3%

دژخيم آتش افروز

١- دوستان خدا، داراى صفات متضاد هستند. در عين خشونت مهربانند، در حد اعلاى دقت ، چشم پوشى مى كنند، در كمال قدرت ، تسليم مى شوند؛ يك تنه در برابر سپاهى قيام مى كنند. عقل بشر، اگر آشناى به راه خدا نباشد، قادر به حل اين تضادها، نخواهد بود. حسينعليه‌السلام آماده شهادت بود،

ولى از كوشش ، براى جلوگيرى از خون ريزى ، دريغ نمى كرد. يك در صد احتمال به مقصد رسيدن بدون خون ريزى ، كافى بود كه حسين ، در راه مسالمت گام بردارد. حسين ، پس از ورود عمر به زمين كربلا، قاصدى نزد وى فرستاد و پيامى داد كه مى خواهم با تو ملاقات كنم و جاى گاه ملاقات ، ميان دو لشكر باشد. عمر با سختى پذيرفت و با بيست سوار به ديدار گاه آمد. حسين نيز با چند تن از يارانش بدان جا شد و ملاقات دست داد.

حسين به ياران همراه فرمود: دور شويد. اطاعت كردند. عمر، نيز به سربازانش فرمانى مشابه داد. آن ها نيز دور شدند. آن گاه حسين و عمر تنها ماندند. هر چند تنها نبودند، رحمان با حسين بود و شيطان با عمر! گفت و گوى حق و باطل به درازا كشيد و بخشى از شب را نيز بگرفت از سخنان حسين به عمر اين بود:« بيا دو لشكر را بگذاريم ، و با هم به شام برويم و با خود يزيد گفت و گو كنيم» .پاسخ عمر چنين بود: از پسر زياد مى ترسم مبادا خانه ام را در كوفه خراب كند! حسين گفت :« من خانه ات را آباد خواهم كرد» .

عمر گفت : املاك مرا مصادره خواهد كرد! حسين گفت :« بهتر از آن ها را در حجاز به تو خواهم داد» . عمر حجازى بود. عمر گفت : حكومت رى چه خواهد شد!؟ حسين گفت :« اميدوارم گندم رى نخورى» .هواى ملك رى نگذارد كه عمر كوچك ترين موافقتى با پيشنهاد حسين نشان دهد. عذرهاى وى نادرست بود. اگر عمر با حسين به سوى شام مى رفت ، پسر زياد جراءت نمى كرد كه گزندى به خانه و كاشانه اش بزند. سفر شام صد در صد به سود عمر بود؛ دستش به خون حسين آلوده نمى شد و به پاداش آن كه مشكل را حل كرده از سوى يزيد به اماراتى از استان هاى كشور منصوب مى گرديد. عمر كودن بود، آينده نگر نبود، نزديك را مى ديد، و از ديدن دور غافل بود. حسين مى دانست كه عمر به سخنش رضايت نخواهد داد،

ولى دست از خير خواهى بر نداشت ؛ خير خواهى بر عمر، خير خواهى بر سربازان عمر، بر كشته شدگان سپاه عمر. حسين ، خود و يارانش را مى شناخت ، عمر و سربازانش را مى شناخت آرى ، سربازى كه با زور و زر به ميدان آيد، هزاران فرسنگ ، از سربازى كه با ايمان و فداكارى به ميدان آيد فاصله دارد. حسين رشادت و دليرى ياران خود را مى دانست و از زبونى عمر نيز، آگهى داشت هر چند: پشه چو پر شد بزند پيل را با همه سختى و صلابت كه اوست اتمام حجت ، از كارهاى خدا بر خلق است دوستان خدا، تا حجت را بر خلق ، تمام نكنند و حقايق را روشن نسازند، به خشونت نمى گرايند. اسلام ، راه را بر گنه كار نمى بندد؛ هميشه وى را سر دو راهى قرار مى دهد تا با اختيار، راهى انتخاب كند و مجبور رفتن راهى نباشيد. مكتب كمونيسم ، همه راه ها را بر پيروان خود مى بندد و مى گويد: راه اصلاح يكى است و بس و آن ، راه من است ! كسى كه با ايمان به سوى مكتب كمونيست روى آورد و به نادرستى آن پى برد، اگر از مكتب اسلام آگهى نداشته باشد، به خود كشى دست مى زند. صادق هدايت چنين كرد. واى به حال كسانى كه ماركسيسم را به نام اسلام ، به خورد جامعه مى دهند؟!

و اقتصاد اسلام را به اقتصاد چپ و يا اقتصاد راست تفسير مى كنند. با آن كه چپ ، چپ است و راست ، راست و اسلام ، اسلام است ؛ نه چپ است و نه راست اسلام ، اسلام بود، پيش از آن كه كاپيتاليستى در جهان به جود آيد، اسلام ، اسلام بود، پيش از آن كه ماركس و انگلس ، از مادر زاييده شوند و افكارشان پراكنده گردد. مسلمانانى كه مكتب اسلام را به مكتب ديگر تفسير مى كنند، يا اسلام را لمس نكرده و به اصالت آن پى نبرده اند و يا خواهش دل را به نام اسلام تحويل جامعه مى دهند؟!

٢- كوشش حسين ، فكر عمر را تغيير داد؛ هر چند به راه غلط رفت ، راه رسيدن به ملك رى ، ولى نامه اى براى پير زياد بنوشت : خداى ، آتش فتنه را خاموش كرد: حسين آماده است كه از همان جايى كه آمده ، برگردد و هم چنين حاضر است به شام برود و خودش با اميرالمؤ منين يزيد، مشكل را حل كند. صلاح اسلام در همين است

و بس نامه عمر كه به پسر زياد رسيد و آن را بخواند، بپسنديد و گفت : نامه كسى است خير خواه و مهربان مسير فكر پسر زياد را نامه عمر تغيير داد. ولى آتش افروز جنگ نگذارد. پس از خواندن نامه و سخن پسر زياد، شمر از جاى برخاسته گفت : اگر پيشنهاد حسين را بپذيرى ، او قوى و نيرومند شده و تو ضعيف و زبون خواهى شد. كنون او، در حيطه فرمانروايى تو قرار دارد، از اين فرصت استفاده كن و حسين و يارانش را تسليم خود كن خواستى كه به كيفرشان برسان ، خواستى از گناهشان در گذر. آتش افروز جنگ ، از راه تحريك حس خود خواهى و حكومت طلبى پسر زياد وارد شد و به مقصد پليد خود رسيد. پاسخ زياد به وى چنين بود: درست گفتى و حق با توست اينك نامه اى مى نويسم و براى عمر ببر و به او بگو: به حسين و يارانش پيشنهاد تسليم بده ؛ اگر پذيرفتند، نزد منشان بفرست و اگر نپذيرفتند، با ايشان در جنگ شو. سپس به شمر گفت : اگر عمر فرمان مرا اطاعت كرد، تو تحت امر او قرار خواهى گرفت و اگر از فرمان من سر باز زد، تو امير جيش و فرمانده سپاه هستى ؛ عمر را گردن بزن و سرش را براى من بفرست اينك نامه پسر زياد به عمر: من تو را به سوى حسين نفرستاده بودم كه با وى مسالمت كنى و به او مهلت دهى و نويد نجات بخشى و سلامتش را تضمين كنى و براى او، نزد من عذر بتراشى و شفاعت كنى آن چه مى گويم گوش كن اگر حسين و يارانش ، تسليم فرمان من شدند، آن ها را نزد من بفرست و اگر زير بار فرمان نرفتند، بر آن ها بتاز و آن ها را بكش و گوش و بينى ببر! كه سزاوار هستند. وقتى كه حسين را كشتى ، اسب ها را بر پيكرش بتاز كه او مردى است طاغى و ستم كار. من با خود پيمان بسته ام كه اگر حسين را بكشم ، با پيكرش چنين كنم ! اى پسر سعد! اگر دستور مرا به كار بستى ، پاداش نيكو به تو خواهم داد و اگر نمى خواهى اطاعت كنى ، از سردارى لشكر كنار برو و فرماندهى سپاه را به شمر واگذار، ما او را سردار سپاه قرار داده ايم روز نهم محرم ، نامه پسر زياد به وسيله خود شمر، به دست عمر رسيد و بخواند و پس از خواندن گفت : آيا مى دانى چه كردى ؟! واى بر تو! وه چه بد فرمانى آورده اى ! گمانم اين است كه تو نگذاشتى امير پيشنهاد مرا بپذيرد تو كار را خراب كردى ! من اميد داشتم كه كار به خوبى اصلاح شود. به خدا سوگند، حسينعليه‌السلام تسليم نخواهد شد. روح مردانگى و جوان مردى ، در پيكر حسين جا دارد و زير بار ظلم و زور نخواهد رفت شمر خاموش بود و چيزى نمى گفت پس از پايان سخنان عمر، مقصود خود را دنبال كرده پرسيد: اكنون بگو چه خواهى كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت مى كنى و با دشمنش در جنگ مى شوى يا نه ؟ اگر اين كاره نيستى ، كنار برو و سپاه را به من واگذار. عمر گفت : در جنگ مى شوم و فرماندهى لشكر را به تو نخواهم داد. تو را به فرماندهى پيادگان منصوب مى سازم آتش افروز جنگ ، نا اميد و خشم گين باز گشت و از امارت لشكر محروم شد و آرزومند ملك رى به جنگ و كشتار پرداخت ٣- عرب ، روز نهم سال را «تاسوعا» مى نامد. محرم ، نخستين ماه سال است لذا روز نهم محرم ، روز تاسوعا ناميده شده ؛ چنان كه روز دهم محرم را «عاشورا» مى نامند؛

چون روز دهم ماه است در آن سال ، تاسوعا روز پنج شنبه بود و در آن روز، سپاه حسين ، در محاصره كامل قرار گرفت

. دور نيست كه آمدن شمر تاءثير در محاصره داشته است در اين روز، يزيديان اطمينان يافتند كه پيروزى با آن هاست و روشن شد كه ديگر مددى از كوفه ، براى حسين نخواهد رسيد. عصر تاسوعا را عمر، ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنين صادر كرد: سواران راه خدا، سوار شويد كه بهشت در انتظار شماست ! آن گاه يزيديان سوار شده ، به سوى كاروان شهادت تاختند. كاروان شهادت ، هنوز مسلح نشده بود و حسينعليه‌السلام جلوى سراپرده اش ‍ نشسته زانوان را در بغل گرفته و خوابش ربوده بود. بانوى بانوان زينب ، خواهر حسينعليه‌السلام كه بانگ سم ستوران و شيهه اسبان را شنيد، احساس ‍ خطر كرده ، به سوى برادر دويده گفت : برادر! بانگ سم ستور و شيهه اسب را نمى شنوى ؟! يزيديان نزديك مى شوند. حسين ، سر از زانو برداشت و گفت :« جدم رسول خداعليه‌السلام را در خواب مى ديدم ؛ به من فرمود: تو نزد ما خواهى آمد» . به شنيدن اين سخن ، زينب سيلى بر چهره زد و گفت : واى بر من حسين گفت : خواهر عزيزم ! آرامش ‍ خود را نگه دار، واى بر تو نخواهد بود. در اين هنگام ، عباس برادر حسين ، شرفياب شد و حمله سپاه يزيد را گزارش ‍ داد. حسين فرمود:« عباس جان ، خودت سوار شو و برو بپرس ، چه مى خواهند» . عباس بيست سوار، با خود برداشت و به سفارت به سوى كوفيان رفت زهير يكى از سوارانى بود كه همراه عباس بود. حبيب يكى ديگر از سواران همراه بود

. سفير شهادت ، با سوارانش رفتند تا رو به روى سپاه شقاوت رسيدند. عباس پرسيد: چه شده و چه مى خواهيد؟! پاسخ دادند: فرمان امير رسيده : يا جنگ ، يا تسليم بلاشرط! عباس گفت :

شتاب مكنيد تا من به حضور ابو عبدالله شرفياب شده ، گزارش دهم يزيديان ، موافقت كردند. سفير شهادت ، همراهان خود را، در برابر سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهايى به حضور حسين بازگشت حبيب و زهير از اين فرصت استفاده كرده و به سخن پرداختند، روشن گرى كردند، پند گفتند، اندرز گفتند، به وعظ و ارشاد پرداختند، هر چند سودى نداد!(٢٣)

عباس شرفياب شد و جريان را گزارش داد. حسين فرمود:« اگر مى توانى جنگ را تا فردا به تاءخير بينداز تا امشب خداى را عبادت كنيم و از حضرتش ‍ آمرزش بجوييم خدا مى داند كه من نماز را دوست مى دارم ، تلاوت قرآن را دوست مى دارم ، استغفار را دوست مى دارم». عباس ، بازگشت و موفق شد، جنگ را شبى به تاءخير بيندازد و ماءموريت سياسى خود را به خوبى انجام دهد. عباس ، در تاسوعا سفير كبير بود و فردا در عاشورا سردار بزرگ و امير كبير كاروان شهادت ؛ ذوالرياستين بود.