7%

حركت ابى سفيان

در فاصله شبهايى كه حمله سپاهيان اسلام در شرف تحقق و انجام بود برخى از سران قريش چون ابى سفيان و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء كه در واقع رهبريت نظام قريش را برعهده داشتند به عنوان كسب اطلاع مكه را به طرف مدينه ترك كردند، در بين راه منطقه نقب الاعقاب به سپاه اسلام برخوردند.

هنگامى كه از مكه خارج شدند به بالاى كوههاى مشرف به مكه رسيدند و ديدند كه آتشهاى بسيار زيادى با شعله هاى فراوان از سركوهها به طرف آسمان زبانه مى كشد. ابى سفيان از ساكنين آن مناطق جوياى امر شدند، آنان نيز در جواب گفتند: اين آتشها را قبيله خزاعه برافروخته و در نظر دارند كه با قريش وارد جنگ شوند.

ابى سفيان از شنيدن گزارش بسيار ناراحت شده و با حالت خشم گفت: اين قبيله كوچكتر از آن است كه با قريش به جنگ اقدام كند(۲۵۰) .

عباس كه آنان را زير نظر داشت پس از شنيدن سخنان ابى سفيان فرياد زد: «يا هلاك قريش و الله لئن بغتها رسول الله فى بلادها و دخل عنوة انه لهلاك قريش الى آخر الدهر.» هنگامى كه ابوسفيان به سوى عباس نظر انداخت چشمش به سپاهيان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد و از عباس سؤال كرد: پدر و مادرم فداى تو باد اين لشكر زياد كه پشت سر شماست چيست؟ عباس در جواب گفت: اين سپاه محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه با يك لشكر ده هزار نفرى براى فتح مكه حركت نموده است(۲۵۱) .

نظريه: عباس عموى پيامبر در جنگ دو نقش را ايفا كرد: اولا اخبار قريش را كسب نموده و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش نمود.ثانيا به گونه اى با دشمن برخورد اطلاعاتى داشت كه خود را در نزد آن ها به صورت يك انسان فداكار براى قريش نشان مى داد.

عباس ابى سفيان را از توطئه عليه سپاهيان اسلام برحذر داشت، و عظمت و شكوه سپاهيان اسلام را در نظرش نمايان كرد، همين بس هنگامى كه ابى سفيان منظره باشكوه نيروهاى اسلام را مشاهده نمود توان نظامى خود را از دست داد.

صف آرايى منظم سپاهيان اسلام رعب و وحشت عجيبى را در دل ابى سفيان انداخت و سبب شد كه ناخود آگاه در برابر عظمت سپاهيان اسلام تسليم گردد.

ابى سفيان از سپاهيان اسلام بسيار وحشت داشت به خصوص با سابقه كينه توزى كه از خود نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اسلام داشت اميد به عفو و گذشت از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بسيار كم مى دانست لذا از عباس امان خواست عباس نيز او را امان داده و گفت: هراس نداشته باش با من سوار شو من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تو امان خواهم گرفت سوگند به خدا، اگر به اختيار خود به محضر حضرت مشرف نشوى حضرت بر تو ظفر پيدا مى كند و گردنت را مى زند(۲۵۲) .

سپس او را بر اشترش سوار كرد و به سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد در بين راه عمر با وى برخورد كرد و گفت: حمد خداى را سزد كه شما را بدون خونريزى و جنگ در دام سپاهيان اسلام انداخت، آنگاه خواست او را بكشد كه عباس و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را از اين كار منع نمودند.