8%

حکايت ١٢

سالي نزاعي در پيادگان حجيچ افتاده بود و داعي در آن سفر هم پياده انصاف در سر و روي هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم کجاوه نشيني را شنيدم که باعديل خود مي گفت : يا للعجب ! پياده عاج چو عرصه شطرنج به سر مي برد فرزين مي شود يعني به از آن مي گردد که بود و پيادگان حاج باديه بسر بردند و بتر شدند

از من بگوي حاجي مردم گزاي را

کو پوستين خلق به آزار مي درد

حاجي تو نيستي ، شتر است از براي آنک

بيچاره خار مي خورد و راه مي برد