محمد بن حجار نقل مى كند كه در خدمت امام حسنعليهالسلام بوديم كه آهو بره اى بگذشته آن حضرت بانگ برآورد ديديم همه آن دسته آهوان نزديك آمدند لبيك كنان نزد حضرت شتافتند گفتم يابن رسول الله تعجب از اين وحوش نيستم آن ها مقام تو را مى شناسند اما ميل داريم از امول آسمانى چيزى بنمائى در همان لحظه اشاره به آسمان كرد چيزى فرمود ابواب آسمان گشوده شد و نورى فرود آمد مدينه را روشن نمود كه همه خانه ها روشن شد و ترس زلزله مى رفت عرض كرديم يابن رسول الله اين بارگران را برگردان
فرمود: مائيم اولين و آخرين ما هستيم نور تابناك الهى مائيم روشن به نور روحانيت كه درخشان هستيم به نور خداوند و زنده ايم به روح الله در نزد ماست روح الله ابديت و ازليت كه به اذن پروردگار مى دانيم و عمل مى كنيم
اول ما چون آخر ما و آخر ما چون اول ما همه سيراب از سرچشمه علم الهى هستيم
امام حسنعليهالسلام در مجلس رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم در مدينه نشسته بود كه چند نفرى از اصحاب وارد شدند عرض كردند يابن رسول الله چيزى به ما از معجزات بنما كه از تو نقل كنيم حضرت امام حسنعليهالسلام پاى مبارك بر زمين كوبيد ناگاه دريائى نمودار شد كه كشتى ها در آن مى گذشت آن گاه از يك كشتى ماهيگيرى ماهى بزرگى بيرون آورد و به من مرحمت فرمود و من آن ماهى را به فرزندم محمد دادم به منزل برد سه روز از آن ماهى مى خورديم تا تمام شد.
«زندگانى امام مجتبى عليهالسلامص ٥١٧».
معاويه كه تصميم بر مسوم ساختن امام حسنعليهالسلام نمود در ظاهر نمى توانست سبط اكبر را بكشد زيرا بهانه نداشت و لذا در مقام شد كه از جهاتى امام را مسموم كند از اين رو يك نامه اى به پادشاه روم نوشت كه مسكن او در قسطنطنيه بود و نامش بوكانا كه مقدارى سم براى من بفرست مى خواهم دشمنى را از پاى در آورم بدون آن كه كشورى را به جنگ بكشم با لشگر كشى و مبارزه نمايم بوكانا پادشاه روم نوشت در شريعت و دين ما مذموم است با كسى كه با ما جنگ ندارد نيرو دهيم و او را مسموم كنيم
معاويه نوشت در تهامه مردى قيام كرده و طلب حكومت دارد و انقلابى عظيم بر پاكرده مى خواهم او را از پاى در آورم تا اين فتنه از ميان برود و شهر و بندگان از شر او راحت شوند در ضمن تحف و هدايائى براى پادشاه روم فرستاد او هم ماءخوذ به حيا شد و سم قاتلى در شربت ساخت براى او فرستاد.
معاويه هم اين سم را براى جعده زن امامعليهالسلام فرستاد و پيغام داد اگراين سم را به حسن خورانيدى و و را كشتى صد هزار درهم به تو مى دهم به علاوه كه تو را به نكاح فرزندم يزيد در مى آورم
امام حسنعليهالسلام روزه بود هنگام افطار ظرف شير يا آب را كه مى خواست بدان روزه خود را افطار كند از آن كوزه خورد و چون از گلويش فرو رفت چنان بر خود لرزيد و بى اختيار شده گفتانا لله و انا اليه راجعون
آن گاه برادرش امام حسينعليهالسلام را به حضور طلبيد و به او فرمود برادرم هنگام فراق فرا رسيده و مرا زهر خورانيده اند جگرم در طشت افتاد هنگامى كه از دنيا رفتم چشمانم را بپوشان مرا غسل بده و كفن كن و بر تابوتم بگذار و به سوى قبر جدم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ببر تا با جدم تجديد عهد كنم پس از چهل روز امام حسنعليهالسلام بدرجه رفيع شهادت نائل آمد.
«ارشاد شيخ مفيد جلد ٢ ص ١٣ و ١٤ و انوار البهيه ص ١٣١».