى امروز حل نشده، به آنها گفته مى شود چرا شهوتها را رها كرده ايد، گويند آزادى است، چرا ظلم و ستم مى كنيد گويند آزادى است و هزاران چرا، چرا را با كلمه زيبا و پرمفهموم آزادى جواب مى دهند، كلمه اى كه اگر زبان داشت فرياد مى زد مرا هم به اسارت كشيديد، و از ظلم در حق من هم فروگذار نكرديد، اين چه آزادى است كه به قيمت فرو رفتن ملتى در منجلاب فساد است، مى گويند مسئله حجاب و آميزش زن و مرد حلّ شد، با كدام الگو و معيار حل شد و با چه قيمتى؟!
فرياد اسلام، فرياد آزادى است، همانگونه كه نقل شده سرور آزادگان حضرت سيد الشهداء (ع) در زمين كربلا خطاب به لشكر عمرسعد فرمود: «اِنْ لَم يَكُنْ لَكُم دينٌ فَكُونُوا اَحْراراً فى دُنْياكم»
«اگر دين هم نداريد و اعتقادى به مبدأ و معادى نداريد شما انسانيد لااقل در دنياى خود آزاده باشيد!»
فكر نكنيد فساد و تباهى و اسارتهاى نفسانى امروز پيدا شده كه اولياء خدا و ائمه (عليهم السلام) ما هم از اين گونه امور در زمان خود مى ناليدند؛
مولى على(ع) در خطبه ١٢٩ نهج البلاغه چنين مى فرمايد: «هر جا به مردم مى خواهى نظر كن، آيا غير از اين مى بينى كه فقيرى از فقر رنج مى برد، و شكيبائى ندارد، و از آنچه خدا به او داده راضى نيست، يا ثروتمندى كه شكر نعمت به جا نياورده، كفران نعمت مى كند، يا بخيلى كه بخل به مال خدا مىورزد يا متمرد و سركشى كه گويا گوش او براى شنيدن مواعظ الهى سنگين شده است» سپس مى فرمايد: «اَيْنَ خِيارُكم و صُلَحاؤُكم و أینَ اَحْرارُكم و سُمَحاؤكم! و اَيْنَ المُتَوَرّعون فى مَكاسِبهم و المُتَنَزّهوُنَ فى مَذاهِبِهم؟ اَليسَ قَد ظَعَنُوا جميعاً عن هذِه الدُّنيا الدّنيّة و العاجلَةِ المنغّصَة؟ و هل خُلِقْتُم الاّ فى حثالة لا تَلْتَقى بذَمهّم الشّفتان اِسْتِصْغاراً لِقَدرهم و ذِهاباً عَن ذِكْرِهم؟ فانّا للّه و انّا اليه راجعون»
«كجايند نيكان و صالحان و آزادمردان و بخشندگان شما و كجايند مراعات كنندگان در كسب كارها و پاكان در كردارشان؟ آيا همگى كوچ نكردند، از اين دنياى پست و سراى درد و رنجى كه عيش ها را مى شكند و آيا شما افراد پست و كم مقدار جانشين آن بزرگواران نشديد، شما آنهائى هستيد كه لبها (و دهانها) نمى خواهند حتى شما را مذمّت كنند، يعنى آن قدر شما را خوار مى دانند كه نمى خواهند ذكرى از شما شود حتى اگر مذمتى باشد (و براى اين مصيبت بايد گفت) اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيْهِ راجِعون».(١)
از اين كلمات مولى (ع) به خوبى روشن مى شود كه: مسئله آزادى و حريّت كه ريشه بسيارى از صفات اخلاقى است و اين كه آزادگان در قيد و بند اين دنيا نمى توانند بمانند و از اين رو به سرعت در صدد كوچ كردن به دار آزادگى هستند، از ويژگى فرد آزاده عدم توجه به اين دنيا است.
مولى علی (ع) در جاى ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد:
«اَلا حُرٌّ يَدَعُ هذه اللُماظةَ لاِهلها؟ انّه لَيسَ لاَنْفُسِكم ثَمَنٌ الاّ الجنّة فلا تَبيعُوها الاّ بها»
«آيا آزاده اى نيست كه اين دنيائى را كه مانند ته مانده طعامى در دهان است دور انداخته، براى اهلش واگذارد؟ همانا براى روانهاى شما بهائى جز بهشت نيست، پس آنها را به غير بهشت نفروشيد».(٢) آرى رهائى از دنيا و جلوات آن انسان حرّ مى طلبد.
و نيز از كلام مولى علی (ع) واضح شد افرادى كه نمى توانند در مسير اخلاق انسانى سير كنند، جانشينان ناخلفى براى احراراند كه حتى لبها از ذكر و ياد آنها مضايقه دارند، كنايه از اين كه اينها برخلاف مسير فطرت خود شنا مى كنند، اينها برخلاف تكوين و آفرينش حركت مى كنند، اينها كسانى هستند كه شكوفه آزادى را به دست پژمردگى سپردند، اينها كسانى هستند كه در آسمان حرّيت ستاره اى ندارند، اينها كسانى هستند كه سوسوى فطرت را به خاموشى سپردند.
خالق آزادى تكوينى به ما داد و در راستاى آن با تشريع خود آن آزادى را تداوم بخشيد و از ما خواست تا تشريعاً آزادى در مسير زندگى را تطبيق با آزادى تكوين و ابتداى خلقت كنيم، او آزادى را در جهت عبوديت و تكامل داد، (يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ)(٣)
«اى بندگان مؤمن من، زمين من گسترده است هر جا مى خواهيد برويد ولى در مسير عبادت من، سرزمين من براى بر باد دادن نواميس مردم و كشت و كشتار و فساد آزاد نيست! و چه زيبا است، عبوديتى كه عين حريت است! چه تماشائى است «عبد» بودن براى آن مولى! چه عزّتى است بنده خدا بودن و چه فخرى است كه او ارباب اين بنده باشد
«الهى كِفى بى عزّا اَنْ أکونَ لك عبداً و كَفى بى فَخْراً اَنْ تكونَ لى ربّا»
«اين عزت و تاج سر براى من بس كه تو خداى منى و اين افتخار براى من كافى است كه من سر بر فرمان و عبد تو هستم».

_______________________________
١ . خطبه ١٢٩ صبحى صالح و فيض الاسلام.
٢ . نهج البلاغه، كلمه ٤٤٨ فيض الاسلام و ٤٥٦ صبحى صالح.
٣ . سوره العنكبوت، آيه ٥٦.

شاخه هاى اسارت و آزادى
براى اسارت مى توان شاخه هاى بسيارى در حدّ هر صفت رذيله و روش نادرست به حساب آورد، از جمله اقسام اسارت مى تواند از اسارت در چنگال هوى و هوس و گناه و معصيت، تشريفات، آداب و رسوم غلط، قيود دست و پاگير امور ازدواج دخترها و پسرها، اوهام و خرافات و صفات رذيله اخلاقى مثل طمع، بخل، حسد و غيره نام برد؛ و در مقابل آزادى از هر يك از اينها، شاخه اى از آزادى است، اينها امورى است كه هر انسان در طول زندگى به خوبى با روح خود لمس مى كند.
انسانهائى كه به دنبال اميال نفسانى بوده، و نفس بر گردن آنها ريسمانى افكنده، و به هر سو مى كشد، يا فردى كه در گرداب گناهان غوطهور است، چگونه ادعا مى كند، آزاد است، و طعم آزادى را چشيده است؟! آزاد آن است كه اگر طوفان هوا و هوس و شهوات به او روى آورد او طوفان شكن باشد، نه طوفان شكننده او، بايد چون يوسف (ع) تن به هوسهاى زليخاها نداد، چنانكه يوسف (ع) تن به او و به مقاماتى كه ممكن بود، بواسطه مراوده با او به دست آورد، نداد، او به بردگى رفت و به زندان افتاد ولى آزادى خود را به زندان نينداخت، زبان حال و قال او اين بود كه
«ربَ السجن احب الىّ مما يدعوننى اليه»
«پروردگار من زندان محبوبتر است براى من از آنچه مرا به سوى آن مى خوانند»، زندانى تن بهتر از زندانى روح و حریّت است كه آنها مى طلبند.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده:
«يُوسُفُ الصِّديقُ الاَمين لم يَضْرُرْ حُريَّتَه أَنْ اُستُعِبدَ وَ قُهرَ وَ اُسِر...»: «يوسف راستگو و امين، حرّيتش با بردگى و اسارت خدشه دار نشد...»(١)
خداوند اين گونه افراد را به عنوان الگو براى ما معرفى كرد، تا حجّت بر ما تمام شود، و بدانيم مى توان چنين بود، نگوئيد پيامبر بود زيرا تا چنين نشد پيامبر نشد، و نظير يوسف صديق (از اين جهت) در افراد عادى هم براى اتمام حجت بوده و هستند و خواهند بود.
در خطبه اى از پيامبر گرامى اسلام (ص) (كه درباره ماه رمضان ايراد فرمودند) چنين مى خوانيم: «... ايها الناس انّ انفُسَكم مِرهوُنَةٌ باَعمالِكم فَفُكّوها بِاسْتِغْفارِكم...»: «اى مردم روان ها و نفسهاى شما در گرو اعمال شما است، پس با استغفار و توبه رهايشان كنيد...».(٢)
آرى نفس ما و حريّت آن در گرو اعمال ما است، اعمال زشت و گناهان ما غل و زنجيرهاى دست و پاى نفس ما هستند كه با استغفار باز مى شوند و نفس آزاد مى گردد.
انسانهائى كه دچار تشريفات و تجملات غلط و چشم و هم چشميها شده اند، و اگر خانه آنها كذائى و مبلمان آن بهمانى نباشد، كسر شأن احساس مى كنند در حقيقت مرده اند و خود نمى دانند، آداب و رسوم غلط كه مى گويد شأن من نيست به ديدن فلانى روم، زيرا بزرگترم يا با اين سن و سال نمى شود به نزد كم سنى رفت و علم آموخت، يا حتماً بايد هديه من كه براى فلانى مى برم، بالاتر از هديه او باشد، كه منزل مباركى من می آوردهو غيره، زنجير بردگى است كه با دست خود به گردن خود افكنده ايم و شرايط سخت ازدواج كه خود پيش پاى خود گذارده ايم، و جامعه را از نعمت ازدواج محروم كرده و دخترها و پسرها را به مراكز فساد كشانده ايم، چيزى جز بند نيست كه به دست و پاى خود بسته ايم، مهريه هاى سنگين و توقعات زياد و اين كه داماد حتماً دكتر و يا مهندس و داراى منزل و ماشين باشد يا عروس بسيار زيبا و از خانواده ثروتمند باشد، همين ها موجب شده به بدبختى بيفتيم و دختران و پسران ما به راه فساد روند و آبروى خانواده ها بر باد رود و تا اين قيود دست و پاگير در برابر ما باشد و توجه به صداقت و شرافت و ديانت و عفّت عروس يا داماد نشود و محور انتخاب جمال و ثروت باشد بايد در اين گرداب دست و پا زنيم و از اين اوضاع بناليم؛ تا وقتى اوهام و خرافات و رمل و اسطرلاب و فال و فالگير و كف بين سرنوشت ما را تعيين كند، بايد جامعه اى عقب مانده باشيم، تا وقتى ضوابط و عقل بر ما حاكم نيست بايد اسير باشيم، تا زمانى كه صفات رذيله مثل طمع و بخل و حسد و غيره حاكم بر ما باشد، عبد اينها هستيم، و چه خوش فرمود مولى الاحرار على(ع)
«لا يَسْتَرِقَنّك الطمع و قد جَعَلك اللّه حُرّاً»
«مواظب باش طمع تو را برده خود نكند كه خداوند تو را آزاد قرار داده است».(٣)
مرحوم الهى قمشه اى در ذيل سه فراز گذشته از خطبه (فَهُم حانُونَ عَلى اَوساطهم مَفْتَرشُونَ لِجِباهِهم وَ اَكُفِّهم وَ رُكَبِهم وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِم يَطْلُبُونَ اِلى اللّهِ تَعالى فى فكاك رِقابِهم) چنين مى سرايد:

كمان سازند آنان سرو قامت***ز شوق طاعت و خوف قيامت
جبين ماه را بــر خاك سايند
***به سجده ذات سبحان را ستايند
كه ايزدشان به لطف خود كند شاد
***شــوند از آتش قـهــر وى آزاد
_______________________________
١ . بحار الانوار، جلد ١٧، ; ميزان الحكمه، جلد ٢، .
٢ . وسائل الشيعه، جلد ٤، .
٣ . غرر الحكم، ميزان الحكمه، جلد ٢، .

برنامه روزانه
«وَ اَمَّا النَّهارُ فَحُلَماءُ (١) عُلَماء، اَبرارٌ اَتْقِيا»
ترجمه: و امّا (پرهيزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نيكوكارانى با تقوا هستند.
شرح: در اين فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى فرمايند كه بردبار و دانشمند و نيكوكار و خداترس هستند، نه اين كه فقط در روز اين صفات را دارند، بلكه روز جلوه گاه اين صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، اين صفات روزانه است، تا در اقيانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى شود
.
_____________________________________
١ . در بعضى از نسخ مثل نسخه ابن ميثم به جاى حلماء، (حكماء) دارد و ابن ميثم در شرح خود گويد مراد حكمت شرعى و كمال قوه علميه و عمليه آن است و اين گونه حكمت متعارف بين صحابه و تابعين است. مرحوم خوئى در ذيل اين فراز از خطبه پس از اين كه مى گويد: در بعضى نسخ حكماء آمده، گويد حكمت هم از جنود عقل است و مقابل آن هوى است كه از جنود جهل است، سپس مى گويد صدر المتألهين(رحمهم الله) در شرح اين حديث دركافى مى گويد: حكمت علم به حقائق اشياء است، به قدر طاقت، و عمل بر طبق آن و هوى رأى فاسد و پيروى نفس از شهوات باطل است و احتمال دارد، مراد از حكمت، حكمتى باشد كه در كتب اخلاقى استعمال مى كنند، و آن حد وسط در قوة فكرية است كه بين افراط (جربزة) و تفريط (بلاهة) است پس مراد به هوى جربزة و لوازم ان است كه آراء فاسد و عقايد باطل است و هر دو معنى حكمت از صفات عقل و ملكات آن است و مقابل آن از صفات جهل و توابع آن است.

٣١ـ حلم و بردبارى
اولين صفت حلم و بردبارى شمرده شده، و حاكى از اهميت اين صفت است، ابتدا به تعريف و سپس به نقش سازنده اين صفت در زندگى پرهيزگاران اشاره مى كنيم.
براى «حلم» اهل لغت و اخلاق دو تفسير ذكر كرده اند:
١ـ «الحِلمُ ضَبْطُ النّفس عَنْ هَيَجانِ الغَضَب» «حلم كنترل كننده نفس از هيجان قوه غضب است».
٢ـ «الحِلمُ هو التَثَّبُّت فى الاُمور»
«حلم ثابت بودن در امور است».
اين تفسير دوم نسبت به همه چيز است نه فقط غضب، يعنى اعتدال در امور كه از اعتدال قواى نفس سرچشمه مى گيرد، ايستادن و حوصله كردن براى رسيدن به حقائق و عدم شتابزردگى و از جمله استقامت در مقام غضب است (نه سست شوى و نه از كوره در بروى) حلم را فضيلت و صفت حميده اى مى دانند، كه حد وسط (مهانة) و (افراط در غضب) مى باشد، و اين صفت از جنود عقل است، چنانكه مقابل اين صفت (سفة) است كه از جنود جهل است. در حديثى از امام صادق(ع) در كافى آمده است: حلم نشانه عقل و عدم آن نشانه سفاهت و بيخردى است.(١)
گفته اند در حال عصبانيت نه تصميم، نه تنبيه، نه اقدام، كه بعداً پشيمانى دارد زيرا اين سه در حال عصبانيت بى حساب است، و بدانيد بعد كفاره آن را پس مى دهيد. من بارها تجربه كرده ام كه در حال عصبانيت عقل درست كار نمى كند، و تحت تأثير غضب قرار مى گيرد و تصميم گيرى براى آن مشكل است، بايد صبر كرد تا از حوزه عصبانيت خارج شد و سپس تصميم گرفت.
در حديثى از على(ع) آمده است كه قنبر غلام حضرت روزى از طرف نادانى مورد اهانت واقع شد، قنبر ناراحت شد، آمد جواب دهد، مولى علی(ع) فرمودند:
«مَهلا يا قَنْبَر دَع شاتِمك مِهاناً ترضَ الرحمن و تسخَط الشيطان و تعاقب عدوَك فَوَ الذّى فَلَقَ الحبَّةَ وَ بَرءَ النَّسَمَة ما اَرْضَى المؤمِنُ رَبَّه بمِثْل الحلم و لا اَسْخَط الشيطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السكوت»
«آهسته قنبر، دشنام دهنده خود را از روى بى اعتنائى رها كن تا پروردگار را خشنود و شيطان را غضبناك كنى، و دشمنت را عقوبت (زيرا عقوبتى براى او بهتر از بى اعتنائى نيست) قسم به خدائى كه دانه را شكافت، و انسانها را خلق كرد، مؤمن راضى نمى كند، پروردگارش را به مثل حلم و ناراحت نمى كند شيطان را به مثل سكوت، و احمق و نادان هم عقوبت نمى بينند به مثل سكوت».(٢)
قسم حضرت به ايجاد كننده دو لحظه حساس كه اوج قدرت و نمايش الهى است، حاكى از اهميت مسئله است، باز شدن دانه و شكسته شدن دژ محكم پوسته توسط جوانه لطيف، و خلقت اعجاب آور انسان، بسيار پرمفهوم و پرمعنا است، يعنى آن خدائى كه چنين قدرتى دارد، از هيچ چيز مثل حلم خوشنودتر نمى شود؛ چنانكه دشمن او شيطان هم از هيچ چيزى به مثل سكوت در برابر نادان ملول و ناراحت نمى گردد.
_________________________________

١ . شرح نهج البلاغه خوئى و ابن ميثم ذيل همين فراز.
٢ . سفينة البحار، جلد ١، ، ماده حلم
.

كارآئى و نقش بردبارى
معمولا انسان در تبليغ و سخن و عمل مقابل نادانهاو بى خبرانى قرار مى گيرد كه عكس العمل هاى ناشايسته دارند؛ اگر انسان بخواهد با آنها مقابله به مثل كند، بايد تمام برنامه هاى تربيتى و اصلاحى و هدايتى را زمين گذارد، ولى دانشمند بايد صبور و پرحوصله باشد؛ غير از اين باشد تمام برنامه هاى تعليم و تربيت تعطيل مى شود.
اين كه در خطبه و روايات مختلف اول حلم، بعد علم، مورد توجه قرار گرفته براى اين است كه كارآئى علم و تربيت بدون حلم امكان پذير نيست.
در روايتى از رسول گرامى(ص) چنين آمده است:
«و الّذى نفسى بِيَده ما جُمِعَ شىءٌ الی شئٍ اَفْضَل من حلم الى علم»
«قسم به خدائى كه جان من در دست قدرت او است جمع و ضميمه نشده چيزى به چيزى كه افضل از جمع شدن حلم و علم باشد».(١)
امام صادق(ع) نيز فرمودند:
«عَليكَ بِالحلم فانّه رُكنُ العِلم»
«بر تو باد اين كه حلم را پيشه خود سازى كه ركن علم است».(٢)
از اين گونه روايات نقش دقيق حلم روشن مى شود كه درخت علم به ثمر نمى نشيند مگر اين كه با آب حلم سيراب شود، پس بى جهت نيست در كتاب علم، حلم قرار مى گيرد حتى در قرآن
(و اللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ)(٣)
در اينجا سؤالى مطرح است، آيا مقابل بدگوئيها و رفتار خصمانه بايد سكوت كرد، يا مشت را با مشت جواب داد؟ از طرفى در دستورات اسلام مى خوانيم
(فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ) اگر كسى شما را مورد تعدّى و تجاوز قرار داد شما هم به همان اندازه جواب گویيد(٤)
و از طرفى هم حلم و بردبارى و حوصله مورد ترغيب است، اين تضاد را چگونه برطرف كنيم؟!
پاسخ: مردمى كه در مقابل صلاح و اصلاح و ترقى جامعه مى ايستند دو دسته اند:
١ـ مخالفانى كه فهميده با برنامه ريزى و تمام قدرت به مخالفت برمى خيزند.
٢ـ نادانان و ناآگاهانى كه از روى جهالت به مقابله برمى خيزند.
اما دسته دوم اگر عكس العمل منفى نشان مى دهند و اگر به روى طبيب تيغ مى كشند، و در برابر هدايت كننده، چراغ هدايت مى شكنند، بايد در برابر آنها نرمش نشان داد، مقابله به مثل سبب نابودى برنامه هاى تعليم و تربيت است، مبلّغين بايد بدانند كه اين راه، حلم و علم مى طلبد، اگر براى خدا تبليغ مى كنيد، در برابر نادانانى كه جلو تبليغ شما را مى گيرند، حلم به خرج دهيد، مگر بزرگترين مبلّغ بشريت، پيامبر اكرم(ص) نبود كه انبوه دشمن در اُحُد دور او را گرفته، پيشانى و دندان او را شكسته، و خون صورت او را گرفته بود، و مى فرمود:
«اللّهم اهْدِ قَومى فَاِنَّهُم لا يَعْلَمُون»
او هرگز نفرين نكرد، بلكه مى گفت: «خدايا آنها را هدايت و فروغ خود را در دل آنها بيفكن».
تاريخ فتح مكّه بسيار دقائق و ريزه كارى دارد، بخوانيد و ببينيد با چه حلم و حوصله اى اين شهر را گرفت، و چگونه با فرمان عفو عمومى قلبها را تسخير و به زير نفوذ الله كشيد، دشمنان توقع داشتند، پيامبر(ص) حمام خون راه اندازد، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفيان كرده و شعار
«اليومُ يَومُ المَلْحَمَة اليَومُ تسبى الحُرمة اليومُ اَذَلّ اللّهُ قُرَيشا» سردادند يعنى «امروز روز درگيرى شديد و انتقام است، روز از بين رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خوارى قريش است» ولى همه ديدند، پيامبر(ص) در وقت انتقام فرمود:
(اذهبوا انتم الطلقاء) «برويد كه شما آزاديد»، همه را مشمول عفو قرار داد، حتى رو به ابوسفيان كرده و شعار انتقامجويانه را به شعار محبت آميز بدل كرد
(اَليَومُ يَومَ المَرْحَمَة اليومُ اَعَزَّ اللّه قُرَيشا)(٥) و حتى به آنها اين جمله پرمعنا را فرمود و رحمت و غفران الهى را نويد داد:
من درباره شما همان گويم كه يوسف(ع) درباره برادران خود گفت، برادرانى كه به او ستم كردند، وى گفت:
(لا تَثْريبَ عَليكم اليَومَ يَغّفِرُ اللّه لكم و هو اَرحم الراحمين)
(امروز ملامتى بر شما نيست خدا شما را ببخشد و او ارحم الراحمين است).(٦)
و همين برخورد موجب شد كه دسته دسته و فوج فوج مشركين مكه اسلام آورند (يَدخُلُونَ فِى دِينِ اللهِ اَفواجاً)(٧)
او پيامبرى بود كه شكمبه شتر و خاكروبه به سرش ريختند، و سنگ به قدمش زدند، و در برابر همه اذيتها فقط دعا مى كرد، او كسى بود كه به ديدن و عيادت يهودى اى رفت كه همه روزه خاكروبه به سرش مى ريخت، آرى بايد شاگردان مكتب او هم مثل او باشند،
مگر مولى على(ع)نبود كه وقتى «عمرو بن عبدود» آب دهن به روى او انداخت، بلند شد، و مقدارى قدم زد تا با آب حلمش آتش غضبش را فرو نشاند، و سپس براى رضاى حق سر از بدنش جدا كند، او بود كه وقتى بر بالاى منبر صدا زد «سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى» و از پائين منبر سؤالات بى ربطى از او كردند، حلم پيشه كرد، و عقابى متوجه آنها نكرد، با آنكه خليفه وقت بود، در حالى كه اگر در جواب يكى از ما، چنين سؤالى مى شد، چقدر ناراحت مى شديم، واقعاً بزرگترين درد عالمى چون على(ع) آن بود كه در برابر چنين بى خردانى قرار گيرد.
شاگرد مكتب اين مولى و فرمانده لشكر او مالك اشتر را ببين، كه وقتى در كوچه به او توهين مى شود به مسجد رفته و براى آن اهانت كننده دعا مى كند،(٨) آيا يك سرباز دعاى ما چنين است، چه رسد به سرلشكر و فرماندهان بالاى ما؟!
اين گونه برخوردها از بزرگانى كه سرمشق زندگى ما هستند، بسيار است، ولى بايد به دنبال عبرت آموز گشت. قرآن كريم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنين بيان كرده است:
(وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيم ـ وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ ذُو حَظّ عَظِيم)
«هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند و به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوى دارند، به آن نائل نمى گردند».(٩)
اين گونه برخورد از ظريفترين و پربارترين روشهاى موفقيت آميز در تبليغ است و تحقيقات روانشناسان صحّت اين امر را تأئيد مى كند، زيرا هر كسى بدى كند، انتظار دارد، طرف مقابل هم طبق قانون مقابله به مثل، بدى كند، و معمولا انسانهاى پليد كه خود جواب بد را با چند برابر بدى مى دهند، توقع دارند اگر به كسى بدى كردند همانگونه جواب دهد، ولى وقتى برخلاف توقع خود جواب خوب مى شنوند دگرگونى روحى و طوفانى درونى به آنها دست داده، و در اثر فشار وجدانشان بيدار مى شود و احساس حقارت كرده و تغيير رويّه مى دهند؛ اين طوفان موجب راندن كينه ها و جايگزينى محبّتها مى شود.
به قول خيام:

من بد كنم و تو بد مكافات دهى***پس فرق ميان من و تو چيست بگوى

خداوند متعال اين چنين برخورد و حلم و بردبارى را ناشى از مقام صبر مى داند كه بصورت حلم بروز كرده و اين گونه افراد را صاحبان بهره هاى عظيم شمرده است، بهره تقوى، ايمان، علم، حلم، استقامت و...
صاحب تفسير «اطيب البيان» در ذيل آيات فوق چنين مى گويد: «صبر قوه تحمّل عشّاق است، و در هر مورد اسمى دارد، مثلا در مقابل اعداء دين در امر جهاد شجاعت است، در باب ترك هواهاى نفسانى و لذائذ معاصى، تقوى است، در باب زخارف دنيوى زهد است، و در اجتناب از اموال شبهه ناك و حرام، ورع است، و در اين مورد (يعنى در مقام اهانت دشمنان) حلم است، كه هر چه ناملايم از دشمنان ببيند به زبان ما از ميدان در نرود، و از جا كنده نشود، و غيظ و غضب او را نگيرد، و با كمال ملايمت با آنها رفتار كند، چنان كه پيغمبر اكرم(ص) با كفار قريش رفتار فرمود،
كه در قرآن مى فرمايد: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّن اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ)(١٠)
از اهميت خصلت حسنه حلم همين بس كه در حديثى در تفسير على بن ابراهيم در مورد آيات سوره فصلّت آمده: «اَدَّبَ اللّهُ نَبيَّه فَقالَ وَ لا تَسْتَوى الحَسَنَةُ و لا السَّيِئَة...»
خداوند پيامبرش را به اين آداب مؤدّب ساخت يعنى روى برخورد صحيح را به او آموخت.
اين افتخار نيست كه بگوئى فلانى يك فحش داد، من ١٠ تا روى آن گذاشته و به او پس دادم. فلانى كه از او قرض مى خاستم و به من نداد، امروز كه بيچاره شده مقابله به مثل كردم. بسيار اشتباه كردى! اين كه هنر نيست! همه جا نمى توان قانون مقابله به مثل را جارى كرد، نمى توان به طور كلى گفت: «مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد ـ خون را با خون بايد شست، ترحم بر پلنگ تيزدندان ستمكارى بود بر گوسفندان» و مانند اينها.
بايد منطق ما منطق قرآن باشد، قرآن مى فرمايد: (إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً)
«وقتى جاهلان مؤمنين را مخاطب قرار مى دهند، در پاسخ مى گويند سلام».(١١)
يعنى با آنها درگير نمى شوند، در مورد حضرت ابراهيم(ع) مى خوانيم وقتى مردى او را مورد اهانت و اذيت قرار داد، حضرت در جواب فرمودند:
«خدا تو را هدايت كند»، و ديگر جوابى به او نفرمودند.(١٢)
و بى جهت نيست كه خداوند حضرت ابراهيم(ع) را ستوده مى فرمايد: (إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ)(١٣)
در مناجاتهاى حضرت موسى(ع) نوشته اند، سؤال كرد: «اِلهى ما جَزاءُ مَنْ صَبَر عَلَى اَذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فيك قال اَعينُه على اهوال يوم القيامة»
«خدايا، جزاء كسى كه صبر مى كند بر اذيت و دشنام مردم در راه تو چيست؟ فرمود او را در وقت هراس و وحشت قيامت يارى مى كنم».(١٤)
اين برخورد با قشر دوم، يعنى جاهلان و ناآگاهان بود، اما برخورد با دسته اول كه تعمّداً قصد ضربه زدن دارند، و با برنامه ريزى پيش رفته، و جاى برگشتى براى خود باقى نگذارده اند، به گونه ديگر است. گاهى كار به جائى مى رسد كه بايد جواب مشت را با مشت داد، و اين در موقعى است كه ديگر قابليت اصلاح از بين رفته است، چنانكه در فتح مكه با اين كه پيامبر(ص) عفو عمومى دادند ولى چند نفرى را هم از عفو مستثنى كردند، كه نام آنها در تاريخ آمده است(١٥) در اين مورد است كه مى توان گفت:

ترحّم بر پلنگ تيز دندان*** ستمكارى بود بر گوسفندان
اظهار عجز پيش ستمگر روا مدار
*** اشك كباب، باعث طغيان آتش است
_____________________________________
١ . بحار الانوار، جلد ٢، ; ميزان الحكمه، جلد ٢، .
٢ . بحار الانوار، جلد ٧١، ; ميزان الحكمه، جلد ٢، .
٣ . سوره النساء، آيه ١٢.
٤ . سوره البقره، آيه ١٩٤.
٥ . بحار الانوار، جلد ٢١، ; به نقل از تفسيرنمونه، جلد ٢٠، .
٦ . بحار الانوار، جلد ٢١، ; به نقل از تفسيرنمونه، جلد ٢٠، .
٧ . سوره النصر، آيه ٢.
٨ . سفينة البحار، ماده «شَتَر» به نقل از مجموعه ورّام ـ داستان راستان، جلد ١، .
٩ . سوره فصلت، آيه ٣٤ و ٣٥.
١٠ . تفسير الطيب البيان، جلد ١١، ; معنى آيه آخر كلام اطيب البيان كه آيه ١٥٩ آل عمران است اين است كه (اى پيامبر رحمت خداوندى تو را با مردم خوش خلق و مهربان كرد و اگر تندخوى و سخت دل بودى از گرد تو متفرّق مى شدند).
١١. سوره الفرقان، آيه ٦٣.
١٢. سفينة البحار، جلد ١، ، ماده حلم.
١٣. سوره هود، آيه ٧٥.
١٤. سفينة البحار، جلد ١، ، ماده حلم.
١٥. در كتب تاريخى نام آنها ذكر شده از جمله در كتاب «السيرة النبوية لابن هشام، جلد ٤».