3%

خطبه بانوى بانوان

١- بانوى بانوان ، زينب ، كه رفتار يزيد را بديد كه با سر مقدس ، چنان كرد و گفتارش را بشنيد كه پيامبرى و نزول وحى را منكر شد، از جاى برخاست و بانگ بر زده ، گفت :

خداى بزرگ ، به راستى سخن گفت( و آيه قرآن را تلاوت كرد) :

«ثم كان عاقبه الذين اءساؤ ا السو آى اءن كذبوا بآيات الله و كانو بها يستهزؤ ن ؛(٣٥) سرانجام گنه كاران ، تكذيب آيات الهى و مسخره كردن آن هاست» .يزيد! اكنون كه عرصه زمين و پهناى آسمان را بر ما تنگ گرفته اى و شهر به شهر و كوى به كوى به اسيرى مى گردانى ، به گمانت ، براى تو نزد خدا، افتخار است و كرامت و براى ما خوارى است و ذلت ! و آن را نشانه مقامى ارجمند نزد خدا، براى خويش مى دانى كه چنين بر خود مى بالى و بر خويش همى نازى و خرم و شادان همى تازى و ياوه سرايى مى كنى !

چرا كه مى پندارى ، جهان ، در برابرت ، سر تسليم فرود آورده ، و حوادث بر طبق دل خواهت رخ داده است و قدرتى كه از آن ماست ، زير فرمانت آمده است !

اينك به تو هشدار مى دهم كه سخن خداى عزوجل را فراموش مكن و به ياد آور:

«و لا يحسبن الذين كفروا اءنما عنملى لهم خير لاءنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا ائما ولهم عذاب مهين ؛(٣٦) كافران گمان نبرند، مهلت ما به سود آن هاست ما بدان ها مهلت داديم ، تا بر گناه بيفزايند و شكنجه و عذابى خوار كننده در انتظارشان است» .

اى زاده رها شدگان ! آيا اين ، عدل و داد است كه زنان و كنيزكان خود را در پرده بنشانى ؟! و با دختران رسول خدا چنين رفتار كنى ، و رخساره آنها را نمايان سازى ! و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانى ! تا مردم هر كوى و برزن و دشت و هامون ، از دور و نزديك ، عزيز و ذليل ، بر آن ها بنگرند!

آن هم وقتى مردان خود را، از دست داده باشند! و پشت و پناهى نداشته باشند.

چگونه مى توان اميد بست به كسى كه ، از دهانش جگرهاى جويده شده پاكان مى ريزد و گوشت و پوستش از خون شهيدان ، روييده و دلش از كينه پاكان آكنده است !

با نظر بغض و عداوت ، بر ما مى نگرد! و در دشمنى كوتاهى نمى كند و نرمش نشان نمى دهد! و بدون آن كه از گناه بپرهيزد و ارتكاب گناه را بزرگ شمرد، گستاخانه مى گويد:

لاءهلوا واستهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل ! نياكان من ، از شادى بر خود بلرزند و بگويند: اى يزيد، از خود، ضعف نشان مده !

و با چوب دستى ، بر دندان هاى اباعبدالله ، سرور جوانان بهشتى بنوازد!

چرا چنين نكنى و چرا چنان نگويى ؟! تو كه جنايت بى اندازه كردى !

خون فرزندان محمد را ريختى ، مردمى كه ستارگان زمين بودند و از زادگان عبدالمطلب

اى يزيد! به نياكانت مى نازى ؟! و آن ها را ندا كرده و مى خوانى ! بدان كه به زودى نزد آن ها خواهى رفت و به آن ها خواهى پيوست و در آن جا خواهى گفت :

اى كاش لال بودمى و چنان نمى گفتمى ! اى كاش ناتوان بودمى و چنين نمى كردمى !

بار خدايا! از كسى كه به ما ستم كرده ، داد ما را بستان و انتقام ما را بگير و خشم خود را روانه ساز به سوى كسى كه خون ما را ريخته و پشت و پناه ما را كشته است

اى پسر معاويه ! به خدا سوگند، جز پوست پيكر خود ندريدى ! و جز گوشت بدنت را پاره نكردى ! به زودى خداى ، تو را با رسولش جمع خواهد ساخت ، تا گناه بزرگ ريختن خون فرزندانش را و شكستن حرمت حريمش ‍ را كيفر كند واداد آن ها را از تو بستاند. در دادگاهى كه قاضى آن خداى باشد و محمد خصم تو گردد و جبرئيل يار ستم ديدگان باشد و گواهى دهد.

اگر چه مصبيت هاى بزرگ ، كار مرا به جايى كشانيده كه با چون تويى سخن گويم ، من تو را كوچك و حقير مى شمارم و گناهت را بزرگ مى دانم و تو را بسيار ملامت مى كنم و از سرزنش تو كوتاهى نخواهم كرد. چشم هاى ما اشك ريز و سينه هاى ما آتش خيز است !

شگفتا، تو كشتن رحمانيان را، برابر كشتن شيطانيان ، قرار مى دهى !

كسى كه تو را ساخته و پرداخته و بر گردن مسلمانان ، سوار كرده ، مى داند كه پست ترين جانشين و بدترين خليفه ، براى ظالمان به جاى گذارده است

و هر دوتان خواهيد دانست كه كيفر كدام شديدتر، كدام بيچاره تر خواهيد بود! اگر جنايت خود و اسارت ما را غنيمت شمردى ، به زودى خواهى دانست كه غرامت بوده و بس زمانى كه به جز از كشته خود ندروى و بدانى كه خداى ، بر بندگان ستم كار نمى باشد، شكايت تو را، نزدش مى برم ، و به لطف حضرتش اتكال مى كنم يزيد! آن چه حيله دارى به كار بر، و آن چه توانايى دارى بكوش و از نيروى خود بهره گير، به خدا سوگند، نخواهى توانست نام نيك ما را محو كنى و وحى و رسالت را نابود سازى و به مقام والا و ارجمند ما برسى و اين ننگ را از دامان خود بشويى راءى تو، دروغ و عمر تو كوتاه و سپاه تو پراكنده است ، روزى كه منادى ندا كند:"اءلا لعنة الله على الظالمين و الحمدلله رب العالمين ". بار خدايا! براى گذشتگان ما خوش بختى و سعادت و آمرزش ‍ بخواه و براى فرزندان آن ها شهادت و رحمت از قادر ذوالجلال مى خواهم كه بر پاداش آنان بيفزايد و به حد اكمل بپردازد و ما را يادگار آن ها قرار دهد. اوست ، مهربان ، اوست بهترين دوست ، بهترين كس و بهترين يار» .

يزيد، در طول سخن رانى زينب ، دم نيارست و نتوانست چيزى بگويد. ولى پس از پايان سخن زينب ليچارى گفت و كينه اش را به وسيله شعرى نشان داد:

يا صيحة تحمد من صوائح ما اءهون الموت على النوائح ناله زدن ، از زنانى داغ ديده پسنديده است ، و مرگ ، براى زنان نوحه گر چقدر آسان است !

زينب ، در اين سخن رانى ، بزرگ ترين شاهكار ادبى و سياسى و اجتماعى را بيافريد. شاهكارى كه نظيرش ديده نشده و حافظه جهان ، مانندش را به خاطر ندارد. نكته اى كه ، در زندگى زينب جلب نظر مى كند، آن است كه او با اين قدرت بيان ، به طورى كه مانند پدرش على سخن مى گفت ، ديده نشد كه پيش از شهادت برادر، در مجلسى از مجالس مردان سخن رانى كرده باشد؛ چنان كه پس از بازگشت از شام ، خطابه اى از او شنيده نشد.

نخستين سخن رانى او، در اين سفر بود، كه در كوفه انجام داد. آخرين سخن رانى نيز، در اين سفر بود كه در شام انجام داد. قدرت او در سخن ، به اندازه اى بود كه دشمنش ابن زياد، وى را سجاعه و زبان پرداز لقب داد، عقل و خردمندى او، طورى بود كه هنوز كسى نتوانسته است يك اشتباه سياسى ، از او در سفر اسارت بگيرد. ايمان و تقواى او كه جاى خود داد. دانش او به جايى رسيده بود كه برادرش اعتراف بدان كرد و گفت : «اءنت بحمدالله عالمة غير معلمة». پس چرا زينب پيش از سفر به كربلا و بعد از سفر در مجالس تبليغ و ارشاد، براى مردان شركت نمى كرد؟

چنان كه مادرش زهرا نيز فقط يك بار، در جلسه مردان سخن گفت آيا از اين نظر بود كه زينب سخن رانى زن را در مجلس مردان ، بر طبق دين جدش روا نمى دانست ، مگر در وقت لزوم ؟

٢- مجلس يزيد، مجلس پيروزى بود. ولى زينب ، اين مجلس را، دادگاه محاكمه يزيد قرار داد. و يزيد و يزيديان را و پيشينيان يزيد را و راه يزيد را به محاكمه كشيد و كفر و و طغيان آن ها را بر ملا ساخت دادگاهى كه خود زينب ، دادستانش بود و جهان بشريت قضات آن بودند. سخن رانى زينب ، ادعا نامه دادستان بود كه عليه يزيد و راه يزيد، اقامه كرد. زينب ، در اين ادعا نامه ، وجدان هاى خواب را بيدار كرد و شناخت نوينى به انسانيت ، تقديم داشت

يزيد، نتوانست از خود دفاع بكند؛ با آن كه ساعت ها وقت دفاع داشت ، به دشنامى و ليچارى در برابر سخنان منطقى زينب ، بسنده كرد. كسانى كه منطقى ندارند، حرف خوبى ندارند، فحش و دشنام را كار خود قرار مى دهند. تهمت ، افترا، ننگين ساختن بي گناهان و پاكان ، سرلوحه زندگى آن هاست از پيغمبر اسلام يك جا شنيده نشد كه به كافرى و يا مشركى فحشى داده باشد. جنايت كاران هر چند زور دارد و زر، در برابر منطق و حرف حسابى ، زبون هستند، و ياراى سخن ندارند، دروغشان ، فروغشان را برده ، زورشان ، زيانشان گشته است

دادگاه ، يزيد را به اعدام ابدى و ننگ جاودانى محكوم كرد و راه يزيد و پيشينيان يزيد را محكوم كرد. زينب ، از اين دادگاه ، مظفر و منصور، بيرون آمد. حسين مظفر گرديد، پدر حسين مظفر گرديد، نياى حسين ، مظفر گرديد و راه حسين مظفر گرديد. زينب ، نشان داد، كه سفر اسارت ، استمرار سفر شهادت است و دانسته شد كه چرا حسين ، زينب را در سفر شهادت همراه آورد و چرا حسين شهادت را برگزيد و چرا زينب ، جامه افتخار اسارت را بر تن كرد.

اگر زينب جامه زرم بر تن مى كرد. و شهادت مى يافت ، سفر اسارتى نبود، دادگاه محاكمه يزيد تشكيل نمى شد و خطر اختفاء شهادت حسين را تهديد مى كرد.